1-5- سیاست در حکمت مشاء :
1-1-5- سیاست از نظر فارابی :
فارابی با تکیه بر نظریه مدینه فاضله و تاکید بر فضیلتهای چهارگانه در آغاز سده چهارم، طرح سیاسی مدینه فاضله را در ناامیدی تام از دولتهای مستقر در ایران، بغداد و مصر تدوین کرد(فارابی،15:1359)؛ سیاست یکی از مهمترین بخشهای فلسفه فارابی است .شاید فارابی نخستین فیلسوف بزرگ در عالم اسلام باشد که آرای خاصی در علم سیاست مطابق با مقتضیات عالم اسلام داشته است و این اهمیت تا بدانجا است که برخی گفته اند "هدف اساسی همه فلسفه او سیاست است" (حناالفاخوری ، 1367 :435) تا از این راه بتوانند میان آراء فارابی در حوزه سیاست و سایر آراء فلسفی او ارتباط برقرار نمایند . فارابی به دلیل مذهب شیعی و اعتقاد به امامت- هر چند که نه شغل سیاسی داشته و نه با رجال سیاسی دمخور بوده است - سعی کرده است از هر مناسبتی برای پیش کشیدن مباحث سیاست استفاده کند. البته غایت اصلی فلسفه سیاسی وی :
"تضمین شرایط برای سعادتمند شدن یکایک افراد جامعه تا سرحد امکان است» (نصر،1387 :1/325) از همین روست که وی طبقه بندی خود را از جوامع و شهروندان با توصیف سعادت انسان ارایه می کند و معتقد است تنها شهروندان جامعه با فضیلت و سالم هستند که توان دست یابی به این هدف را دارند و صرفا با اکتساب فضائل تحقق سعادت ممکن است که البته بدون معاونت و یاری مردم بسیار، به تنهایی نمی توان به این کمالات رسید. بنابراین زندگی مدنی اجتناب ناپذیر است زیرا برای رسیدن به برترین کمالات، انسانی نیازمند خیرهای زیادی است که به تنهایی از عهده انجام آنها بر نمی آید و در واقع اجتماع وسیله است نه هدف و هدف رسیدن به کمال است که سعادت دنیا و آخرت بدان تامین می شود" (حناالفاخوری : 432)
فارابی سیاست را" علم المدنی" می نامد و آن را اینگونه تعریف می کند:
"در زمینه اعمال و سنن ارادی و درباره ملکات اخلاق ، سجایا و خصلت هایی که این اعمال و سنن را شکل می دهد بحث و بررسی می کند . علم سیاست افعال و سنت ها را از یکدیگر متمایز می کند ونشان می دهد که خیرات و زیبایی ها و فضایل هستند که ایجاد سعادت می کنند و سایر امور در زمره شرور و زشتی ها و نقایصند و نیز مشخص می سازد که راه و روش بوجود آمدن سعادت در انسان این است که اعمال و روشهای والا در شهرها و در میان ملت گسترش یابد و تمام افراد به طور مشترک آن را به کار ببرند ".(بدوی ، 1387 : 113-112)
فارابی پس از اینکه سیاست را تعریف می کند و میان سیاست و سعادت دنیوی و اخروی انسانها پیوند می زند و سیاست صحیح و مضبوط را پل رسیدن به سعادت می داند، اظهار می دارد که وصول به سعادت از مسیر این چنین سیاستی شدنی نیست مگر اینکه شخص عهده دار مدیریت و سیاست باشد و در پرتو مدیریت وی"
" اعمال ، سنت ها ، خصلتها ، کلمات و اخلاق در شهرها و میان امتها تحقق پیدا کند آن ریاست باید تلاش کند تا افعال و سنتها حفظ شده و از میان نرود"(همان)
او جامعه را که سیاست حاکم بر آن مسیر سعادت انسانها را طی می کند، یک جامعه سعادتمند (مدینه فاضله) می نامند (فارابی، 1364: دیباچه) و معتقد است رئیس این مدینه باید واجد دوازده خصلت زیر یا بیشتر این خصلتها باشد که اجمالا عبارتند از :
1-تندرست 2-خوش فهم 3-هوشمند و خوش حافظه 4- خوش سخن 5-علم دوست 6-شکم پرست وزن باره نباشد 7-راستگو و دوستدار راستی 8-بزرگ منش 9-زاهد 10-دادگر و دادگستر 11- معتدل (مرزشناس) 12-با اراده و شجاع (حناالفاخوری : 439؛ بدوی : 126 -125 به نقل از فارابی ، آراء اهل المدینه: 129 -127)
این خصلتها برخی به بعد ذهنی حاکم بر می گردد و برخی به بعد قلبی و اخلاقی وی و برخی به جنبه رفتاری و جسمی او مربوط است. بر این اساس نزد فارابی، سیاست از یک سو با دیانت همسو است و از سوی دیگر با اخلاق در هم تنیده است و سیاست مداری که دین مدار و اخلاق محور است، نه از هدف و غایتی که جامعه را باید بدان سوق دهد غافل می شود و نه در دام استبداد و خودرایی می افتد و نه شهروندان نردبان وصول وی به مقاصد و اغراض شخصی اش قرار می گیرند. در این نگاه هیچ اثری از این که "همه وسیله رسیدن من به هدفم می باشند".دیده نمی شود ؛ زیرا فارابی به ربطی وثیق و پیوندی عمیق میان سیاست و سعادت قائل است وسعادت مورد نظر او، هم بعد دنیوی دارد هم اخروی ،از این روی مدینه ای را فاضله می داند که سیاست آن فاضله باشد و جامعه ای سیاست آن فاضله است که شهروندانش هر کدام به شغلی که متناسب با توان و استعدادشان می باشد مشغولند، اخلاق گرا و فضیلت محورند، ارکان آن جامعه بر پایه عدالت است و مردم در هیچ شرایطی حاضر نیستند سعادت اخروی خود را قربانی سعادت چند روزه دنیا نمایند. این مولفه هایی است که سیاست در دنیای مدرن شدیداً فاقد آن هاست.
2-1-5- سیاست از نظر ابن سینا :
ابن سینا در بازگشتی به شریعت میکوشید تا از عناصر یونانی و حتی آرمانشهری فارابی دوری جسته و بر نبوت تاکید ورزد. بنابراین ابن سینا پس از بیان ضرورت سنت و عدالت در حیات اجتماعی، معتقد است که جریان یافتن این دو، نیازمند «سنت گذار» و دادگستر» است و تحقق این دو را در وحی و پیامبر برمیشمرد.(ابن سینا،441:1404 ) و پیامبر را به اذن خداوند و امر وحی او، سنت گذار و واضع قوانین در امور اجتماعی و مناسبات و شئون زندگی مردم میداند. ابن سینا درزمینه حکومت کتاب خاصی ننوشته است؛فقط رساله ای تحت عنوان "کتاب المجموع"یا الحکمه العروضیه"داردکه مباحثی رادرزمینه سیاست مطرح کرده است .(فارابی ،1379 :93 ) مضمون این رساله ناظربه اشکال حکومت هاست.
ابن سینا نخست سخن خود رااز فرد آدمی آغاز می کند،زیرا معتقد است که اصلاح اجتماع وابسته به اصلاح هر فردی است و هرکس باید خود را اصلاح کند و بعد به اصلاح دیگران پردازد و در این مسیر نیز چون آدمی مرکب از نفس ناطقه و جسم مادی است؛ باید اصلاح نفس را که افضل از جسد است ، پیش دارد زیرا چون عقل سیطره یافت و عقل نظری و عملی اش کامل شود (حایری، 1376:93) دیگرکارها اصلاح پذیرد.براین اساس ازدیدابن سینا سیاست،تنها به وسیله علم اخلاق ممکن است.
شیخ الرئیس معتقد است که نیازمند ترین مردم به اصلاح ، حاکمان هستند زیرا ایشان به سبب غفلتشان از خود و تملق گویی مردم و اندرز ناپذیری و امتناع مردم از اظهار بدیهایشان و آگاه ساختن آنان بر عیوبشان ، از صالحان فاصله بسیار دارند.(همان : 511)
او نیز همانند فارابی معتقد است سمت و سوی سیاست، باید ایصال شهروندان به سعادت باشد و سعادت در لذتهای عقلانی است. باید بستری فراهم شود تا مردم از لذات حسی و خیالی عبور نمایند زیرا سعادتی که رهین لذات حسی و خیالی است ،سعادتی زودگذر و موقتی است گرچه کلیت بحث ابن سینا در سیاست مشابه فارابی است اما در برخی مواضع به طور خاص ورود نموده است .لذا نگاه او در باب سیاست هم واقع گرایانه تر است و هم به متون دینی نزدیک تر است. خصوصا مواردی که اصلاح فردی را مقدم بر اصلاح جمعی دانسته است .
2-5- سیاست در فلسفه اشراق :
1-2-5- سیاست از نظر سهروردی :
مقدمتا باید اشاره کنیم که سهروردی طرحهای سیاسی متفکران پیش از خود را ناکامیاب تلقی کرد، گرچه اندیشه فارابی و ابن سینا را صواب بر میشمرد و میکوشید تا ضمن بهره بردن از برخی عناصر آن، به تلفیق نیز تمایل نشان دهد؛ همچنان که در هیاکل النور، تلویحات، مطارحات و حتی بخشی از حکمت الاشراق - به گفته ملاصدرا - چنین کرد. حقیقت این است که فارابی و ابن سینا برای دوره طلایی فرهنگ ایران، اندیشه سیاسی تدوین کردند اما طرح سیاسی سهروردی مربوط به عصر پر آشوب و انحطاط سیاسی و اجتماعی بوده است و او با توجه به دوره زوال، آیین خود را سرو سامان داد. سهروردی در زمانی میزیست که مسلمین پی در پی از مسیحیان شکست میخوردند، خلافت بغداد به ضعف میگرایید، ایوبیان به رهبری صلاحالدین به قدرت رسیدند و حکومت شیعی یا متمایل به تفکرات شیعه در مصر و حلب را تضعیف کرده و در نهایت ریشه کن کردند.(ابوریان،25:1372)ازاین رو سهروردی درچنین فضایی میزیست اما با وجود این ،درآثار متعدد خود از سیاست به معنای استصلاح خلق و رهبری جامعه، غافل نبوده و همواره دغدغه سعادت و نیل به عدالت را در جامعه داشته است؛ از این رو با اثبات ضرورت زندگی جمعی انسان، به رسالت انبیا اشاره می کند و از این رهگذر پلی به سوی حکومت حکیمان می زند.ا سهروردی صریحاً به مبانی نظری فلسفه سیاسی - آنچنان که پیش از وی فلاسفه عنوان کرده اند- نپرداخته است و درآثار خود بخش جداگانه ای را به آن اختصاص نداده است . برای سهروردی بر خلاف فارابی ، مدینه و انواع آن جایی برای تحقق ندارد و حتی واژه مدینه را تنها در رابطه با شهرهای خیالی به کار می برد ، شهرهایی مانند جابلقا و جابرصا ...
از این رو ، وی هیچ گاه سخنی از مدینه فاضله یا فاسده را پیش نمی کشد، حتی وی به این سوال ، "عدالت چیست؟" که یکی از مهم ترین پرسشهای فلسفه سیاسی است ،هرگز نمی پردازد ؛ زیرا توجه او به چیز دیگری است و حتی به مساله انواع حکومت نیز نپرداخته است، بلکه سهروردی در هر موردی که درباره حکومت سخن می گوید آن را با "تدبیر الهی" در پیوند می داند. از دیدگاه حکمت اشراق حکومت هنگامی دارای اعتبار است که سیاست مدینه با عالم غیب در ارتباط باشد و با تغییرات مدام عالم محسوس، سروکار پیدا نکند. حاکمان چنین مدینهای باید نشانهای از الاهی بودن حکومت در دست داشته باشند. نشانی که به واسطه آن بر حق بودن آن حکومت آشکار است یا به طور بدیهی پدیدار باشد. در چنین صورتی حاکم یا به اصطلاح فلسفه سیاسی «رئیس مدینه» از عالم بالا و برتر، الهام میگیرد و واسطه بین آن عالم و عالم حس میگردد. به این ترتیب، شیخ اشراق ضمن تقسیم عالم به مافوق قمر و مادون قمر، انسان های فانی در جهان مادون قمر را به جهان بالا سوق می دهد و بر این باور است کسی که در سیر حرکت چهارگانه (اسفار اربعه)، خود را به عالم بالا برساند و درجه کمال را دریابد، می تواند ریاست طبیعی این جهان را بر عهده بگیرد.در نگاه سهروردی، انسان، زندانی طبیعت است و رهایی از این زندان، با پیوند به ریسمانی که از ماورای عالم به این جهان، آویخته شده امکان پذیر است. به باور سهروردی، رهایی از این عالم، تنها به کمک نبی یا حکیم ممکن است.
در فلسفه اشراقی رئیس مدینه واقعاً به دلیل سیر و سلوکش در اقلیم "هشتم" که اقلیمی است میان محسوس و معقول به سر می برد. و با قوه متخیله میتوان این عالم را شناخت. حاکم باید نمایانگر الهامی باشد که از جانب عالم برتر به وی افاضه شده است. حکومت در این نظام تنها هنگامی دارای مشروعیت است که حاکم (الحاکم بامرالله) باشد. پس تنها سیاست بر حق از دیدگاه نظام اشراقی « حکومتی است که در آن امر الاهی جاری باشد.» (نجفی: 237-236) او تنها چنین حکومتی را عادلانه و صحیح می داند. از این روست که او هر جا درباره حکومت سخن می گوید، آن را با تدبیر الهی پیوند می زند . از نظر او حاکمان بایستی الهی بودن حکومت خود را در دست داشته باشند. (اکبری،1378: 43)
از ارکان نظام سیاسی در حکمت اشراق این است که "چگونه رئیس مدینه یا حاکم بتواند پذیرای الهام الاهی شود و استقرار پذیرش فیض را کسب کند و ظهور فیض را در نفس خود به دیگران نشان دهد و در عمل برتری خود را به کرسی نشاند." (همان).آیین سیاسی- اشراقی در واقع ترکیبی از دو بنیاد اندیشه اسلامی و ایرانی است.یعنی نبوت در اسلام و اعتقادات اسلامی در باب معجزات و کرامات انبیا و اولیا از یک سو و دیگر باورهای باستانی درباره فره ایزدی یاخره کیانی پادشاهان که صاحب نیرنگند همانند فریدون و کیخسرو (شهرزوری، 1380:46-44). بنا بر سنت ایرانی ، آنگونه که در حکمت اشراق بازگو شده است هر کس طلب علم کند و به «حکمت متعالیه» دسترسی یابد به وی فره ی ایزدی داده خواهد شد. (همان). .سهروردی، خاستگاهحکومت خود را تنها از منظر الهی مطرح و با اثبات نبوت برای بشر، به رسالت انبیااشاره می کند و ضمن بیان وظایف مردم در قبال پیامبران، حکومت حکیم متأله را نیزادامه سلسله هدایت الهی بشر می داند و برای حاکم متأله، مشروعیتی الهی قائل است. بهاین ترتیب، داناترین فرد جامعه، در صورت داشتن شرط تأله، رهبری جامعه را بر عهدهخواهد گرفت و پذیرش مردم در مشروعیت حکومت وی تاثیری ندارد؛ زیرا سهروردی، خود بهدو نوع ریاست ظاهری و نهانی تصریح می کند.شیخ اشراق به دنبال رویکرد سیاستمتعالی است. سیاستی که توسعه مادی را با تعالی معنوی، توامان،تبیین و تامین می کند. رهیافت اشراقی- که حکمت ذوقی و حکمت بحثی را توامان در خودجمع کرده- چشم انداز جدیدی به زندگی سیاسی مسلمانان دارد که درپرتو آن، نظریهدوساحتی انسانی الهی (اسلامی اشراقی)، جایگزین نظریه و رویکرد مادی جسمانی ودنیوی و تک ساحتی می شود. که از رهگذرآن، انسان در سایه رفاه و آسایش و امنیت به جهان برین می رسد؛ بنابراین سیاست،ابزاری برای استصلاح خلق به شمار می رود و حکومت نیز وظیفه ای جز هدایت و رهبری خلقدر دنیا برای رسیدن به سعادت اخروی به عهده نخواهد داشت