دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام


اشراف‌سالاری یا اولیگارشی (به انگلیسی: oligarchy)‏ (یا حکومت گروه اندک)[نیازمند منبع] کلمه‌ای است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن نه تنها حکومت یک گروه کوچک، بلکه حکومت گروه کوچکی است که در برابر توده‌ی مردم مسئول نیست، فاسد است، یا از جهات دیگر مورد نفرت همگان است.اشراف‌سالاری ممکن است به حاکمیت عده ای اندک نه تنها در زمینه ی حکومت کشور، بلکه به حکومت عده ای هم مسلک یا گروه کوچک در هر مجمع خواه کلیسا، اتحادی? کارگری، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی(حکومت شاه) و دموکراسی (حکومت توده ی مردم) فرق نمایان داشته است. اما اشراف‌سالاری در نظر افلاطون شکل منحط حکومت، یعنی صورت فاسده شد? آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همانگونه که جباریت صورت فاسد شده ی سلطنت و حکومت توده ی بلواگر صورت فاسد شده ی دموکراسی است.[1]

 

 

انتقادها از مفهوم اشراف‌سالاریدر عصر ما مفهوم اشراف‌سالاری به مناسبت آن که هرگونه حکومتی لزوما اشراف‌سالاری‌وار است نیز مورد انتقاد واقع شده است. به قول ر.م. مک آیور : « در مفهوم دقیق ما نمی توانیم با پرسیدن این که آیا بر دولت ها یک تن حکم می راند یا چند تن یا عده ای بسیار، دولت ها را طبقه بندی کنیم. عده ی بسیار یا مردم، هرگز حکومت نمی کنند – کار واقعی حکومت کردن همیشه در دست عده ای اندک است. مساله ی اساسی مربوط می شود به رابطه ی یک تن با چند تن، اما مهم تر از همه مربوط می شود به رابطه ی چند تنی که حکومت می کنند با عده ی بسیاری که بر آنان حکومت می شود. بدین لحاظ آیا چند تن مسئول عده ی بسیاری نیستند؟ اشراف‌سالاری هم همین طور است.[1]

الیگارشی (oligarchy) یا حکومت توسط اقلیت در مقابل دموکراسی یا حکومت توسط اکثریت قرار می‌گیرد. الیگارشی یا اولیگارشی که گزنفون آن را پلوتوکراسی هم نامیده است در افکار افلاطون حکومتی است که در آن زمام قدرت در ید معدودی است که تحصیل مال را غایت نهایی خود میدانند. به عبارت دیگر حکومت سیاسی و اقتصادی گروه‌های معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ را بر جامعه گویند. در این حکومت شرط رسیدن به مقام بالا داشتن ثروت بیشتر است و نه توانمندی. این نوع حکومت در نظر افلاطون پس از حکومت تیموکراسی ایجاد میشود.

در حکومت اشراف‌سالاری گروهی اندک به سود خویش، فرمانروایی اکثریت مردم را بر عهده دارند. رژیم حکومتی به وسیله? چند نفر معدود اداره می‌گردد و دولت به صورت متمرکز در تعدادی از خانواده‌ها و قبایل اصلی حفظ می‌گردد. افلاطون معتقد است در این نوع حکومت اتحاد اجتماعی از دست خواهد رفت زیرا اجتماع به دو دسته ثروتمند و تهیدست تبدیل میشود و در هر جامعه ای که صنف گدایان وجود داشته باشد به طور حتم سارق و جیب بر ایجاد میشود.

الیگارشی (اشراف‌سالاری) ترکیبی از کلمات لاتینOligos به معنای تعداد اندک و Archos و یا فرمانده است. اصولاً اشراف‌سالاری امری عرفی بوده و ماقبل دوران مدرن است و با قانون، زندگی نوین و دموکراسی همخوانی ندارد. در تعریف اشراف‌سالاری آمده است: «رژیم حکومتی که به وسیله چند نفر معدود اداره می شود و تمامی قدرت حکومت متمرکز در تعداد قلیلی از افراد باشد.» و یا: اشراف‌سالاری [ازOligarchia در زبان یونانی به «حکومت گروه اندک»] فرمانروایی گروهی اندک شمار بر دولت بدون نظارت اکثریت. معمولاً این عنوان را برای اقلیت حاکمی به کار می برند که قدرت دولت را در راه سود خود به کار می برد و اکثریت ناراضی را سرکوب می کند.

ارسطو و افلاطون از نظریه پردازان این مکتب هستند. از زمان افلاطون اشراف‌سالاری در برابر یکه سالاری (اتوکراسی) و مردم سالاری (دموکراسی) قرار گرفته است. افلاطون از چهار نوع حکومت یاد می کند و می گوید گرچه آنها واقعیت دارند اما فاقد حقیقت هستند و هر یک در مراتب انحطاط و دوری از سیاست و حکومت حقیقی شکل می گیرند؛ الف: تیموکراسی ب ـ الیگارشی ج ـ دموکراسی د ـ استبداد. وی معتقد است در تیموکراسی به جای عقل و حکمت «وهم و جاه طلبی» حکم می راند و... اولین مرتبه عدول از آریستوکراسی است. در این حکومت زمینه مال دوستی پدید می آید و با تسلط حرص و ولع نوع دیگر سیاست، یعنی اشراف‌سالاری شکل می گیرد که در آن اقتدار بر پایه صلاحیت مادی، سازمان می یابد وعقل که مدار آریستوکراسی است و جاه طلبی که مبنای تیموکراسی است هر دو تحت تسلط آزمندی قرار می گیرد. اختلاف فقیران و ثروتمندان زیاد شده و زمینه شورش و جنگ داخلی ایجاد می شود و با غلبه مخالفان اشراف‌سالاری، دموکراسی پدید می آید.

ارسطو نیز آریستوکراسی را شکل طبیعی حکومت و اشراف‌سالاری را نوع فاسد آن توصیف می کند. ارسطو اشراف‌سالاری را بر مدار منافع توانگران و دموکراسی را بر مدار منافع تهیدستان می داند. در اشراف‌سالاری جهت گیری توجه به مال و ثروت است. پس هرگاه فرمانروایان از برکت ثروت خویش به قدرت رسیده باشند خواه شمارشان کم باشد و خواه بسیار، باید حکومت ایشان را الیگارشی نامید. الیگارها عدالت را در «برابری» و برابری را با میزان «دارایی» می سنجند. در نظر آنها برتری در ثروت مایه برتری در هزینه هاست و در دموکراسی برابری در آزادی مایه برابری در همه امور می باشد. ارسطو؛ دموکراسی، اشراف‌سالاری و استبداد را منحرف و به دور از درستی و حقیقت می داند. ملاک درستی و نزدیکی جامعه سیاسی به حقیقت وحدت و کثرت و زیادی حاکمان نیست، بلکه از نظر ارسطو، توجه به حکومت به صلاح مردم است، زیرا به بیان او هدف جامعه سیاسی زیستن نیست، بلکه بهزیستی است. بهزیستی از توجه به فضیلت و سعادت حاصل می شود. اندیشمندان جدید بویژه در قرن بیستم توجه خاص به گروه سالاری دارند و برخی همه حکومت ها را ناگزیر گروه سالارانه می دانند. اینان برآن اند که حکومت را به فردی و جمعی نمی توان تقسیم کرد، زیرا جمع یا مردم هرگز حکومت نمی کنند و عمل واقعی حکومت همیشه با گروه اندک است و مسئله تنها نوع رابطه این گروه اندک با جامعه و حدود مسئول بودن آن است. اشراف‌سالاری ممکن است حکومت یک طبقه، دسته یا حزب باشد و بنیاد اینهاست که شکل های گوناگون حکومت را پدید می آورد.

اشراف‌سالاری مالی(حکومت هزار فامیل)

 به معنای سیادت و حاکمیت اقتصادی گروه معدودی از سرمایه‌داران برزگ مالی است. که عملا مالک انحصارات صنعتی و بانکی هستند و کنترل رشته‌های اصلی اقتصاد را در دست خود متمرکز کرده‌اند. اشراف‌سالاری مالی در دامنه‌ای وسیع‌تر را امپریالیسم گویند

 

میرمیران