اسلام، آزادی و عدالت
مولف: نووری آنتونی
مترجم: مهدی حجت
از نظر اسلام کدامیک از اهمیت بیشتری برخوردار است: آزادی یا عدالت؟ این پرسش با در نظر گرفتن موقعیت دشواری که مسلمانان در آن قرار دارند بسیار حائز اهمیت است. آزادی و عدالت به نظر میرسد با یکدیگر تصادم دارند. در حقیقت کشورهای اسلامی قادر به ایجاد توازن بین آزادی و عدالت نیستند، اگر در واقع هر دو را از دست نداده باشند.
در وضع ایدهال، دولت باید این هر دو اصل را برپا دارد و از آنها پشتیبانی کند. اما در عمل مسلمانان با اینکه نتایج حاصله سودمند نبوده است اغلب مجبور به انتخاب یکی از این دو بودهاند. این نکته معمولاً شنیده میشود که اسلامگرایان، کاپیتالیسم را به عنوان مکتب مخالف و مغایر با آزادی مورد انتقاد قرار میدهند و مدعیاند سوسیالیسم نظام بدیلی است که عدالتِ اتوپیایی فراهم مینماید. در مقابل این طور پنداشته میشود که اسلام (از حیث نظری) دیدگاه میانهای را بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم در اختیار میگذارد که هم عدالت و هم آزادی را تضمین مینماید.
طه حسین متفکر مسلمان مصری در کتاب خود «الفتنه الکبرا»، بر آن است که کاپیتالیسم به عنوان مبنایی برای آزادی اما بدون عدالت عمل میکند. از سوی دیگر برخلاف باورهای اتوپیایی، افراطیون سوسیالیست به طور تاریخی آزادی را انکار میکنند و نظامهای شدیداً سرکوبگر به وجود میآورند. بعلاوه طه حسین ایدئولوژی اسلامی را به عنوان نظامی که به طور خودکار آزادی و عدالت را تضمین میکند نمیبیند زیرا تغییرات و دگرگونیهای دیالکتیکی زیادی بین اصول آزادی و عدالت در تاریخ اسلام وجود داشته است.
بنابراین، اگرچه اسلام همواره به عنوان یک نظام کامل و جامع بینقص نشان شده است، اما واقعیتهای تاریخی این ادعا را تایید نمیکنند. به طور کلی، مشخصه جامعه اسلامی معمولاً فقدان آزادی است، شرایطی که به فقدان عدالت منتهی میشود. برعکس جایی که آزادی تجربه گردیده است، عدالت وجود ندارد. در نتیجه ناکامی، اعتراض و بدبختی و خواست بازگشت به خودکامگی سکولار آشکار میشود.
تعادل آغازین
در صدر اسلام، اصل آزادی و عدالت دو قطب بسیار مهم جامعهای بودند که مسلمانان مشتاقانه در پی استقرار و حفظ آن بودند. برای مثال خلفای خردمندی چون ابوبکر و عمر همواره بر اهمیت انتقاد از اقدامات و عملکرد خود تاکید میورزیدند و بدین ترتیب از اهمیت اصول آزادی و عدالت آگاهی داشتند. در آن دوران آزادی و عدالت اجزای جداییناپذیر باور اسلامی و اساس اهمیت تاریخی دوران محسوب میشد.[1]
بسیار جای غرور است که در آن دوران نخستین، حاکمان در هر جایی که دچار انحراف از مسئولیت اجتماعی میگشتند انتقاد را میپذیرفتند. در واقع جامعه اسلامی لازم است حاکمان خود را از طریق مکانیزم کنترل سنتی در قرآن و سنت پیامبر در مسیر درست نگهدارند. آن مکانیسم تحت عنوان شورا یا مکانیزم گفتگو معروف است که یک ویژگی اصالتاً اسلامی نیست بلکه یک سنت عربی و پیشا-اسلامی است. طبق نظر رابرت ان بلا Robert N. Bellah آن ارزشها برای آن دوران (قبیلهای) بسیار مدرن بودند. با این حال این مکانیزم توازن وتعادل برای مدت زمان طولانی تا به حال مورد استفاده قرار نگرفته است. برای مثال متفکر مسلمان معاصر عابد الجابری فقدان نهادینهسازی کنونی آزادی و عدالت را که در ابتدا در میثاق مدینه تدوین گردیده است، مورد انتقاد قرار میدهد.[2] از این رو ما شاهدیم که ایدههایی که تصور سیاسی مسلمانان امروز را تحت تاثیر قرار میدهند به دوران گذشته باز میگردند.
دیالکتیک آزادی و عدالت
حسن حنفی متفکر مسلمان در روزنامه الزمان (20/9/2002) در توصیف رابطه بین آزادی و عدالت در اسلام ایده جالب توجهی را مطرح مینماید. حنفی در بررسی نهضت احیاگرایی اسلامی در دو قرن گذشته به این نتیجه میرسد که در درون اردوگاه احیاگرایی، در حوزه اندیشه و عمل، آزادی و عدالت مفاهیم متناقضی هستند. (فکرتان لاتکامل و التناقص معان). از زمان افغانی [اسدآبادی]، آزادی و عدالت دارای یک رابطه دیالکتیکی بودهاند. زمانی آزادی مسلط بوده و زمانی دیگر عدالت آزادی را تابع خود ساخته است.
به نحوی مطایبهگون، این دیالکتیک به وضعیتی مصیبتبار منجر شده که در آن آزادی زایل شده و عدالت هیچگاه محقق نگردیده است. حنفی فقدان آزادی و عدالت در جهان اسلام را به مثابه جامعهای توصیف میکند که هر دو پای آن قطع گردیده است. (فقد الساقین) جهان اسلام نتوانسته اهداف پرشور جنبش احیاگرایی را محقق سازد و در این راه شکست خورده است.
درباره این تز حنفی با توجه به تحولات جهان اسلام از زمان گسترش امپریالیسم مدرن میتوان توضیحات بیشتری داد. زمانی که جوامع اسلامی نخستین بار با نیروهای دوگانه امپریالیسم اروپا و استبداد داخلی در فشار و تنگنا قرار گرفتند، افغانی [اسدآبادی] دو برنامهکاری کلیدی را پیش گرفت: استقلال از امپریالیسم، و آزادی از استبداد و خودکامگی. آزادی به هدف اصلی و محوری بدل گردید زیرا تنها از طریق آزادی است که میتوان به عدالت دست یافت. در اینجا بیانِ عمر خلیفه دوم مسلمین در باب آزادی میتواند بسیار الهامبخش باشد «چرا بر انسانها ظلم روا داریم، در حالی که آنها آزاد آفریده شدهاند؟».
این نتیجهگیری آسان است که در دوران امپریالیسم اروپا، خواستِ آزادی به یک آموزه بنیادی اسلام بدل گردید. ذهن امت اسلامی به نظر میرسید بر این باور بود که اسلام در گذشتهِ درخشان خود اصول آزادی را پاس میداشت. آنها معتقد بودند که توسعه آغازین اسلام از شرق به غرب، از چین تا اسپانیا، به پاسداشت آزادی مربوط میشد.[3] برای مثال ام. عمارا M. Emarah عبارت «ماهیت آزادساز اسلام» (السبیل التحروریه) را به کار برده است.
عدالت چطور؟ تقاضا برای عدالت نیز یک موضوع کلیدی دوران معاصر است. در اسلام، اگرچه عدالت انگیزه گوهری در پس باور مذهبی است اما همواره مورد جستجو نیست.[4] برای مثال برای خواست عدالت اقتصادی و انقلابی کشاورزی، افغانی [اسدآبادی] زمانی میگفت (گفت): «آن کشاورزان ساده دل (ساده لوح)! هستند، هر روز زمین را نرم و صاف میکنند، اما حاضر نیستند قلوب حاکمانی که بر آنها ستم روا میدارند را نرم و صاف نمایند(شخم بزنند)». به همین سیاق، سید قطب، متفکر برجسته اخوان المسلمین، در شاهکار خود «عدالت اجتماعی در اسلام» بر عدالت اسلامی تاکید میورزد.
متاسفانه، آزادی و عدالت به عنوان اصول ستایشآمیز، به ارکان مهم برای توسعه در کشورهای اسلامی از زمان استقلال بدل نشدهاند. بویسارد Boisard حتی نوشته است که اگر بخواهیم به طور تاریخی صحبت کنیم «اسلام» همواره برای حمایت از سرکوب و استبداد به کار گرفته شده است. جامعه اسلامی همواره از خود دفاع کردهاند با این استدلال که دلیل این امر این است که این جوامع واقعاً هنجارهای اسلام را مراعات نمیکنند.[5]
توزیع «کیک» آزادی
امروزه جامعه مسلمان اندونزی از آزادی نسبی برخوردار است. داشتن عقاید متفاوت، گردهم آمدن برای گفتگو و مباحثه، شیرینترین ثمره اصلاحات ملی است. اجماعی حداقل در سطح نخبگان وجود دارد مبنی بر اینکه این جو برخورداری از آزادی مذهبی نسبی را باید از استبداد و خودکامگی محافظت نمود. آزادی و دموکراسی را باید پی گرفت تا کشور را اصلاح کرد و امید برای عدالت به وجود آورد.
به طرزی مطایبهگون، برخی گروههای اسلامی به نظر میرسد از این جو آزادی و دموکراسی «منزجر» هستند، با این ادعا که دموکراسی، نظامی مبتنی بر کفر است. با این حال این وضع نسبی آزادی و دموکراسی که در بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر تجربه نشده است پیش شرطی برای رشد و توسعه جامعه مدنی است. بنابراین به خاطر منافع کشور، تلقیهای مثبت نسبت به آزادی و دموکراسی باید تقویت گردند. برای کسانی که برای آزادی تلاش نمیکنند غیراخلاقی است که بیشترین نفع را از آن ببرند.
حکومت باید این نیروی فزاینده را برای دستیابی به عدالت با تلقی آن به عنوان یکی از اصول بنیادی به کار بندد. شواهد زیادی حاکی از این است که آزادی بدون عدالت به ظهور رژیمهای خودکامه منجر میگردد. این مثل عربی که «العدل اساس الملک» در اینجا بسیار بجاست، همینطور این مثل که «دولت بدون حاکم، حاکم بدون منابع مالی، منابع مالی بدون رفاه و رفاه بدون عدالت» ممکن نیست.
سید مهدی میرمیران