سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

ایمان به ربوبیّت تشریعی الهی از مراحل بسیار دشوار اندیشه توحیدی است و انسان در برابر پذیرش آن, با امتحان و ابتلای سختی مواجه است, چرا که باید با اراده آزاد خود, ایمان آورد و از فرامین الهی پیروی کند و پا روی خواهش ها و امیال نفسانی خویش بگذارد و صراط مستقیم الهی را بپیماید و این کاری بس عظیم و مهمّ در مسیر رشد و سعادت انسانی است. گواه این حقیقت تأمّلی در انحراف ابلیس, بر طبق آموزه های قرآن است. قرآن کریم ابلیس را از کافران می داند و او را غیر موحّد معرّفی می کند:
(وکان من الکافرین.) (بقره/34) آیا منشأ کفر ابلیسی و انحراف او از توحید, از کجا شروع شد؟ براساس مدارک و منابع دینی, ابلیس ایمان به ذات الهی داشته و انکار ذات خداوند را نداشته است. او مؤمن بوده که شش هزار سال پرستش خداوند نموده است. هزاران سال پرستش که طبق روایات, روشن نیست آیا از سالهای دنیوی بوده است یا از سالهای اخروی که هر روزش برابر هزار سال است؟8 ابلیس به مبدأ و معاد هر دو ایمان داشته و از این رو برای خود تقاضای مهلت تا قیامت می کند. (قال أنظرنی الی یوم یبعثون) (اعراف/14). نقص ابلیس در هیچ یک از توحید ذاتی و صفاتی و یا توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت تکوینی نبوده است. آنچه برای ابلیس کاستی شمرده می شود و او را از صف موحدّان بیرون می کند, ایمان نداشتن به ربوبیّت تشریعی بوده است. او فرمان الهی را بی چون و چرا قابل اطاعت نمی دانسته و از آنجا که حکم و قانون خداوند را موافق امیال نفسانی و مشتهیات باطنی خویش نیافته, گرفتار کفر شده است. این حقیقت قرآنی بیانگر راه حسّاس و پر پیچ و خم توحید در ربوبیّت تشریعی است که به عنوان حدّ نصاب توحید تلقّی می شود و طبق آن باید یک انسان موحّد تنها خداوند را قابل اطاعت بداند و مشروعیّت هر قدرت سیاسی و مشروعیّت هر قانونی را از آن مبدأ الهی اخذ کند و الاّ دستگاه سیاسی و حقوقی که در عرض دستگاه تشریع الهی قرار گیرد, در تعارض آشکار با نظام توحید قرار دارد و از اینجاست که پیوند میان مقوله توحید و سیاست که در ظاهر چه بسا, بی ارتباط و حتّی نامأنوس می نماید آشکار می گردد و نقش توحید در اندیشه سیاسی انسان موحّد که تمامی مراحل توحید را از توحید صفاتی تا ربوبیّت تشریعی پذیرفته و به آن ایمان دارد, آشکار و واضح می شود.
اکنون با تأمّل در پیشگفتار بالا که ترسیمی اجمالی از اندیشه توحید را در نظام عقیدتی و فکری اسلامی ارائه نمود و مراحل و مراتب (توحید) را از مراحل ایمان قلبی و درونی آن تا ظهور و بروز آن را در عرصه اجتماعی و سیاسی منعکس کرد, می توان به بررسی تئوری معرفتی حضرت امام خمینی نسبت به دین پرداخت و با تکیه بر کلمه توحید و نقش آن در نظام اندیشه ای حضرت امام, تئوری ایشان را نسبت به انقلاب دینی و انقلاب اسلامی تحلیل نمود و به بازخوانی توحید در مبانی اندیشه سیاسی آن پرداخت.
2ـ باز خوانی توحید در اندیشه امام خمینی
چنانکه پیش از این گذشت, حضرت امام در پاسخ خبرنگار تایمز لندن, اساس و مبنای اندیشه خود را اینطور معرفی می کند: (ریشه و اصل همه عقاید که مهمترین و ارزشترین اعتقادات ماست, اصل توحید است.9) کسی که به سیر افکار و اندیشه های حضرت امام در طول تاریخ پر فراز و نشیب و حسّاس ایشان بپردازد, به خوبی به این حقیقت پی می برد که بیشترین حجم آثار قلمی پیش از دهه چهل امام, بر محور توحید نگارش یافته و به موضوعات عرفانی در ارتباط با توحید اختصاص دارد. آثار مهمی مثل (شرح دعای سحر), (مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة), (التعلیقه علی الفوائد الرضویة), (تعلیقه) بر شرح فصوص الحکم و مصباح الانس و (شرح چهل حدیث), همگی در آن دوران که ایشان به تصدّی مرجعیّت نپرداخته و در قم به عنوان مدرّس و نویسنده ای ارزنده به کار علمی اشتغال دارد و هنوز به طور آشکار و فعّال به دخالت در سیاست نپرداخته, قلمی شده است و این حقیقت حکایت از دل مشغولی و گرایش باطنی حضرت امام به موضوع توحید, بیش از هر موضوع و مسأله ای دارد و چنانکه از سیره ایشان در عرصه های مختلف دینی و سیاسی می توان فهمید, این گرایش تا واپسین روزهای حیات با حضرت
امام همراه است و او از این منظر و با این دید به جهان, انسان, دین, سیاست و هر موضوع مفروض دیگر می پردازد. جلوه هایی از این گرایش در پایان نوشته آورده شده است.
حضرت امام(ره) در عرصه اندیشه توحیدی پیش از هر چیز متأثر از قرآن و اهل بیت و پس از آن متأثر از عارفان مسلمان است و توحید را بر اساس آنچه از قرآن و گفتار معصومان(ع) آموخته تبیین و تحلیل می نماید. امام گرچه در مواردی با استفاده از برهان نظم و یا برهان امکان و وجوب و اینکه ممکنات نیازمند وجودی واجبند, به اثبات مبدأ می پردازد10 ولی به پیروی از استاد فرزانه خود,آیت اللّه شاه آبادی(ره) در مباحث پیرامون مبدأ و شناخت توحید, به فطرت گرایشی روشن و قوی دارد و بر این باور است که فطرت هر انسانی تعلّق خاطر به کمال مطلق دارد و با فطرت تنفّر انسانی از هر گونه نقص و کاستی و میل به کمال مطلق می توان به مبدأ رسید و توحید را ثابت نمود.11
دو مسأله عشق به کمال مطلق و تنفّر و انزجار از نقص, از فطریّات انسانهاست و با این فطرت, هویّت مطلقه الهیّه ثابت می شود. غرض از عشق به کمال مطلق آن است که محبوبهایی که برای انسان ها مطرح است و می توانیم آن را در بین مردم مشاهده کنیم, همانند ثروت و قدرت یا عشق به علم و آگاهی و غیره می باشد که هر کس, محبوب خود را در یکی از این امور می جوید و آن را محبوب واقعی خود می پندارد. تفاوتی که انسانها با هم دارند, در تشخیص و تعیین مصداق محبوب است; در حالی که وقتی به فطرت خود بازگشت کنند و آن را باز خوانی نمایند, همگی این حقیقت را می یابند که هرگز به آن محبوب قانع نمی شوند و اگر مرتبه ای بالاتر از آن را بیابند, فوراً قلبشان معطوف به آن می شود. نور فطرت, انسان را به کمال که هیچ نقص و کاستی ندارد, هدایت می کند, همین فطرت سرچشمه تمام حرکات و تلاشهای بشر و تحمّل زحمات طاقت فرسای وی, در این جهان پهناور می باشد. تفاوت انسانها, تنها در تشخیص محبوب واقعی است, هر انسانی به توهّم خود, کمال و مطلوب را در چیزی جستجو می کند. کسی که سلطنت طلب است اگر بر تمام زمین هم سلطه یابد, قلبش متوجّه چیزی بیش از آن است. قلب
بشر متوجه کمالی است که نقص ندارد, علمی که جهل ندارد, قدرتی که عجز ندارد, حیاتی که موت ندارد, همگی عاشق کمال مطلق اند و جز ذات کامل مطلق, معشوقی نیست که مورد توجّه فطرت باشد, این حکم فطرت است و احکام فطرت, از جمیع بدیهیّات واضح تر است.
در تفسیری که امام, از سوره توحید ارائه می دهد, در مرحله نخست, کلمه (هو) را اشاره به همین هویت مطلقه الهیه معرّفی می کند و معتقد است: هویّت مطلقه, مورد توجّه فطرت انسان و مطلوب و معشوق همگان است. سپس در مرحله دوم هویّت مطلقه را برهان برای شش صفت از اوصاف باری تعالی می داند که در ادامه سوره توحید به آنها اشاره شده است. این شش وصف و ویژگی عبارتنداز: 1ـ مجتمع جمیع کمالات بودن: اللّه 2ـ بساطت و ترکیب نداشتن: احد 3ـ نظیر و مانند نداشتن (به عنوان لازمه احدیّت): واحد 4ـ مبرّا و منزّه بودن از هر نقص و عیب: صمد 5ـ زاییده نبودن: لم یلد 6ـ نازا بودن: ولم یولد.12
بدین ترتیب در پرتو سوره توحید و با الهام از فطرت کمال جویی, توحید در مراتب ذات, صفات و افعال به اثبات می رسد.
پس از این مرحله به تبیین توحید افعال در اندیشه امام می رسیم. حضرت امام در ارائه نگرش خود از مسأله بسیار دقیق و غامض توحید افعالی, با الهام از کتاب و سنّت, ربط هستی با حضرت حقّ را, ربطی خاصّ و ویژه می داند که از آن تعبیر به تجلّی و ظهور می شود که با دیگر انواع ربطی که برای انسان شناخته شده است, تفاوت ماهوی و چشمگیر دارد.13 ربط وجودی فرزند با پدر, ربط پرتوهای خورشید با قرص آن, ربط حواسّ و قوای نفسانی مثل حسّ بینایی و شنوایی با نفس, از مهمترین نمونه های ربطی است که برای انسان آشناست. از این سه مثال, در اوّلی جدایی و بینونت, کاملاً مشهود است و در آن رابطه شدید تکوینی را نمی یابیم. در مثال دوم اگرچه, اندکی رابطه, عمیق تر می شود, ولی تمایز نیز مشهود است. امّا در سومین مثال که ارتباط و پیوستگی کاملاً قوی و روشن است, به طوری که انسان با علم حضوری آن را درک می کند و با آگاهی شهودی, این حقیقت را می بیند که نفس, نسبت به قوا و حواسّ خود, احاطه ای قیوّمی و همه جانبه دارد و قوای وابستگی همه جانبه به نفس دارند. با این وجود حضرت امام, ربط پدیده های عالم با خدای سبحان را, رقیقتر از آن می داند هر چند
معتقد است با این ربط قابل بیان نیست و وصف ناشدنی است, چرا که الفاظ, نمی توانند, بار آن معانی را تحمّل کنند. اگر بخواهیم از این ربط, خبر دهیم و آن را در قالب الفاظ بریزیم, بهترین تعبیر, جلوه و ظهور است که در تعبیرات عارفان موجود است و ریشه آن را در آیات قرآن و برخی از ادعیّه می توان مشاهده کرد. از جمله این آیه شریفه: (فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقاً.) (اعراف/143) (پس چون پروردگار او بر کوه تجلّی نمود, آن را از هم فرو پاشید و موسی مدهوش بر زمین افتاد.) در این آیه سخن از تجلّی و جلوه گری خدای سبحان بر حضرت موسی است. نظیر این بیان را در دعای سمات و مناجات شعبانیه نیز شاهدیم. در دعای سمات, خدا را چنین سوگند می دهیم: (وبنور وجهک الذی تجلّیت به للجبل فجعله دکّا وخرّ موسی صعقاً) که اشاره به همان جریان حضرت موسی دارد که قرآن نقل کرده است. در مناجات شعبانیه نیز, می خوانیم: (الهی و اجعلنی ممّن نادیته فاجابک ولاحظته فصعق لجلالک فناجیته سراً.) (خدایا !مرا از آنان قرار ده که چون او را ندا دهی, پاسخ گوید و چون به او توجّه نمایی, از تجلّی و عظمت جلالت, مدهوش گردد.)
بنابراین اگر چه فیلسوفان و فقیهان, برای بیان رابطه جهان هستی با خداوند, از علّت و معلول, خالق و مخلوق و یا اثر و مؤثر سخن می گویند, ولی تعبیر کتاب و سنّت, تجلّی و ظهور است زیرا که این تعبیر, بهتر می تواند, ما را عبور دهد, تا حقیقت مطلب را بیابیم. از این رو می بینیم که قرآن کریم, خدای سبحان را (نور) آسمان ها و زمین معرّفی می کند: (اللّه نور السماوات و الارض.)(نور/35) نه اینکه فرموده باشد: (باللّه یتنّور السماوات والارض) که به گفته امام, حاکی از نوعی جدایی و تغایر باشد. با تعبیر نور آسمانها و زمین, می فهماند که: آسمان و زمین, ظهور نور خداست, جلوه خداست و همه موجودات, علاوه بر آنکه نورند, نور اللّه اند و خودشان هیچ نیستند و استقلال از خود ندارند. استقلال, معنایش آن است که موجودی از امکان و ممکن بودن بیرون رود و در رتبه و حدّ واجب قرار گیرد. در حالی که اگر آن شعاع وجود که موجودات را با آن شعاع و تجلّی, ایجاد نموده, از میان رود تمام موجودات (نیست) خواهند بود, از حالت وجود بیرون می روند و به حالت نخستشان باز می گردند. برای آنکه, تداوم هستی, به همان تجلّی اوست, با تجلّی حق تعالی, همه عالم وجود پیدا کرده است و آن تجلّی و نور, اصل حقیقت وجود است.14
طبق آنچه, به صورت فشرده گذشت, می بینیم که نگاه امام به هستی چگونه است؟ او همه عالم را جلوه حقّ می داند که عین ربط و تعلّق به خداوندند. این نگاهی است که براساس نظریّه امکان فقری, در حکمت متعالیه صدرایی, به خوبی مبرهن شده است و بیان می شود که رابطه علّت با معلول, چگونه رابطه ای است؟15 در اندیشه فلسفی امام علیّت و مبدئیّت واجب الوجود ـ تعالی شأنه ـ مثل علّیت فاعلهای طبیعی نیست که فاعل در موادّ موجود تغییراتی دهد. خداوند مانند نجّار یا بنّاء نیست. بلکه حق تعالی اشیاء را به نفس اراده, بدون سابقه موجود می کند و علم و اراده اش, علّت ظهور و وجود اشیاست. مثال ظلّ و سایه ناقص است. دو مثال, تاحدودی می تواند, این رابطه را برای ذهن آشکار کند, یکی مثال موج دریا است. موج نسبت به دریا, از دریا خارج نیست. دریاست که متموّج می شود وقتی نگاه می کنیم دو چیز است: دریاست و موج دریا, موج یک مفهوم عارضی برای دریاست ولی واقع مطلب این است که غیر از دریا چیزی نیست. موج دریا همان دریاست. عالم هم یک موجی است. مثال دیگر نسبت ذهن به نفس انسانی است که به مجرّد اراده نفس و تصمیم بر خلق صور ذهنی, ایجاد می کند و آنچه را در غیب هویّت خویش است, اظهار می نماید.16
حضرت امام تصریح می کند که این مطالب, مسایل توحید مطلق است و اگرچه با برهان ثابت شود ولی نیاز به مشاهده دارد, چون برهان, محجوبیّت است و مانع رؤیت است, کوری است. قلب باید این مطالب را بیابد. قلب همانند طفل است که باید کلمه به کلمه به او آموخت و باید آن کسی که به برهان مسایل را اداراک عقل کرده, به طور هجّی کردن به قلبش برساند, وقتی با تکرار با مجاهده و امثال ذلک, به قلب رسید, قلب ایمان می آورد که (لیس فی الدار غیره دیّار.) (و اگر هم نتوانست بیابد, لااقل انکار نکند, اینطور نباشد که آدم هرچه ندانست, انکار کند. باید احتمال صحت داد. (کلّ ما قرع سمعک, ذره فی بقعة الامکان.) هر چه را انسان شنید, بگوید: ممکن است, درست باشد و آن را ردّ ننماید.17
کسی که صحیفه حیات حضرت امام را با تأمّل ورق زند, به خوبی می یابد که خود او, علاوه بر برهان, قدمهایی بلند را در مسیر شهود حقایق و اسرار بالا برداشته بود. و آنچه را از راه اندیشه با برهان فلسفی و تأمّل عقلانی به اثبات رسانیده بود, به قلب خود وارد کرده و به آن ایمان داشت. و همین ایمان به توحید و ایقان شهودی کمال مطلق, نه تنها خمیر مایه و اساس مبانی برای تمامی افکار و اندیشه های ایشان در عرصه های مختلف سیاسی, فلسفی, اجتماعی و دینی و غیره می باشد بلکه با توجه به این مبنای اصیل است که تمام موضع گیری ها و اعمال سیاسی و غیر سیاسی ایشان باید تفسیر گردد و از این نگاه به آن نگریسته شود. در واقع آنچه امام را, امام می نمود و او را از دیگران ممتاز کرده و در او ژرف نگری, صلابت, شجاعت, زهد, همّت بلند, اعتماد به نفس, عبادت, خضوع, مردم خواهی, آزاد اندیشی, ساده زیستی و ده ها خصلت و برجستگی ویژه می بخشید و می توانست در برابر دشمنان همچون کوه استوار باشد و لحظه ای تردید ننماید, ترس را بترساند و دشمن و مکاید آن را به خوبی بشناسد, همگی ناشی از اندیشه توحیدی او بود. او خود, پیش از همه و بیش از همه یگانه موعظه حق تعالی را به گوش جان شنیده بود: (قل انّما اعظکم بواحدة ان تقوموا للّه مثنی و فرادا.)(سبأ/ 46) و از درون, انقلابی در خود پدید آورده بود و شیطان جان خویش, عنان نفس امّاره را در دست داشت.
و چون این قیام للّه را به انجام رسانیده بود, به خوبی می یافت و شهود می نمود که تنها راه اصلاح درون و برون, جان و جهان, دنیا و آخرت, در همین قیام للّه نهفته است. نخست قیام درونی کرد و خود را نجات داد و آنگاه برای نجات امّت خود به حرکت افتاد و در اندیشه آزادی مردم خود, از یوغ تمامی اسارت های درونی و برونی, راه قیام للّه را به آنها نمایاند. و آنچنان نهیب بر دشمنان مملکت, همچون رژیم شاهنشاهی, امریکا و اسرائیل کشید که اندیشه آن به تنهایی دیگران را آشفته می نمود. تصمیمی چون سرنگونی رژیم سلطنت و رویارویی با بتهای جهانی, تنها در عهده موحّدان عالم است که هرگز هیچ سیاستمداری, به تنهایی نمی تواند آن را به ذهن خود خطور دهد. البته بحث از تأثیر اندیشه و دید توحیدی بر سیره عملی حضرت امام, و رابطه ای که با سیره سیاسی و حکومتی ایشان داشته است, موضوع بحث مفصّل دیگری است که مجال خاصّ خود را می طلبد.
3ـ مبنای جهت گیری دعوت انبیاء از دیدگاه امام خمینی
از مسایل برجسته و بنیادین اندیشه امام, تکیه بر توحید به عنوان هدف بعثت انبیاء است. در این باره او می گوید: (آنچه که انبیاء برای آن مبعوث شده بودند و تمام کارهای دیگر مقدّمه آن است, بسط توحید وشناخت مردم از عالم است.18) و در موردی دیگر تأکید می کند: (تمام مقاصد انبیاء برگشتش به یک کلمه است و آن معرفت اللّه [است].)19 البته (خداوند, هدف بعثت انبیاء) نظریّه ای است که برخی از نویسندگان معاصر نیز آن را دنبال کرده اند, ولی شرح و تفسیری که آنها از آن ارائه می دهند, در افقی متضادّ با اندیشه امام نسبت به این نظریه است.20 آنها در تفسیر و شرح نظریّه (خداوند, هدف بعثت انبیاء) معتقدند: ابراهیم به عنوان بانی مکتب توحید, با نمرود, سخنی جز پرستش خدا نمی گوید و کاری با پادشاهی او ندارد. در فرهنگ بشری کاخ شرک را ویران و به سرزمین غیر ذی زرع مکّه هجرت می کند تا فرزندانش خانه دار خدا و بر گزار کننده نماز باشند موسی نیز مانند ابراهیم کاری با امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته و با قول لیّن مطالبه رهایی بنی اسرائیل را می نماید.21 در این تفسیر, انگیزش پیامبران برای انقلاب عظیم علیه خود محوری انسان ها و سوق دادن آنان به سوی آفریدگار جهان مورد تأیید قرار می گیرد, ولی گفته می شود: برای رسیدن به جامعه توحیدی و خدامحور, آنان کاری با تاج و تخت ستمگران ندارند.
مشکل اساسی این نظریّه (خدا, هدف بعثت انبیاء) این است که توحید ناب را در نیمه راه رها نموده و آن را ابتر می گذارد. چرا که حداکثر در حدّ توحید ذات و یا صفات متوقف می شود و به مراحل متکامل و رشد آخرین توحید, که توحید در ربوبیّت تشریعی است و حدّ نصاب آن به حساب می آید و مرحله اساسی تعارض امیال و خواهشهای نفسانی انسان در برابر توحید است, ارتقا نمی یابد. این است که این تفسیر در قطب مخالف اندیشه امام قرار می گیرد. امام معتقد است: مسلک های توحیدی و ادیان آسمانی به همه ابعاد بشر کار دارند. از پیش از تولّد نوزاد انسانی, نسبت به نظام تشکیل خانواده و چگونگی تربیت او تا دیگر ابعاد زیست او در جهان برنامه دارد.22 امام در شرح و تفسیر مقصد انبیا, ضمن تکیه بر اینکه انبیا برای اصلاح انسان و آدم درست کردن آمدند. می فرماید: (اقامه عدل, همین درست کردن انسان هاست) چرا که عدل و ظلم رفتاری انسانی است و از انسان پدید می آید و (اقامه عدل, متحول کردن ظالم به عادل است.23) در اندیشه امام, تشکیل حکومت و دخالت در سیاست جزء اهداف انبیاست, ولی هدف غایی و نهایی نیست, حکومت برای انبیا هدف میان مدّت و در واقع ابزاری است برای رسیدن به اهداف عالی و برترین, این جمله امام را ببینید: (انبیا نیامده اند, حکومت درست کنند, حکومت را می خواهند چه کنند؟ این هم هست, امّا نه این است که انبیا آمده اند که دنیا را اداره کنند, حیوانات هم دنیا دارند, کار خودشان را اداره می کنند. البته بسط عدالت, همان بسط صفت حق تعالی است برای اشخاصی که چشم دارند. بسط عدالت هم می دهند, عدالت اجتماعی هم به دست آنهاست. حکومت هم تأسیس می کنند, حکومت که حکومت عادله باشد, لکن مقصد این نیست. اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای آن انبیا آمده اند.24)
بنابراین در اندیشه حضرت امام, برای انبیا دو دسته اهداف ترسیم می شود و این اهداف در عرض یکدیگر نیستند, بلکه در طول هم قرار می گیرند که عبور از یک مرحله, لازمه رسیدن به مراحل بالاتر می باشد. بالاترین و والاترین هدف همان بود که امام به عنوان یک کلمه از آن یاد می کند: (معرفت اللّه). اصلاح انسان و تربیت بشر نیز که جزء اهداف انبیاست, برای رسیدن به همان توحید ناب است. (أفرأیت من اتّخذ الهه هواه.) (جاثیه/23). خود محوری انسان, با توحید قابل جمع نیست, بنابراین رسیدن به توحید, از این مسیر می گذرد. اقامه عدل, تشکیل حکومت و دخالت در ابعادی اجتماعی حیات بشری, نیز که جزء اهداف انبیا قرار می گیرد, برای تربیت انسان است و این انسان تربیت یافته است, که موحّد واقعی است و هدف برترین نهضت انبیااست. مراحل سه گانه بالا, چنین قابل ترسیم است:
اقامه عدل و تشکیل حکومت ,تربیت انسان , معرفة اللّه و بسط توحید
در اندیشه حضرت امام, بسط توحید و معرفت اللّه, مقصد عالی حرکت پیامبران است و آنان برای رسیدن به این هدف بلند, دو شغل اساسی دارند: یکی آزادی بشر از اسارت نفس (شیطان درون) و دیگری آزادی بشر از اسارت ستمگران (شیطان برون). این دو شغل انبیاست که در سیره پیامبران الهی همچون حضرت موسی و حضرت عیسی و پیامبر اکرم متبلور است. شیوه حضرت عیسی هم, همین بوده است و اگر در تعلیمات آن حضرت مبارزه با متکبران کم رنگ تر است, سرّش عمر کوتاه مدّت آن حضرت و کمتر تماس داشتن با مردم بوده است.25 و بدین ترتیب مقوله آزادی در محتوای واقعی توحید مطرح می شود. این اندیشه حضرت امام, برگرفته از مبانی توحیدی است که در آیات قرآنی متبلور است. در بیان هدف بعثت, قرآن می فرماید: (ولقد بعثنا فی کلّ امّة رسولاً ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطاغوت.) (نحل/36). در کنار پرستش خدای سبحان, گریز از طاغوت جزء اهداف بعثت است. این است که در کنار دعوت توحیدی انبیا شاهد مبارزه ای بی امان از سوی آنان با طاغوت و ستمگران می باشیم. اگر ابراهیم خلیل با نمرود سخنی جز پرستش خدا نمی گوید و کاری با پادشاهی او ندارد و اگر موسی مانند ابراهیم, کاری با
امپراتوری فرعون ندارد و اگر پیامبر اسلام را که مردم را به توحید می خواند, کاری با قدرتمندان و زورمداران جزیرة العرب نیست, پس جنگ میان موحّدان و مشرکان در طول تاریخ چگونه تفسیر می شود؟ وقتی پیامبر اکرم(ص) می فرمود: (لکم دینکم و لی دین) (کافرون/6) آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم, چرا در برابر این پیام خردمندانه مقاوت کردند و از شکنجه او و یارانش از پای ننشستند وقتی پیام او (لا اکراه فی الدین) (بقره/256) بود و با بیان رسا اعلام می فرمود: در اعتقاد و ایمان به آیین, اجبار و اکراهی وجود ندارد, چگونه با این اندیشه به مبارزه برخاستند؟ اگر تفکّر و اندیشه ای در بُن دندان, با منافع اربابان زر و زور و تزویرکار نداشته باشد و آن را تهدید ننماید, صرف یک عقیده و اندیشه, نباید مخالفان را به عکس العمل وادار نماید و به صف آرایی کشاند؟ حتی در عرصه یک نظریّه علمی مربوط به علوم تجربی مثل چرخش زمین بر گرد خورشید, مبارزه و خشونت وقتی به جریان می افتد که تهدیدی متوجه منافع قدرتمندان شود. این است که اگر اندیشه توحید ناب, در فکر بسط در جامعه باشد, گوهری را در دل خویش پرورش می دهد و آثار و لوازمی درپی دارد که خدایان زور و زر نمی پسندند و اربابان تزویر وجودش را بر نمی تابند. لوازم و آثار توحید ناب است که انسان موحّد را به عرصه اجتماع می کشاند و در صحنه کارزار با منافع طاغوتیان, برای اقامه عدل و بسط قسط و رهایی بشر از ستمگران, قرار می گیرد. بی گمان توحیدی که تنها در محدوده ذکر زبانی باشد و با تمام پتانسیل خود, و در تمامی مراحل تکوینی و تشریعی, حضور به هم نرساند, با منافع بُتان و مشرکان تعارضنخواهد داشت و علیه او نیز هیچ اقدامی صورت نخواهد گرفت, چرا که کسی را به مبارزه نطلبیده و با مقوله سیاست و قدرت بیگانه بوده است. سرّ آنکه قرآن کریم, یهود و نصاری را مشرک می خواند, همین بود که آنان فرمان اربابان کلیسا و کنیسه را بی چون و چرا می پذیرفتند و فرمان الهی را گردن نمی نهادند. (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه) (توبه/ 31). در اندیشه حضرت امام انبیا نمی خواستند که جنگی باشد, دعوت به گرفتن کشور در دعوت انبیاء نبوده است.26 ولی از آنجا که برای ساختن انسان در مسیر کلمة اللّه آمده اند, برای تمامی ابعاد بشر برنامه دارند. در دیگر مسلک های غیر توحیدی که سخن از سیاست و قدرت مطرح
می شود, هدف حفظ دنیا و برقراری نظم می باشد و کاری با باطن و معنویات انسان ندارند. برخلاف مسلک های توحیدی و ادیان آسمانی که به همه ابعاد بشر کار دارند. از شرایط ازدواج و احکام و آداب دوران حمل, تا تولّد و شیر دادن و تربیت. اینها برای آن است که ادیان الهی, به تمام ابعاد انسان توجّه دارند و برای تربیت بشر آمده اند.27 و در همین چهارچوب توجّه به سیاست در درون دعوت پیامبران تعریف و تبیین می شود.
4ـ تعامل توحید وسیاست در اندیشه امام
همانطور که در تبیین مراحل مختلف توحید در نظام معرفتی اسلام گذشت, یکی از ابعاد ربوبیت الهی, ربوبیّت تشریعی است و براساس آن انسان موحّد معتقد می شود که ربوبیّت الهی همانطور که مقتضی در اختیار قرار دادن اراده آزاد و ابزار آن به انسان است, دستورالعمل و نسخه رفتار صحیح را نیز در اختیار او می گذارد که با متابعت از آن به سعادت و فلاح ابدی نایل می گردد. بنابراین, انسان باید تنها از قانون و فرمان الهی پیروی کند, تا سعادتمند باشد. بنابراین توحید در قانون گذاری و توحید در حاکمیّت, از ابعاد ربوبیّت تشریعی تلقّی می شود.
حضرت امام, بر اساس همین مبنای بازگو شده وقتی از مشروعیّت حکومت و حق حاکمیّت سخن می گوید, معتقد است: تأسیس حکومت و نظام سیاسی, یکی از نیازهای ضروری بشر است و از احکام روشن عقل به حساب می آید. ولی به حکم عقل, تأسیس حکومت به طوری که فرمانبرداری بر مردم لازم باشد, از کسی رواست که مالک همه چیز باشد و هر تصرفی در آنها کند, تصرف در مال خود باشد و چنین شخصی خدای عالم است که مالک تمام موجودات و خالق ارض و سماوات است. پس هر حکمی که جاری کند و هر تصرفی بکند, در مملکت خود انجام داده است. و اگر خدا به کسی حکومت داد و حکم او را توسط پیامبران لازم الاطاعة دانست, بر بشر نیز پیروی لازم می شود. و غیر از حکم خدا و کسی که خدا تعیین کرده, هیچ حکمی را بشر نباید بپذیرد زیرا که دیگران هم بشرهایی هستند که مثل خود او شهوت و غضب دارند, شیطنت و خدعه دارند, منافع شخصی خود را می خواهند و منافع دیگران را فدای منافع خود می نمایند.28
حضرت امام علاوه بر آنکه توحید در حاکمیت سیاسی را با برهان عقلانی بالا به اثبات می رساند, آیات سیاسی از قرآن را هم گواه آن می داند, از جمله: (و من لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون ) (مائده/44), (ومن لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الظالمون) (مائده/45), (و انزلنا الیک الکتاب بالحقّ مصدّقا بما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه فاحکم بینهم بما انزل اللّه ولاتتبّع اهوائهم عمّا جائک من الحقّ) (مائده/48).29

ادامه دارد.........