سید مهدی میرمیران
4.مدلی برای تبیین رابطه هستی شناختی و معرفت شناختی علم و دینقبل از هر چیز لازم است نکات زیر در خصوص تبیین رابطه علم و دین مورد توجه قرار گیرد:
1- در اینجا منظور ما از علم، علوم تجربی میباشد که علومی همچون فیزیک، زیست شناسی و شیمی و آن دسته از علوم انسانی که بر مبنای علوم تجربی شکل گرفتهاند از جمله روانشناسی تجربی و ... را در بر میگیرد. و مقصود ما از دین، صرفاً ادیان توحیدی میباشند، یعنی آن دسته از ادیان که وجود خدای شخصی از ارکان اعتقادی آنها به شمار میآید. شاید در نگاه نخست دایره این تبیین محدود به نظر آید، لیکن با یک بررسی سطحی در متون رایج فلسفه علم و فلسفه دین فهمیده میشود که غالب مباحثات پیرامون مسأله علم و مسأله دین ( البته نه همه آنها ) حول همین دو مصداق کلی است(تالیافرّو،1382،ص58 ). بعلاوه، میتوان الگوئی را که در این قسمت ارائه میشود به دیگر شاخههای علم و دین نیز تعمیم داد( البته با پارهای از اصلاحات).
2- به نظر میرسد هر نظریه یا مدلی که مدعی تبیین رابطه میان علم ودین است، لااقل باید دارای سه ویژگی و مشخصه ذیل باشد:
(1) مشخصه اول آن است که در شروع، تمایز میان علم و دین را مفروض بدارد. این رویکرد، برآورد اولیه مناسب یا نقطه شروع خوبی در خصوص تبیین رابطه علم و دین میباشد، چرا که ویژگی ممتاز هر مشغله را حفظ میکند . عدم تمایز اولیه میان علم و دین، یا به حذف یکی از آنها از همان ابتدا منجر میشود ویا به انطباق کامل آنها میانجامد که علاوه بر اینکه به لحاظ عملی بعید به نظر میرسد، امکان هر گونه رابطه و تعامل میان آنها را نیز از بین میبرد.
(2) مشخصه دوم آن است که نظریه مدعی تبیین رابطه علم و دین، نباید از آغاز منکر هر گونه رابطه میان علم و دین باشد (هر چند این امکان منطقی وجود دارد که در پایان تحلیل نظری چنین نتیجه ای حاصل شود). تمایز قاطع و انکار هر گونه رابطه، هر دو بحث از رابطه میان علم و دین را آغاز نشده، مختومه اعلام میکند.
(3) نظریه مدعی تبیین رابطه میان علم و دین، باید راهکاری نظری در خصوص نحوه این ارتباط ارائه دهد. صرف ادعای وجود این ارتباط وارائه چند مثال در این خصوص نمیتواند رابطه میان علم و دین را تبیین نماید. لذا باید با ارائه مدلی نظری و در قالب آن، این ارتباط تبیین شود. این مسأله باعث میشود تا نقادی صریح و آشکار چنین تبیین هائی نیز امکانپذیر گردد.
حال با در نظر گرفتن سه ویژگی فوق الذکر سعی میکنیم رابطه هستی شناختی و سپس معرفت شناختی علم و دین را مدل سازی کنیم. مدلی که در این جا برای تبیین رابطه هستی شناختی علم و دین ارائه میدهیم، ساختاری شبیه مولکول DNA دارد. مولکول DNA (همانطور که در شکل 1 نشان داده شده است) دارای ساختمان مارپیچ دوگانه ای است که وظیفه ذخیره سازی طولانی مدت اطلاعات ژنتیکی را بر عهده دارد. دو رشته سازندهDNA از واحدهائی از قند و فسفات تشکیل شده اند که به طور متناوب و تکراری در طول رشته قرار گرفته اند( P620، 2003،Ghosh & Bansal). مولکولهای قند از طریق چهار نوع باز آلی به یکدیگر متصل میشوند (سیتوزین، گوآنین، تیمین، آدنین) که توالی این چهار نوع بازآلی باعث رمزگذاری رشته ژنتیکی میشود که این رمزها برای ساخت اسید آمینه که واحدهای سازنده پروتئین میباشند مورد استفاده قرار میگیرند.
شکل1- مولکول DNA
برای تبیین رابطه هستی شناختی علم و دین میتوان از ساختار شگفت انگیز مولکول DNA بهره گرفت. البته باید توجه داشت که ما تنها از نمای مکانیکی این ساختار استفاده میکنیم آنهم صرفاً به عنوان مدلی برای تبیین بهتر و مفهومیتر رابطه پیچیده میان علم و دین؛ لذا مدل سازی ارئه شده در این جا به معنای «تشبیه» ساختار علم و دین به مولکول DNA نیست بلکه تنها به معنای بهره گیری مدل گونه از این ساختار برای تبیین بهتر رابطه علم و دین است.
حال، رابطه هستی شناختی علم و دین را بر اساس مدل ارائه شده در شکل 2، تبیین مینمائیم:
شکل2- مدلی برای تبیین رابطه هستی شناسی علم و دین
1-در میان حقایق این عالم( جهانی که در آن زندگی میکنیم)، دو مجموعه (زنجیره) از حقایق وجود دارند که آنها را حقایق دینی و حقایق طبیعی مینامیم. منظور از حقایق طبیعی آن دسته از امور واقع است که علوم طبیعی و تجربی وظیفه تبیین و تحلیل آن را بر عهده دارد. به عنوان مثال، وقایعی همچون نیروی جاذبه زمین، ساختار مکانیکی منظومه شمسی، نیروهای هسته ای، تشعشعات مواد رادیو اکتیو، میدانهای الکترومغناطیسی و ... در علم فیزیک بخشی از امور واقع هستند که فیزیک وظیفه تحلیل و تبیین آنها را بر عهده دارد. این وقایع، مستقل از درجه باور و شناخت ما نسبت به آنها و مستقل از زمان کشف آنها، حقایق طبیعی جهانِ ما را تشکیل میدهند. منظور از حقایق دینی آن دسته از حقایق است که گزارهها و مفاهیم الهیاتِ ادیان ناظر به آنهاست. جهان آخرت و خصائص و قوانین آن از جمله این حقایق است. البته باید توجه داشت که ما در اینجا در صدد تحقیق در چیستی این حقایق نیستیم و تنها از وجود چنین حقایقی و رابطه آنها با حقایق طبیعی سخن میگوییم.
این دو زنجیره از حقایق، هرچند متمایز از یکدیگر میباشند، لیکن در نقاطی که آنها را نقاط انطباق یا گرههای بنیادین مینامیم، پیوندهای ناگسستنی از یکدیگر را شکل داده اند. در اینجا منظور از «انطباق» این نیست که علوم تجربی و الهیات در این نقاط به گزارههای واحدی میرسند؛ بلکه منظور این است که این نقاط، حقیقت واحدی را در عرصه علم و دین شامل میشوند هر چند علوم تجربی و الهیات به نحو متفاوتی به ساخت گزارههای معرفت شناختی در خصوص این نقاط مبادرت میورزند. این نقاط به لحاظ هستی شناختی در هر دو عرصه علم و دین قرار میگیرند و جالب اینجاست که گزارههای معرفت شناسی راجع به این نقاط است که اغلب میتواند به «تعارض» ظاهری علم تجربی و الهیات منجر گردد؛ یعنی انطباق هستی شناختی این نقاط میتواند در حوزه معرفت شناسی به «تعارض» ظاهری بیانجامد. از جمله این گرههای بنیادی، حقایقی هستند که در مرز میان طبیعت و ماوراء طبیعت قرار گرفته اند؛ همان حقایقی که میان طبیعت و ماوراء طبیعت پیوند برقرار میکنند. حقیقت وجودی انسان از جمله این گرههای بنیادی است؛ که در سخنان فلاسفه بزرگ اسلامی، از جمله صدرا، به آن اشاره شده است: «... فالانسان صراط ممدود بین العالمین فهو بسیط بروحه، مرکب بجسمه؛ طبیعه جسمه اصفی الطباع الارضیه و نفسه اولی مراتب النفوس العالیه و من شأنها ان تیصوّر بصوره الملکیه ...»[1] (صدرا، 1382، ص223)؛ از اینروست که در حوزه معرفت شناسی و در ارتباط علوم تجربی و الهیات، تعارضهایی در خصوص حقیقت وجودی انسان بروز کرده و میکند. برخی از گزارههای علوم تجربی در صدد ارائه تحلیلی مکانیکی(عمدتاً ناظر به جسم انسان) از انسان بر میآیند، در حالی که الهیات دینی در صدد ارائه تحلیلی روحانی(عمدتاً ناظر به نفس انسان) از انسان بر میآید؛ و از آنجا که انسان حقیقتی در مرز عالم طبیعت و ماوراء طبیعت است، این تعارضات در حوزه معرفت شناسی خود را نشان میدهند(از اینروست که تحلیل رابطه معرفت شناختی علم و دین نیز ضرورت مییابد).
البته باید تذکر دهیم که در اینجا، حقایق دینی را معادل حقایق ماوراءالطبیعی در نظر نگرفتیم که حقایقی در مقابل حقایق طبیعی باشد- بلکه تنها گفتیم که حقایقی که در مرز طبیعت و ماوراء طبیعت قرار دارند، از جمله گرههای بنیادین هستند- چرا که برخی از حقایق دینی دامنه ای به مراتب فراتر از حقایق ماوراءالطبیعی دارند. به عنوان مثال، خداوند حقیقتی است که سعه وجودیش هم حوزه طبیعت و هم حوزه ماوراء طبیعت را در بر میگیرد؛ از اینرو این حقایق را حقایق دینی- و نه حقایق ماوراءالطبیعی- نامیدیم.
2- به لحاظ هستی شناختی، تک تک نقاط هر یک از دو رشته یا زنجیره، شکل گرفته و تحقق یافته است، هرچند به لحاظ معرفت شناسی (یعنی آنچه تاکنون در دسترس اندیشه بشری قرار گرفته است) بسیاری از نقاط هریک از دو زنجیره هنوز روشنی لازم را نیافته است. بنابراین به لحاظ هستی شناختی، نقاط انطباق نقاطی روشن و محقق است، لیکن به لحاظ معرفت شناسی برخی از این نقاط هنوز انطباق میان دو زنجیره را نمایش نمیدهد.
از ویژگیهای دیگر نقاط انطباق این است که در این نقاط میتوان از مفهومی به نام «علم دینی» سخن گفت. البته این بدان معنی نیست که در بقیه نقاط شکل 2 نمیتوان از علم دینی سخن گفت؛ بلکه اگر بتوان «پل های واسط» میان نقاط دو زنجیره برقرار کرد، آنگاه علم دینی در بقیه نقاط نیز میتواند شکل بگیرد (در خصوص چیستی این پلهای واسط بعداً توضیح خواهیم داد). اما در نقاط انطباق، از آنجا که نیازی به شکل گرفتن پلهای واسط نیست، تحقق علم دینی مسأله ای روشنتر خواهد بود (هر چند این به معنای سادهتر بودن آن نیست). علت این مسأله - امکان تحقق علم دینی در این نقاط- آن است که این نقاط، حوزههایی هستند که هر دو عرصه علم و دین را شامل میشوند و از اینرو آنگاه که وارد حوزه معرفت شناسی میشویم، تعامل این دو مقوله - علم و دین- است که میتواند معرفت نسبت به حقایق این نقاط را برای ما شکل دهد. به عنوان مثال، انسان شناسی(پرسش از حقیقت وجودی انسان) که بنابر آنچه توضیح دادیم، حقیقتی است که در یکی از این نقاط واقع شده است،تنها با تعامل دو مقوله علم و دین است که میتواند به عنوان بخشی از معارف بشری شکل بگیرد و اگر یکی از دو حوزه - علم و دین- در این مسأله - انسان شناسی- هنوز به دستاورد مثبتی نرسیده باشد، آنگاه حوزه دیگر است که به شکل گیری آن مدد میرساند. بنابراین در این گونه موارد، علم دینی شاخه ای از معرفت در کنار دیگر معارف در یک مسأله مشخص نخواهد بود؛ به عنوان مثال، انسان شناسی دینی در کنار انسان شناسیهای غیر دینی (انسان شناسیx، انسان شناسیy،...) قرار نمیگیرد؛ بلکه انسان شناسی دینی تنها گزینه ما در حوزه انسان شناسی خواهد بود و معرفت واقعی تنها از این طریق است که حاصل خواهد شد.
3-حال که به لحاظ معرفت شناختی برخی از نقاط هر یک از دو زنجیره فوق روشنی لازم را نیافته اند، این سوال مطرح میگردد که تعامل معرفت شناختی در مقوله علم و دین چگونه خواهد بود؟
آنچه که در تبیین رابطه معرفت شناختی علم و دین با آن مواجه میشویم عبارت است از نظریات علمی و الهیات دینی (نه حقایق دینی و حقایق طبیعی). مدلی که برای تبیین رابطه معرفت شناختی این دو مقوله ارائه میدهیم، ساختاری به شرح ذیل دارد[2]:
شکل3- مدلی برای تبین رابطه معرفت شناختی علم و دین
هر نظریه علمی مستشکل از یک هسته سخت و یک کمربند محافظ است، که این دو را رویهمرفته یک برنامه پژوهشی مینامیم. بنابراین هر نظریه علمی یک برنامه پژوهشی است. هسته سخت این برنامه پژوهشی، فرضیههای بنیادین آن نظریه را تشکیل میدهند که تعدیل و یا ترک آنها به منزله خروج ازآن نظریه و ورود به یک نظریه جدید است. این برنامه پژوهشی، کمربند محافظی دارد که شامل فرضیههای کمکی، شرایط اولیه و... میباشد. بعلاوه در رابطه با هر نظریه علمی، با دو گروه گزاره دیگر نیز مواجه هستیم: گروه اول حاوی پیش فرضهای فلسفی آن نظریه علمی و گروه دوم حاوی نتایج فلسفی ناشی از آن نظریه علمی است. به عنوان مثال، نظریه فیزیک نیوتنی حاوی پیشفرضهای فلسفی است از جمله: (1) اینکه واقعیتی مستقل از ما وجود دارد، این واقعیت قابل شناخت است و کار فیزیک، شناخت این واقعیت است آنچنان که هست. (2) سیر زمانی حالات هر سیستم طوری است که هر حالت آن از حالت بلافاصله قبلی به طور علّی نتیجه میشود. (3) اطلاعات ما درباره رفتار سیستمهای فیزیکی از طریق مشاهده آنها به دست میآید و این مشاهدات، اختلال قابل ملاحظه ای روی سیستم مورد مطالعه وارد نمیکنند و به هر حال تأثیر آنها قابل محاسبه است.(4) اشیاء بزرگ مرکب از اشیاء خرد هستند و رفتار اشیاء روزمره را میتوان بر حسب رفتار آن اشیاء خرد (میکروسکوپی) توضیح داد(گلشنی،1385،ص 36). همچنین نظریه فیزیک نیوتنی حاوی نتایج فلسفی نیز هست، از آن جمله: طبیعت همچون یک مکانیسم جبری و خود استوار عمل میکند؛ نوعی ضرورت علّی– معلولی میان پدیدههای طبیعت حکمفرماست؛ تاثیرات علّی میان اشیاء مادی بدون تماس مستقیم آنها با یکدیگر امکانپذیر است( نیروی جاذبه بدون تماس، بر روی اشیاء اثر میگذارد) و... پیشفرضهای فلسفی یک نظریه علمی ونتایج فلسفی حاصل از آن را در کمربند محافظ آن قرار میدهیم. بر این اساس، نظریه علمی به یک برنامه پژوهشی علمی– فسفی مبدل خواهد شد. یک علم تجربی همچون فیزیک، حاوی دهها برنامه پژوهشی علمی- فلسفی خواهد بود که هر یک ناظر به یک نظریه علمی است.
الهیات را نیز همچون یک برنامه پژوهشی در نظر میگیریم. لیکن تفاوت آن با برنامه پژوهشی علمی در آن است که در علوم تجربی، هر نظریه علمی به عنوان یک برنامه پژوهشی درنظر گرفته میشود امادر خصوص الهیات، کل ساختار الهیاتِ یک دین مشخص(مثل اسلام) را همچون یک برنامه پژوهشی لحاظ میکنیم. هسته سخت در اینجا، اصول اعتقادی بنیادی آن دین توحیدی را در بر میگیرد. مناسک، شعائر و آئینهای آن دین نیز در کمربند محافظ برنامه پژوهشی جای میگیرند. به عنوان مثال اگر الهیات اسلام را به عنوان یک برنامه پژوهشی در نظر بگیریم، هسته سخت آن شامل اصول اعتقادات اسلام( توحید، معاد، نبوت، امامت و عدل) و اصول بنیادی احکام و اخلاق اسلامی خواهد بود. در کمربند محافظ آن نیز امور زیر قرار دارد: فتاوای شرعی، دستور العملهای اخلاقی و عرفانی، نظریههای مختلف راجع به صفات و افعال الهی، تبیینهای فلسفی از معاد جسمانی و عدل الهی و ... . هر دین در طول حیات تاریخی خود با تلاش متالهان معتقد به آن دین، نظریههای فلسفی و کلامی بسیاری در خصوص ارکان اعتقادی و مناسک و شعائر خود پیدا کرده است. آن نظریات را نیز در کمربند محافظ برنامه پژوهشیِ مرتبط با آن دین قرار میدهیم. در اینجا نیز علم الهیات به یک برنامه پژوهشی دینی– فلسفی مبدل خواهد شد.
حال که جایگاه نظریههای علوم تجربی و علم الهیات به عنوان برنامههای علمی-فلسفی و دینی- فلسفی روشن گشت، رابطه علم و دین به رابطه میان دو برنامه پژوهشی مبدل خواهد شد( شکل 3).
4- آنچه که در مدل هستی شناختی با عنوان نقاط انطباق یا گرههای بنیادین نام برده ایم، در واقع همان گزاره هائی هستند که در هسته سخت الهیات دینی یافت میشود (عمدتاً به نحو بالفعل و گاهی بالقوه) و بعلاوه همان گزاره هائی هستند که به مرور خود را در هسته سخت نظریات علمی نیز نشان میدهند، و لذا بالقوه در درون هسته سخت آن نظریات قرار دارند. البته باید توجه داشت که هسته سخت همه نظریات علمی (به نحو بالقوه یا بالفعل) حاوی این نقاط انطباق نخواهد بود؛ در حالی که هسته سخت الهیات دینی (به نحو بالفعل یا بالقوه) حاوی تمامی این نقاط انطباق خواهد بود. این تفاوت از آنجا ناشی میشود که ما هر نظریه علمی را یک برنامه پژوهشی در نظر گرفتیم که بر اساس آن کل ساختار علم حاوی برنامههای پژوهشی بسیاری خواهد بود( در حالی که کل الهیات دینی را به تنهائی یک برنامه پژوهشی در نظر گرفتیم)؛ لذا میتوان گفت که برنامههای پژوهشی کل ساختار علم به نحو جمعی حاوی این نقاط انطباق خواهند بود نه به شکل منفرد و تک تک. بر این اساس، دو رهنمود سلبی و ایجابی زیر را در خصوص مدل معرفت شناسی علم و دین ارائه میکنیم:
(1) نمی توان هسته مرکزی الهیات یک دین را جهت سازگاری با یک نظریه علمی تعدیل یا ترک نمود. بعلاوه تعدیل یا ترک هسته مرکزیِ یک نظریه علمی جهت سازگاری با تفسیرهای کلامی از الهیات یک دین نیز امر صحیحی نیست. به عبارت دیگر، تعدیل یا ترک هستههای سخت برنامههای علمی- فلسفی و برنامههای دینی- فلسفی در صورت تقابل با یکدیگر، منجر به از دست رفتن هویّت هر یک از آنها و مبدّل شدن آنها به چیز دیگری خواهد شد.
(2) در صورت ناسازگاری هستههای مرکزی یک برنامه پژوهشی دینی– فلسفی ویک برنامه پژوهشی علمی– فلسفی، لازم است برنامههای پژوهشی دیگری در حوزه علم و دین مورد توجه و پژوهش قرار گیرند. به عنوان مثال اگر هسته مرکزی الهیات مسیحی با هسته مرکزی نظریه کپرنیکی در تضاد قرار گیرد، باید برنامههای پژوهشیِ رقیب الهیات مسیحی(یعنی اسلام و یهودیت) از یکسو و برنامههای پژوهشیِ رقیب نظریه کپرنیکی از سوی دیگر مد نظر قرار گیرند.
5- اگر مدل هستی شناختی دین را مجددا در نظر بگیریم، آن گاه این سوال پیش میآید که در نقاطی از مدل که علم و دین از هم متمایز هستند، پیوند معرفت شناختی میان این نقاط چگونه برقرار میشود؟ به عبارت دیگر چه عاملی و چگونه پیوند و رابطه میان نظریات علمی و الهیات دینی را ممکن میسازد؟ در مولکول DNA دیدیم که جفتهای «باز» مسطّح، بین دو زنجیره مارپیچ اتصال برقرار میکنند؛ اما در خصوص مدل هستی شناختی ارئه شده در شکل2، آنچه که بین علم و دین (در حوزه معرفت شناسی) ارتباط برقرار میکند عبارت است از پژوهشهای فلسفی. در واقع پژوهشهای عقلانی به معنای اعم و پژوهشهای فلسفی به معنای اخص است که پیوند معرفت شناختی میان علم و دین را میسر میسازد. پژوهشهای فلسفی قادر است که روشهای به کار رفته در علوم طبیعی و الهیات دینی را مورد بررسی قرار داده، ادلّه آنها را ارزیابی کند و به تفسیر نقادانه متون بپردازد و از این طریق میان علم و دین در حوزه معرفت شناسی پیوند برقرار نماید. البته جای شگفتی است که فلاسفه در این مطالعه بین رشته ای در زمینه علم و دین نقش کمتری ایفا نموده اند و در عوض متکلمان و دانشمندان طبیعی در آن نقش برتر را ایفا کرده اند(Stenmark, 2010, p692)؛ و از اینروست که تا کنون پلهای مستحکمی میان این دو حوزه - علوم طبیعی و الهیات دینی- ساخته نشده است. اما باید توجه داشت که این پژوهشهای فلسفی در ایجاد ارتباط معرفت شناسی میان دو حوزه علم و دین باید رهنمودهای سلبی و ایجابی زیر را رعایت نمایند:
(1) پیشفرضها و نتایج فلسفی حاصل از نظریههای علمی ضمن حفظ هسته مرکزی و فرضیههای کمکیِ کمربند محافظ، قابل جرح و تعدیل است؛ بدین معنا که این پیشفرضها و نتایج فلسفی میتوانند جای خود را به تبیینها یا نتایج دیگری بدهند، در عین اینکه هسته مرکزی آن نظریه علمی ثابت باقی بماند. بنابراین تبیینهای فلسفی از یک نظریه علمی، هر چند با هسته مرکزی آن نظریه مرتبط است، اما قابل انعطاف بوده و میتواند ضمن حفظ هسته مرکزی، جای خود را به تبیینهای دیگری بدهد. تبیینهای کلامی– فلسفی از الهیات یک دین نیز وضعیتی مشابه دارد. بدین معنا که آن تبیینها میتواند با پژوهشهای عمیقتر جای خود را به تبیینهای دیگری بدهند، در عین اینکه هسته مرکزی الهیات آن دین دست نخورده باقی بماند.
(2) تبیینهای کلامی– فلسفی در کمربند محافظ برنامه پژوهشی دینی- فلسفی، باید با هسته مرکزی الهیات آن دین از یکسو و با هسته مرکزی نظریات علمی که به لحاظ موضوع با آن تبیین کلامی – فلسفی مشترک هستند، سازگاری داشته باشند . بعلاوه نتایج فلسفی در کمربند محافظ برنامه پژوهشی علمی– فلسفی نیز باید از یکسو با هسته مرکزی آن نظریه علمی و از سوی دیگر با هسته مرکزی الهیات دینی که به لحاظ موضوع با آن نتایج فلسفی مشترک هستند، سازگاری داشته باشد.
(3) نتایج چنین پژوهشهائی، گزاره هائی همچون گزارههای ذیل خواهد بود: «الهیات دین x با نظریه تکامل داروین ناسازگار است»؛ «الهیات دین y با نظریه تکامل داروین سازگار است»؛ «الهیات یهودی با نظریه z سازگار است»و... .همچنان که از محتوای گزارههای فوق فهمیده میشود، نتایج بررسی رابطه معرفت شناسی علم و دین، در خصوص حقانیت یک دین یا یک نظریه علمی ساکت است. در مدلی که در بالا ارائه شد، تنها میتوان سازگاری یک دین را با یک نظریه علمی مورد بررسی قرار داد؛ ولی نمیتوان در خصوص صحت الهیات یک دین و یا یک نظریه علمی قضاوت نمود. بررسی صحت یاعدم صحت الهیات یک دین، موضوع فلسفه دین و بررسی صحت یا عدم صحت یک نظریه علمی موضوع آن علم خاص و فلسفه علم مرتبط با آن میباشد. مدل فوق تنها دو چیز را به ما نشان میدهد: (1) یک برنامه پژوهشی دینی– فلسفی خاص تا چه حد با یک برنامه پژوهشی علمی– فلسفی سازگار است (و بالعکس). یا در واقع رابطه میان یک نظریه علمی خاص با یک دین خاص چگونه است و یا چگونه میتواند میباشد؟ (2) برای ساختن یک الهیات سازگار با یک نظریه علمی، یا برای تعدیل یک الهیات جهت سازگاری آن با یک نظریه علمی چه روشی را باید دنبال کرد(و بالعکس).
5.نتیجه گیری
قطار معرفت و اندیشه در مغرب زمین، در طی 5 قرن اخیر، دو مسیر متفاوت را در نسبت میان علم و دین تجربه کرده است. یک مسیر که نقطه اوج آن در نزاع میان گالیله و اصحاب کلیسا تبلور یافته، خصلت بت وارگی عقاید اصحاب کلیسا را نمایش میدهد. مسیر دیگر که نقطه اوج آن را در عصر روشنگری میتوان جستجو کرد، کلید حل همه مشکلات بشر را در دست علم میدید. هر دو مسیر در سنت فکری غرب به بن بست منتهی شد. مسیر نخست، با طلوع پرتوهای علم جدید در قرن 17 و تولد فلسفههای متنوع و متکثر در بستر آن، به پایان خود رسید؛ و مسیر دوم در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 و در پی انقلابهای علمی در حوزه فیزیک و ریاضیات و تولد فلسفههای علم متنوع و متکثر در بستر آن، پایان خود را تجربه نمود.
از آن پس، مساله تقابل میان علم و دین، یک مغلوب از پیش فرض شده نداشت، بلکه تعامل میان علم و دین و کاوش در چیستی و چگونگی این تعامل و ارتباط، در کانون پژوهشهای مشترک میان دو حوزه قرار گرفت. دیدگاههای مختلفی در خصوص تبیین رابطه میان علم و دین شکل گرفت که مهمترین آنها عبارتند از دیدگاههای تمایز، تعارض، تلاقی و تأیید و دیدگاه مکمّلیّت. این دیدگاهها علاوه بر نقاط ضعف جداگانه، نقطه ضعف مشترکی نیز دارند: این دیدگاهها عمدتاً بر جنبههای عملی و کاربردی رابطه میان علم و دین تأکید دارند و در خصوص رویارویی گزارههای علمی و گزارههای الهیاتی و نسبت و رابطه هر یک با یکدیگر، روش مشخصی ارائه نمیدهند؛ به عبارت دیگر، همه این دیدگاهها فاقد مدلی شفاف و روشن در تبیین رابطه علم و دین میباشند. با توجه به این نقطه ضعف، هدفی که در این مقاله دنبال کردیم عبارت بود از کاوش در چیستی و چگونگی رابطه میان علم و دین و مدل سازی این رابطه. برای این منظور، میان چهار رویکرد مختلف در خصوص بحث علم و دین و رابطه میان آنها تفکیک قائل شدیم: رویکرد هستی شناختی، معرفت شناختی، معنا شناختی و رویکرد تکوینی.
در رویکرد هستی شناختی، طبیعت و دین را به عنوان دو واقعیت هستی شناختی(مستقل از شناخت ما نسبت به آنها) لحاظ کرده و در پی «کشف» رابطه هستی شناخی این دو واقعیت بر میآییم. به عبارت دیگر، رویکرد هستی شناسی به پرسش از چیستی علم و دین و رابطه آنها در جهان خارج، مستقل از باورهای ما میپردازد. در رویکرد معرفت شناختی، علوم تجربی و الهیات دینی به عنوان دو مقوله معرفت شناختی که حاکی از درک و شناخت ما از طبیعت و دین است را مد نظر قرار میدهیم. رویکرد معنا شناسانه، به پرسش از معنا و رابطه معنایی دو مفهوم علم و دین و گزارههای مرتبط با آنها میپردازد. رویکرد تکوینی، به پرسش در خصوص فرآیند شکل گیری تکوینی یا طبیعی علم و دین و نحوه تأثیر آنها بر یکدیگر میپردازد.
در این مقاله ما توجه خود را معطوف به دو رویکرد هستی شناسی و معرفت شناسی نمودیم و برای هر یک مدلی ارائه کردیم. برای مدل سازی و تبیین رابطه هستی شناختی علم و دین از نمای مکانیکی مولکولDNA بهره گرفتیم و سپس مدلی بر اساس سه مفهوم حقایق دینی، حقایق طبیعی و نقاط انطباق ارائه نمودیم. بر این اساس در میان حقایق این عالم، دو زنجیره از حقایق وجود دارند که آنها را حقایق دینی و حقایق طبیعی نامیدیم. این دو زنجیره از حقایق، هر چند متمایز از یکدیگر میباشند، لیکن در نقاطی که آنها را نقاط انطباق نامیدیم، پیوندهای ناگسستنی از یکدیگر را شکل داده اند.
مدلی که برای تبیین رابطه معرفت شناسی علم و دین ارائه نمودیم، بر مبنای تفکیک میان هسته سخت یک نظریه علمی از فرضیههای کمکی، شرایط اولیه، پیشفرضها و نتایج فلسفی آن و ... از یکسو، و از سوی دیگر تفکیک میان هسته سخت الهیات یک دین از مناسک و شعائر دینی و رویکردهای کلامی و فلسفی به مسائل اعتقادی آن دین و ... استوار است. آنگاه دانستیم که رویکردهای علمی- فلسفی و رویکردهای دینی- فلسفی در کمربند محافظ نظریات علمی و الهیات دینی، نباید به عنوان هسته سخت یک نظریه علمی یا یک دین توحیدی لحاظ شوند. قرار گرفتن آنها در هسته سخت نظریات علمی و الهیات ادیان توحیدی به تعارضهای غیر قابل حلّی میان علم و دین منجر خواهد شد، چرا که در صورت بروز چنین امری، یک پیشفرض فلسفی میتواند در قالب یک نظریه علمی جلوه کرده و به تخطئه بنیادی ترین ارکان الهیات توحیدی (همچون توحید و معاد) دست زند و در سوی دیگر یک تأویل نظری از دین میتواند در پوشش یک باور اصیل دینی به رد مبانی یک نظریه علمی بیانجامد و در صورت مقاومت مدافعان آن نظریه علمی، به تعارضی تمام عیار با آن دامن بزند.
آنچه که باید در پایان به آن اشاره کنیم این است که ما در این مقاله تنها به ارائه مدل در خصوص روابط هستی شناختی و معرفت شناختی علم و دین پرداختیم و در ادامه سعی نمودیم تا «انسجام» منطقی مدلهای مذکور را نشان دهیم. لذا ما در این مقاله به مسأله «صدق » این ملها نپرداختیم، چرا که استدلال در خصوص «صدق» مدلهای مذکور نیاز به مقالات جداگانه ای دارد.