سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

 نسبت حکمت و شریعت در حکمت متعالیه

نسبت حکمت و شریعت در حکمت متعالیه



مقدمه
در این پژوهش محقّق درصدد است نشان دهد که چه نسبت و رابطه ای بین حکمت به عنوان دانش و معرفتی که در پی کشف و رسیدن به ماهیت و حقیقت (چیستی و چرایی) اشیا و پدیده های هستی (سیاسی - غیرسیاسی و محسوس - غیرمحسوس) است و شریعت به عنوان مجموعه آموزه های تکلیفی که از طرف خداوند و از طریق وحی جهت تنظیم اعمال و رفتارها در زندگی و حیات دنیوی (خاصه حیات اجتماعی) به ارمغان آورده شده و در کلمات فیلسوفان اسلامی و حکمت متعالیه گاهی از آن تعبیر به «قانون» می شود، برقرار است. به عبارت دیگر: حکمت و شریعت در حکمت متعالیه از چه جایگاهی در تفسیر و تبیین و توجیه عقلی از هستی و انسان و زندگی، خاصه حیات اجتماعی و تنظیم و سازماندهی آن برخوردار بوده اند؟
مراد از فلسفه و حکمت در حکمت متعالیه، مجموعه تأمّلاتی است که حکیم و فیلسوف در رسیدن به حقایق و ماهیات اشیا و ماهیت و حقیقت انسان و زندگی دنیوی و حیات سیاسی انجام می دهد؛ اعم از اینکه تأمّلات او مبتنی بر برهان و استدلال یا فراورده های معنوی و کشفهای عرفانی یا افاضات و الهامات الهی می باشد. در حکمت متعالیه، معارف مختلفی که حکیم و فیلسوف از منبع عقل یا دل یا الهام و فیض الهی کسب می کند، حکیم آنها را برهانی کرده و با تبیین عقلی آنها را ارائه می دهد (صدر المتالهین، 1981، ج1، ص 12 - 10؛ همو، 1340، ص 32 - 28). مراد از شریعت، قواعد و قوانین جزئیه ای است که شارع جهت تنظیم زندگی آدمی در معاملات و امر نکاح و عبادات و جنایات جعل کرده است و در کلمات فلاسفه اسلامی و صدرالمتألّهین از آن تعبیر به قانون شده و هدف از آن رعایت عدالت در امور فوق است تا عمل و رفتار آدمی متناسب با هدف و غایت زندگی پیش رود (صدرالمتألّهین، 1375، ص 492 - 491). بنابراین، از شریعت، معنای اعم که مترادف با دین و دارای سه بخش عقاید، اخلاق و احکام باشد، ارائه نشده است.
ملاصدرا گوید: «به قانونی محتاج باشد که عامه خلق به آن رجوع نمایند و بر طبق آن قانون به عدل حکم نمایند و الّا جامعه فاسد و نظام مختل گردد» (صدرالمتألّهین، 1362، ص557) و نیز گوید: «و ناچار شارع می خواهد که معیّن نماید که از برای مردم منهجی را که به سلوک آن منهج، معیشت دردنیا منتظم گردد». (همان)
حال آیا می توان باور داشت که در حکمت متعالیه، فلسفه سیاسی حضور خود را در حیات اجتماعی بسیار کم رنگ می کند به طوری که فیلسوف، تأمّلات خود را در حیات اجتماعی به فقیه می سپارد و خود را آغشته به امور دنیایی، به خصوص دغدغه ها و مشکلات حیات اجتماعی نمی کند و به جای آن، انزوا را بر حضور فعّال تأمّل ورزی در حوزه حیات اجتماعی ترجیح می دهد و امر تدبیر و تنظیم و ساماندهی حیات اجتماعی را به فقیه وا می گذارد؟ یا چنین نیست و هر یک سطحی و مرتبه ای از حیات و زندگی اجتماعی و سیاسی را معنی دار کرده و استمرار می دهند و هر یک مکمّل یکدیگرند، اگر چه یکی تقدّم رتبی و ذاتی بر دیگری دارد؟
لذا این پژوهش ضمن تبین و توضیح نوع نسبت میان حکمت و شریعت و جایگاهی که هر یک در نظر به حیات اجتماعی در حکمت متعالیه برخوردارند، پاسخی است برای انان که قائلند صدرالمتألّهین به مباحث دنیوی و حیات سیاسی کمتر علاقه نشان داده و با وجود شریعت، چندان نیازی به ورود به مباحث و تأمّلات از حیات دنیوی و زندگی سیاسی ندیده است. (فیرحی، 1378، ص 351 - 350)

بررسی نقش و جایگاه حکمت و فلسفه در هستی و حیات اجتماعی


نقش حکمت در تبیین فلسفی از هستی و انسان
از آنجا که هرگونه توجیه و تبیین فلسفی ملاصدرا از حیات و زندگی سیاسی و دنیوی در پرتو فلسفه وجودشناسانه و جنبه های متافیزیکی و انسان شناسانه اوست، ناگزیریم گذری اجمالی به دستگاه هستی شناسانه و انسان شناسانه وی داشته باشیم؛ زیرا هدف فیلسوف در شناخت نظری، کشف و کسب حقیقت در شناخت علمی، هماهنگی رفتار با حقیقت است تا از این طریق به استکمال نفس و در نهایت به سعادت برسد. (صدرالمتألّهین، 1981، ج 6، ص 9؛ ج 1، ص 20 - 21)
یکی از اصول تبیین کننده هستی در دستگاه فلسفی و نظری صدرالمتألّهین، حرکت جوهری است، به عقیده وی، در جهان، ماده یکپارچه در حال خروج از قوّه به فعل است و این حرکت در مقوله جوهر است و فعلیت تام آن با نیل به درجه تجرّد تام حاصل می شود (همان، ج 3، ص 61 به بعد). توضیح آنکه، خروج بعضی موجودات از قوِّه به فعل، دفعی و آنی است و بعضی خروج تدریجی دارند و حکما حرکت را خروج تدریجی دانسته و آن اولین فعل و کمال برای موجود بالقوّه است.(سجادی، 1375، ص 274)
به نظر وی، انسان بستر و موضوع حرکتی است از قوّه بی نهایت تا فعلیت نامتناهی. بنابر این، در محدوده وجود انسان، انحای مختلف هستی از پایین ترین مرتبه تا بالاترین درجه قابل تحقّق است. از عالم ماده شروع و تا مراحله عالم مثال، تا صول به آستان حق و فنا در حق، آن گاه بقا به حق طی می کند (اکبریان، 1380، ص 48). انسان اگرچه نخست به صورت جسم ظاهر شده، امّا از طریق تحوّل ذاتی درونی و طی تمامی مراحل وجودی، در نهایت از تعلّق ماده و قوّه آزاد گشته و به جاودانگی دست می یابد.(صدرالمتالهین، 1981، ص 347 و همو، 1375، ص 152 به بعد)
در اندیشه فلسفی صدرالمتألّهین، عالم هستی از اجناس سه گانه عقلیات، مثالیات و محسوسات ترکیب و انتظام یافته و از میان همه کثرتها و اختلافات میان آنها خود را برخوردار از وحدت تألیفی کرده است؛ چنانچه حقیقت انسان چنین است. ذات و حقیقت انسان مشتمل بر چیزی به نام طبع و به نام نفس و عقل است و گرچه از حیث تجرّد و تجسّم و صفا و تکدّر دارای مراتب مختلف و متفاوت می باشد، امّا در عین حال نظیر عالم هستی از یک وحدت تألیفی برخوردارند (همان، ص 498) و غرض نهایی از آنها آن است که انسان از مرتبه و حدّ طبع، به متربه و حدّ عقل ارتقا یابد و آن زمانی است که باطن وی به نور علم و دانش حقیقی روشن و منوّر گردد و عالم دنیا را که عالم صرفاً حسیّه بوده و ترکیبی از خیرات و شرور است و ماهیتی بیش از آن ندارد، طی کرده و قابلیت خود را در عالمی فراتر و بالاتر از عالم دنیا نشان دهد (همان). بنابراین، هر یک از مراتب در مقام خود امری ضروری هستند و در این صورت، نظریه وحدت انگاری تشکیکی وی هر گونه ثنویت میان نفس و بدن و دنیا و آخرت را رد می کند. (اکبریان، 1380، ص 54 - 53)
صدرالمتألّهین معتقد است عوالم مختلفی در عالم هستی وجود دارد که هر یک از ویژگی های خاصی برخوردار بوده و برای هدف و غایت خاصی خلق شده اند؛ اگرچه در یک امر با هم مشترکند و آن اینکه این عوالم از ابتدا تا انتها همگی منازل مسافرت انسانند تا انسان بر اصل تحوّل و حرکت و دگرگونی بتواند از حضیض درجه بهیمی به اوج درجه ملکی ارتقا یابد و از درجه ملائکه به درجه عشّاق الهی و آنان که سر به استان قدس ربوبی نهاده اند، برسد و دائم خود را نظاره گر جمال الهی گرداند. این غایت و اخرینِ درجات کمال انسانی است. (صدرالمتالهین، 1375، ص 470)
وی به اعتبارات مختلف، عوالم مختلفی قائل است. گاه به اعتبار نقص و کمال پدیده ها و اشیای موجود در عوالم، عالم هستی را به دو عالم محسوس که اشیای آن کمالاتشان بالقوّه است و کمالشان با فعلیت استعدادهای آنها ظاهر می شود و عالم معقول که کمالشان بالفعل موجود است و ویژگی «کل» و «اصل» و «حقیقت» برای آنهاست (همان، ص 497) تقسیم می کند و معتقد است حرکت عمومی پدیده ها، سیر محسوسات به معقولات است (همو، 1362، ص 568). گاهی به اعتبار اینکه عالمی ظرف تحوّل و تکامل انسان است و عالمی دیگر عالم قرار گرفتن در جوار حق است، عالم را عالم دنیا (نشئه حسیّه) و عالم آخرت تقسیم می کند. عالم دنیا، عالم حرکات و استحالات و عالم آخرت، عالم عاری از ماده و صورتهای حسّی و خیالی و عالم وحدت و جامعیت است. (همان، ص 447)

حکمت و حل معضل رابطه علم سماوی با عالم حسی


توجیه فلسفی نبی (ص) در اندیشه فلسفی صدرالمتألّهین اصل حاکم بر هستی و پدیده های آن، چه در عالم بالا و چه عالم حسیه «وحدت» است و این در حالی است که در عالم بالا (عالم عقلی و به تعبیر دیگر عالم ملکوتی) چنین وحدتی به طور تکوین حاکم است، امّا در عالم نشئه حسیّه آنچه وجود دارد جزییات پراکنده اشیا و امور متفرقه بوده و بدون جمع چنین کثرتهایی، عالم حسّی از وحدت حاکم بر هستی و بر عالم بالا فاصله می گیرد و موجب بروز فساد و اختلال در نظم حاکم بر هستی می شود. بنابراین، صدر المتألّهین باید که پاسخی برای چنین گسستی در دستگاه فلسفی وجود داشته باشد تا بین تأمّلاتی که از عالم تکوینیات و بین تأمّلاتی که از عالم کثرتهای عالم حسّی دارد، هماهنگی منطقی لازم وجود داشته باشد.
از طرف دیگر، عالم حسّی و عالم زمینی، انسان در میان دیگر موجوداتِ این عالم دارای اراده و اختیار است و می تواند هم در موجودات دیگر این عالم تصرّف کند و در اهداف و مقاصد و نیازهای خود آنها را به خدمت گیرد و هم استعدادهای کمالی خود را پرورش دهد و آنها را از قوّه به فعلیت برساند. امّا به دلیل وجود ضعفها و محدودیتهای ادراکی و منابع معرفتی نمی تواند آنچه به طور استعداد و قابلیت در وجود او به طور فطری و خدادادی نهاده شده، عملاً تا حدّ کامل به فعلیت برساند و معرفت کامل به آن استعدادها پیدا کند و منابع معرفتی لازم را بدین منظور در اختیار داشته باشد. صدرالمتألّهین باید در دستگاه فلسفی و فکری خود برای خروج از چنین شرایطی و برای رسیدن به استعدادهای کمالی وفطری خود تا حدّ قرب الهی، راه حلی بیابد تا نه دچار بن بست فکری واجتاعی شده و تأمّلات خود را محدود به عالم بالا و حیات اخروی کند و نه آنکه نیاز انسان را در تعالی خود و ظهور و بروز تمام استعدادهای کمالی و فعلیت یافتن آنها بی پاسخ گذاشته باشد.
وی در پاسخ به چنین دغدغه و معضلی، نظریه عنایت را به استخدام دستگاه فلسفی و فکری خود می گیرد و در پی حل این معضل برمی آید که چگونه می شود بین عالم کثرات با عالم بالا ارتباط برقرار کرد و این ارتباط از چه کیفیتی برخوردار است و آن موجودی که رابط میان این دو عالم است از چه ویژگی خاصی برخوردار است که شایستی این ارتباط و حلقه اتّصالی را پیدا کرده است. در اندیشه فلسفی وی، خداوند کسی را به عنوان «نبی» خلیفه خود در روی زمین برمی گزیند و او ارتباطی را که از عهده انسان عادی با توانایی محدود و ضعفها و کاستی ها برنمی آید، عهده دار می شود و بدین طریق جزییات و کثرات را به کلیّات دنیا را به آخرت و محسوس را به معقول برمی گرداند و انسان را که استعداد و قابلیت بالقوّه و شایستگی آن را دارد که از مرتبه حیوانیت به عالم ملکوت صعود کند و منتقل شود، برساند.
وی می گوید: «مقصود همه شرایع، رسانیدن خلق است به جوار باری تعالی و به سعادت لقای آن حضرت و ارتقای از حضیض نقص به ذروه کمال و از هبوط اجساد دنیّه به شرف ارواح علیّه» (همو، 1362، ص 571)
در جای دیگر می گوید:
و چنان که در عنایت بار یتعالی، ارسال باران مثلاً برای انتظام نظام عالم ضرور است و باران می فرستد، همچنین در نظام [عالم] کسی که صلاح دنیا و آخرت را به ایشان بشناساند ضرور است، پس نظر کن به لطف و رحمت باری تعالی که چگونه جمع شده است. در ایجاد آن شخص میان نفع عاجل در دنیا و خیر آجل در آخرت، بلی، کسی که اثبات شعر با حاجبین و تقعیر اخمس قدمین را مهمل نگذارده است، چگونه وجود رحمت عالمین و سائق عباد به سوی رحمت رضوان را در نشأتین مهمل گذارد؟ پس این شخص خلیفه خدا است در زمین اش. (همان، ص 558)
در این صورت، خلیفه، مبدء نزول خیرات و رحمت الهی شده و خداوند منشأ آن است؛ زیرا تمام خیرات به خیر مطلق که اوست برمی گردد و عالم حسّیه و عالمی که کمالاتشان به طور بالقوّه (نه بالفعل) و در وجودشان بوده و همراهشان است، با نزول چنین خیراتی از جمله علوم و معارف حقیقی و نیز هدایت الهی به سوی وحدت حقیقی و به سوی حقیقت واحد، کمالاتشان ظهور و بروز می یابد و با وضع شریعت و قوانین الهی، نظم الهی به عنوان خیری دیگر در میان نیازمندی ها و روابط افراد برقرار می شود تا خللی به ظهور و بروز توانمندی ها و استعدادها و کمالات وارد نشود. در این صورت، علاوه بر نفع و سود عاجل، سلامت و خیر سعادت آجل برآورده است (لک زایی، 1381، ص 173):
عنایت الهیه شامل همه افراد بشر است و غرض نهایی خلفت و آفرینش، سوق دادن کلیه افراد بشر به جوار الهی و دار کرامت و عنایت و رحمت اوست که شامل همگی است و چنان که قبلاً گفته شد، انسان موجودی است که حبّ تفرّد و خودخواهی و غلبه بر دیگران بر وی غالب گشته است؛ هرچند خودخواهی و حبّ غلبه منجر به هلاکت و نابودی دیگران گردد. پس اگر امر حیات و زندگانی در افراد بشر مهمل و معطّل گذاشته شود و سیاست عادلانه و حکومت آمرانه و زاجرانه ای مابین آنان در مورد تقسیمات اراضی و اماکن و اموال و تخصیص دادن هر قسمتی از آنها به شخصی خاصی طبق حقوق و قوانین موضوعه وجود نداشته باشد، هر آینه امر حیات و معیشت بر آنان دشوار و مشوّق می گردد و کار به جنگ و جدال و قتال می کشد و این مسئله آنان را از سیر و سلوک و عبودیت پروردگار منحرف می سازد و آنان را از ذکر خدا غافل می کند.(صدرالمتألّهین، 1375، ص 495 - 494)
چنین حلقه واسطی باید از جنس و نوع بشر و انسان باشد؛ زیرا مباشرت و تصدّی ملائکه برای تعلیم افراد بشر و هدایت آنها ممکن نیست. از طرفی، درجه و مقام سایر حیوانات، پست تر از آن است که مبعوث از طرف خدا و واضع شرایع و قوانین الهی باشند. چنین شخصی «نبی» می باشد (همان) و چون ضرورت وجود حلقه واسط بین عالم بالا و نشئه حسّیه یک ضرورت فلسفی و عقلی است نه روایی، بنابراین، وجود خلیفه الله برای بعد از نبود ظاهری «نبی» نیز ضروری است و ملاصدرا نیز در دستگاه فلسفی خود به این امر و این نیاز و ضرورت توجّه داشته و جهت استمرار حیات و معنی آن و دستیابی به هدف و غایت آن، حلقه های واسط ظاهری را ائمه معصومین و بعد، مجتهدین به عنوان اهل ذکر (نحل، آیه 43) و افتای احکام الهی و ارشاد عوام و حلقه های واسط باطنی را ولی خدا به عنوان نبی غیبی و باطنی و بعد امامان به وراثت از نبی واولیای الهی که دارنده مقام ثبوت و نور ولایت و هدایت و علم الهی می باشند، لازم می بیند:
چنان که برای همه خلیفه است که واسطه است میان ایشان و حق تعالی، باید که باری همه اجتماع جزیی والیان و حکّامی باشند از جانب آن خلیفه و ایشان پیشوایان و علمایند و چنان که مَلَک واسطه است میان خدا و پیغمبر و پیغمبر واسطه است میان ملک و اولیا که ائمه معصومین باشند، ایشان نیز واسطه اند میا ن نبی و علما و علما واسطه اند میان ایشان و سایر خلق. پس عالم به ولی، قریب است و ولی به نبی و نبی به ملک و ملک به حق تعالی و ملائکه و انبیا و اولیا و علما را در درجات قرب، تفاوت بسیار است.(صدرالمتألّهین، 1362، ص 569)
صدرالمتألّهین بدین شکل، ضرورت حیات و ضرورت دوام و بقای آن را جهت رسیدن به کمال و قرب الهی از طریق ضرورت نبی و ضرورت ایجاد حلقه واسط بین عالم معقول و عالم حسیّه تبیین کرد و تأمّلات خود را از طریق حلقه واسط و نبی وارد حیات دنیوی و نشئه حسّیه نمود و توجیهی فلسفی برای وجود انسانی که آلوده به کثافات دنیوی و انواع افراط و تفریط های نفسانی، رفتاری، کرداری، فکری و عملی می باشد، کرد.

نقش و جایگاه حکمت و فلسفه در حیات دنیوی و زندگی سیاسی


صدرالمتألّهین از سویی از شرایط زمانه خود بسیار ناخرسند است و از سوی دیگر، در دستگاه فلسفی او دنیا جایگاهی خاصی دارد که بدون آن نه سعادت اخروی و قرب الهی حاصل می شود و نه فیلسوف و انسان بدون حضور در آن می تواند به کمالات نظری و عملی خود برسد و نه فلسفه فیلسوف کامل می شودف مگر با تأمّل ورزی در آن و با رویکرد تمام دیدن عالم معقولات در کنار عالم محسوسات و عالم آخرت در کنار عالم دنیایی. بنابراین، در این جا به اجمال هم به شرایط زمانه وی به بحران فکری ای که به وی روی آورده است، اشاره ای میکنیم و هم به بیان نقش و جایگاهی که وی برای حکمت در زندگی سیاسی - اجتماعی جایگاه خاصی قائل است؛ به طوری که حیات و زندگی بدون آن معنایی ندارد و کارکرد شریعت نیز به اعتبار کارکرد حکمت در تبیین عقلی از حیات دنیوی و لوازم آن می باشد؛ مثل ضرورت علم مدنی و علوم سعادت آور، ضرورت سیاست و سیاست فاضله، تعیین جهت و هدف و غایت برای زندگی، ضرورت نبی و ریاست فاضله بر جامعه سیاسی، ضرورت اجتماع مدنی و ضرورت عدالت و قانون شریعت.
وی بحران زمانه خود را دوری از علوم حقیقی و صاحبان آن و دوری از حکمت در علوم الهی و شریعت، پست شمردن عرفان و عارفان حقیقی و حکومت کردن مردمان پست بر عالمان حقیقی و رواج فساد می داند و راه مواجهه با آن را از یک سو سکوت اختیار کردن و از سوی دیگر، بیان جایگاه حقیقی دنیا و در پیوند با آخرت قراردادن آن می داند والّا چنانچه زنگی و دنیا هدف و مقصود نهایی قرار گیرد، زندگی در حدّ محسوسات و مشترک با حیوانات و نباتات منحصر می شود و از کسب مراتب عالی کمالات که شایسته و ویژه انسان است، بازمانده می شود. وی به خدا پناه می برد از دست کسانی که توشه ای از دانشهای مختلف را جهت ریاست و ارزاق شهوت خود برمی گیرند و بر گروه مردم سوار می شوند:«اعاذنا الله من هذه الورطه المدهشه و اظلمه الموحشه». (صدرالمتالهین، بی تا، ص 7)
او دنیا و زندگی دنیای را مذمّت می کند که در آن جاهلان و ظالمان برمردم سوار شده و هدایت آنها را عهده دار می شوند؛ در حالی که دنیایی که در دستگاه فلسفی او تعریف شده، دنیای مکمّل زندگی و در طریق آن است. لذا همواره در پیوستگی با آن بوده و صورت و ماهیتی به خود می گیرد که واصل به مقصود بوده و در آن انسان بتواند به تعالی - نه مفاسد - برسد.
وی در معرفی شرایط زمانه خود و شکایت از آن می گوید:
چگونه و از کجا آسایش و تحقیق علمی حاصل کند و با آن همه ناهنجاری محیط که دیده و شنیده می شود از بدی های مردم روزگار به ویژه از مردمی که ظالم و کم انصافند که برگزیدگان عالی مقام را خوار و پست ترین مردم را بر آن سوار می کنند. جاهل عامی شریر به صورت عالمِ توانا ظاهر می شود و بر دانشمندان و محقّقان راستین ریاست می کند و آنان را به مسخره می گیرد و با این بزرگان دشمنی می کند. با چنین فساد اجتماعی سران ظاهرنما، دیگر کجا مجال تحقیق در مشکلات علوم وحلّ آنها باقی می ماند؟ (همو، ج1، ص 7)
بنابراین، برخلاف آنچه که برخی ملاصدرا و تأمّلات فلسفی وی را از حیات دنیوی و زندگی سیاسی به دور می دانند (ر.ک. به: فیرحی، 1378، ص 354)، وی با دغدغه از کیفیت زندگی دنیوی و هدف و راه و رسم غلط و باطلی که جاهلان و شهوترانان ترسیم گر آن شده اند، در پی تبیین عقلی از حقیقت و جایگاه ضروری آن برمی آید و به اصطلاح، جهت دهی، هدفدار و غایت مند کردن و قانون مند و نظام مند آن می پردازد تا هم دستگاه فلسفی خود را تکمیل کند و هم به عنوان یک فیلسوف به زندگی و حیات معنا داده، انگیزه بقا و داوم و تلاش در آن ایجاد کرده، تأمّلات خود را به زندگی سیاسی پیوند دهد.

ادامه مطلب...

اندیشه های سیاسی انقلاب اسلامی
 اندیشه های سیاسی انقلاب اسلامی





 

بررسی یک صد ساله حرکت ها، قیام ها و نهضت های اسلامی در ایران و سایر کشورهای اسلامی، ما را به این نتیجه می رساند که رفتارهای سیاسی در هر مقطع، در تفکرات و اندیشه های سیاسی خاص ریشه داشته است. (1) انقلاب اسلامی ایران نیز، که از سال 1341 به رهبری امام راحل(ره) آغاز و بعد از 16 سال در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید، بر یک مبنا و تفکر سیاسی خاصی استوار بوده است. بحث من در این فرصت، در چارچوب این اصل مهم در دو بخش خواهد بود: 1) هر تحول، انقلاب و رفتار سیاسی از یک ایده و تفکر سیاسی نشئت می گیرد که بدون شناخت آن، رفتار سیاسی قابل فهم و تفسیر نخواهد بود. 2) خطر اصلی برای هر انقلاب و رفتار سیاسی، تخریب تفکر زیربنایی آن است. توفیق دشمن در مردد ساختن مردم نسبت به این تفکر زیربنایی، بی شک می تواند موجب تخریب اساسی ترین پایه و شالوده انقلاب گردد.

آمیختگی دین و سیاست


در تمام حرکت ها و نهضت های صدساله اخیر، از فتوای تنباکو گرفته تا به امروز، به ویژه در انقلاب اسلامی، زیربنای اندیشه و تفکر سیاسی، «آمیختگی دین و سیاست» و تفکیک ناپذیری این دو از هم بوده است. این مسئله مهم همواره در بیانات امام راحل، در مراحل مختلف نهضت، در قبل و بعد از پیروزی انقلاب و همچنین در بیانات سایر علما، احیاگران تفکر اسلامی، اندیشمندان و مسئولان انقلاب در دهه های اخیر مورد تأکید بوده است. جمله معروف «دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست» از شهید بزرگوار آیه الله مدرس است. بررسی بیانات و نوشته های مرحوم نائینی، کاشف الغطاء، میرزای قمی و سایر محققین و علما و اندیشمندان قرن اخیر نیز نشئت گرفتن همه تحرکات و تحولات سیاسی- اسلامی از این تفکر را تأیید می کند.
همه مباحث به این سؤال اصلی باز می گردد که آیا دین در عرصه سیاست حضور دارد؟ آیا دین در مسائل مهم اجتماعی، از جمله مسئله حکومت، طرح و نظر خاصی دارد؟ و یا اینکه اساساً دین، فقط برای آبادانی آخرت است و برای آبادانی دنیا مسئولیتی برعهده ندارد؟ آیا دین صرفاً برای اصلاح اخلاق و رفتار بشر، نزدیک ساختن انسان به آفریدگار جهان، تعالی معنویت، شرف، عزت، اخلاق و ایجاد فضای معنوی در جامعه است و رشد و توسعه، آبادانی، پیشرفت مادی، پیشبرد مسائل سیاسی و بین المللی و اداره کشور به خود انسان واگذار شده است؟
تحرک گسترده و فعالیت همه جانبه عالمان، اندیشمندان و احیاگران فرهنگ راستین اسلام در تبیین مسائل مهم اجتماعی و سیاسی اسلام تقریباً با حضور استعمارگران خارجی در سرزمین های اسلامی همزمان بوده است. در مقطعی که استعمار بر عراق، ایران، ‌شبه قاره هند، شمال افریقا و تقریباً بر سراسر دنیای اسلام- در برخی از مناطق انگلیسی ها، در برخی دیگر فرانسوی ها و در بعضی از مناطق ایتالیایی ها- پنجه افکنده بود، نهضت های ضداستعماری عمدتاً توسط علما و اندیشمندان اسلامی رهبری می شدند. غربی ها در کتب تاریخی خود نوشته اند که علمای نجف در اوایل این قرن در چندین جبهه با استعمار درگیر بوده و می جنگیدند.
در اوایل قرن بیستم، یعنی نزدیک صد سال پیش، نقش علمای نجف و ایران در صحنه سیاست بسیار سرنوشت ساز بود. در ایران در نهضت مشروطه، ‌حدود یک قرن پیش، علمای بزرگ شیعه مثل آخوند خراسانی، نائینی، طباطبایی، و همزمان در عراق، در جبهه مبارزه با انگلیس، میرزای شیرازی دوم، مرحوم خوانساری مجاهد، سید ابوالحسن اصفهانی و سایر علما و بزرگان در صحنه نظامی و سیاسی رهبری مبارزه با استعمار را برعهده داشتند.
درست همزمان با این حوادث تاریخی، در صحنه اجتماعی و سیاسی دنیای اسلام، اندیشه ضرورت حضور دین در همه صحنه ها، تفکیک ناپذیری سعادت دنیا و آخرت و بالمآل تأمین سعادت آخرت در سایه سعادت دنیا رواج یافت. «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضلّ سبیلا»(2)طبق این آیه شریفه، کورِ این جهان نمی تواند بینای آن جهان باشد، امکان پذیر نیست مسلمانی طالب عزت آخرت باشد، اما دنیایش توأم با ذلت باشد. عزت آخرت منوط به عزت دنیاست. «الدنیا مزرعه الاخره»(3)آخرت چیزی جز محصول این جهان نیست. امکان ندارد مردم جامعه ای در این جهان بَرده باشند، اما در آخرت دارای عزت و عظمت باشند.
این سخن که اسلام دین مخصوص مسجد و خانه و برقراری رابطه انسان با خدا نیست، بلکه در تمام صحنه های فردی و اجتماعی حضور کامل دارد و همه ابعاد وظایف اجتماعی مردم را در کنار وظایف فردی تبیین می کند و همچنین این تأکید که سیاست نمی تواند از دین جدا باشد، اسلام دین تک بُعدی نیست، بلکه وظایف انسان را در صحنه های فردی و اجتماعی و در قالب قوانین جامع و کامل خود پیش بینی کرده، سخن نائینی، مدرس، میرزای قمی و حتی سخن شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ کلینی است. به عنوان نمونه مرحوم شیخ مفید در «مُقنعه» می گوید در دوران غیبت، وظیفه قضاوت در میان مردم و اجرای حدود در جامعه اسلامی به عهده فقهای شیعه است و ائمه هدی(ع) این وظیفه مهم را به آنها تفویض کرده اند(4). در دوران غیبت، طبق نظر شیخ مفید، علما در صورت امکان وظیفه دارند که حدود اسلامی را اجرا کنند و بین مردم به قضاوت بپردازند، چطور ممکن است وظیفه حضور در صحنه اجتماعی و سیاسی نداشته باشند؟
گرچه اصل این تفکر مربوط به متأخرین نیست و فقهای بزرگوار اقدمین از قبیل مرحوم مفید و مرحوم صدوق نیز به این مهم پرداخته اند، اما بی تردید این تفکر پس از حضور استعمار در کشورهای اسلامی، بیشتر مورد توجه قرار گرفت. فتوای معروف تنباکو معلول استثمار انگلیس در ایران بود. وقتی انگلیس در ایران به استثمار دست زد، فتوای تنباکو در سامرا صادر شد. طبیعی است وقتی استعمارگران در دنیای اسلام دست به سلطه و استعمار می زنند و می خواهند همه جهان اسلام را زیر سیطره خود قرار دهند، در آن شرایط باید احکام اجتماعی و سیاسی اسلام بیشتر توسط فقها و اندیشمندان تبیین شود. در شرایطی که لیبی تحت سلطه ایتالیا، عراق توسط انگلیس و سوریه و لبنان توسط فرانسه تحت استعمار قرار می گیرند، بی تردید ترویج احکام سیاسی-اجتماعی اسلام ضرورت بیشتری پیدا می کند.

دیدگاه متحجرین و مقدس مآب ها


در ایران هم از دوره رضاخانی چند تفکر ترویج می شد که هدف اصلی آنها مبارزه با این تفکر بنیادین و زیربنایی، یعنی «آمیختگی دین با سیاست» بود. از یک طرف، عده ای از متحجرین و مقدس مآب ها در جامعه شایع می کردند که اساساً در دوران غیبت امام عصر(عج) رسالت و وظیفه ای به نام ایجاد حکومت اسلامی بر دوش مسلمانان نیست و این وظیفه جزو وظایف اختصاصی امام معصوم است که با حضور امام عصر(عج) محقق خواهد شد. اینان تأکید داشتند که قبل از ظهور آن حضرت نه تنها وظیفه ای بر دوش ما نیست، بلکه با استناد به برخی از روایات، اساساً قبل از ظهور حضرت مهدی (عج) هر قیامی منجر به شکست خواهد شد. پیام اصلی این تفکر در جامعه این بود که مردم در صحنه سیاسی و در فکر ایجاد یک حکومت و نظام اسلامی نباشند. در واقع این تفکر می گوید که دنیا را باید به دنیاداران واگذار نمود و دینداران باید فقط به فکر آخرت باشند!
حضرت امام(ره) در فروردین 1343، پس از آ‌زادی از زندان، در اولین سخنرانی کوتاه خود ماجرایی را بیان فرمودند که نقل آن را در اینجا مناسب می دانم: « در روزنامه مورخه 12/ 5/ 1342، که مرا از زندان به قیطریه آوردند، نوشتند که مفهومش این بود که روحانیت در سیاست مداخله نخواهد کرد. من الان حقیقت موضوع را برای شما بیان می کنم. آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت آقا! سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید. چون موقع مقتضی نبود نخواستم با او بحثی بکنم. گفتم ما از اول وارد این سیاست که شما می گویید، نبوده ایم.»(5)
تصوّر این بود که دنیای سیاست دنیای حیله، تزویر، دورویی، دورنگی و نان به نرخ روز خوردن است و اساساً با تقدس، تقوا، دیانت، معنویت، صداقت و درستکاری سازگاری ندارد. بنابراین سیاست باید برای اهل فریب و خدعه و دنیا باشد و معنویت، مسجد، نماز، روزه و دعا هم برای مردم متدین و مقدس. این تفکر متأسفانه به عنوان یک تفکر دینی در بخشی از جامعه رسوخ کرده بود. هنوز هم در گوشه و کنار، چنین تفکراتی وجود دارد. هنوز هم قلم به دستان مزدور و جیره خواران استعمار مردم را به چنین تفکراتی تشویق می کنند. این تفکر در جوامع اسلامی اساساً در انحرافات، کج فکری ها، تحجر و ظاهربینی ریشه دارد، اما از آنجا که به نفع اهداف و منافع استعماری است، توسط استعمارگران ترویج می شود.

دیدگاه روشنفکران غیردینی


از طرف دیگر، در ایران آن زمان و برخی دیگر از کشورهای اسلامی، یک تفکر به اصطلاح روشنفکری دیگر نیز شایع شد که براساس آن احکام دینی فاقد توان و کارایی لازم برای اداره جامعه امروز بودند. این تفکر قبل از قرن اخیر شروع و در دوره حکومت رضاخان بیشتر رواج یافت. بنابراین تفکر، مقررات مربوط به چهارده قرن قبل چگونه در شرایط پیچیده دنیای امروز می تواند راه حل همه مشکلات را به ما ارائه دهد؟ حتی برخی از روشنفکرانی که با اصل دین هم مخالفتی نداشتند و حتی در زندگی شخصی خود به اجرای احکام اسلام مقید بودند، چنین می اندیشیدند که دین برای روابط فردی انسان با خداست و تنها دارای بخش عقاید، عبادات و اخلاق است. بنابراین مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و قانون گذاری به عقل، علم، تجربه و مشورت واگذار شده است و در این گونه مسائل باید از تجربه جهانی و به ویژه کشورهای پیشرفته استفاده نمود. این تفکر هم، مآلاً با تفکر اولی که از سوی مقدس مآب ها و متحجرین ترویج می شد، در نتیجه و عمل، بسیار نزدیک بود.

تفکر ملی گرایان


در کنار دو تفکر فوق، تفکر سومی به عنوان ملی گرایی ترویج می شد که در نتیجه با دو تفکر قبلی مشابه بود و نظام شاهنشاهی نیز از آن حمایت می کرد. در برخی از کتب مروّج این تفکر به تاریخ ایران قبل از اسلام پرداخته و در آنها تأکید شده که اساساً ایران و ایرانی قبل از ورود اسلام دارای تمدنی بزرگ بوده است. در تعبیرات به کار رفته به جای ورود فرهنگ اسلام به ایران، حمله اعراب و تازیان به ایران مطرح شده است. البته این نکته را قبول داریم که ایرانی همواره دارای استعداد سرشار و نبوغ بوده و هست و به همین دلیل نقش این ملت در شکوفایی فرهنگ اسلام بسیار مؤثر بوده است. اما تأکید این تفکر بر این نکته بود که ایرانِ قبل از اسلام دارای یک تشکیلات اداری، قضایی، و ساختار سیاسی بسیار مناسب بوده و برخی از حکومت های اسلامی مانند بنی العباس از این ساختار استفاده و تقلید کردند و اساساً اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی رهاوردی نداشته است. هدف نهایی این تفکر، جایگزینی ملیت به جای دین و نهایتاً مقابله با اسلام بود. البته ملی گرایی به مفهوم علاقه به وطن با اسلام منافاتی ندارد. در اسلام محبت به وطن- به عنوان سرزمینی که انسان در آن متولد شده، رشد یافته، زندگی کرده و بی تردید به آن علاقه دارد- توصیه شده است.
علاوه بر این در دوران محمدرضا پهلوی نیز بحث جدیدی با هدف تبیین یک زیربنای فکری و فلسفی برای سلطنت دنبال می شد. قصد این بود که شاهنشاهی را مترادف با تفکر ایرانیان در امر حکومت و سیاست جلوه دهند و حتی تلاش می شد که نظام سلطنت با نوعی تفکر دینی و مذهبی منطبق گردد. در آن دوران جمع کثیری از نویسندگان و گویندگان مزدور برای تدوین فلسفه سیاسی نظام شاهنشاهی به استخدام درآمده بودند. قبل از انقلاب ما شاهد حضور هر سه تفکر بودیم که در کنار هم برای هدفی مشترک مبارزه می کردند. هدف اصلی همه آنها مقابله با تفکر اسلامی «آمیختگی دین و سیاست» بود.

تفکر الحادی و التقاطی


در کنار این سه تفکر، دو تفکر دیگر هم وجود داشت که در هدف مبارزه با «آمیختگی دین و سیاست» با آنها همراه بودند. یکی تفکر الحادی وارداتی بود که چپی ها و کمونیست ها با پوشش علم، مروّج آن بودند و اساساً دین را به عنوان ماده مخدر و افیون ملت ها، خاص دوران بورژوازی و خرده بورژوازی و محکوم به نابودی معرفی می کردند. گروه دیگر، گروه التقاطی بودند که به نام دین و با تمسک به نهج البلاغه و قرآن، با اسلام واقعی مبارزه می کردند. زیربنای تفکر این گروه هم، همان تفکر مارکسیستی بود، ولی برای جذب جوانان از شعار دین هم استفاده می کردند.
خوشبختانه همه تلاش های استعمارگران و مزدوران آنها در جامعه اسلامی ما برای مقابله با تفکر «آمیختگی دین و سیاست» مآلاً ناکام ماند و این تفکر پیروز شد و مردم ما با انگیزه ای دینی و اسلامی در صحنه های اجتماعی و سیاسی حضور یافته و انقلاب عظیم اسلامی را به وجود آوردند و این انقلاب علی رغم میل همه قدرت های جهان به پیروزی رسید.
با پیروزی انقلاب اسلامی، همین گروه ها گفتند که تفکر دینی به عنوان یک شعار زیبا برای تهییج مردم و کشاندن آنها به خیابان ها مؤثر و یا به تعبیر دیگر، برای تخریب یک نظام موفق بوده است، اما در دوران مدیریت و سازندگی، از آنجا که اسلام دارای نظام منسجم حکومتی، اقتصادی و سیاسی نیست، به زودی با شکست مواجه خواهد شد. آنها می گفتند نظام اسلامی، نه حزبی دارد و نه برنامه ای، بنابراین در مقطعی که نظام جدید باید استقرار یابد، ابزار و برنامه کافی برای آن در اختیار ندارند و به زودی با شکست مواجه خواهند شد.

نقش آرای مردم


علی رغم همه این اتهامات و تبلیغات،برخلاف دیگر انقلاب ها که معمولاً حتی با گذشت 5 تا 10 سال بعد از پیروزی، موفق به تدوین قانون اساسی و برگزاری انتخابات نمی شوند در ایران اسلامی تنها بعد از 47 روز پس از پیروزی انقلاب، مردم پای صندوق رأی رفتند و در مورد نوع حکومت خود تصمیم گرفتند. در کمتر از شش ماه نیز نمایندگان خود را برای مجلس خبرگان جهت بررسی و تصویب قانون اساسی انتخاب نمودند. نمایندگان مردم در مجلس خبرگان نیز توانستند قانون اساسی را طبق معیارها و موازین اسلامی تدوین کنند. در اینجا باید از شهید بزرگوار آیه الله دکتر بهشتی(ره) که بیشترین بار مسئولیت در این امر مهم را بر دوش گرفت و با مدیریت کم نظیر خود توانست مجلس خبرگان را به خوبی اداره کند، یاد کنیم و خاطره او را گرامی بداریم. در قانون اساسی تفکر«آمیختگی دین و سیاست» در یک نظام سیاسی به صورت تفصیلی تدوین شد و مهم ترین تبلور این تفکر در عمل، یعنی «ولایت فقیه» نیز در این قانون تبیین گردید.
مسائلی که حضرت امام(ره) قبل از پیروزی انقلاب در درس های نجف خود در بحث بیع به عنوان «ولایت فقیه» تدریس فرموده و خلاصه آن تحت عنوان «حکومت اسلامی» چاپ و در اختیار مردم قرار گرفته بود، زیربنای اصل نظام اسلامی را تشکیل داد و در قانون اساسی ضمن اصول مختلف تبیین گردید و در معرض رأی مردم گذاشته شد.
اثبات این اعتقاد قبل از پیروزی انقلاب در برابر صاحبان تفکرهای مختلف، دشوار و مستلزم پاسخ به صدها اِشکال و شبهه بود، ولی امروز نیازی به استدلال نبوده و اساساً بالاترین استدلال مشاهده و تجربه موفق است. این تفکر نه تنها در صحنه مبارزه با استبداد و استعمار پیروز شد، بلکه بعد از پیروزی انقلاب نیز توانست نظام اسلامی را سامان دهد و آن را در برابر همه مشکلات و فشارهای دشمنان به پیروزی برساند. آنچه امروز مشاهده می کنیم، ثمره تفکر عدم جدایی دین از سیاست و لزوم حضور دین در تمام صحنه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، دفاعی و فرهنگی است. این تفکر، حکومت و نظامی را آفرید که برای همه سیاسیون جهان باورنکردنی بود. قدرت های استعماری فکر می کردند در پایان این قرن بر سر تابوت دین پایکوبی کرده و جشن خواهند گرفت، ولی امروز شاهد آن اند که دین بر سر مقبره تفکرات الحادی جشن گرفته است.

لزوم تشکیل حکومت اسلامی


در اینجا لازم است به این بحث مهم اشاره کنم که از لحاظ نظری چرا دین نمی تواند از سیاست جدا باشد؟ و چرا لازم است اسلام در تمام صحنه های اجتماعی حضور داشته باشد؟ اولاً براساس احکام اسلامی، پیاده کردن بخش اعظم فقه اسلامی تنها در یک نظام اسلامی امکان پذیر است. چگونه ممکن است در جامعه ای، حکومت غیراسلامی باشد، اما قوه قضائیه آن طبق موازین و مبانی اسلام حکم کند. در این مسئله هیچ مسلمانی نمی تواند تردید داشته باشد که محکمه غیر اسلامی طبق بیان قرآن طاغوت است. قرآن این مسئله را به صراحت بیان می کند که اگر دو نفر با هم اختلاف دارند، برای رفع خصومت نمی توانند به یک محکمه غیراسلامی مراجعه کنند. « و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون»(6)، «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون»(7)،‌« و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون»(8)، می بینید که خداوند به کسی که طبق مقررات الهی حکم نکند، عنوان کافر، ظالم و فاسق می دهد. اگر قوه قضائیه اسلامی باشد، آیا امکان پذیر است که پلیس، غیراسلامی باشد؟ ممکن است قوه قضائیه اسلامی باشد اما پلیس آن، به عنوان کارشناس و مجری احکام، غیراسلامی باشد؟ به همین ترتیب باید وزارت کشور و نیروی انتظامی هم اسلامی باشند. کارشناسان و وکلای دادگستری نیز باید اسلامی باشند. پس به ناچار باید بخش بزرگی از حکومت، اسلامی باشد و با معیارها و موازین اسلامی اداره شود.
آیا می شود جامعه، اسلامی باشد ولی قانون آن، غیراسلامی باشد؟ این مسئله را هم کسی نمی تواند بپذیرد که قانون، غیراسلامی باشد. پس قوه مقننه نیز باید مبتنی بر معیارهای اسلامی باشد. چگونه امکان پذیر است که حکومت، غیراسلامی باشد، ولی قوانین جزایی اسلام قابل اجرا باشد؟ چطور امکان پذیر است حکومت، اسلامی نباشد، ولی قوانین مالی و اقتصادی اسلام اجرا شود؟ اساساً اجرای احکام اسلامی در یک نظام ضداسلامی یا غیراسلامی امکان پذیر است. در یک حکومت غیراسلامی حتی برای خواندن نماز جمعه هم دچار مشکل می شویم. فتوای برخی از فقها این است که فقیه مبسوط الید و فقیهی که دارای ولایت و قدرت است، باید امام جمعه را منصوب نماید. مرحوم آیه الله العظمی بروجردی(ره) نماز جمعه در یک حکومت غیراسلامی را نه تنها واجب نمی دانستند، حتی شبهه می کردند. استدلال اصلی ایشان این بود که اساساً امامت جمعه از وظایف فقیه مبسوط الید است و لذا امام جمعه وقتی می ایستد، دستش روی اسلحه است. یعنی تکیه بر قدرت دارد و در یکی از خطبه ها باید مسائل اجتماعی روز، سیاست های جاری، اوضاع مسلمانان و مسائل بین المللی را برای مردم تشریح کند. این بیان امام هشتم، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) است که می فرماید: امام جمعه در خطبه خود باید به مسائل و مشکلات دنیای اسلام بپردازد(9). چگونه امکان پذیر است که در جامعه اسلامی، حکومت، غیراسلامی باشد، در حالی که به فتوای برخی از فقها، در آن شرایط حتی نمازجمعه هم باید تعطیل شود.

تحقق اهداف مهم اسلام در سایه حکومت دینی


پس اولین دلیل بر اینکه نمی توانیم سیاست را از دین منفک کنیم، این است که پیاده شدن بخش بزرگی از احکام اسلام فقط در یک حکومت اسلامی امکان دارد و اگر حکومت غیراسلامی باشد، بخش بزرگی از فقه اسلامی عملاً تعطیل می شود. دلیل و استدلال دوم بر این مسئله، اصول و اهدافی است که قرآن مجید و سنت برای دین تبیین کرده اند. تحقق بسیاری از این اصول و اهداف بدون تشکیل یک نظام اسلامی، غیرممکن است. در اینجا به چند نمونه اشاره می کنم:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس»(10). قرآن مجید با تأکید «لام» و «قد» می گوید: هدف اساسی ارسال رسل و بعثت انبیا که در کنار آنها کتاب و میزان و معیار سنجش را برای ارزش ها نازل کردیم، قیام مردم به قسط و عدل و تحقق عدالت اجتماعی است. قرآن می گوید هدف اصلی بعثت انبیا استقرار عدالت اجتماعی است. چگونه ممکن است در حکومت غیراسلامی، ما شاهد عدالت اجتماعی باشیم؟ اولین گام ها در فرآیند تحقق عدالت اجتماعی تعدیل نرخ رشد، کنترل نقدینگی، پرداخت حقوق ها طبق ضوابط صحیح، ایجاد توازن در بودجه شهر و روستا، تعمیم تأمین اجتماعی، مهیا ساختن وسایل آموزش و بهداشت برای همه و امثال اینهاست. آیا تحقق این گونه امور بدون کارشناسی، بدون تصویب مجلس،‌بدون اجرا توسط دولت امکان پذیر است؟ آیا تأمین عدالت اجتماعی بدون دراختیار داشتن حکومت، ممکن است؟

تقویت بنیه دفاعی مسلمانان


اگر قرآن مجید می گوید:« و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل تُرهبون به عدوّ الله و عدوّکم»(11)، یعنی بنیه دفاعی و نظامی مسلمانان باید در حدّ بازدارندگی باشد تا دشمن از مسلمانان بترسد. در یک حکومت غیردینی می توان یک بنیه نظامی قوی تهیه کرد تا دشمنان خدا را ترساند؟ مگر می شود حکومت دست مسلمانان نباشد، ولی هواپیمای جنگی بسازند؟ مگر می شود حکومت دست مؤمنین نباشد، ولی موشک زمین به زمین بسازند؟ مگر می شود طرفداران اسلام بدون در دست گرفتن حکومت، زیردریایی تهیه کنند؟ اساساً آیا تحقق قوه ای که قرآن از آن سخن می گوید، بدون اینکه حکومت در دست مسلمانان باشد، قابل تصور است؟ این قدرت نظامی که امروز در اختیار جمهوری اسلامی ایران است، اعم از سپاه، ارتش، بسیج، تجهیزات مدرن نظامی و صنعت دفاعی قابل ملاحظه، همه از برکت حکومت و نظام اسلامی است. زمانی که حکومت دست دیگران بود، همه تلاش ما این بود که چند قبضه کلت تهیه کنیم! همین تاریخچه مؤتلفه را نگاه کنید، در آن روزگار اختناق نظام شاهی در سال های 1342 و 1343 چقدر تلاش کردند تا یکی، دو قبضه کلت تهیه کنند. اگر حکومت، اسلامی نباشد دیگر «ترهبون به عدوالله»محقق نمی شود. حداکثر همان دو قبضه کلت تهیه خواهد شد. ساختن موشک زمین به زمین،‌هواپیمای جنگی، ناوچه، هلیکوپتر و سایر تجهیزات نظامی و به کار گرفتن آنها علیه دشمنان اسلام فقط در یک نظام و حکومت اسلامی امکان پذیر است. اگر هم به فرض «اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» را محقق کنیم، ولی قطعاً«ترهبون به عدوالله» فقط در یک نظام اسلامی امکان پذیر است. قدرت نظامی که در رژیم گذشته آماده می شد، فقط دوستان خدا را می ترساند، ولی دشمنان خدا از آن خوشحال بودند! اسرائیلی ها و امریکایی ها از قدرت شاه خوشحال بودند،‌به شاه مسئولیت ژاندارمی منطقه را داده بودند تا از منافع آنها حراست کند، ولی مردم مسلمان، انقلابی و وطن پرست از قدرت نظامی شاه در هراس بودند. دشمنان خدا فقط از قدرت نظامی یک نظام صد در صد اسلامی در هراس خواهند بود.

اصل نفی سبیل


اگر قرآن مجید به ما می گوید«و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا»(12)، یعنی نباید استیلا و سلطه کفار بر مؤمنین باشد، آیا در یک حکومت غیراسلامی این آیه قابل اجرا خواهد بود؟ و آیا ما می توانیم این هدف مهم را محقق سازیم؟
یکی از دلایل اصلی بروز انقلاب اسلامی،‌مسئله سلطه بیگانگان بر کشور بود. چرا امام را تبعید کردند؟ این امر به دلیل سخنرانی معروف وی در آبان 1343، علیه مسئله کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی امریکایی بود. اصولاً یکی از دلایل اصلی قیام علما، بزرگان و مردم مسلمان سلطه بیگانگان بود. بعد از تبعید امام، شهید آیه الله حاج آقا مصطفی خمینی، در پی دستگیری و انتقال به زندان در تهران، به رئیس ساواک گفته بود:«من حالا یقین پیدا کردم که این کشور دربست در اختیار امریکایی هاست!» سپس در پاسخ اظهار تعجب او افزوده بود:«پدر من در روز عاشورا شدیدترین حملات را به شاه داشت. شما او را گرفتید و فقط چند ماه زندانی کردید. اما به محض اینکه علیه امریکا حرف زد، شما فوراً او را گرفتید و به خارج از کشور تبعید کردید. پیداست حمله به امریکا در این کشور مهم تر از حمله به شاه است! حالا برای من یقین حاصل شد که کشور دست امریکایی هاست». آن زمان، ما فکر می کردیم که مرحوم حاج آقا مصطفی در یک بحث جدلی خواسته، تا ساواکی ها را محکوم کند، ولی بعدها که انقلاب پیروز شد و اسناد رژیم در اختیار مردم قرار گرفت، این حقیقت بیشتر آشکار شد. فردوست در خاطرات خود می نویسد که حتی شاه نیز از تصمیم تبعید امام به ترکیه در سال 1343 مطلع نبود. این تصمیم مستقیماً توسط امریکایی ها اتخاذ شده بود و آنها مستقیماً اجرای آن را از حسنعلی منصور نخست وزیر وقت خواسته بودند. خدا رحمت کند بخارایی و سایر شهدای مؤتلفه را که خیلی دقیق، بجا و به موقع، هدف گیری کردند و منصور را به هلاکت رساندند، زیرا او عامل مستقیم امریکا بود. فردوست می گوید شاه خبر نداشت. منصور در میهمانی شاه، به طور خصوصی چند دقیقه با او صحبت کرد. بعد شاه مرا صدا زد و گفت ببین هرچه می گوید، اجرا کن. بعد منصور به من گفت به رئیس ساواک بگو سریع آماده شوند تا امام را از قم به تهران بیاورند تا به ترکیه تبعید شود. این دستور امریکاست(13). وضع کشور ما این گونه بود!
بنابراین چگونه امکان پذیر است در یک نظام حکومتی، اسلام حاکم نباشد، ولی بتوانیم سلطه بیگانه را از بین ببریم؟ آیا استقلال کشورهای اسلامی بدون حضور اسلام در صحنه سیاست، امکان پذیر است؟ واقعاً اگر وحدت ملی زیر چتر و فرماندهی واحد ولایت فقیه نباشد، آیا می توان در برابر بیگانگان قوی پنجه، ایستادگی کرد؟ آن هم ولایت فقیهی که مشروعیت دینی آن از نیابت امام زمان و از جانب خداوند و مشروعیت سیاسی و مقبولیت اجتماعی آن با آرای نمایندگان ملت به دست آمده باشد، نه آنکه به صورت وکالت باشد. «ولایت فقیه» و نه «وکالت فقیه»!

ولایت فقیه یا وکالت فقیه


من از این برادران عزیز می پرسم اگر مشروعیت ولایت، از جانب خداوند نبوده و ادامه ولایت ائمه هدی(ع)و رسول الله(ص) نباشد، آیا همه مسائل اجتماعی از دید اسلام، قابل حل است؟ اگر برای اداره جامعه نیاز به مالیات داشته باشیم، شما برای اخذ مالیات از مردم چه پشتوانه دینی دارید؟ اگر نیاز به فداکاری و جانبازی و جهاد داشته باشیم، چگونه می توانیم از جوانان برای دفاع و نثار جان دعوت کنیم؟ اگر بنا باشد حکومت اسلامی با «وکالت» درست شود و یک نفر از طرف ما وکالت کند، اولاً چه لزومی دارد آن وکیل «فقیه» باشد؟ کافی است فردی با مدیریت قوی جامعه را اداره کند. ثانیاً اگر در موردی ضرورت داشت یکی از احکام اسلامی موقتاً اجرا نشود، چگونه وکیل مردم می تواند حکم خدا را اجرا نکند؟ مگر می شود اموال کسی را تصرف کرد؟ چگونه می توان بخشی از اموال مردم را اخذ کرد؟ مالیات و سایر عوارض در یک حکومت اسلامی با امضای ولی امر مشروع است. وقتی حاکم اسلامی برای اداره جامعه مالیات وضع می کند، پرداخت آن مثل زکات و خمس واجب می شود. در یک حکومت اسلامی است که وقتی حاکم فرمان جهاد می دهد، حضور در جبهه بر همه مردم شرعاً واجب می شود. همه اینها در صورتی امکان پذیر است که مشروعیت و قدرت ولی امر، از ناحیه خداوند باشد. وکیل انتخاب شده چگونه می تواند چنین قدرت و تقدسی داشته باشد؟ اگر بخواهیم مسجدی را در مسیر یک خیابان در دست احداث خراب کنیم با چه حکمی این کار را انجام خواهیم داد؟ اگر حاکم اسلامی برای رفاه حال مردم، برای حفظ جان مردم و برای کاهش تصادفات،‌ توسعه خیابانی را مصلحت بداند و در این مسیر خانه ای هم تخریب شود، باید صاحب خانه بپذیرد چون حکومت، ‌اسلامی است و مصلحت را در این دیده است. اگر حکومت، اسلامی نبوده و مشروعیت آن نیز از جانب خداوند نباشد و صرفاً بر آراء مردم باشد، حداکثر بیش از یک رئیس جمهور نخواهیم داشت. تصرفات رئیس جمهور نیز به دلیل تنفیذ رهبری، شرعی است. مشروعیت قوای سه گانه نیز به دلیل نظارت ولی امر است. بنابر قانون اساسی، قوای سه گانه زیر نظر ولایت امر و امامت امت فعالیت می کنند(14). قانون مصوب مجلس نیز چون تحت نظر ولی امر است و فقهای منصوب ایشان در شورای نگهبان بر آن نظارت می کنند، اجرای آن واجب و الزامی است.
این بحث هم که می گویند ولایت مربوط به آدم سفیه است، درست نیست. آیه «الله ولی الذین آمنوا»(15) که ولایت خداوند را بر مردم مطرح می کند، یعنی چه؟ یعنی همه مردم که خدا بر آنها ولایت دارد، سفیه هستند؟ پس «النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»(16) که پیغمبر بر مردم ولایت دارد، یعنی چه؟ مگر پدر بر فرزند رشید خود ولایت ندارد؟ مگر مؤمنین بر همدیگر ولایت ندارند که قرآن می گوید:« و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض»(17)همه مؤمنین بر یکدیگر(حداقل در امر به معروف و نهی از منکر) ولایت دارند، پس همه مهجورند؟ ولایت، به معنای سرپرستی دلسوزانه است. ولایت، به مفهوم آن است که در جامعه اسلامی یک نفر با اختیارات عامّ، به نیابت از امام معصوم بتواند در جامعه تصرفات لازم را انجام دهد. اگر بخواهیم مسئله را با وکالت حل کنیم، مسئله تصرفات را چگونه حل می کنیم؟

ولایت فقیه و امنیت ملی


انقلاب ما با احیای تفکر اسلامی و تبیین اسلام ناب توسط امام راحل(ره) آغاز شد، ادامه یافت و به پیروزی رسید. بعد از پیروزی هم تا به امروز دربرابر تمام مشکلات و فشارها و توطئه ها در سایه همین تفکر ایستادگی کرده است. تحت زعامت ولی فقیهی که مردم برای حکم او تقدّس قائل بودند و با اعتقاد به :« فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانّما استخف بحکم الله و علینا ردّ و الرّاد علینا الرّاد علی الله و هو علی حدّ الشرک بالله»(18)ردّ حکم حکومتی یا قضایی و یا مقابله با فتوای او را به نوعی ردّ حکم امام معصوم و ردّ حکم امام معصوم را ردّ حکم خداوند تلقی می کردند. مردم در سایه چنین تفکری توانستند بایستند و مقاومت کنند. ما در جنگ در سایه همین ولایت فقیه توانستیم پیروز شویم. این جوان ها چگونه با شور و شوق و افتخار در صحنه مبارزه و جنگ و فداکاری حاضر شدند؟ اگر ولایت فقیه نبود، ما در جنگ پیروز می شدیم؟ تاکنون هر زمان که علیه ایران توطئه شده، بخشی از سرزمین ایران از دست رفته است. در شرق کشور توطئه شد، هرات رفت. در جنوب کشور توطئه شد، بحرین رفت. در شمال کشور توطئه شد، هفده شهر قفقاز رفت. این اولین بار است که شرق و غرب علیه ما متحد شدند، ولی یک وجب از سرزمین ما از دست نرفت. این پیروزی، به خاطر فرماندهی «ولی امر» بود. به خاطر این بود که مردم فرمان امام(ره) را به عنوان فرمان «نایب امام زمان» تلقی می کردند. اگر همه مردم جمع شوند و فردی را برای مدیریت جامعه وکیل کنند، حاضرند در مواقعی که خطر جانی و یا حتی مالی وجود دارد، از او تبعیت کنند؟ فقط فرمانی که برای مردم مقدس است، می تواند در مواقع حساس، چاره ساز باشد. اگر تقدس را بردارید، نفوذ معنوی فرمان هم از بین می رود. در یک حکومت غیردینی هم، رأی و وکالت وجود دارد، پس چه فرقی می کند؟ با این فرض، حکومت اسلامی به یک حکومت عادی و معمولی تبدیل می شود. اگر خداوند مسئله حکومت و مدیریت را به خود مردم واگذار کرده، پس هدف از غدیرخُم چه بود؟ «فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه»(19)چه بود؟ نواب خاص و عام چه بود؟ آیا این همه بحث فقها از قرن سوم و چهارم تا به امروز در بحث ولایت فقیه و مرجعیت، فقط برای بیان مسائل عبادی بوده است؟ البته برای تحقق عملی این ولایت، نیاز به رأی و قبول مردم است. اگر مردم نخواهند، ولایت ظهور و بروز نخواهد یافت.

تهاجم فرهنگی


امروز بزرگ ترین توطئه فرهنگی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، سست کردن سنگ زیرین تفکر سیاسی امام(ره) یعنی «آمیختگی دین و سیاست» است که محصول آن، نظام اسلامی و راهبری ولایت فقیه بود. اگر این سنگ زیرین سست شود، همه چیز از دست ما خواهد رفت. مهم ترین و خطرناک ترین بخش تهاجم فرهنگی است؛ همان تهاجمی که زیربنای تفکر سیاسی اسلامی را در اذهان مردم متزلزل می کند. اگر زیربنا متزلزل شد، بدانید دستان ما در برابر بیگانه بالا می رود. شما نگویید اعتقادات مردم ما مستحکم است و این حرف ها تأثیری ندارد. لازم نیست خراب شدن یک ساختمان یک مرتبه اتفاق بیفتد. ممکن است به تدریج و ظرف چند سال عملی شود. اگر اجازه دادید امروز یک آجر از پایه این ساختمان، فردا دومی و روز بعد سومی را بکشند، بدانید در آینده نه چندان دور، این ساختمان فرو خواهد ریخت. اگر هجوم به پنجره ساختمان و به دیوار ساختمان باشد، خیلی مهم نیست. اما اگر تهاجم به پایه های اصلی ساختمان باشد، آن وقت باید خیلی نگران باشیم، چون این امر بسیار خطرناک است.
اساس قیام امام حسین(ع) هم برای حکومت اسلامی و نظام اسلامی بود. وی در این باره می فرماید:« فعلی الاسلام السلام اذبلیت الامه براع مثل یزید»(20) باید فاتحه اسلام را خواند اگر در یک جامعه اسلامی، رهبر جامعه و کسی که مدعی خلافت رسول الله (ص)است، فردی مثل یزید باشد! همه حادثه کربلا برای این بود که ظالمین و ستمگران و یزیدیان بر مردم حکومت نکنند. این اساس نهضت کربلاست و درس امام حسین(ع)هم همین است. امروز بعد از چهارده قرن، یکی از ثمرات نهضت کربلا، استقرار نظام اسلامی در این سرزمین است. این نظام، محصول کربلا و عاشوراست. کربلا، عاشورا و محرم بود که نهضت ما را پیروز کرد؛ و به یاری خداوند، نهضت ما نیز فرهنگ عاشورا را احیا خواهد کرد.
سید مهدی میرمیران

در آثار سیاسی فارابی

بحثی در آثار سیاسی فارابی (1)

 





 

آثار سیاسی فارابی تأثیری بزرگ در اخلاف او داشته است و کتاب هایی که فلاسفه بعدی و حتی ابن رشد در این زمینه نوشته اند کم و بیش بر اثر افکار معلم ثانی است. با این همه فضل فارابی بیشتر در این است که به احتمال قوی اولین کسی است که در تاریخ فکر اسلامی به تألیف آثار مستقلی در فلسفه ی سیاسی دست زده و اصول آن را تدوین کرده است.(1)
در اینجا بدون اینکه بخواهیم از آثاری مانند سرالاسرار منسوب به ارسطو و العهود الیونانیه که صرفاً صبغه ی یونانی داشته است بحث کنیم ناچاریم به این نکته توجه کنیم که ابویعقوب اسحاق کندی، معروف به فیلسوف عرب، هم آثاری در سیاست و اخلاق داشته است و ابن ندیم نُه کتاب در این زمینه از او نام می برد، (2) به این شرح:
1. رسالته فی تسهیل سبل الفضائل
2. رسالته فی دفع الاحزان
3. رسالته فی سیاسه العامه
4. رسالته فی الاخلاق
5. رسالته فی التنبیه علی الفضائل
6. رسالته فی محاوره جرت بین سقراط و ارشیجانس (3)
7. رساله فی خبر موت سقراط
8. رساله فی ماجری بین سقراط و الحرانیین
9. رساله فی خبر العقل.
در این آثار، افکار سیاسی یونانی بیان شده است؛ اما نه به صورتی که فارابی به تألیف افکار سیاسی پرداخته است. تاکنون ما آثاری را سراغ نداریم که قبل از تألیف آثار فارابی منتشر شده باشد و متضمن عقایدی شبیه افکار و عقاید او باشد؛ و اینکه او را معلم ثانی (پس از ارسطو) دانسته اند خود دلیل بر این مدعاست؛ زیرا این عنوان می رساند که او پیشرو فلاسفه ی اسلامی بوده است. (4)
وانگهی توجه کندی بیشتر به علوم طبیعی بوده است؛ ولی آیا شباهت اسمی بعضی از آثار فارابی با مؤلفات کَندی این سؤال را پیش نمی آورد که فارابی تحت تأثیر کندی است،‌ به خصوص که به قول ابوسلیمان منطقی سجستانی، صاحب صون الحکماء، «آثار کندی در همه جا یافت می شده است».
ظاهراً فارابی اگر تقلید و محاکاتی از کار کندی کرده باشد، از حدود اقتباس نام و عنوان کتاب تجاوز نمی کند. صرف نظر از کندی، بروکلمن در کتاب تاریخ ادبیات عرب، (5) ابن الربیع را اولین مؤلف فلسفه ی سیاسی در اسلام می داند.
اما درست نیست که بگوییم ابن الربیع قبل از فارابی می زیسته است. جرجی زیدان (6) نشان داده است که کتاب ابن الربیع با عنوان سلوک المالک فی تدبیر المالک چنان که می گویند، در عصر معتصم (42-832) یعنی در زمان کندی نوشته نشده است و اصولاً لقب شهاب الدین که به ابن الربیع اطلاق می شود، بعدها معمول و مرسوم شده است.
به نظر جرجی زیدان میان معتصم و مستعصم که آخرین خلیفه ی عباسی (1242-1285) است، اشتباه شده است و حتی خود بروکلمن هم رأی خود را در این باره تصحیح کرده است و اگر ه‍.ک. شروانی نظر جرجی زیدان را رد کرده است،‌ باکی نیست؛ زیرا ابن الربیع در کتاب خود تقریباً همان دوازده خصلتی را که فارابی برای رئیس اول مدینه ی فاضله ذکر می کند، می آورد (7) و مستندش فارابی است. مع هذا در عصر فارابی توجه به مباحث سیاسی بوده است و کافی است ابن دایه (متوفی 339 ه‍ / 951 میلادی) و ابوالحسن عامری، صاحب کتاب السعاده و الاسعاد (متوفی در 293-381 ه‍) را نام ببریم که فیلسوف اخیر به افکار سیاسی یونانی آشنا بوده و حتی در کتاب خود خلاصه ای از جمهوری افلاطون را آورده است.

آثار فارابی


آثار سیاسی فارابی کثیر و متعدد است و از میان آنهایی که برای ما مانده است همه اهمیت یکسان ندارند. شاید اگر ما اطلاع درستی از شرح حال و زندگی فیلسوف داشتیم بهتر می توانستیم درباره ی آثار او بحث کنیم. به هر حال ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء، تعداد تألیفات فارابی را در حدود 120 کتاب می داند و بروکلمن 187 کتاب در زمینه های مختلف موسیقی، علم فلک و فلسفه و کلام و منطق و طب و آثار علویه و ردود بر فلاسفه و متکلمین و در نفس و سیاست و اخلاق و هندسه و عدد و مناظره و غیره ذکر کرده است.
علاوه بر تفسیری که فارابی بر اخلاق نیکوماک نوشته است (8) مهم ترین آثار سیاسی او از این قرار است:
1. کتاب آراء اهل المدینه الفاضله (سیره الفاضله) یا (المله الفاضله)؛
2. کتاب السیاسات المدنیه؛
3. کتاب فی الاجتماعات المدنیه؛
4. کتاب جوامع السیاسه (شاید این همان کتاب چاپ شده به نام «رساله لابی نصر فی السیاسه» باشد که ضمن «مقالات فلسفی قدیم» به سال 1346 هجری در حیدرآباد چاپ شده است)؛ (9)
5. فصول المدنی؛
6. تحصیل السعاده؛
7. وصایا یعم نفعها؛
8. تلخیص النوامیس؛
9. فلسفه ی افلاطون. (10)
«فلسفه ی افلاطون» را از آن جهت جزو آثار سیاسی فارابی آوردیم که در آن بیشتر به جنبه های سیاسی می پردازد؛ یعنی افکار سیاسی افلاطون را بیان می کند. وانگهی از آن جهت که فارابی اخلاق را جزئی از سیاست می داند، باید بر فهرست بالا کتاب التنبیه علی سبیل السعاده را نیز ملحق کرد. اما چنان که گفتیم نه همه ی این آثار ارزش مساوی دارند و نه حتی به یک اندازه به مسائل حکمت عملی پرداخته اند، چنان که کتاب اخیرالذکر که تحت تأثیر اخلاق ارسطو نوشته شده است و بحث از میانه روی و فضایل حد وسط می کند، قصدش توجیه و بیان اهمیت مطالعه ی منطق است، و رساله فی السیاسه، چنان که بعداً خواهیم دید، به این معنی می پردازد که رفتار آدمی با اشخاص برتر و هم شأن و همچنین با زیردستان چگونه باید باشد.
همه ی این آثار در عین حال مقدمه های نسبتاً مفصلی درباره ی مسائل متافیزیک و علم النفس و عم المعرفه دارد که گاهی از نصف کتاب بیشتر است و به استثنای فصول المدنی که این مباحث در قسمت دوم آن آمده است، این بحث ها در کتب دیگر در ابتدای کتاب و قسمت اول آن است.
در اینجا قبل از بحث درباره ی مضمون و محتوای این آثار باید تا آنجا که می توانیم معین کنیم که ترتیب تاریخی تألیف آنها از چه قرار است. این تحقیق - اگر نه فعلاً - بعدها شاید ما را در فهم فلسفه ی فارابی و حتی در درک و فهم بیشتر حکمت اسلامی مدد برساند.
روزنتال در کتاب افکار سیاسی در قرون وسطای اسلامی این بحث را در مورد کتاب های مهم فارابی، یعنی آراء اهل المدینه الفاضله، تحصیل السعاده و سیاسات المدنیه به صورت فرض مطرح می کند، و می خواهد بداند آیا اینکه فارابی در این رسائل به مسائل خاصی بیشتر توجه می کند مربوط به دوره های مختلف حیات و تحولات فکری اوست.
محقق انگلیسی حدس می زند که تألیف آراء اهل المدینه الفاضله قبل از سیاسات المدنیه به پایان رسیده است و این کتاب هم زودتر از تحصیل السعاده نوشته شده است. دلیل این فرض آن است که مدینه ی فاضله، مفصل تر و دقیق تر و جامع تر از آثار دیگر است، و متضمن و محتوی مطالب متافیزیکی و علم النفسی و سیاسی است و در آن به نبوت و وحی توجه شده است، و اینکه فی المثل در سیاسات المدنیه به منطق و بحث در مبادی موجودات به عنوان مقدمه ی مبحث سیاست اکتفا شده است، می توان گفت که چون فارابی آن مطالب را در مدینه ی فاضله آورده است دیگر تکرارش را ضروری ندانسته است. البته این فرض مبتنی بر این است که هیچ رابطه ای میان مقدمات و ذی المقدمات آثار سیاسی فارابی نیست و در هر کتاب به میل خود مقدمه ی منطقی یا متافیزیکی یا علم النفسی و بحث المعرفتی آورده است؛ اما این اصل کاملاً قابل قبول نیست به خصوص که در تحصیل السعاده و سیاسات المدنیه این ارتباط را چه از نظر منطق کلام و روال مطالب و چه از نظر مضامین حس می کنیم.
اما اگر در مدینه ی فاضله این ارتباط ضروری محسوس نیست از آن جهت است که در آنجا بیشتر به شرح آراء اهل مدینه توجه دارد، نه به نظام سیاسی که باید مرتبط با نظام جهان و موافق عقل و حتی فائض از عقل فعال باشد. ظاهراً روزنتال هم دلایل و قرائن کافی بر این فرض نمی یابد، آن وقت این فرضیه را به میان می آورد که ممکن است بگوییم ابتدا مختصر را نوشته و بعد به تفصیل پرداخته است. این فرض هم هیچ اساسی ندارد و اگر کسی بگوید در مورد شفای ابن سینا و اشارات او چه می گویید که اولی با همه ی تفصیل، از حیث زمان تألیف، مقدم بر دوم است، چه می توانیم بگوییم؟ اما روزنتال به این فرض هم اکتفا نمی کند؛ بلکه توجه دارد به اینکه بعضی از این آثار فارابی دقیق تر و منظم تر از دیگران است. اگر دقت نظر، مورد توجه روزنتال باشد و این دقت نظر در پایان عمر حاصل شده باشد (که در این معنی باید شک کرد) تحصیل السعاده متأخر از دیگران است که به نظر روزنتال دقیق تر و پخته تر است، و این، نقص فرض دوم و تأییدی بر فرض اول است.
اما اینکه روزنتال می گوید در سیاسات المدنیه، رئیس اول، آن چنان که در آراء اهل المدینه الفاضله توصیف شده است، مورد بررسی قرار نگرفته است، می گوییم این قسمت، به تفصیل در تحصیل السعاده آمده است و اگر در این کتاب از وحی و نبوت بحثی نیست، بیشتر به مسأله ی تربیت فلسفی شاه، واضع النوامیس، امام و رابطه ی علم و عمل و دین و فلسفه توجه شده است، و حال آنکه در دو رساله ی دیگر یا اصلاً به این معانی توجه نشده است و یا به صورتی دیگر و با ایجاز مورد بحث قرار گرفته است.
روزنتال در این مورد بی آنکه استنادی به اسناد و مدارک تاریخی بکند، صرفاً به طرح فرضیه های خود می پردازد و حتی قیاسی بین افلاطون و فارابی در مورد ترتیب تألیف آثار می کند که ما می توانیم از آن نتیجه ای خلاف فرض او بگیریم، زیرا اگر مانند روزنتال رابطه ی جمهوری و نوامیس را از یک طرف، با مدینه الفاضله و سیاسات المدنیه و تحصیل السعاده از طرف دیگر قیاس کنیم، می توانیم بگوییم، همچنان که نوامیس که بعد از جمهوری نوشته شده است بیشتر روح دینی دارد، آن دسته از آثار فارابی که جنبه ی دینی بیشتر دارند باید متأخر از آثار دیگر باشند و به طور قطع و یقین می توانیم بگوییم که این جنبه در تحصیل السعاده از بقیه ی آثار کمتر است.
به این ترتیب می شود سؤال کرد که آیا تحصیل السعاده را قبل از تألیف سیاسات المدنیه و آراء اهل المدینه الفاضله نوشته است؟ اگر این فرض را بپذیریم که به تدریج جنبه ی دینی در آثار فارابی قوت پیدا کرده است، می توانیم بگوییم تحصیل السعاده را قبل از سیاسات المدنیه و این یکی را نیز مقدم بر آراء اهل المدینه الفاضله تألیف کرده است. من با صرف نظر از این فرض هم، بیشتر به این قول متمایلم و حتی شواهدی می بینم که میان زمان تألیف تحصیل السعاده و کتب دیگر، فاصله ی نسبتاً زیادی بوده است و این امر، قبول فرض روزنتال را دشوار می سازد. دکتر عمر فروخ، بی آنکه مأخذ قول خود را ذکر کند، می نویسد: (11) «فارابی تألیف کتاب آراء اهل المدینه الفاضله را در سال 330 هجری در بغداد شروع کرد و سال بعد، آن را در دمشق به پایان رسانید و بعد هم مطالبی دیگر در مصر به آن منضم کرد و ترتیب و تقسیم و حتی ماده و اتجاه آن را تغییر داد و اگر توجه کنیم که از سال 331 هجری تا مرگ حکیم فقط هشت سال فاصله است، می توانیم بپذیریم که آراء اهل المدینه الفاضله جزو آخرین آثار اوست»؛ و اگر قول ابن خلکان (12) را که می گوید «فارابی اکثر آثارش را در بغداد نوشته است» نتوانیم دلیلی بر تقدم زمان تألیف آثار دیگر فارابی در زمینه ی سیاست تلقی کنیم، با این قول او که می گوید «ابونصر در کتاب خود موسوم به السیاسه المدنیه ذکر می کند که تألیف آن را در بغداد شروع کرده و در مصر آن را به اتمام رسانده است و آن گاه به دمشق بازگشته و در آنجا مقیم شده است...» (13) چه کنیم.
آیا شباهت روایات ابن خلکان و عمر فروخ این تصور را ایجاد نمی کند که مقصود از سیاسه المدنیه در روایت ابن خلکان، همان آراء اهل المدینه الفاضله است؛ به خصوص که ابن ابی اصیبعه (14) با عباراتی مشابه، تاریخ تألیف «کتاب مدینه الفاضله - مدینه الجاهله - مدینه الفاسقه - مدینه المتبدله و مدینه الضاله» را اواخر سال 330 هجری می داند و می گوید که آن را در بغداد شروع کرد و در اواخر سال مذکور آن را با خود به دمشق برد و در سال 331 کار تألیفش را به پایان رسانید و نوشته های پراکنده را نظم داد و کتاب را به ابواب تقسیم نمود... و بعد... آن را در سال 337 برحسب موضوع، به فصول تقسیم کرد. شاید بتوان حدس زد که منبع این روایات یکی باشد؛ اما این نکته مهم است که عنوان مذکور در عیون الانباء، نمی تواند منطبق بر سیاسات المدنیه باشد؛ زیرا در آن کتاب ذکری از مدینه ی متبدله نیست؛ و اینکه ابن ابی اصیبعه به دنبال بحث می گوید فارابی کتاب خود را در شش فصل تنظیم کرد نمی توانیم آن را اشاره ای به کتاب فصول المدنی هم بدانیم مگر آنکه بگوییم این شش فصل بیشتر منطبق بر قسمت سیاسی (قسمت دوم) سیاسات المدنیه است که به بحث درباره ی شش نوع مدینه ی جاهله می پردازد.
در این میان دنلپ فرضیه ای را مطرح می کند که معقول به نظر می رسد. به نظر او ممکن است مدینه ی فاضله و سیاسات المدنیه صورت های مختلفی از یک اثر باشند. شاید مدینه ی فاضله، به صورتی که در دست ماست و مسعودی هم خلاصه ای از آن را در کتاب التنبیه و الاشراف آورده است، در سال 331 یا 332 هجری (942 یا 943 م.) به پایان رسیده است و فارابی با اقتباس از آن در سال 8-337 هجری (948 یا 949 م.) سیاسات المدنیه را در مصر نوشته است. در اینکه شباهت بسیار میان دو کتاب سیاسات المدنیه و آراء اهل المدینه الفاضله هست تردید نیست؛ اما هر دو یک اتجاه ندارند، وانگهی فلاسفه ی اسلامی بسیار اتفاق افتاده است که چندین کتاب در یک موضوع نوشته اند و بسیاری از مطالب را مکرر آورده اند. اما اگر روایت ابن ابی اصیبعه را معتبر بدانیم امر دیگری ما را بر آن می دارد که فکر کنیم قول ابن خلکان درست است و کتابی که در عیون الانباء ذکر شده است همان سیاسات المدنیه است و آن امر، این است که عنوان نسخه ی ترجمه ی عبری سیاسات المدنیه، شش اصل یا اصول شش گانه است؛ اما این عنوان با توجه به مبادی شش گانه ای که «قوام اجسام و اعراض» به آن است و در قسمت اول کتاب مورد بحث قرار گرفته، اختیار شده است. با همه ی اینها آنچه تاکنون می توانیم بگوییم این است که مدینه ی فاضله جزو آخرین آثار فارابی است، اما اینکه سیاست المدنیه و فصول المدنی بعد از آن نگارش یافته است، درست معلوم نیست. من این فرض را مطرح می کنم که سیاسات المدنیه قبل از آراء اهل المدینه الفاضله تألیف شده است و اگر مطالب کتاب سیاسات المدنیه شبیه مطالب آراء اهل المدینه الفاضله است، نباید مهم دانست؛ بلکه روح آن را باید در نظر گرفت که به تحصیل السعاده نزدیک است؛ در این کتاب روح دینی کم است و حتی تصریح می کند که «گاهی امم فاضله و مدن فاضله دینشان مختلف است». (15)
هر چند نمی توانیم بگوییم که روح دینی بر آراء اهل المدینه الفاضله حاکم است ناچار باید بپذیریم که عنایتش به دین در کتاب اخیر بیشتر است، چنان که می گوید: (16)
«... مدینه های جاهله و ضاله وقتی به وجود می آیند که دین مبتنی بر بعضی آراء قدیم فاسد باشد». در اینجا دین تا حدودی مشخص مدینه ی فاضله از مدینه ی جاهله و ضاله است، وانگهی فارابی در فصل آخر آراء اهل المدینه الفاضله عنوان مدینه ی ساقطه را ذکر می کند و خود اصطلاح ساقطه یادآور معانی دینی است. شاید گفته شود که این امر مربوط به دو نوع فاضله و جاهله است و ربطی به دو کتاب ندارد، ولی این ایراد بجا نیست؛ زیرا در یکی به فلسفه توجه نشده است و در دیگری، دین وجه ممیز است.
به این جهت به نظر من سیاسات المدنیه در فاصله ی تألیف تحصیل السعاده و مدینه ی فاضله تحریر شده است، به خصوص که نمی توان آن را خلاصه ی مدینه ی فاضله دانست که بگوییم بعدها خواسته است که کتابش را به صورتی ملخص درآورد (اگر بشود آراء اهل المدینه الفاضله را تلخیص کرد). اما چرا نتوانیم فرض کنیم که تحصیل السعاده را دیرتر از سایر آثار نوشته باشد. این فرض از آن جهت درست نیست که فارابی در آن وعده می دهد (17) که فلسفه ی افلاطون و ارسطو را بیان کند، و می دانیم که به این عهد وفا کرده است و درست نیست که بگوییم این همه از آثار خود را در سن کهولت نوشته است. حتی به نظر می رسد که کتاب الجمع بین رأی الحکیمین هم بعد از تحصیل السعاده نوشته شده باشد؛ زیرا فارابی در فلسفه ی ارسطو نامی از اثولوجیا نمی برد. این را البته نباید حمل کرد بر اینکه فیلسوف در آخر عمر، ارسطو را بهتر شناخته و آن طور که شناخته، معرفی کرده است؛‌ زیرا در این صورت بعید به نظر می رسد که اشتباه خود را متذکر نشود، اما اشکالی ندارد که بعد از نوشتن رساله ی فلسفه ی ارسطو به اثولوجیا دست یافته و با توجه به آن، کتاب الجمع را نوشته باشد (به هر حال اگر کتاب الجمع منبع یونانی هم داشته باشد، قول به اینکه اثولوجیا از ارسطوست در تحریر آن مؤثر بوده است).
اینک باید دید بعد از همه ی اینها فصول المدنی در چه زمانی تألیف شده است. این را باید از اشاراتی حدس زد که در کتاب آمده است؛ اما این اشارات مستقیماً و صرفاً مربوط به تاریخ تألیف رساله نیست. مثلاً می بینیم که بعضی قسمت های تحصیل السعاده در فصول المدنی هم آمده است و به صورتی است که گویی فارابی آنها را از تحصیل نقل کرده است؛ کافی است که به فصول 89 و 90 مراجعه کنیم و آنها را با قسمت اول تحصیل السعاده که در آن از فضایل چهارگانه بحث می کند، مقایسه نماییم. اما ممکن است گفته شود از کجا تحصیل السعاده مقتبس از فصول المدنی نیست. و هر چند بعید به نظر می رسد کتابی به صورت فصول را فارابی قبل از دیگر آثار خود نوشته باشد، مع هذا این فرض را فعلاً بپذیریم و بگوییم اگر از روی مشابهات بتوان به نتیجه رسید آیا می توان از بررسی اختلافی که در فصول المدنی و آراء اهل المدینه الفاضله و تحصیل السعاده وجود دارد سود جست؟
اختلاف ها هم به خودی خود ارزشی ندارد، مگر آنکه اصلی را در تطور افکار حکیم بپذیریم و آن وقت این تغییر رأی را توجیه کنیم. چنان که گفتیم تحصیل السعاده شاید اصلاً اثر و صبغه ی اسلامی نداشته باشد و در واقع قسمت آخر آن، خلاصه ای است از یک جزء کتاب ششم جمهوری. (18) فارابی حتی اشاره ی افلاطون را به خاموش شدن آتش هراکلیتوس (19) نقل می کند و بالصراحه می گوید این فلسفه را از یونانیان و به خصوص افلاطون و ارسطو گرفته است؛ اما در فصول المدنی کلاً وضع چنین نیست. مطالب این کتاب تقریباً همان هاست که در سیاسات المدنیه و مدینه الفاضله آمده است و به بحث درباره ی سعادت و راه تحقق بخشیدن به آن می پردازد، و اینکه چه حکومت هایی فاضله اند و کدام ها غیر فاضله؛ منتها فقط حکومت ضروری را در برابر حکومت فاضله می گذارد. (20) بحث این کتاب با تشبیه فن حکومت به طب، و «انسان مدنی» به طبیب شروع می شود. فارابی مطالب مربوط به مابعدالطبیعه را در قسمت دوم فصول المدنی می آورد. اما آنچه مهم است اینکه در این کتاب از جهاد و مجاهد و ملک السنه بحث می شود و وقتی خصوصیات حاکم دوم را ذکر می کند، اشاره ای به فلسفه نیست؛ ولی این موضوع را که حاکم باید واجد شرایط جهاد باشد از یاد نمی برد. آیا این یک امر تصادفی است که در مدینه ی فاضله از حرب بحث می شود و در فصول المدنی به جهاد و مجاهد عنایت شده است؟
روزنتال می نویسد که ممکن است فارابی فصول المدنی را برای جماعتی از مسلمین نوشته باشد، اما مدینه ی فاضله اختصاص به اهل فلسفه داشته است. در مورد استعمال اصطلاحات حرب و جهاد، قبول این فرض، ممکن است سؤال بالا را منتفی سازد؛ اما در زمینه ی بحث از صفات حاکم دوم چه باید گفت؛ این، صورت دیگری از بیان مطلب نیست؛ بلکه بیان چیز دیگری است غیر از آنکه در مدینه ی فاضله و تحصیل السعاده آمده است. پس فرض اینکه این کتاب ها را فارابی برای دو گروه متفاوت از خوانندگان نوشته است، اشکال را منتفی نمی کند و به احتمال قوی در فاصله ی نوشتن این کتاب ها تحولی در افکار او روی داده است، و الا چه می شود که در مدینه فاضله صریحاً بگوید «حکومتی که فلسفه ندارد، به فرض اینکه شرایط دیگر را داشته باشد، محکوم به اضمحلال است الا اینکه حکیمی در حکومت سهیم شود یا لااقل در امر اداره ی امور با او مشورت کند» و در فصول المدنی اصلاً نامی از فلسفه نبرد (در مورد رئیس دوم).
صفاتی که فارابی در فصول المدنی برای رئیس دوم ذکر می کند، بیشتر اسلامی و کمتر افلاطونی است. اگر بگوییم که این کتاب را در دربار سیف الدوله نوشته و صفات حاکم دوم و ملک السنه را با توجه به خصوصیات امیر حمدانی بیان کرده است، باید بپذیریم که فارابی فصول المدنی را در پایان عمر نوشته است؛ و اگر این فرض هم موجه باشد که فارابی در جوانی شیفته ی فلسفه ی یونان شده و به تدریج روح دینی در او تقویت شده است باز باید فصول المدنی را جزء آثار دوره ی اخیر حیات او بشماریم. دلیل دیگر من بر این مدعا مربوط به نام و شیوه ی تألیف و صورت کتاب است، زیرا فصول، چنان که (21) در طب هم می بینیم، شامل همه ی مطالب یک رشته از معرفت نیست؛ بلکه بیشتر به معانی ای می پردازد که مورد غفلت بوده است، یا اینکه باید مورد توجه قرار گیرد؛ به این ترتیب باید آثاری در زمینه ی سیاست تألیف شده باشد تا تألیف و تدوین فصول، ضرورت پیدا کند، و به عبارت دیگر باید مطالب مورد غفلت نویسندگان یا خود نویسنده یا مطالبی که ذکر آنها اهمیت بیشتری دارد، مشخص شود و آن وقت به تألیف بپردازد.
به این ترتیب فصول المدنی نمی تواند جزو آثار دوره ی اول کار فلسفی فارابی باشد. علاوه بر اینها که گفتیم فارابی در آخر فصل 88 پس از بحث درباره ی اینکه چگونه امور انسانی در مدینه ی تغلبیه مایه ی شرور در عالم می شود، از هجرت فیلسوف یاد می کند و این هجرت را برای او واجب می شمارد و مقام در مدینه های فاسده را بر فاضل حرام می داند و می گوید: «اگر جایی مدینه ی فاضله باشد، فیلسوف صاحب فضیلت باید به آنجا برود، و الا بیگانه و غریب است و مرگ برای او از زندگی بهتر است». این فکر ممکن است تحت تأثیر افلاطون برای فارابی پیش آمده باشد، چنان که در بند 30 کتاب فلسفه ی افلاطون این معانی را شرح می دهد و آن را موضوع محاورات دفاع سقراط و فیدون می داند؛ اما کلمات حرام و هجرت معانی مخصوص اسلامی دارند.
آیا وقتی فارابی این کلمات را می نوشت از بغداد هجرت کرده بود و مدینه ی فاضله ی خود را یافته بود؟ اگر این فرض هم قابل قبول باشد، فصول المدنی، یا لااقل قسمتی از آن، در دربار سیف الدوله نوشته شده است.
با همه ی این بحث ها من فرض می کنم که فارابی ابتدا تحصیل السعاده و بعد فلسفه ی افلاطون و پس از آن به ترتیب سیاسات المدنیه و مدینه ی فاضله و بالاخره فصول المدنی را نوشته است. این فرض با نظر دنلپ این تفاوت را دارد که او تدوین سیاسات المدنیه را شش سال مؤخر از مدینه ی فاضله می داند و قبول این فرض با مقدماتی که در بالا آمده است موافق نیست، به خصوص که نمی دانیم ملاک تعیین شش سال چیست. این بحثی که کردیم راجع بود به آن قسمت از آثار فارابی که امروزه در دسترس ماست و الا می دانیم که بسیاری از آثار او که احتمالاً مورد استفاده ی اخلاف هم بوده است تاکنون یافته نشده است و شاید همه آنها هرگز یافته نشود.
سید مهدی میرمیران

اسلام سیاسی و اسلام گرایی معاصر
اسلام سیاسی و اسلام گرایی معاصر
اسلام سیاسی و اسلام گرایی معاصر
اسلامگرایی چیست و مدلول آن کدام است ؟ آیا پدیده ای واحد است یاصرفا نامی است برای تنوعی از گرایش ها و جریان ها؟ آیا اتفاق نظری در معنای آن وجود دارد؟ آیا می توان کلیت حرکت اسلامی را به عنوان یک حرکت واحد در جهان امروز شناسایی نمود؟ آیا صفاتی و خصایصی را که به کلیت حرکت اسلامی معاصر نسبت داده می شود، می توان ازمنظر نظری به امر واحدی در خارج متصف نمود؟ تجلی ها و گونه های مختلف و گاه متعارض اسلام گرایی معاصر را چگونه می توان تحت عنوان واحدی طبقه بندی و شناسایی نمود؟ آیا امکان دارد از این تنوعات و تکثرات فراتر رفت و از حرکت نسبتا واحد، همگن و منسجمی در جهان اسلام سخن گفت ؟ آیا آنچه که در شرایط کنونی به عنوان خطراسلام گرایی شناسایی شده است، دارای کانون انسجام بخشی می باشد؟آیا واقعا خطر مطرح شده می تواند کلیتی را برای اسلام گرایی معاصرایجاد نماید؟ آیا چنین خطر و کلیتی واقع بینانه است یا صرفا به منظورانسجام بخشی به غرب ایجاد شده و دامن زده می شود؟این سوالات مسائلی است که لازم است از منظری نظری مورد کاوش و تحلیل قرار گیرد. اساسا چنین پرسشی را می بایست از رویکردی تحلیلی مورد توجه قرار داد. بدون داشتن رویکردی نظری امکان فرارفتن از تکثرات موجود در حرکت اسلامی معاصر فراهم نمی شود. برای بررسی این مساله می بایست ابتدا به بررسی عناوینی که بر حرکت اسلامی معاصر اطلاق شده است، آغاز نمود.

نشانه ها و نامهای حرکت اسلامی معاصر


اسلام گرایی نشانه ای (2) است که در میان نشانه ها و دالهای دیگربرای جریان سیاسی فکری اسلامی به کار رفته است. واژه هایی چون بنیادگرایی اسلامی، بیداری اسلامی، رادیکالیسم اسلامی و اسلام سیاسی و عناوین دیگر از جمله واژگانی هستند که کاربرد زیادی دارند.محققان جنبش های اسلامی از تعابیر مختلفی در بیان این پدیده استفاده کرده اند. در کل به نظر میرسد در بین واژگان موجود دالهایی چون اسلام گرایی و اسلام سیاسی واژگان مناسبتری برای توصیف ونامگذاری کلان جریان اسلامی معاصر می باشند.اسلام سیاسی اصطلاحی جدید است و به دنیای مدرن تعلق دارد.پیش از غلبه و سیطره مدرنیسم غربی و سیطره آموزه سکولاریسم درجهان، چنین اصطلاحی کاربرد نداشته است. در جهان اسلام، بر اساس تلقی سنتی، اسلام دینی جامع تلقی شده و شامل مباحث سیاسی نیزمی شد و بر این اساس نیازی به توصیف مجدد و تقیید اسلام به قیدسیاسی نبوده است. با تهاجم همه جانبه غرب به جهان اسلام وشکل گیری مقاومت اسلامی در برابر آن و رد آموزه های مدرنیسم غربی و تلاش احیاگران مسلمان برای احیای تمدن اسلامی و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگی سیاسی، غربیان برای نابهنجار و ارتجاعی نشان دادن آن از واژگانی چون بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی استفاده کردند. کاربرد اصطلاح اسلام سیاسی نیز محصول چنین تلاشی بوده است. از دیدگاه مدرنیسم غربی دین از سیاست جدا بوده و در نتیجه هرگونه حضور و دخالت دین در عرصه سیاسی امری نابهنجار، منفی وارتجاعی تلقی می شد.
البته بار معنایی واژگان بنیادگرایی، رادیکالیسم، اسلام گرایی و اسلام سیاسی متفاوت است. دالهایی چون بنیادگرایی و رادیکالیسم در زمینه فرهنگ غربی بار معنایی کاملا منفی یافته اند. اما، واژگان اسلام سیاسی و اسلام گرایی دالهایی نسبتا خنثی و فاقد بار منفی هستند. هر چندریشه نخستین کاربرد واژگان اسلام گرایی و اسلام سیاسی مشخص نیست، اما در چند دهه اخیر اصطلاحی رایج و متعارف در جهان گشته اند. همچنین برخلاف دالهای اسلام سیاسی و اسلام گرایی،مفاهیمی چون بنیادگرایی و رادیکالیسم بیانگر کلیت ماهیت حرکت اسلامی معاصر نبوده و جامع نیستند ( نک : Fuller، 2003: x).
بنیادگرایی واژه ای مبهم و نارساست. این واژه ریشه در جهان مسیحیت غرب دارد. نخستین بار پروتستان های انجیلی آمریکا در دهه 1920 این واژه را با انتشارات جزواتی با عنوان (Fundamentals) به صورت ارادی و خود خواسته به خود اطلاق نموده Haar) & Busuttil،2003: 3) و در مخالفت با اصول مدرنیسم بازگشت به اصول مسیحی راکه از دیدگاه دنیای مدرن غرب سختگیرانه و متعصبانه تلقی می شد،مطرح کردند Eliade)، 1987).به تبع کاربرد اولیه بنیادگرایی در مورد پروتستان های انجیلی درآمریکا، دنیای مدرن غرب در مواجه با حرکت اسلامی معاصر نیز بدون توجه به تمایزات میان پروتست های انجیلی با مسلمانان از این واژگان استفاده نمودند. در نخستین کاربرد بنیادگرایی در مورد جهان اسلام،تمامی اسلام گرایان را در برگرفته و کل جریان اسلام گرایی در برابرجریان غربگرایی بنیادگرا خوانده می شود. چنین کاربردی از بنیادگرایی عمدتا در نگاه غربی به اسلام گرایان موجود نهفته است. تعارض عمده این جریان با مدرنیسم غربی درمحوریت دادن به دین و آموزه های دینی است. بر این اساس از نظرغرب هر جریانی که از بازگشت دین به عرصه سیاسی سخن بگوید،بنیادگرا محسوب می شود. به عنوان نمونه، هرایر دکمجیان در مطالعه خود در باره جنبش های معاصر اسلامی از این برچسب استفاده کرده است. در مطالعه وی کل جریان اسلام گرایی معاصر بنیادگرا است. چنین کاربردی از بنیادگرایی در مورد جریان اسلام گرایی در غرب رایج است.(به عنوان نمونه نک : Tibbi،1998).
اطلاق بنیادگرایی بر جریان اسلامی معاصر بازتاب ذهنیت غربی است. چنانکه بابی سعید در اثر ارزشمند خود نشان داده است (1379:-10 17)، شاخص هایی چون ایجاد محدودیت بر زنان، یا ادعای دسترسی انحصاری به حقیقت و تلفیق دین و سیاست که به عنوان شاخص های بنیادگرایی مطرح شده اند، مخدوش هستند. معیار نخست به عمل حکومت داری (3) بر می گردد. محدودیت بر زنان در جوامع نوگرانیز وجود داشته است. اما غرب چنین محدودیت هایی را نشانه تمدن وپیشرفت دانسته است و در نتیجه بحث از رویکردی جانبدارانه مطرح می شود. غرب مدعی است که مقررات و معیارهای مطرح شده برای زن،بیانگر شاخص های زن آرمانی بوده و هرگز محدودیت تلقی نمی شود. درشاخص دوم، غرب نیز به سان اسلام گرایان مدعی است به حقیقت رسیده است و در نتیجه معیارهای خویش را به دیگران تحمیل می کند واز آنان می خواهد به شیوه غربی زندگی کنند. نمود بارز آن را می توان درنظریه های نوسازی مشاهده کرد (نک : بدیع، 1380؛ سو، 1378). معیارسوم نیز صرفا معیار مدرنیسم غربی است که بر اساس اصل سکولاریسم مدعی لزوم جدایی دین از سیاست شده است. بر این اساس نمی توان دال بنیادگرایی را فارغ از ذهنیت غربی به کار برد و از این رو واژه ای ایدئولوژیک و جانبدارانه است.
کاربرد دیگر بنیادگرایی، چنانکه گذشت، اطلاق آن بر جریان عقل گریز و متصلب اسلام گرایی می باشد. از این منظر جریان اسلام گرایی به دو شاخه بینادگرا و رادیکال تقسیم می شود. مصداق بارز جریان بنیادگرایی در عصر حاضر همان جریان وهابیت است که با الهام ازجریان حنبلی و آموزه های ابن تیمیه در دو سده اخیر در جهان اسلام ظهور کرده است و بسیاری از جریانات سیاسی - فکری جهان اسلام راتحت تاثیر قرار داده است. در چنین اطلاقی بنیادگرایی با عقل گریزی ورد مطلق هر امر جدید و در نتیجه رد کل آموزه های دنیای مدرن شناسایی می شود. ظهور مرموز جریاناتی مثل طالبان و القاعده در دودهه اخیر که توسط غرب به عنوان چهره کلی اسلام ارائه شده است،چنین چهره ای را از اسلام سیاسی و اسلام گرایان برجسته کرده است.حتی می توان گفت تحت تاثیر چنین القائاتی است که شناخت غرب ازاسلام گرایان به رغم اطلاق آن بر تمامی جریانات اسلامی عمدتامعطوف به این جریان می باشد. سید احمد موثقی در تحلیل وطبقه بندی جنبش های اسلامی، بنیادگرایی را در برابر رادیکالیسم اسلامی به کار برده است (1374: 103-110). جریان رادیکالیسم از نظروی جریان عقل گرا را در بر می گیرد که مهم ترین نماینده آن در دوره معاصر سید جمال الدین اسدآبادی می باشد. البته چنین کاربردی دردیگر متون رایج نیست و رادیکالسیم عمدتا ناظر بر کنش سیاسی اسلام انقلابی است.کاربرد دوم بنیادگرایی نیز مبتلا به همان کاستی های قبلی است.مضافا در صورت تلاش برای تمایزگذاری جریان های درونی اسلام گرایی معاصر، بهتر است از واژگانی بومی - اسلامی استفاده کرده وبر اساس تاریخ گذشته اسلامی آنها را نامگذاری نمود (نک : بهروزلک،1380).
(رادیکالیسم اسلامی) نام دیگری است که در مورد اسلام گرایی معاصر به کار رفته است. نمونه آن را در دیدگاه موثقی دیدیم. چنین نامگذاری نیز ضمن آنکه هنوز از ذهنیت غربی به طرفداران دخالت ارزش های دینی در عرصه سیاسی نگاه می کند و به همان مشکل مفهوم بنیادگرایی مبتلاست، به لحاظ ابهام در کاربرد وصفی واژه رادیکالیسم در توصیف اندیشه یا عمل سیاسی نامناسب می باشد.رادیکالیسم عمدتا صفتی است که برای توصیف کنش سیاسی به کارمی رود و در مواردی نیز به عنوان صفت اندیشه و تفکر به کار رفته است.از این جهت برای هر تفکری می توان در عمل گرایش معتدل و رادیکال را بر اساس چگونگی کنش سیاسی طرفداران آن اندیشه مطرح نمود(نک : بشیریه، 1381: 299-300).
با توجه به ابهامات و نقصان هایی که در واژگانی چون بنیادگرایی ورادیکالیسم اسلامی وجود دارد، می توان از واژگان خنثاتری چون اسلام گرایی و اسلام سیاسی در توصیف جریان اسلامی معاصر استفاده کرد (بابی سعید، 1379: 20). چنین واژگانی کلیت جریان اسلامی را دربر می گیرد Fuller)، 2003: xi-xv) و می بایست برای توصیف جریان های فرعی آن از واژگان مناسبی استفاده کرد.در جهان عرب طبق گزارش حیدر ابراهیم علی دو واژه الاسلامیه والاسلامویه علاوه بر دیگر واژگان، کاربرد یافته اند. هرچند واژگان دیگری چون الاصولیه و التطرف معادل بنیادگرایی و رادیکالیسم به کاررفته است، اما دو واژه نخست معادل اسلام گرایی در فارسی وIslamism در انگلیسی می باشد. تفاوتی که او برای کاربرد آنها مطرح کرده است،حایز اهمیت می باشد. در حالی که الاسلامیه دلالت بر جریان فکری -سیاسی دارد، الاسلامویه بیشتر ناظر بر عمل سیاسی است (ابراهیم علی، 1999: 32-33).

رویکرد سلبی در تحلیل انسجام درونی اسلام گرایی معاصر


پس از بحث از واژگان مناسب برای جریان اسلامی معاصر، مساله نظری مهم در اینجا آن است که آیا اسلام سیاسی می تواند به عنوان یک دال کلی حاکی از تمامی گرایش های سیاسی اسلامی باشد؟ آیامی توان در مساله حاضر از رویارویی یک پدیده مشخصی تحت عنوان اسلام سیاسی با جهانی شدن سخن گفت ؟ این مساله بدان جهت مطرح است که برخی وحدت درونی جریان اسلام سیاسی را به دلیل بروزاختلافات فراوان در درون جریانهای اسلام گرا زیر سوال برده اند (1977 El-Zein،). از این نظر اسلام گرایی هرگز جریان یک دست و یکپارچه نیست و به دلیل وجود جریان های مختلف و گاه متعارض در درون آن امکان جمع کردن تمامی این جریان های تحت یک مفهوم وجود ندارد.در صورتی که مفهومی چون اسلام گرایی برای بیان این مجموعه به کارگرفته شود، چنین کاربردی مجازی بوده و صرفا از طریق فرایند غیریت سازی غرب برای جریان های اسلام گرا است که امکان جمع نمودن آنهاتحت واژه اسلام گرایی فراهم می شود. در چنین رویکردهایی اسلام گرایی فاقد انسجام درونی بوده و انسجام مطرح شده و ادعا شده برای آن صرفا موقت و ساختگی است.
عمده رویکردهای سلبی به انسجام درونی اسلام گرایی را می توان درچهار رهیافت عمده بررسی کرد. منشا واحد انگاری و انسجام بخشی سلبی به اسلام گرایی معاصر را باید در فعالیت های نظری و عملی غربیان در باب اسلام جستجو کرد. پیشینه نگرش سلبی را نمی توان به صورت بارزی در گذشته اسلامی یافت. این رویکردها عمدتا جدیدهستند. گذشته اسلامی از این رو این امر همانند شرق شناسی قوی (4)است که غرب مدرن برای بیان هویت خود دست به غیریت سازی زده وشرق را به عنوان مرز سلبی هویت خود قرار می دهد. چنین شرق شناسی، شرق شناسی وارونه خوانده شده است ( بروجردی، 1377: -2328 ؛ ادوارد سعید، 1371). از این منظر در مورد اسلام گرایی نوعی شرق شناسی وارونه یا غرب شناسی قوی صورت می گیرد. (شرق شناسان وارونه با تلقی اسلام به عنوان یک هویت اسمی اهمیت آن را کمرنگ جلوه داده اند. برای آنان اسلام چیزی بیشتر از یک برچسب نیست و فی نفسه هیچ اهمیتی ندارد. هر گونه اهمیت آن ناشی از معانی و مضامینی است که به آن برچسب الحاق می شود) (بابی سعید، 1379،ص 47).

رویکرد ایجابی به انسجام درونی اسلام گرایی معاصر


در برابر این نگرش می توان با تمسک به مفاهیم گفتمانی ازاسلام گرایی یا اسلام سیاسی به عنوان یک کل ایجابی دفاع نمود. دردوران معاصر ما با پدیده مشخصی در جهان اسلام رو برو هستیم که دارای تاثیرات و ویژگی های خاصی می باشد که عامل وحدت بخش وقرابت بین اسلام گرایان می باشد. از این رو می بایست در جستجوی مفاهیم و ایده هایی بود که چنین وحدتی را ایجاد می کند. در تحلیل گفتمانی چنین وحدتی را می بایست در دالهای مرکزی / برتری جستجونمود که در مفصل بندی گفتمانی دیگر عناصر را کنار هم نگه می دارد.دال مرکزی نقطه کلیدی و هویت بخش در یک گفتمان می باشد که نشانه های دیگر در سایه آن نظم پیدا می کنند و با هم مفصل بندی می شوند ( Laclau & Mouffe، 2001: 112). از این منظر (اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرارمی دهد. به عبارت دیگر در گفتمان اسلام سیاسی اسلام به یک دال برتر تبدیل می شود) (بابی سعید، 1379: 20). در مفصل بندی گفتمان اسلام سیاسی، دین صرف اعتقاد نیست بلکه ابعادی فراگیر دارد وتمامی عرصه حیات آدمی را در بر می گیرد. چنین نگرشی در تمامی گرایش های درونی گفتمان اسلام سیاسی مشترک است و از این جهت می توانیم تمامی آنها را در درون گفتمان اسلام سیاسی قرار دهیم و درتحلیل خود از اسلام سیاسی به مثابه یک کلیت واحد سخن بگوییم.چنین نگرش وحدت بخش به جریانهای اسلام گرا را نمی توان براحتی در چارچوب های تحلیلی دیگر جستجو کرد. در تحلیل های دیگر (چون روان شرابی و دیگران) ما با تفاوت ها مواجه هستیم و امکان نگاه جامع به جریان اسلامی معاصر به مثابه یک امر واحد وجود ندارد. از منظرگفتمانی اسلام سیاسی یا اسلام گرایی همان نقشی را ایفا می کند که مدرنیسم برای مجموع های از مکاتب و نگرش ها در غرب ایفا می کند.هر چند چنین مکاتب همانند سوسیالیسم و لیبرالیسم با یکدیگرمتعارض هستند، اما همگی آنها تحت گفتمان مدرنیسم قرار می گیرند.چنین قابلیتی را نیز برای اسلام سیاسی و اسلام گرایی می توان تحت گفتمان اسلام سیاسی جستجو نمود و برای آنها یک وحدت ایجابی تعریف نمود (همان).
یکی از رویکردهای ایجابی به اسلام گرایی معاصر را می توان استفاده از تعبیر واژگان نهایی ریچارد رورتی دانست. رورتی در تبیین کلیت یک هویت اجتماعی تلاش نموده است آن را از طریق شناسایی کاربردواژگان خاصی از سوی اعضای یک گروه خاص توضیح دهد. از نظررورتی واژگان نهایی واژگانی است که هنگامی که از کسانی خواسته می شود از امید، عقاید و آرزوهایشان تبیین هایی ارائه دهند، مجموعه ای از کلمات و عبارات را دارند که بدانها متوسل می شوند. اینها، همان واژگان نهایی هستند. ما داستان خودمان را بوسیله این واژگان نقل می کنیم. آنها بدین دلیل نهایی هستند که فراتر از آنها تکرار مکررات،جزمیت یا سکوت وجود دارد (1989 Rorty،: 73).
رویکرد ایجابی به وحدت در قرآن کریم نیز مطرح شده است. خداونددر دعوت اهل کتاب به وحدت آنان را به کلمه واحد دعوت کرده است. قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوااشهدوا بانا مسلمون (آل عمران : 64). گاه از حبل الهی به عنوان معیار ومبنای وحدت تاکید شده است. و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا (آل عمران 103).

نتیجه گیری


هر چند رویکردهای سلبی به وحدت اسلام گرایی معاصر آن را سطحی و ساختگی می دانند، اما میتوان با الهام از رویکردهای ایجابی از انسجام نسبی حرکت اسلام گرایی معاصر دفاع نماییم. البته باید توجه داشت که چنین انسجامی خود نسبی است. اسلام گرایی معاصر در مقایسه بامکاتب و جریانات رقیب غیر اسلامی، جریانی منسجم و یک دست است. عامل انسجام بخش چنین حرکتی را میتوان خود اسلام، قرآن وشخص پیامبر اسلام (ص) دانست. تحولات و تجربیاتی که در طول چند سال اخیر رخ داد حاکی از واکنش فراگیر تمامی مسلمانان به چالش های پیشاروی جهان اسلام بوده است. دو قضیه کاریکاتورهای روزنامه یولیاند پوست دانمارک و سخنان پاپ بندیکت شانزدهم به صورت مشابهی واکنش فراگیری تمامی مسلمانان را از فرق و مذاهب مختلف برانگیخت.هر چند مسلمانان در مقایسه با یکدیگر، همچون دیگر فرق و مذاهب موجود در جهان کنونی، دچار غیریت سازی و تمایز هستند، اما در مواجه با عامل خارجی انسجام می یابند. چنین انسجامی خود را در اقدام مشابه و مشترک تجلی می بخشد. به نظر می رسد، چنین وضعیتی حاکی از یک رویکرد ایجابی در تعریف و تبیین اسلام گرایی معاصر می باشد. از این منظر ما می توانیم از فعال شدن، پویایی و فعالیت اسلام گرایی معاصر به عنوان یک حرکت برجسته سخن بگوییم.
mirmiran

واژه نامه ی آرمانشهر
واژه نامه ی آرمانشهر

 




 

آتلانتیس نو «New Atlantis»


اثر نوشتاری فرانسیس بیکن که جامعه آرمانی وی را توصیف می کند. کتاب آتلانتیس نو نخست در سال 1621 به زبان انگلیسی و در چند سال بعد ترجمه لاتین آن انتشار یافت. این کتاب ساختاری داستانی داشته و اوضاع و احوال یک جزیره را توصیف می کند. در این مدینه فاضله همه توجّهات معطوف پژوهش و دانش ورزی است. حاکمان در این مدینه کسانی اند که به بالاترین مقام علمی دست یافته اند. مقرّی در جزیره قرار دارد به نام خانه سلیمان که به واسطه آن همه علوم و معارف بشری در مسیر توسعه قرار می گیرد و خدماتی فرهنگی از رهگذر پژوهش های علمی به تمام بشریت عرضه می شود.

اگوستین، سنت «Augustinus, Saint»(354م-430م)


نخستین متفکر و فیلسوف بزرگ مسیحی که برای کشف حقیقت راه های مختلفی را تجربه کرد. آراء و نظریات کلامی و فلسفی او در 230 رساله آمده است. «شهر خدا» عنوان کتاب بیست و دو جلدی اوست که در شرح جامعه آرمانی مسیحی می باشد. این کتاب با هدف مخالفت با استدلال کافران تدوین شده و موضوعات مختلف و مسائل گوناگون را شامل می شود.
اگوستین در ترسیم آرمانشهر خود به رغم مدینه های فاضله دیگر کمتر از قدرت تخیل و قوه بهره گرفته است. جامعه آرمانی او در شهر بیت المقدس جستجو می شود. وجه مشخصه جامعه فاضله اگوستین در دینداری و عشق به خدا و حیات ابدی خلاصه می شود. در این شهر خیر اعلی و هدف غایی جز خدا نیست. همه چیز خدا حقیر است. در مقابل، جامعه ضاله یا شهر خاکی فاقد اصل بندگی و عبودیت است؛ همه گوش به فرمان نفسانیت سپرده اند. مرگ ابدی هدف غایی چنین شهری است.
در شهر خاکی عشق انسان به خود، جای عشق انسان به خدا را گرفته است. اگوستین شهر خدا را به خلقت فرشتگان و شهر خاکی را به طغیان ابلیس نسبت می دهد.

افلاطون «Platon» (346ق.م- 427ق.م)


فیلسوف یونانی که نخستین جامعه آرمانی را طراحی نمود. رساله هایی چون: جمهور، قوانین و دولتمرد جامعه فاضله افلاطون را به تصویر می کشد. به نظر او فقط فیلسوفانند که قادرند موجود حقیقی تغییر ناپذیر را بشناسند و آنند که می توانند بهترین جامعه را بسازند و در تنظیم درست روابط انسان ها و ساماندهی شهر فائق آیند. بدین سان حکومت فیلسوف شاه در فلسفه سیاسی افلاطون بر پایه همین نظریه شکل می گیرد.

اوئن، رابرت «Owen, Robert» (1771-1851)


فیلسوف و مصلح اجتماعی انگلیسی. او مبتکر سوسیالیسم تعاونی است که افکار خود را در اسکاتلند و در آمریکا در قالب جامعه ای کمونیستی به نام هماهنگی جدید به معرض تجربه گذاشت.
او معتقد است کشورداری و صنعت باید به صورت تعاونی اداره شوند. رابرت اوئن با این عقیده که جامعه باید عاری از فقر، جنایت و مرض باشد و مردم باید در نهایت خوشبختی زندگی کنند، مدینه فاضله خود را ارائه می دهد. اوئن جامعه سرمایه داری را هلاکت بار دانسته و به مخالفت با آن می پردازد.
مخالفت با مالکیت، ازدواج و مذهب از جمله آرای او می باشد. رساله «سوسیالیسم چیست؟» و «دنیای اخلاقی جدید» معروفترین آثار نوشتاری او را تشکیل می دهد.

اورول، جرج «Orwell, George»(1903-1950)


نویسنده و خبرنگار انگلیسی و از قائلین به آرمانشهر گرایی منفی. کتاب معروف او رمانی است با عنوان «قلعه حیوانات» که به نقادی جامعه دهقانی- اشتراکی پس از انقلاب روسیه می پردازد و دنیای تاریکی را به تصویر می کشد.
اورول در این اثر از حیواناتی سخن می راند که با کمک همدیگر انسان ها را از قلعه بیرون می نمایند تا یک جامعه اشتراکی حیوانی، پُر از صلح و صفا برپا دارند؛ غافل از آنکه خوک ها در نقش جانورانی پلید در کمینند و ضمن تسلط بر آنها دوباره حکومتی خودکامه برپا می دارند.
او در این کتاب خبر از ویرانشهری می دهد که نتیجه محتوم اقدامات بشر در شرایط فعلی است. سه شعار اصلی این جهان تیره عبارتند از: آزادی در بردگی، صلح در جنگ، و قدرت در ناآگاهی.

اوشیانا «oceana»


شهر آرمانی جیمز هرینگتون. اوشیانا جزیره ای در اقیانوسیه است که نظام سیاسی آن بر اعتدال استوار است. تقسیم اراضی و تحدید ثروت محور اصلی اوشیانا را تشکیل می دهد. این کتاب در دوران زمامداری کرامول در سال 1656 انتشار یافت و الگویی برای فرانسویان در جایگزینی یک رژیم جدید در آستانه انقلاب فرانسه شد.

ایکاری «icarian»


سرزمین خیالی اتین کابه که مدینه فاضله وی در این سرزمین شکل می گیرد. کابه در کتاب سفر به ایکاری در قالب رمان و با نگرشی سوسیالیستی به توصیف شهر آرمانی خود پرداخته است.
طراح ایکاری در پیشگفتار کتاب ناصحیح بودن سازمان جامعه بشری را موجب بدبختی بشر دانسته و اصل همیاری را متضمن زندگی خوب یادآور می شود. اصل در این مدینه بر برابری است تا جایی که آزادی و هویت شخصی تحت الشعاع این اصل قرار دارد. حذف مالکیت خصوصی، تربیت عمومی کودکان، توزیع ثروت به وسیله دولت، دموکراتیک شدن هنر، حکومت مردمی، کم شدن شمار قوانین، برابری کامل و مطلق زن و مرد از محورهای اصلی ایکاری را تشکیل می دهد.

بابوف، فرانسوانوئل «Babeuf,FrancoisNoel»(1760-1797)


روزنامه نگار و سوسیالیست انقلابی فرانسه. بابوف ملهم از آثار روسو و مورللی ایجاد مزارع اشتراکی را دنبال می کند.
وی در کتاب «ممیزی و ثبت اراضی»، نفرت و انزجار شدید خود را نسبت به ارث نشان می دهد و توارث خانوادگی را یک امر وحشتناک و خلاف منطق می خواند. وی اظهار می دارد زمین پس از درگذشت مالک به جامعه تعلق دارد و باید به طور مساوی بین افراد نیازمند تقسیم شود.
در مدینه آرمانی بابوف پرداخت مزد بر اساس نیاز صورت می گیرد و نه بر اساس توانایی. او کلیه تولیدات کشاورزی و صنعتی را متعلق به همه می داند و نه فرد یا گروه تولید کننده.
بابوف به دلیل داشتن نظرات انتقادی بارها به زندان افتاد تا اینکه نهایتاً در دادگاه محکوم به اعدام شد و با دستگاه گیوتین سر از تنش جدا شد.

بازیلیاد


مدینه فاضله آبه مورللی. بازیلیاد مجمع الجزایر سبز و خرمی است که مردمی خوشبخت، مرفه و با محبت در آن زندگی می کنند. مردم مجمع الجزایر بازیلیاد بویی از مالکیت نبرده اند. این سرزمین به قطعات مربع تقسیم شده و کار و برداشت محصول در آن به طور اشتراکی انجام می گیرد.

بیکن، فرانسیس «Bacon, Francis»(1561-1626)


فیلسوف و خطیب بزرگ دوره رنسانس و نماینده روش
استقرایی و تجربی.
از جمله آثار او «مقالات»، «پیشرفت دانش»، «ارغنون نو» و «آتلانتیس نو»، می باشد.
مدینه فاضله فرانسیس بیکن برخلاف دیگر آرمانشهر گرایان تنها به بعد علمی و فرهنگی مدینه اشاره دارد. «آتلانتیس نو»، آرمانشهر او را به تصویر می کشد. این کتاب همچون بسیاری از آرمانشهرهای دیگر با ساختار داستانی، در قالب توصیفی از یک جزیره شکل می گیرد که مردمان آن جملگی مسیحی اند و حول محور علم و دانش زندگی اجتماعی را تشکیل داده اند.
در مدینه فرانسیس بیکن همه توجهات معطوف پژوهش و دانش ورزی است. لذا مدینه ای که بیکن سودای آن را در سر می پروراند، مدینه عالمانه و مدینه عالمان است. مدینه ای است که عالی ترین لذات آن کشف قوانین علمی و کسب انواع معارف بشری است.

پوپر، کارل «Popper, Karl»(1902-1994)


نظریه پرداز و فیلسوف و راسیونالیست انتقادی. پوپر مخالف هرگونه آرمانشهرگرایی بود. وی در اثر معروف خود تحت عنوان:«جامعه باز و دشمنانش» طراحان آرمانشهر را مهندسان سراب خوانده و بر این اعتقاد است که نقشه های سراب گرا هرگز به وجهی که تصور و طرح شده اند، تحقق نخواهند یافت.
بنابر نظر پوپر «در سراب گرایی کوشش می کنند تا یک حکومت آرمانی پدید آید و در تحقق این امر، یک طرح جامع برای جامعه عرضه می کنند. اجرای یک چنین طرح جامع نیز مستلزم استقرار حاکمیت متمرکز عده ای معدود است که به احتمال قوی منجر به استبداد می گردد.»
وی متفکران آرمانشهرگرا را دشمن جامعه باز یاد کرده و معتقد است که «نقشه های سراب گرا، هرگز به وجهی که تصور و طرح شده اند، تحقق نخواهند یافت؛ زیرا اقدامات اجتماعی به ندرت می توانند دقیقاً همان حاصلی را که هدف بوده، فراهم آورند.» لذا به اعتقاد او جاذبه ناکجا آبادگرایی بر غفلت بشر استوار است.

چیتادل سوله «lacittadelsole»


عنوان شهر آرمانی توماس کامپانلا. این عنوان که در فارسی به معنای شهر آفتاب یا شهر خورشید معروف است، تفکر اتوپیایی فیلسوف ایتالیایی را به تصویر می کشد. این اثر دارای متنی نسبتاً مختصر و به صورت مکالمه بین رهبر کشیشان فرقه نظام مالت و فرمانده ناوگان جمهوری جنوآ (ژن) تنظیم شده است. شهر آفتاب از نظر جغرافیایی در جزیره تویروبانا، یعنی سیلان کنونی قرار دارد و نظامی دینی را تشکیل می دهد. حجت و اعتبار شهر به کشیشی به نام «هو» است که در مرکزی ترین نقطه شهر قرار دارد.

دیستوپیا «Dystopia»


به اتوپیای منفی، زمخت شهر یا ویرانشهر گفته می شود. دیستوپیا دنیای ناخوشایند، ناامن و یأس برانگیزی را برای آینده بشر به تصویر می کشد. این اصطلاح را نخستین بار جان استوارت میل انگلیسی به معنای مخالف آرمانشهر به کار برد.
طراح دیستوپیا این ذهنیت را القا می کند که فضای فلاکت و بدبختی دیر یا زود جامعه بشری را فرا خواهد گرفت و آدمی سرنوشت بدی را در پی خواهد داشت. دیستوپیا نسبت به تکنولوژی و مظاهر آن بدبین است. در دیستوپیا بیشتر به وجوه منفی زندگی بشر آینده اشاره می شود. برخی از موضوعات آن عبارتند از: جامعه ای که توسط رایانه ها و رباط ها اداره می شوند. جامعه ای که ابراز احساسات انسانی در آن ممنوع است، و بالاخره جامعه ای افسرده ناشی از وقایع تلخ.

زامیاتین، یوگنی «Zamiatine»(1884-1937)


نویسنده و منتقد روسی. زاماتین در کتاب معروف خود تحت عنوان «ما» با نگاهی انتقادی فضای تلخی را برای بشر به تصویر می کشد. دنیایی که او در رمان «ما» ارائه می دهد دنیایی است که فردیت در آن معنایی ندارد. در این دنیا کسی نمی تواند دارای هویت شخصی باشد. همه اشخاص با یک حرف و یک عدد نامیده می شوند. برای آنکه حاکم شهر بتوانند بر همه چیز مسلط باشد هیچ چیز نباید در آن پنهان باشد. همه ی شهروندان در شهری شیشه ای و غرق در نور، در خانه های مکعب شکل به هم چسبیده به سر می برند.
زامیاتین در این کتاب که انتقادی ترین و سرسخت ترین متن ادبی روسیه در دهه ی 1920 محسوب می شود، از انجماد مدرنیته سخن می راند که در قالب اشکال جامد و انعطاف ناپذیر زندگی انسان را می بلعد.

سن سیمون، آنری «Saint Simon»(1760-1825)


سوسیالیست و مدافع مذهب اشتراکی. او نخستین هوادار وحدت اروپا شناخته شد. به نظریه سلسله مراتب در جامعه اعتقاد داشت. نظریات او در این سه اصل خلاصه می شود: مخالفت با مساوات، موافقت با تولید، مخالفت با مالکیت. او خواستار یک آئین و مکتب صنعتی نوین بود.
سن سیمون بر این عقیده بود که در جامعه آرمانی، دانشمندان و صاحبان صنایع باید در جهت منافع همه کارگران و زحمتکشان حکومت کنند.
مهمترین آثار او عبارتند از:«بازسازی جامعه اروپایی»،«آیین مسیحیت نوین»،«سیاست»،«نظام صنعتی»،«آموزش اصول صنعتی به صاحبان صنایع».
سن سیمون به شدت مدافع نابرابری اجتماعی بود و اعتقاد داشت هر کارگر برابر لیاقت و کار خویش باید مزد دریافت کند.

فالانستر«Phalansteres»


نام شهر آرمانی شارل فوریه. فالانستر ترکیبی است از واژه «فالانژ» به معنی گروه نظامیان و موناستر به معنای صومعه.
فالانستر شهری مدرن شناخته می شود که به انواع امکانات، از جمله کتابخانه، بورس، تئاتر، شورا، فروشگاه، غذاخوری، سالن های مطالعه، پژوهش، برج، دستگاه تلگراف، رصدخانه، ناقوس تشریفات، معبد، برج فرمان، پست های ارتباطی، و... مجهز است. نظام فالانستر بر اجتماعات تعاونی استوار است.

کابه، اتین «Cubet, Etienne»(1788-1856)


جامعه شناس سوسیالیست فرانسوی و از جمله فعالان سیاسی. اثر مهم او در قالب رمان با عنوان «سفر به ایکاری»، آرمانشهر و جامعه ایده آل او را به تصویر می کشد.
این اثر که در قالب رمان شکل گرفته است و تاریخچه ای مخلوط از نمایشنامه هاملت و تاریخ معاصر فرانسه و انگلستان می باشد، تصویری از یک جامعه پاک انسانی بدون انواع رذائل اخلاقی به آرزومندان مدینه پاک عرضه می دارد. او در پیشگفتار کتاب خود نا صحیح بودن سازمان جامعه بشری را موجب بدبختی بشر دانسته و یادآور می شود که اگر اصل همیاری مادی و معنوی در تشکیلات جامعه و دموکراسی اعمال شود همه مردم زندگی خوبی را تجربه خواهند نمود.
در آرمانشهر او اصل بر برابری است تا جایی که آزادی و هویت شخصی تحت الشعاع این اصل قرار می گیرد.
اتین کابه برای تحقق آرمانشهر خود جنبشی را در قالب یک حرکت اصلاح گرایانه با عنوان جمعیت ایکاری ها بنا نهاد و در صدد بر آمد آرمانشهر خود را در تگزاس و سپس در ایلی نویز جامه عمل بپوشاند.

گودن، کریستیان «Godin, Christian»


فیلسوف فرانسوی و مدافع و نماینده اتوپیای ارزش ها. کریستیان گودن به طرح مرحله ای و بخشی وضعیت های بهتر اعتقاد دارد، اما در عین حال از وحشت اتوپیا سخن می راند و در این راستا اظهار می دارد که «جامعه اتوپیایی، دیگری را در خارج از خود نادیده می انگارد و هیچ نقصی را در درون بر نمی تابد. برای او تضاد همیشه با انهدام یکی است... اتوپیا هبوط مطلق بر زمین است؛ از همین رو، هرگونه تقابلی، حتی اندک مخالفتی به جنایت متهم می شود. اتوپیا فهمیده است که آزادی موجب نابرابری هایی است و بدین ترتیب او - ستاینده برابری- بدون کمترین عذاب وجدان، آزادی را در محراب برابری قربانی می کند...»

فارابی، ابونصر(260ه.ق- 339ه.ق)


مشهور به فیلسوف المسلمین. یکی از شارحان مسلم آثار ارسطو است که «سیاست» هدف اساسی فلسفه او را تشکیل می داده است. «السیاسة المدنیه»، «فصول المدنی» و «رساله فی آراء اهل المدینه الفاضله» از مهمترین آثار او به شمار می آید. آرمانشهر او آمیزه ای از شریعت اسلام و اندیشه های افلاطون است.
بنابر دیدگاه او اجتماع بشری به دو جامعه فاضله و غیر فاضله تقسیم می شود و در نظر او جامعه فاضله متضمن سعادت آدمی است و یکی بیش نیست. در حالی که جوامع غیر فاضله دارای انواع بوده و ماهیتاً متفاوتند.
«رئیس» در مدینه فاضله فارابی برجسته ترین مقام را دارد. همه ی اهل مدینه خادم اویند و او خادم کسی نیست. «رئیس اول» مدینه مانند موجود اول در نظام آفرینش، علت موجده و علت مبقیه مدینه است. او جامع جمیع علوم و با عقل فعال در اتصال است.
چارچوب اندیشه فارابی در سیاست افلاطونی و بسیار نخبه گرایانه است.

فوریه، شارل «Fourier, Charles»(1772-1837)


متفکر، شاعر و نظریه پرداز سوسیالیسم فرانسوی. فوریه در آثار خود همچون نظریه حرکات چهارگانه و مقدرات عمومی که نخستین اثر کلاسیک در مورد سوسیالیسم خیالی محسوب می شود، با پدیده هایی چون: استبداد، صنایع بزرگ، نظام سرمایه داری و سیسم اقتصادی آزاد مخالفت نشان می دهد.
طراحی مدینه فاضله او بر اجتماعات تعاونی استوار است. چرا که از نظر او در سایه تعاون است که بشر در مسیر کمال هدایت می شود و آرام می گیرد.
فوریه نام فالانستر(Phalnsteres) را بر آرمانشهر خود می نهد و آن را کاخ اشتراکی، اهدایی به ابنای بشر توصیف می کند که در آن مزدبگیری و داد و ستد از میان رفته و هماهنگی کامل بین اعضای آن برقرار است.

مانهایم، کارل «Mannheim,Karl»(1893-1947)


جامعه شناس مجاری و نظریه پرداز در علوم اجتماعی. کارل مانهایم بنیانگذار و نماینده اصیل جامعه شناسی شناخت، شناخت شد.
اندیشه مانهایم به اندیشه فیلسوفانی چون اگوست کنت و هگل شبیه است. او به شدت تحت تأثیر اندیشه های مارکس بود، اما در سال های آخر عمر به مسیحیت گرائید. کتاب «ایدئولوژی و اوتوپیا»ی او که نخستین کتاب وی بود، در دوره اوج نفوذ مارکسیسم انتشار یافت. او در این کتاب با تأکید بر اینکه اتوپیا فاقد ایدئولوژی و خرد ایدئولوژی است معتقد است اتوپیا به همه چیز به دیده شک می نگرد و آن را بن بست و پایان حرکت تاریخ می خواند؛ زیرا به رغم او با تحقق آرمانشهر در مدینه، بشر به کمال مطلوب و بهشت خیالی خود می رسد. دیگر نیازی به بهتر بودن در خود احساس نمی کند و تقاضای امری فراتر را ندارد. در نظر مانهایم آرمانشهرگرا به حال و گذشته بشر کاری ندارد و تنها توجه او به آینده نامعلوم است و فقط در آرزو و رویا سیر می کند.

مورللی، آبه «Morelly»


کشیش و اصلاح طلب فرانسوی. مورللی مدافع الغای مالکیت و زندگی ساده دورانهای اولیه است. مدینه فاضله او که عنوان «بازیلیاد» را به خود گرفته است، مجمع الجزایر سبز و خرمی است که مردمی خوشبخت، مرفه و با محبت در آن زندگی می کنند. آنان بویی از مالکیت نبرده اند. سرزمین آن به قطعات مربع تقسیم شده و کار و برداشت محصول در آن به طور اشتراکی صورت می گیرد.
وی در کتاب دیگری با عنوان «قوانین طبیعت» از سه اصل به عنوان دشمن هرگونه فساد و تباهی یاد می کند: هیچ چیزی به هیچ کس تعلق ندارد، همه شهروندان مزدبگیر جامعه هستند، و کار برای همه اجباری است.
در آرمانشهر مورللی تولید محصولات کشاورزی را افراد بین بیست تا بیست و پنج سال عهده دار خواهند بود و صنایع دستی و تولیدات صنعتی را افراد بین بیست و پنج تا چهل سال به وجود خواهند آورد. در این مدینه همه افراد جامعه باید بعد از چهار روز کار و تلاش روز پنجم را به استراحت بپردازند.

مور، سرتوماس «More,Sir Thomas»(1478-1535)


اومانیست مسیحی و صاحب اثر ماندگار یوتوپیا و یکی از برجسته ترین نمایندگان عصر رنسانس. مور با انتشار یوتوپیا سر سلسله آثار بسیاری در اروپا درباره جامعه آرمانی و ساخت و ساز آن به شمار می آید.
او در این کتاب رویکردی سوسیالیستی در ترسیم جامعه آرمانی خود دارد. نفی مالکیت خصوصی وجه مشخصه آن است. اگر چه «خانواده» همچون جوامع دینی اساس و پایه جامعه آرمانی او را تشکیل می دهد.
سر توماس مور در یوتوپیا با عبارت پردازی های افسانه ای و سیمای تخیلی دنیای قشنگی را به تصویر می کشد که در آن نفرت و انزجار، ظلم و ستم، فقر و تنگدستی، تن پروری و تن آسایی نیست. در این زندگی شهری همه چیز نظم و انسجام خود را دارد. همه چیز از آن همگان است، هیچ کس از هیچ چیزی برای بهره گیری شخصی محروم نخواهد بود. کسی فریاد بی عدالتی سر نمی دهد...
مور آرمانشهر خود را در دو بخش مستقل تشریح می دارد: در بخش نخست، جامعه روزگار خویش را به تصویر می کشد و در قالب طنز از نظام ناعادلانه آن سخن می راند، و بخش دوم به شرح جامعه آرمانی اختصاص می یابد.

ناکجاآباد


نیست در جهان. جایی که اینجا نیست. تصویر شهری است که در جای خاصی قرار ندارد. اصطلاح ناکجاآباد را نخستین بار شیخ شهاب الدین سهروردی به کار برد و آن را اقلیمی می داند که انگشت سبابه به آنجا راه نبرد.
شیخ اشراق در آواز پر جبرئیل از سالکی سخن می راند که در صحرا با ده پیر روبرو می شود. از زبان سالک خطاب به پیران اظهار می دارد:«...پرسیدم که خبرده که بزرگان از کدام صوب تشریف داده اند؟ آن پیر که بر کناره صفه بود مرا جواب داد که ما جماعتی مجردانیم، از جانب ناکجاآباد می رسیم. مرا فهم به آن نرسید. پرسیدم که آن شهر از کدام اقلیم است؟ گفت از آن اقلیم است که انگشت سبابه آنجا راه نبرد.»

هاکسلی، آلدوس «Huxley, Aldous»(1894-1963)


نویسنده و منتقد انگلیسی. هاکسلی در رمان «دنیای قشنگ نو»، همچون جرج اورول دنیایی را نشان می دهد که در آن جز فلاکت و بدبختی وجود ندارد. در این دنیا انسان در اسارت ماشین قرار گرفته و رکن خانواده از هم می پاشد. خداوند به حضرت «فورد» تبدیل شده و مورد پرستش مردم است. همه منابع علمی در کارند؛ علم ژنتیک چنان پیشرفته است که می توان تولید شهروندان را در لوله آزمایشگاهی تضمین کرد.
در رمان «دنیای قشنگ نو» رویاهای آرمانشهرگرایان همه در آینده ای مخوف تحت حکومت توتالیتر و جهانی به کابوس انجامیده است.
هاکسلی در مقدمه کتاب اظهار می دارد: علم و صنعت باید به گونه ای به کار گرفته شود که در خدمت بشر قرار گیرد و نه به گونه ای که بشریت به خدمت آن در آید.

هرینگتون، جیمز«Harrington,James»(1611-1677)


فیلسوف و نویسنده انگلیسی. در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد و مدتی را در هند به خدمت اشتغال داشت. زندانبانی چارلز اول، پادشاه انگلیس از جمله مناصب اداری او بود. هرینگتون به دلیل نظرات اصلاح طلبانه خویش مدتی را در زندان بسر برد.
هرینگتون ملهم از جمهور افلاطون، شهری آرمانی را موسوم به «اوشیانا» (جزیره ای در اقیانوسیه) طراحی کرد که نظام سیاسی آن بر اعتدال استوار بود. به زعم او تمامی نابسامانی های اجتماعی از عدم مکانیسم های تعدیل منشأ می گیرد. تقسیم اراضی و تحدید ثروت در «اوشیانا»ی هرینگتون توصیه می شود.
او معتقد است شکل حکومت تابع چگونگی توزیع زمین است. اگر بیشتر آن دست یک نفر باشد، حکومت سلطنتی است و اگر دست عده کمی باشد، حکومت اشرافی است و اگر دست مردم باشد، در آن صورت حکومت دموکراسی است.
این کتاب که در دوران زمامداری کرامول انتشار یافت در آستانه انقلاب فرانسه کما بیش الگوی فرانسویان در جایگزینی یک رژیم جدید شد.

یوتوپیا «Utopia»


این واژه از ریشه Topos یونانی به معنای مکان گرفته شده است. با افزودن حرف نفی (ou) واژه یوتوپیا ou-Topos ساخته می شود که به معنای هیچستان است. اصطلاح یوتوپیا از قرن شانزدهم و برای اولین بار توسط سرتوماس مور وارد ادبیات سیاسی شد. همچنین توماس مور مدینه فاضله خود را در کتابی تحت عنوان (یوتوپیا) تشریح می دارد. کتاب یوتوپیا مشتمل بر دو بخش است: در بخش نخست تصویری است از جامعه روزگار مور که از نظام ناعادلانه آن سخن به میان می آید. بخش دوم نیز به شرح جامعه آرمانی مور اختصاص می یابد. یوتوپیا در اصل نام جزیره ای است که رافائل هیثلودی، شخصیت خیالی داستان به همراه دوستانش از آن شهر و شهرهای آن دیدن و مجموعه مشاهدات خود را روایت می کند.
 
Seyyed Mehdi Mirmiran

مدینه های غیر فاضله
مدینه های غیر فاضله

 





 

فارابی از انواع مدینه های غیر فاضله سخن می راند؛ در حالی که مدینه فاضله را به لحاظ ماهیت یکی دانسته است. طبیعی است مدینه ای که فاقد ویژگی های فاضله باشد در لسان فارابی غیر فاضله یا جاهله نام می گیرد؛ مدینه ای که مردمش نه سعادت را می شناسند و نه سعادت به خاطرشان خطور می کند و اساساً نسبتی با سعادت ندارند، سرگرمند در تمتع لذات دنیوی، و کامجویی را هدف زندگی قرار داده اند.
فارابی در تحلیل مدینه ضاله، بی آنکه مانند افلاطون به تحلیل واقعیت سیاسی و اجتماعی ساختار درونی نظام پرداخته باشد به اندیشه سیاسی ایرانشهری نزدیک شده و کانون تحلیل خود را رأس هرم اجتماعی، یعنی رئیس اول مدینه قرار داده است که از بسیاری جهات با اندیشه شاهی آرمانی ایرانشهری سازگار است.»(1)
مدینه ضاله یا جاهله در نظر معلم ثانی اقسام ذیل را شامل می شود:

1.مدینه ضروریه:


ابتدایی ترین مدینه ای است که اعضایش در بدویت کامل بسر می برند. در این مدینه هیچ نشانی از اجتماع مدنی دیده نمی شود. برخی چونان چهارپایان اجتماعی و برخی دیگر مانند جانوران وحشی و عده ای نیز در بیابانها و صحرا می زیند.
مدینه ای است که مردمش برای دوام جسم به قدر ضرورت می خورند و می آشامند. در این مدینه فطرت ها دست نخورده تر و امکان رشد استعدادهای انسان دوستانه بیشتر است. این مدینه که به حکم دست نخوردگی فطرت زمینه مستعدی برای کسب فضیلت فراهم است به مدینه فاضله نزدیکتر است. مردم در به دست آوردن ضروریات زندگی به یکدیگر یاری می رسانند؛ البته تأمین ضروریات زندگی از راه های مختلفی همچون زراعت، حشم داری، صیادی و شکار و حتی دزدی انجام می گیرد.(2)
در این مدینه کسی مقام ریاست را به عهده خواهد داشت که در به کارگیری مردم برای دست یابی به ضروریات توانمند است.

2.مدینه نداله:


این مدینه یک مرحله بالاتر از مدینه ضروریه است. در این مدینه فقط نیازهای ضروری تأمین نمی شود، بلکه خوی ثروت اندوزی و فزون طلبی نیز در میان مردمان دیده می شود. مردم بیش از نیاز خود ثروت می اندوزند. امر داد و ستد و اجاره در چنین مدینه ای رواج دارد. مردم مدینه در خرج کردن بخل می ورزند و تنها از ثروت خود به قدر نیاز و ترس از هلاکت مصرف می کنند.«برترین مردم در این گونه مدینه ها به زعم ساکنان آنها، توانگرترین آنان است که هم خود توانگر در ثروت باشد و هم در رسیدن دیگران به ثروت و توانگری بتواند به بهترین نوع چاره اندیشی کند.»(3)
بنابراین کسی عهده دار ریاست بر مدینه خواهد شد که در راهنمایی و هدایت جامعه به سوی برخورداری توانمند بوده و در ثروت اندوزی از همگان پیشی گرفته است.

3 .مدینه خسیسه:


یک مرحله از مدینه نداله پیشرفته تر است. مردم علاوه بر مال اندوزی در لذات حسی و عشرت طلبی با یکدیگر همکاری می کنند. «اجتماع آنان استوار بر اساس قمار بازی، مجالس لهو و هزل، فراهم کردن خوراک و خوردنی و نوشیدنی و میخوارگی، ازدواج و زن بارگی و بالاخره لذت طلبی و انتخاب لذت آورترین هر امری است؛ و این کارها را صرفاً برای لذت می کنند نه برای پایداری و حفظ تن.»(4)
مقام ریاست در این مدینه از آن کسی است که قادر باشد مردم مدینه را به لذات حسی و عشرت طلبی نائل گرداند.

4 .مدینه کرامیه:


این مدینه بهترین نوع مدینه جاهلی است و از این رو شباهتی هم با مدینه فاضله دارد. در این مدینه چنان که از عنوانش پیداست مردم از سطح لذات حسی گذر کرده اند و لذاتی فراتر را خواستار می شوند؛ بزرگ داشتن و گرامی داشته شدن مطلوب آنهاست.
فارابی در السیاسة المدنیه در توصیف مدینه کرامیه از کرامت متساوی و متفاضل سخن می راند. منظور او از کرامت متساوی این است که هر یک از افراد به طور متساوی به همدیگر احترام گذارده شأن و شوکت یکدیگر را بستایند. در حالی که منظور از کرامت متفاضل این است که یکی از آنان بر حسب لیاقت ها نوعی کرامت به او اعطا کند و آن دیگری کرامتی بالاتر و بزرگتر از نوع اعطایی او. از آن حیث که او شایسته تر است.(5)
البته باید گفته شود معیارهای لیاقت در مدینه های جاهله به فضیلت نیست، بلکه بر حسب توانگری جسمی یا توانگری مالی یا عشرت گری و یا تبارگری است. بدین سان هر کس توانگرتر است و یا برای او اسباب عشرت و لذت فراهم تر است شأن و شوکت او به نزد مردم مدینه فزونتر است.(6)
ریاست مدینه را کسی عهده دار خواهد بود که در رساندن جامعه به هدف تعیین شده، توانا باشد.

5 .مدینه تغلبیه:


مردم این مدینه نسبت به چیرگی و غلبه بر دیگران شیفتگی از خود نشان می دهند. میل بر غلبه در آنها متفاوت است؛ پاره ای از آنان مایلند بر خون مردم چیره شوند و پاره ای دیگر خواستار غلبه بر اموال مردم و پاره ای دیگر تسلط بر نفوس دیگران را خواهانند. دسته ای برای چیرگی بر دیگران راه خدعه و نیرنگ را طی می کنند و دسته ای دیگر آشکارا اعمال زور می کنند و بالاخره دسته ای دیگر هر دو شیوه را می آزمایند، ولی مردم این مدینه چون در بین خود نیازمند یکدیگرند لاجرم به خاطر غلبه بر بیگانه و شهرهای دیگر از چیرگی برخودی اجتناب می ورزند و در غلبه بر مردم بیگانه به یکدیگر یاری می رسانند.
رئیس این گونه مدینه ها کسی است که در به کار گرفتن مردم مدینه در جهت چیره شدن بر ملتها نیرومندتر و مدبرتر باشد و مردم را به گونه ای تربیت کند که ضمن تفاخر به دارایی های خود همواره دشمن ملت ها و کشورهای دیگر باشند.(7)

6 .مدینه جماعیه:


مدینه ای که مردمش آنچه می خواهند انجام می دهند. در همه ی اعمال خود از تساوی کامل برخوردارند. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. کسی ارزشمند است که در جهت افزایش آزادی مردم کمک کند.
رئیس در چنین مدینه ای به رأی توده مردم انتخاب می شود. شرط کسب مقام ریاست فضیلت نیست، زیرا که اساس این مدینه را خواست مردم تشکیل می دهد. رؤسا کاملاً تابع خواست مرئوسینند. در واقع نه رئیسی وجود دارد و نه مرئوسی. در این مدینه طوایف مختلف با هر خوی و گرایشی اعم از پست و والا گردهم آمده اند و کسی را در میان خود ارجمند می شمرند که زمینه آزادی شان را فراهم آورد. نیکی و بدی در این مدینه بیشتر از مدینه های دیگر دیده می شود.(8)
به نظر می رسد خصوصیاتی که فارابی برای مدینه جماعیه قائل می شود نقدی بر نظام شورایی یا دموکراسی باشد؛(9) اما در عین حال معتقد است مدینه جماعیه نظر به انتخاب آزاد می تواند اهل مدینه را به سوی عمل به فضیلت سوق دهد و این مدینه از دیدگاه فارابی اگر چه در زمره حکومت های بد جای می گیرد، اما در صورت عدم تحقق مدینه فاضله مطلوب می باشد و در حقیقت «پدید آمدن مدینه های فاضله و ریاست های فاضله از بطن مدینه های ضروریه و جماعیه آسان تر و ممکن تر است.»(10)
فارابی در بر شماری مدینه های غیر فاضله به این مقدار بسنده نمی کند؛ از مدینه های دیگری نیز نام می برد که عبارتند از:
-مدینه فاسقه:
مدینه ای را گویند که مردم آن به آنچه مردم مدینه فاضله عمل می کنند ایمان دارند، سعادت و راههای رسیدن به آن را می شناسند، اعتقاد هم دارند، اما در عمل به کار نمی گیرند، رفتاری ناسازگار در پیش می گیرند و سیرت مدینه های جاهلی را طی می کنند.(11)
-مدینه متبدله:
یک مرحله بالاتر از مدینه فاسقه می باشد. اهل این مدینه در آرا و افعال مشابه مردم مدینه فاضله اند، ولی به لحاظ تصرف در آن طریق فساد را پیموده اند. در واقع مدینه متبدله روزگاری فاضله بوده و بر اثر اشاعه جهل و گمراهی تبدل یافته است.
ظاهراً مراد معلم ثانی از مدینه متبدله «امت هایی چون یهودیان و مسیحیان هستند که اگر چه در اصل، صاحب آرای درستی بوده اند، ولی با گذشت زمان آئین های شان دستخوش تحریف و تبدیل شده است و صورت جوامع آنها گر چه دینی است، ولی ماده و محتوای آن منحرف و باطل است.(12)
و شاید چنان که برخی نیز گفته اند مقصود فارابی از مدینه متبدله به حکومت بنی عباس بازگردد که «زیرچشم تشیع راوندیان روی کار آمدند و پس از استوار شدن با کشتن ابومسلم از آن راه باز گشتند.»(13)
البته فارابی توضیح نمی دهد که مدینه فاضله چگونه به ضد خود یعنی مدینه متبدله تبدیل شده است. به نظر می رسد بیش از آنکه تحلیلی از واقعیت سیاسی و تحول مدینه بوده باشد، توصیفی لفظی و شرح الاسمی است.(14)
-مدینه ضاله:
اهل این مدینه عقایدی فاسد درباره خدا اختیار می کنند. رئیس مدینه ضاله مدعی است بر او وحی می شود و زعامت شرعی مردم را عهده دار است. بدون این که این امر واقعیت داشته باشد و در این راه به انواع خدعه ها و تزویرها متوسل می شوند.
شاید مراد او از مدینه ضاله «امت های دینی باشد که اصطلاحاً آنها را غیر اهل کتاب می نامند. چون مانویان و بوداییان که در زمان فارابی نیز آوازه و احیاناً نفوذ در بعضی جوامع داشتند.»(15)
و شاید مراد فارابی از مدینه ضاله دولت مسیحی مردم خاوری آن روزگار باشد که دیندار و اهل کتاب ولی نامسلمان بودند.(16)
بدین سان فارابی انواع مدینه هایی را که افلاطون و ارسطو از آنها نام برده اند از اقسام مدینه جاهله به شمار می آورد؛ چنان که گفته شد برخی از آنها نسبت به دیگری از امتیازاتی برخوردار است.
بدین صورت که مدینه بدّاله به جمهوری عوام فریبانه و مدینه جماعیه به دموکراسی و مدینه خسیسه به الیگارشی ناظر است؛ چنان که مدینه ضروریه نیز به اریستوکراسی و مدینه تغلبیه به تیرانی و مدینه کرامیه به پادشاهی عادلانه نظر دارد.
سید مهدی میرمیران

 

3-5- اندیشه سیاسی در حکمت متعالیه:

1-3-5- سیاست واندیشه سیاسی درآثار ملاصدرا:

   از دیگر حکیمان مسلمانی که به موضوع سیاست در آثار گوناگون خود پرداخته است ،صدر المتألهین شیرازی است. اگر چه برخی مدعی‌اند که ،ملاصدرا به سیاست توجه جدی و اساسی نداشته است.(طباطبایی،1373 :271). اما محققان دیگری بر این نظرند که، این قضاوت ناشی از عدم جستجو در مجموعه آثار ملاصدرا است. (لک زایی،1381: 61). تا بدان‌جا که این گروه معتقدند ،حکمت سیاسی ملاصدرا، سبب شد که بعدها امام خمینی (ره) یکی از بزرگترین دست پروردگان حکمت متعالیه، نظام جمهوری اسلامی را تأسیس کند.(همان)

منابع حکمت و اندیشه سیاسی صدر المتألهین عبارتند از:

1- مقاله چهارم از کتاب "مبدأ و معاد" از فصل ششم تا پایان فصل دوازدهم؛

2- مشهد پنجم از کتاب "شواهد الربوبیه" که مشابه مقاله چهارم از کتاب" مبدأ و معاد"بوده و در این کتاب نیز به بحث از رابطه شریعت و سیاست، پرداخته و سیاست بدون شریعت را، چون جسد فاقد روح دانسته و معتقد است سیاست،باید تابع شریعت باشد.( ملاصدرا، بی‌تا:369).

3- رساله سه اصل: در این رساله ،به نقد اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر خود ،پرداخته است.(ملاصدرا،1340: 32-28 ).

4- کسر اصنام الجاهلیه: این رساله مکمل رساله سه اصل است و هدف وی در این رساله ،تهذیب جامعه اسلامی از خرافات و شکستن بت‌های جاهلیت و رفع نابسامانی مالی و معنوی است. وی در این رساله به تفضیل به بحث از رهبری و ریاست مدینه فاضله و مطلوب پرداخته است.

5- الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه: در این کتاب نیز به مفاهیمی اشاره شده است که، از حیث مبانی تفکر سیاسی صدرا حایز اهمیت است.

6- المظاهر الالهیه: در این کتاب پس از ذکر علم سیاست، در بخش طبقه‌بندی علوم، به حکومت با عنوان خلافت و خلیفه اللهی انسان.، رابطه دین و سیاست و فرق نبوت و شریعت و سیاست، پرداخته است.

7- تفسیر القرآن الکریم: این تفسیر که یک مجموعه 7 جلدی است به بسیاری از مباحث سیاسی مانند وجوب نماز جمعه، شرایط امامت، مفهوم طاغوت، مفهوم قدرت، شرایط امر به معروف و نهی از منکر و ... پرداخته است‌.

8- شرح اصول کافی: این منبع خصوصاً در شرح احادیث کتاب الحجه یکی از منابع مهم برای استخراج تفکر سیاسی صدرا است.

9- شرح الهدایه الاثیریه: در مقدمه این کتاب درباره حکمت عملی و جایگاه دانش سیاسی و درباره آن دو سعادت و شقاوت و لذت و الم بحث شده است. (لک زایی:74-60).

2-3-5- مفهوم سیاسی نزد ملاصدرا:

از نظر ملاصدرا سیاست به معنای :

"تدبیر و هدایت جامعه از دنیا به سوی آخرت، به منظور  تقرب به خدای متعال است. حرکت از خود‌پرستی به خدا‌پرستی و از شرک به توحید. چنین سیاستی به انبیا و ائمه و علمای واجد شرایط اختصاص دارد". (همان: 87).

در تمام منظومه فکری ملاصدرا -از جمله فهم وی از سیاست و رابطه آن با شریعت- لازم است به جایگاه انسان در دنیا و آخرت و منازلی که وی باید از دنیا به سوی آخرت طی کند توجه شود.تشکیل دولت نیز بدان جهت ضروری است که ،امکان عبادت را برای همه بندگان خدا فراهم می‌کند تا بتوانند با آرامش کامل، به عبودیت پروردگارشان بپردازند. ((ملاصدرا،495:1375 -494)

در تلقی ملاصدرا از سیاست، تدبیر، هدایت مداری، خدا محوری، بندگی خدا، تکامل انسان، ربط سیاست با شریعت، به طور شفاف دیده می شود.

3-3-5- رابطه سیاست و شریعت در اندیشه ملاصدرا:

از یک سو سیاست و شریعت در اندیشه ملاصدرا مترادف یکدیگرند زیرا هر دو می‌خواهند دست انسان را بگیرند و او را از منازل و مراحل سفر بگذرانند تا به قرب حق تعالی برسد. اما از سوی دیگر صدرا در کتاب" شواهد الربوبیه "چهار فرق میان شریعت و سیاست ذکر کرده است و معتقد است میان شریعت و سیاست از نظر مبدأ، غایت، فعل و انفعال تفاوت وجود دارد. ( همان: 498-496).

در این جا این سؤال پیش می‌آید که، اگر سیاست و شریعت مترادفند، پس این تفاوت چه توجیهی دارد؟ در پاسخ باید گفت: آن جا که به تفاوت سیاست و شریعت پرداخته است ،مرادش سیاست مرسوم زمان خودش می‌باشدکه سیاستی غیر دینی و قدرت محور است و با شریعت قابل جمع نمی‌باشد. در این سیاست بحث از هدایت انسان‌ها به سوی حق تعالی مطرح نیست بلکه تنها اداره جامعه آن هم به منظور اهداف غیر الهی مطرح است اما آن نوع سیاستی که در پارادایم هدایت قرار می‌گیرد ،سیاستی دینی و مترادف با شریعت است و با آن قابل ادغام است و در آن بحث از هدایت انسان‌ها به سوی حق تعالی مطرح است. (داوری، :69)

پس سیاست اگر در پارادایم قدرت محور تعریف شود غیر دینی است اما اگر در پارادایم هدایت محور تعریف شود دینی است و هیچ گونه چالش و ناسازگاری میان شریعت و سیاست وجود ندارد.

4-3-5- حکومت دینی در اندیشه ملاصدرا:

1- صدرا قایل به ضرورت حکومت است.

2- صدرا از میان انواع حکومت (دینی و غیر دینی) به حکومت دینی معتقد است.

3- از میان انواع حکومت‌های دینی به حکومت اسلامی معتقد است.

4- از میان انواع حکومت‌های اسلامی به حکومت اسلامی با قرائت شیعی اعتقاد دارد و بر همین اساس است که می‌گوید:

«نظام دین و دنیا جزبا وجود امامی که مردمان به او اقتدا و از او پیروی کنند و راه هدایت و پرهیزگاری را از وی بیاموزند درست نمی‌آید و نیاز به او در هر زمان مهم‌تر و بالاتر است از نیاز به خوراک و پوشاک‌شان و آنچه در روند این‌ها از منافع و ضروریات است.» (صدرا، 1376 : 477)

بر اساس این عبارت، صدرا نیازهای آدمیان را بر دو دسته تقسیم نموده است : نیازهای زیستی و معنوی،سپس اصالت و تقدم را به نیازهای معنوی داده است که حاکم و پیشوای جامعه نباید آنقدر غرق توجه به نیازهای زیستی و فیزیولوژیک شهروندان گردد که ،از نیازهای معنوی آنها غافل گردد. این تلقی کاملاً بر خلاف مفهوم سیاستی است که قدرت‌مدار است زیرا در حکومت‌های قدرت‌مدار نوعی نگرش سکولاریستی حاکم است که در آن نیازهای معنوی، نیازهای فردی و شخصی محسوب می‌شود ،که شخص در توجه یا عدم توجه به آنها آزاد است و حکومت در این زمینه موضعش بی‌طرفی است و به خود اجازه نمی‌دهد که در امور شخصی افراد مداخله کند ،در حالی که این تلقی، در تقابل با سیاست هدایت محور است. سیاستی که در فرهنگ اسلامی به "تدبیر" تعریف شده است و" تدبیر "عبارت است از سامان‌دهی کارها به سمت هدف مورد نظر این هدف همان «سعادت قصوی» است که در این دنیا قابل دسترسی نیست. بلکه فقط در آخرت حاصل می‌شود .از این روست که می‌گوییم در اسلام موقعیت سیاسی ،غایت محور، حاکم محور، اخلاق محور، فضیلت محور و در یک کلام" هدایت محور" است و تنها حاکم خود یافته و راه یافته و صالح و عادل و فضیلت محور است که می‌تواند مروج فضایل و از بین برنده رذایل باشد. در همین نقطه است که در دانش سیاسی مسلمانان میان اخلاق و سیاست پیوندی ناگسستنی دیده می‌شود.

از همین رهگذر است که پیوند دین و سیاست نیز جدایی‌ناپذیر است. اگر حکومت اسلامی به امر معیشت و امنیت و رفاه مردم می‌پردازد. به این منظور است تا انسان‌ها بتوانند با فراغ بال به عبادت خدا بپردازند و عبادت نیز ابزار تقرب به خداست .توجه به دنیا و آخرت، باید وجهه همت و دقت حکومت‌ها باشد. پس از نظر صدرا وظایف حکومت اسلامی عبارتند از:

1- تنظیم امور معیشتی مردم.

2- تنظیم امور معنوی.

3- یادآوری امور  آخرت

4- هدایت مردم به صراط مستقیم.

5- مجازات مجرمان و قانون شکنان و تأمین امنیت (صدرا ،1362 :558-557).

   بنابراین ،در این اندیشه،نگاه به امور معاش انسان‌ها نگاهی آلی است و به منظور وصول به امر معاد است. غایت سعادت اخروی انسان‌هاست. از نظر صدرا هر گاه عدل در دستور کار دولت‌ها قرار گیرد، شهوات عقول را خدمت خواهد کرد و مردمان به سعادت خواهند رسید. اما اگر دولت بر محور ستم شکل گیرد ،عقول در خدمت شهوات قرار خواهند گرفت و سعادت که طلب آخرت است از مردمان دور خواهد شد. (همان،ص 569-568).

   از نظر صدرا جهالت به نفس، حب جاه و مال و شهوات و لذات، سیطره نفس مسوله بر انسان ،باعث خروج از سیر سعادت حقیقی و گرفتاری به شقاوت می‌شود. (صدرا،1340: 13).

برخی از محققان معاصر معتقدند که با حکمت سیاسی متعالیه ملاصدرا دور جدیدی در اندیشه سیاسی شیعه آغاز شد. این دور جدید روز به روز زمینه را برای ولایت سیاسی عالمان دینی فراهم کرده تا در قالب ولایت فقیه و در دوره معاصر به دست فقیهی فیلسوف و فیلسوفی فقیه آن هم از نوع صدرایی یعنی امام خمینی به منصه ظهور رسید (لک زایی:122) که بسط و تبیین این دور جدید مقال و مقام دیگر می‌طلبد.

6- جمع‌بندی و نتیجه‌گیری:

1- در تعالیم اسلامی و اندیشه فیلسوفان مسلمان ،هیچ گاه موضوع سیاست غایب و مغفول نبوده است و جلوه‌های این توجه در فقه و فلسفه و کلام و حتی کتب اخلاقی به طور جدی دیده می‌شود.

2- در اندیشه فیلسوفان فلسفه سیاست Metapolitic   شاخه‌ای از حکمت عملی است که تحت عنوان سیاست مدن از آن یاد شده است و نکته جالب توجه اینکه مفاد حکمت عملی در اندیشه فیلسوفان از مصدر و منبع وحی و آموزه‌های اسلامی تغذیه شده است.

3- اگر از" حکمت عملی" روئیده در بطن و متن اسلام به "علوم انسانی" تعبیر شود، این علوم انسانی با رویکرد اسلامی در طول تاریخ حکمت اسلامی سریان و جریان داشته است.

4- همان گونه که اسلام در آموزه‌هایش به دنیا و آخرت به صورت توأمان نظر داشته است و سیاست برخاسته از این آموزه‌ها نیز این گونه بوده است. از میان مولفه های فوق سعادت اخروی و در رأس آن قرب به خدا غایت قصوای سیاست است.

5- تلقی اندیشمندان مسلمان از سیاست در طول یکدیگر است و هر کدام به اضلاع و وجوهی از سیاست دینی توجه کرده‌اند .

6- هر چه از فارابی به جلو می‌آییم رویکرد سیاست واقع‌گرایانه‌تر، عینی‌تر، جامع‌تر شده است تا بدان جا که می‌توان گفت :ملاصدرا بر خلاف تصور برخی در آثار مختلف خود از وجوه مختلف سیاست دینی پرده برداشته است.

7- نگاه همه فیلسوفان مسلمان به سیاست نوعی نگاه آلی و مقدمه‌ای است و سیاست در هیچ دوره‌ای از اندیشه اسلامی به منزله غایت و هدف به آن توجه نشده است و در این نگاه تز "هدف وسیله را توجیه می کند" جایی ندارد.



میرمیران


 

2-2-5-  سیاست از نظر قطب الدین شیرازی

از کتاب‌های قابل توجه در زمینه حکمت عملی که مباحث اندیشه سیاسی در آن به طور منظم و دقیق مورد توجه واقع شده است ،کتاب «دره التاج» نوشته علامه قطب الدین شیرازی (634 هـ.ق) است. بیش از نیمی از حجم این کتاب مربوط به سیاست مدنی است (شیرازی، 1369: 157 به بعد). او در قطب سیم قاعده چهارم به مباحث سیاست می‌پردازد با توجه به اینکه قطب الدین از یکسو شارح اندیشه های سهروردی است و از سوی دیگر محضر استادان بزرگی مثل خواجه نصر الدین طوسی را درک نموده است و شاید توجه خواجه به حکمت عملی به ویژه موضوع سیاست مدنی که     از حجم کتاب اخلاق ناصری را به خود اختصاص داده است (طوسی، 201).در عنایت ویژه قطب الدین و پرداختن منظم و دقیق و مفصل به این موضوع بی تأثیر نبوده است. اما به هر روی قطب الدین در این باب سعی نموده از قالب‌های فلسفی صرف فراتر رود و از روش‌ها و ابزارهای دیگر استفاده نماید و حتی با پردازش محتوا و استخدام واژه‌ها و الفاظ جدید از قالب‌های مرسوم حکمت عملی فاصله گیرد.

او در این کتاب تلاش می‌کند ضمن توجه به یک سیاست آرمانی وآرمانی سیاسی از واقعیت نیز فاصله نگیرد و بین آرمان وواقعیت، در یک حرکت رفت و برگشت است و همین نکته بر ارزش اندیشه‌ سیاسی وی افزوده است. بر این اساس او تلاش نموده است، مباحث خود را بر اساس آیات قرآن و اخبار و سیره مبتنی کند و از این رهگذر حکمت عملی در اسلام در کتاب او ،راهی ظریف و بابی متصل به احکام و فقه و دستورهای فقهی یافته است.

او تعریف خود را در باب سیاست در چارچوب پارادایم عدالت محوری ریخته و خاستگاه خود را برای ورود به بحث از همین نقطه آغاز می‌کند و سیاست مدنی را با رویکرد عدالت مدارانه این گونه تعریف می‌کند:

« سیاست مدنی که عبارت از حکم و معدلت کردن است در بلدان و ولایات و اجتماعات و آن را حکمت مدنی خوانند.» (شیرازی،1369: 157)

قطب الدین درباره عدالت و جایگاه آن در سیاست حاکمان، جملات و فرازهای قابل توجهی دارد و گاه این جملات مستند به نقل است ،گاه متکی به عقل و احکام عقلیه است. قطب الدین در اندیشه سیاسی خود ملت و رعیت را بر حاکم مقدم دانسته و معتقد است. بقا و دوام حاکم در گرو ملت است. هر چه حکومت مقبولیت مردمی‌اش بیشتر باشد، عمرش طولانی‌تر است. مردم‌داری منوط به عدالت است. حاکم جور نمی‌‌تواند رعایت کننده و حافظ حقوق ملت باشد. عبارت او چنین است:

«رعایا اصل ملک و پادشاهی‌اند از برای آنکه تا رعایا نباشند پادشاهی نباشد و چون رعایا نمانند پادشاهی نماند و چندان که رعایا پیش بود، ملک و پادشاهی بیش بود؛ پس رعایا اصل پادشاهی باشد و چون اصل را نگاه دارند فرع بماند ... و چون رعایت رعایا واجب است و آن حاصل نمی‌شود الا به عدل پس عدل کردن از جمله واجبات باشد از برای آنکه شرط واجب، واجب باشد.» (شیرازی:163)

در همین عبارت، عدالت محوری، مردم گرایی و مردم داری، توجه به خواست و حقوق اکثریت، تقدم حقوق مردم بر حکومت،  جایگاه مردم در بقای حکومت و ... دیده می‌شود: توجه به این مفاهیم و مفاهیم مشابه در جای جای این کتاب دیده می‌شود و اشاره می‌کند حاکمی که پیوسته به عدل و انصاف و اصلاح خود و مردم مشغول باشد. "میوه حاکمیتش فراوانی نعمت، ارزانی اجناس و برکت در نسل، میوه‌ها و حیوانات و ... است." (همان:161).

او شرط عدالت را انصاف دانسته و معتقد است حاکم عادل از انصاف خارج نمی‌شود؛ در نتیجه اگر حقی از کسی به گردن اوست به ادای آن قیام می‌کند و به هیچ وجه حاضر نمی‌شود که به احدی ظلم و جور شود. به دنبال همین انصاف است که آثار نعمت و رأفت و رحمت بر ملت ظاهر گشته و آنها به اطاعت و امتتال از حاکم ترغیب می‌شوند.

قطب الدین پس از اینکه بر اصولی مانند کاردانی و با کفایت بودن و اهلیت در امور در سپردن کارها به شخص صحه می‌نهد و از شرایط و وظایف حاکم پرده برمی‌گیرد. سخن را بدانجا می‌رساند که:

«ترفیه رعایا موجب طول عمر و دوام دولت و نظام مملکت باشد هم از روی مجاز و هم از روی حقیقت. اما از روی مجاز به جهت آنکه موجب نیک‌نامی ابد الدهر است ... اما در آنکه ترفیه رعایا موجب درازی عمر است به حقیقت از آن جهت که چون چنین باشد همت همه رعایا منصرف باشد به طول عمر و دوام دولت او تا مبادا که بعد از او کسی باشد که ایشان را از او رنجی رسد و اگر پادشاه چنان بود، نعوذ بالله که رعایا را از او رنج رسد که ایشان را از او راحت و آسایش رسد ... »‌(همان: 187-185).

بر اساس عبارت فوق توجه به امر معیشت و رفاه ملت در بقای حکومت نقش بی بدیلی دارد زیرا حاکمی که به رفاه ملت خود می‌اندیشد نمی‌تواند ناظر رنج ایشان بماند و اقدامی نکند. از منظر قطب الدین حاکمی که به حفظ حال ملت و رعیت خود توجه ننماید و نسبت به حقوق و نیازها و خواسته‌های ملت خود بی تفاوت باشد، حاکمیت او مجازی است؛ او بر جانها حاکم نیست بلکه بر جسد‌‌ها حکم می‌راند و چنین حاکمیتی دوام و بقا ندارد و باید جامعه فرق بود و نبود حاکم را احساس کند. او می‌گوید:

«بدان که نسبت رئیس با رعیت همچنان است که نسبت سر با بدن ... همچنان رئیس باید که حفظ و حراست رعیت کند و منافع خود را به ایشان رساند و رعایا تحمل اوامر و نواهی او کنند و آنچه در بایست او باشد به او می‌رسانند و هر پادشاه که چنین نکند ریاست او مجازی است و او را از سیادت جز نام نباشد.» (همان: 189)

فراموش نکنیم که نگارنده این جملات کسی است که از فراز هشت قرن پیش با ما سخن می‌گوید و سیری در اندیشه‌های این اندیشمند مسلمان نشان می‌دهد که چقدر در باب سیاست عمیق، با صلابت، مجتهدانه و مبتکرانه سخن گفته است و در این زمینه تقلیدگر فرهنگ سیاسی یونانیان نبوده است. اندیشه ‌های قطب الدین در کتاب دره التاج حاکی از آن است که وی سخنانی جدی و ناب برای فرهنگ و تمدن بشری دارد.

در تلقی وی از سیاست هیچ رنگ و بویی از قدرت ‌مداری و جاه طلبی و ثروت اندوزی و تعدی گری دیده نمی‌شود. سخنان وی در این راستا نسبت به شیخ اشراق و ابن سینا و فارابی بسیار ملموس ‌تر، واقع‌گرایانه‌تر و عینی‌تر وبه متون دینی نزدیک‌تر است. شاید یکی از وجوه مهم این واقع‌گرایی و شفاف‌گویی، فضای خاصی است که به دلیل حمله مغولان پدید آمده است و قطب الدین کوشش می‌کند از این رهگذر در قالب همان مباحث حکمت مدنی در آموزش قانون و تربیت حکومتی و اخلاق سیاسی به حاکمان مغولی قدمی بردارد و دست ظلم را از ناحیه هر کسی که باشد و در هر جا که باشد ببندد و روا ندارد که حقوق بندگان خدا به عنوان عائله خداوندی تضییع شود.


 

1-1-2-5- ویژگی های اندیشه سیاسی سهروردی

اندیشه سیاسی سهروردی دارای ویژگی‌هایی است که می‌توان آن را در زمره اعتقاد و باور شیعی قرار داد. این باور در مرحله نخست، صبغه مخالفت با دولت‌های مبتنی بر قهر و غلبه رادارد و سپس از وجه امامت و حکمت سرمدی یا نوری برخوردار است. چند شاخصه در باور سیاسی سهروردی هست که می‌توان تفکر او را ،در زمره اندیشه سیاسی شیعی قرار داد:

1- مهم‌ترین اثر سیاسی سهروردی که پاسخی به رویکرد سیاسی سنی غزالی است، کتاب «هیاکل‌النور» است. شیخ اشراق هیاکل النور را در 7 هیکل تدوین کرده و آن را به زبان عربی نگاشته و خود، آن را به فارسی برگردانده است. برخی معتقدند اصطلاح «هیاکل» ریشه در تفکر اسماعیلی دارد. در اعتقاد اسماعیلی، این اصطلاح به زمان نورانی و روح روحانی امام مربوط است. واژه «هیکل» در آثار متفکران اسماعیلی در مباحث مربوط به امامت و حکومت و لزوم اطاعت از امام واقعی و شرایط دستیابی به سعادت اخروی، به طور گسترده به کار رفته است. هانری کربن در «المبدأ و المعاد» چند مسئله مهم را درباره هیکل طرح می‌کند:

الف) هیکل با صفت نورانی به کار می‌رود و روحانی محض است.

ب) هیکل نورانی مقام امامت است.

ج) هیاکل نورانی در هر دوره‌ای وجود می‌آیند و از دوری به دوری دوام پیدا می‌کنند.

د) در کشور اعظم، آخرین هیکل نوری یا قائم به پا خواهد خاست و تمام ارواح پاک را رستگار خواهد ساخت.

هـ) ایمان راستین یک انسان و مؤمن واقعی، به پذیرش و اطاعت از امام و هیکل نوری وابسته است.(کربن:123-108)

2- دو عنصر در تفکر سیاسی سهروردی وجود دارد که وجه شیعی را در اندیشه سیاسی وی بسیار نیرومند می‌سازد. اولین مولفه نبوت است. سهروردی، نظریه دینی - سیاسی‌ای از نبوت مبتنی بر خوانش امامیه عرضه می‌کند که عناصری چون عصمت و برگزیدگی پیامبران، حکومت انبیا به عنوان الگوی دولت دنیوی - دینی و بهره‌مندی انبیا از علوم ربوبی در حکمروایی دارد و یگانه سیاست مطلوب آن دستیابی ابنای بشر به رستگاری با ذکر معجزات و کرامات است. سهروردی تفسیری شیعی از نبوت به دست داده و انبیا را صرفاً برگزیده و انسان کامل معرفی نمی‌کند بلکه آنها را معصوم و منصوب از جانب خداوند بر مردم دانسته و در تفکر سیاسی خود، پیامبران را شایسته‌ترین انسان‌ها در حکمت و قدرت و حکومت بر می‌شمارد و حکومت انبیا را نخستین و برترین شکل حکومت توصیف می‌کند. (سهروردی،1380 :1 /93)

دومین مولفه که در اندیشه سیاسی سهروردی صبغه شیعی دارد، بهره‌گیری از تعابیر "فقهی شیعی" است. سهروردی در «الواح عمادی»(همان:ج3/194) تعبیر اهل شریعت و فقها با عنوان «خلفاء الله فی الارض» را به کار برده و آن را با رویکردی کلامی - فلسفی، به نفوس پاکان یا معصومان پیوند می‌دهد. وی نفوس پاکان را متصل به عقل سماوی یا عقل فعال بر شمرده و از این اندیشه در طرح سیاسی اشراقی خود بهره وافر می‌برد.

سهروردی علاوه بر طرح تعابیر شیعی در فقه و کلام، در سامان بخشیدن تفکر سیاسی خود، این عناصر را دخالت می‌دهد. او رویکرد کلامی شیعی در خصوص خلیفه الهی بر اساس آیات 124 بقره و 55 مائده و 59- 58 سوره نساء را به تفصیل تبیین ساخته و ریاست و حکومت بر جامعه را به «صاحبان کرامات و معجزات» و «واجدان نور قدسی» اختصاص داده و از رهیافت‌های باطنی و تأویلی قرآن سود می‌برد تا اندیشه و نظریه «حکیمان متوغل در تأله» را با نظریه امامت و ولایت پیوند دهد. (سهروردی،21:1367)

مؤلفه‌هایی که سهروردی در اندیشه اشراقی سیاسی خود از آنها استفاده می‌کند و با آنها به توجیه و توضیح قدرت سیاسی ، حاکم سیاسی و مشروعیت حکومت می‌پردازد، سبب شده که به رویکرد کلامی و حتی فقهی شیعی نزدیک شود؛ گرچه می‌کوشد تا این رویکرد را با رهیافت ایرانی مآبی که گرایش نیرومندی در سهروردی است و وی را به احیای تمدن و عناصر فرهمندی ایرانی و نیز گنوسیستی در اندیشه ایرانی واداشته در هم آمیزد و آموزه‌ای از آمیزه «دین و ایران» به دست دهد.

2-1-2-5- رهاوردهای اندیشه سیاسی سهروردی:

نکات ذیل رامی توان ثمره تفکر سیاسی سهروردی دانست:

الف) اساس قدرت سیاسی مبتنی بر خلیفه اللهی است. خلیفه، هم حجت خداوند بر زمین است و هم حکمت ، میزان ، بیّنات ، علوم و قدرت خود را از خداوند دریافت می‌کند.

ب) سهروردیبا آمیزه ای از نگاه فقهی - کلامی شیعی، جهان را قائم به خلیفه الهی می‌داند که عالم نمی‌تواند در هیچ برهه‌ای از این حجت و امام خالی بماند.

ج) سهروردی تحت تأثیر شیعیان اسماعیلی و فاطمیون مصر، معتقد به امام متأله ظاهر و مستور است.

د) سهروردی قائل به نظریه قطب بر اساس دیدگاه اسماعیلی در سلسله مراتب قدرت بوده و ریاست و حکومت حقیقی بر جهان را از آن رئیس تامه و امام بر می‌شمارد.

هـ) سهروردی اعتقاد دارد که دوره ریاست امام، دوره نورانی است و سیاست او نیز نورانی است. در صورتی که امام حاکم بر جامعه نباشد یا مردم اقبال به حکومت او نشان ندهند یا دیگران که شایسته حکومت و حکمت لدنی نیستند، قدرت سیاسی را در اختیار خود بگیرند، جامعه و عصر دچار زوال، ظلمت و نابودی می‌شود. (همان)

سهروردی بر خلاف اندیشه ایرانشهری، این خمیر مایه را «فرهمندی» ایرانی نمی‌داند بلکه تحت تأثیر رویکرد شیعی، اساس آن را «نور» بر می‌شمارد. ملاصدرا معتقد است که گزینش «نور» توسط سهروردی، به سبب تأثیرپذیری وی از فلسفه نور زرتشتی و ایرانی یا اندیشه یونانی (خود سهروردی نیز افلاطون را به عنوان امام حکمت «صاحب الاید و النور» می‌داند) نیست بلکه سهروردی از آیات قرآن سود می‌برد و به تفسیر نور می‌پردازد. (سهروردی،1380 :ج 3 :184به بعد) حقیقت این است که تفسیر آیه نور در اندیشه‌های ابن سینا - در «اشارات»، نمط سوم - و تحت تأثیر او، در اندیشه‌های غزالی در «مشکوه الانوار»، پیشینه نیرومندی دارد.

بنابراین تمایل سهروردی به «نور» ارتجالی و بدون پیشینه نیست اما سهروردی تنها در تأویل آیه نور توقف نمی‌کند بلکه «فلسفه نور» را در تدوین حکومت و قدرت مطلوب و ویژگی‌های حاکم اسلامی به کار می‌گیرد. سهروردی اساس رستگاری جامعه را دستیابی به شعاع قدسی تلقی کرده و در صورت استقرار قدرت سیاسی مطلوب، دوره را «عصر نورانی» نام می‌نهد سهروردی در «پرتونامه» و «هیاکل النور» می‌نویسد: «هرکس واجد نفس لطیف با افکار ملکوتی شود، انواری از آسمان بر او تابانده می‌شود که از شهاب نورانی است. چنین کسی که انوار قدسیه از عالم روحانی را به سبب استعداد نفسش به جهت عشق و محبت واجد شده، دارای وجودی لطیف و نورانی شده و به جامعه و آدمیان عشق خواهد ورزید و به تعظیم امت‌ها می‌پردازد. او به سبب این ملکات و انوار، صاحب شکوه، علم، فضیلت و هیبت شده و مورد اقبال امت‌ها خواهد بود». (سهروردی،1380:ج3/81)

در باب اندیشه سیاسی سهروردی توجه به چند نکته حائز اهمیت است:

1- مبانی نظری، آیین سیاسی - اشراقی را باید در متون اصلی فلسفه اسلامی به ویژه فلسفه سیاسی اسلامی در آثار فارابی وابن سیناجست.

2- سهروردی به دیدگاه‌های غزالی در کتاب "کیمیای سعادت "در مسأله سیاست و آداب نیز توجه داشته است.ازاین رو سهروردی درجدوجهداست تارهیافت سیاسی خود را با ابتنا بر اندیشه اشراقی و در واکنش به غزالی و با بازسازی اندیشه فارابی و ابن سینا تدوین ‌کند. زیراغزالی با گسست از اصول تسنن مبنی بر محوریت رای اکثریت و اهل «حل و عقد» و بیعت در حکومت، به برگزیدگی پادشاه روی آورده و کوشیده تا به هر روی شالوده ایدئولوژیک خلافت بغداد را فراهم سازد. مدل غزالی با اصول شریعت سازگاری نداشت و عمدتاً تحت تأثیر «سیرالملوک» خواجه نظام پدیدار شد. (غزالی،:107-104)

3- توجه وتامل در نوشته‌هایی مانند" قابوس نامه" و "سیاست نامه نظام الملک "و نظریات پادشاهان کهن مانند فریدون و کیخسرو در باب نحوه توجیه مشروعیت حکومت ،در اندیشه‌ سیاسی سهروردی دیده می‌شودهرچندوی ا ثرویژه ای درباب سیاست ازخود به جای نگذاشته است.

4- سهروردی بسان فارابی در نظریه سیاسی خود تحت تأثیر افلاطون ( جمهوریت) نیز بوده است.(همان)ازهمین روست که ایده حاکمان حکیم وحکومت حکیمان رادر اندیشه اومییابیم.

5- در فلسفه سیاسی سهروردی ،ارتباط با مبدأ، حکمت، سعادت، عدالت، اطاعت از خدا دیده می‌شود البته این مؤلفه‌ها در اندیشه افلاطون به طور خاص وبه نحو شفاف دیده نمی‌شود.چه اینکه سهروردی براساس سنت حکیمان مسلمان،ابتدا به اثبات ضرورت زندگی اجتماعی مپردازدسپس پرده ازرسالت انبیا برمی گیردودرپی آن به تبیین وتشریح حکومت حکیمان روی میآورد.

6- سهروردی نیز مانند فارابی می‌پذیرد که رئیس حکومت و مدینه نمی‌تواند هر کسی باشد اما وی معتقد است ریاست مدینه باید در دست حکیمان متأله (جامع حکمت ذوقی و بحشی) باشد و معتقد است اینان از راه درک حکمت اشراق به کمال انسانیت رسیده‌اند و نفس ایشان به عقل فعال پیوسته است.ازاین رورییس اول دراندیشه فارابی باحکیم متاله دراندیشه سهروردی،تفاوت ماهوی دارند.

7 رئیس اول مدینه فاضله فارابی، افعال و رفتار و صفاتش یکسره دنیوی هستند اما در حکمت سیاسی سهروردی سخن از سالکان و حکمای خارق العاده است. ( شهرزوری،48:1380)

8-گویی سهروردی انسان کاملی که از او به عنوان حکیم متأله تعبیر می‌کند. بیش از آنکه ریاست ظاهری و صوری بر جامعه داشته باشد دارای نوعی ریاست باطنی و معنوی است  و نزد سهروردی حاکم حکیم یا رئیس مدینه می باید صاحب کرامات باشد تا اهل مدینه با دیدن کرامات از وی فرمان برند. نزد او چنین رئیسی در هر عصری خلیفه الله است. پس می توان گفت که آیین سیاسی اشراقی یعنی حکمت در خدمت حکومت و پیام سیاسی سهروردی به پادشاهان روزگارش این است که اگر طالب فره و قدرت و عدالت پیشینیان هستید نزد حکیمی متأله حکمت بیاموزید (همان، 55-48)

9- مهم‌ترین شاخص طرح سیاسی سهروردی، اندیشه شیعی - ایرانی است و کتاب بسیار ارزشمند «هیاکل النور» مهم‌ترین منبع این رویکرد محسوب می‌شود.

10-جمع حکمت بحثی وذوقی درحاکم ونگاه توامان به عالم مادون ومافوق، راهبرد برجسته ای است که محورهاوخطوط اصلی آن دراندیشه حکیمان بعدی ،آشکارتر وشفاف تر مورد توجه وتامل قرار گرفت.


1-5- سیاست در حکمت مشاء :

1-1-5- سیاست از نظر فارابی :

فارابی با تکیه بر نظریه مدینه فاضله و تاکید بر فضیلت‌های چهارگانه در آغاز سده چهارم، طرح سیاسی مدینه فاضله را در ناامیدی تام از دولت‌های مستقر در ایران، بغداد و مصر تدوین کرد(فارابی،15:1359)؛ سیاست یکی از مهمترین بخشهای فلسفه فارابی است .شاید فارابی نخستین فیلسوف بزرگ در عالم اسلام باشد که آرای خاصی در علم سیاست مطابق با مقتضیات عالم اسلام داشته است و این اهمیت تا بدانجا است که برخی گفته اند "هدف اساسی همه فلسفه او سیاست است" (حناالفاخوری ، 1367 :435) تا از این راه بتوانند میان آراء فارابی در حوزه سیاست و سایر آراء فلسفی او ارتباط برقرار نمایند . فارابی به دلیل مذهب شیعی و اعتقاد به امامت- هر چند که نه شغل سیاسی داشته و نه با رجال سیاسی دمخور بوده است - سعی کرده است از هر مناسبتی برای پیش کشیدن مباحث سیاست استفاده کند. البته غایت اصلی فلسفه سیاسی وی :

"تضمین شرایط برای سعادتمند شدن یکایک افراد جامعه تا سرحد امکان است» (نصر،1387 :1/325) از همین روست که وی طبقه بندی خود را از جوامع و شهروندان با توصیف سعادت انسان ارایه می کند و معتقد است تنها شهروندان جامعه با فضیلت و سالم هستند که توان دست یابی به این هدف را دارند و صرفا با اکتساب فضائل تحقق سعادت ممکن است که البته بدون معاونت و یاری مردم بسیار، به تنهایی نمی توان به این کمالات رسید. بنابراین زندگی مدنی اجتناب ناپذیر است زیرا برای رسیدن به برترین کمالات، انسانی نیازمند خیرهای زیادی است که به تنهایی از عهده انجام آنها بر نمی آید و در واقع اجتماع وسیله است نه هدف و هدف رسیدن به کمال است که سعادت دنیا و آخرت بدان تامین می شود" (حناالفاخوری : 432)

فارابی سیاست را" علم المدنی" می نامد و آن را اینگونه تعریف می کند:

"در زمینه اعمال و سنن ارادی و درباره ملکات اخلاق ، سجایا و خصلت هایی که این اعمال و سنن را شکل می دهد بحث و بررسی می کند . علم سیاست افعال و سنت ها را از یکدیگر متمایز می کند ونشان می دهد که خیرات و زیبایی ها و فضایل هستند که ایجاد سعادت می کنند و سایر امور در زمره شرور و زشتی ها و نقایصند و نیز مشخص می سازد که راه و روش بوجود آمدن سعادت در انسان این است که اعمال و روشهای والا در شهرها و در میان ملت گسترش یابد و تمام افراد به طور مشترک آن را به کار ببرند ".(بدوی ، 1387 : 113-112)

فارابی پس از اینکه سیاست را تعریف می کند و میان سیاست و سعادت دنیوی و اخروی انسانها پیوند می زند و سیاست صحیح و مضبوط را  پل رسیدن به سعادت می داند، اظهار می دارد که وصول به سعادت از مسیر این چنین سیاستی شدنی نیست مگر اینکه شخص عهده دار مدیریت و سیاست باشد و در پرتو مدیریت وی"

" اعمال ، سنت ها ، خصلتها ، کلمات و اخلاق در شهرها و میان امتها تحقق پیدا کند آن ریاست باید تلاش کند تا افعال و سنتها حفظ شده و از میان نرود"(همان)

او جامعه را که سیاست حاکم بر آن مسیر سعادت انسانها را طی می کند،  یک جامعه سعادتمند (مدینه فاضله) می نامند (فارابی، 1364: دیباچه) و معتقد است رئیس این مدینه باید واجد دوازده خصلت زیر یا بیشتر این خصلتها باشد که اجمالا عبارتند از :

1-تندرست 2-خوش فهم   3-هوشمند و خوش حافظه   4- خوش سخن   5-علم دوست    6-شکم پرست وزن باره نباشد   7-راستگو و دوستدار راستی    8-بزرگ منش   9-زاهد   10-دادگر و دادگستر   11- معتدل (مرزشناس)   12-با اراده و شجاع (حناالفاخوری : 439؛ بدوی : 126 -125 به نقل از فارابی ، آراء اهل المدینه: 129 -127)

این خصلتها برخی به بعد ذهنی حاکم بر می گردد و برخی به بعد قلبی و اخلاقی وی و برخی به جنبه رفتاری و جسمی او مربوط است. بر این اساس نزد فارابی، سیاست از یک سو با دیانت همسو است و از سوی دیگر با اخلاق در هم تنیده است و سیاست مداری که دین مدار و اخلاق محور است، نه از هدف و غایتی که جامعه را باید بدان سوق دهد غافل می شود و نه در دام استبداد و خودرایی می افتد و نه شهروندان نردبان وصول وی به مقاصد و اغراض شخصی اش  قرار می گیرند. در این نگاه هیچ اثری از این که "همه وسیله رسیدن من به هدفم می باشند".دیده نمی شود ؛ زیرا فارابی به ربطی وثیق و پیوندی عمیق میان سیاست و سعادت قائل است وسعادت مورد نظر او، هم بعد دنیوی دارد هم اخروی ،از این روی مدینه ای را فاضله می داند که سیاست آن فاضله باشد و جامعه ای سیاست آن فاضله است که شهروندانش هر کدام به شغلی که متناسب با توان و استعدادشان می باشد مشغولند، اخلاق گرا و فضیلت محورند، ارکان آن جامعه بر پایه عدالت است و مردم در هیچ شرایطی حاضر نیستند سعادت اخروی خود را قربانی سعادت چند روزه دنیا نمایند. این مولفه هایی است که سیاست در دنیای مدرن شدیداً فاقد آن هاست.

2-1-5-  سیاست از نظر ابن سینا :

ابن سینا در بازگشتی به شریعت می‌کوشید تا از عناصر یونانی و حتی آرمانشهری فارابی دوری جسته و بر نبوت تاکید ورزد. بنابراین ابن سینا پس از بیان ضرورت سنت و عدالت در حیات اجتماعی، معتقد است که جریان یافتن این دو، نیازمند «سنت گذار» و دادگستر» است و تحقق این دو را در وحی و پیامبر برمی‌شمرد.(ابن سینا،441:1404 ) و پیامبر را به اذن خداوند و امر وحی او، سنت گذار و واضع قوانین در امور اجتماعی و مناسبات و شئون زندگی مردم می‌داند. ابن سینا درزمینه حکومت کتاب خاصی ننوشته است؛فقط رساله ای تحت عنوان "کتاب المجموع"یا الحکمه العروضیه"داردکه مباحثی رادرزمینه سیاست مطرح کرده است .(فارابی ،1379 :93 ) مضمون این رساله ناظربه اشکال حکومت هاست.

ابن سینا نخست سخن خود رااز فرد آدمی آغاز می کند،زیرا معتقد است که اصلاح اجتماع وابسته به اصلاح هر فردی است و هرکس باید خود را اصلاح کند و بعد به اصلاح دیگران پردازد و در این مسیر نیز چون آدمی مرکب از نفس ناطقه و جسم مادی است؛ باید اصلاح نفس را که افضل از جسد است ، پیش دارد زیرا چون عقل سیطره یافت و عقل نظری و عملی اش کامل شود (حایری، 1376:93) دیگرکارها اصلاح پذیرد.براین اساس ازدیدابن سینا سیاست،تنها به وسیله علم اخلاق ممکن است.

شیخ الرئیس معتقد است که نیازمند ترین مردم به اصلاح ، حاکمان  هستند زیرا ایشان به سبب غفلتشان از خود و تملق گویی مردم و اندرز ناپذیری و امتناع مردم از اظهار بدیهایشان و آگاه ساختن آنان بر عیوبشان ، از صالحان فاصله بسیار دارند.(همان : 511)

او نیز همانند فارابی معتقد است سمت و سوی سیاست، باید ایصال شهروندان به سعادت باشد و سعادت در لذتهای عقلانی است. باید بستری فراهم شود تا مردم از لذات حسی و خیالی عبور نمایند زیرا سعادتی که رهین لذات حسی و خیالی است ،سعادتی زودگذر و موقتی است گرچه کلیت بحث ابن سینا در سیاست مشابه فارابی است اما در برخی مواضع به طور خاص  ورود نموده است .لذا نگاه او در باب سیاست هم واقع گرایانه تر است و هم به متون دینی نزدیک تر است. خصوصا مواردی که اصلاح فردی را مقدم بر اصلاح جمعی دانسته است .

2-5- سیاست در فلسفه اشراق :

1-2-5-  سیاست از نظر سهروردی :

مقدمتا باید اشاره کنیم که سهروردی طرح‌های سیاسی متفکران پیش از خود را ناکامیاب تلقی کرد، گرچه اندیشه فارابی و ابن سینا را صواب بر می‌شمرد و می‌کوشید تا ضمن بهره بردن از برخی عناصر آن، به تلفیق نیز تمایل نشان دهد؛ همچنان که در هیاکل النور، تلویحات، مطارحات و حتی بخشی از حکمت الاشراق - به گفته ملاصدرا - چنین کرد. حقیقت این است که فارابی و ابن سینا برای دوره طلایی فرهنگ ایران، اندیشه سیاسی تدوین کردند اما طرح سیاسی سهروردی مربوط به عصر پر آشوب و انحطاط سیاسی و اجتماعی بوده است و او با توجه به دوره زوال، آیین خود را سرو سامان داد. سهروردی در زمانی می‌زیست که مسلمین پی در پی از مسیحیان شکست می‌خوردند، خلافت بغداد به ضعف می‌گرایید، ایوبیان به رهبری صلاح‌الدین به قدرت رسیدند و حکومت شیعی یا متمایل به تفکرات شیعه در مصر و حلب را تضعیف کرده و در نهایت ریشه کن کردند.(ابوریان،25:1372)ازاین رو  سهروردی درچنین فضایی میزیست اما با وجود این ،درآثار متعدد خود از  سیاست به معنای استصلاح خلق و رهبری جامعه، غافل نبوده و همواره دغدغه سعادت و نیل  به عدالت را در جامعه داشته است؛ از این رو با اثبات ضرورت زندگی جمعی انسان، به  رسالت انبیا اشاره می کند و از این رهگذر پلی به سوی حکومت حکیمان می زند.ا سهروردی صریحاً  به مبانی نظری فلسفه سیاسی - آنچنان که پیش از وی فلاسفه عنوان کرده اند-  نپرداخته است و درآثار خود بخش جداگانه ای را به آن اختصاص نداده است . برای سهروردی بر خلاف فارابی ، مدینه و انواع آن جایی برای تحقق ندارد و حتی واژه مدینه را تنها در رابطه با شهرهای خیالی به کار می برد ، شهرهایی مانند جابلقا و جابرصا ...

از این رو ، وی هیچ گاه سخنی از مدینه فاضله یا فاسده را پیش نمی کشد، حتی وی به این سوال ، "عدالت چیست؟" که یکی از مهم ترین پرسشهای فلسفه سیاسی است ،هرگز نمی پردازد ؛ زیرا توجه او به چیز دیگری است و حتی به مساله انواع حکومت نیز نپرداخته است، بلکه سهروردی در هر موردی که درباره حکومت سخن می گوید آن را با "تدبیر الهی" در پیوند می داند. از دیدگاه حکمت اشراق حکومت هنگامی دارای اعتبار است که سیاست مدینه با عالم غیب در ارتباط باشد و با تغییرات مدام عالم محسوس، سروکار پیدا نکند. حاکمان چنین مدینه‌ای باید نشانه‌ای از الاهی بودن حکومت در دست داشته باشند. نشانی که به واسطه آن بر حق بودن آن حکومت آشکار است یا به طور بدیهی پدیدار باشد. در چنین صورتی حاکم یا به اصطلاح فلسفه سیاسی «رئیس مدینه» از عالم بالا و برتر، الهام می‌گیرد و واسطه بین آن عالم و عالم حس می‌گردد. به این  ترتیب، شیخ اشراق ضمن تقسیم عالم به مافوق قمر و مادون قمر، انسان های فانی در جهان  مادون قمر را به جهان بالا سوق می دهد و بر این باور است کسی که در سیر حرکت  چهارگانه (اسفار اربعه)، خود را به عالم بالا برساند و درجه کمال را دریابد، می  تواند ریاست طبیعی این جهان را بر عهده بگیرد.در نگاه سهروردی، انسان، زندانی  طبیعت است و رهایی از این زندان، با پیوند به ریسمانی که از ماورای عالم به این  جهان، آویخته شده امکان پذیر است. به باور سهروردی، رهایی از این عالم، تنها به کمک  نبی یا حکیم ممکن است.

   در فلسفه اشراقی رئیس مدینه واقعاً به دلیل سیر و سلوکش در اقلیم "هشتم" که اقلیمی است میان محسوس و معقول به سر می برد. و با قوه متخیله می‌توان این عالم را شناخت.  حاکم ‌باید نمایان‌گر الهامی باشد که از جانب عالم برتر به وی افاضه شده است. حکومت در این نظام تنها هنگامی دارای مشروعیت است که حاکم (الحاکم بامرالله) باشد. پس تنها سیاست بر حق از دیدگاه نظام اشراقی « حکومتی است که در آن امر الاهی جاری باشد.» (نجفی: 237-236) او تنها چنین حکومتی را عادلانه و صحیح می داند. از این روست که او هر جا درباره حکومت سخن می گوید، آن را با تدبیر الهی پیوند می زند . از نظر او حاکمان بایستی الهی بودن حکومت خود را در دست داشته باشند. (اکبری،1378: 43)

از ارکان نظام سیاسی در حکمت اشراق این است که "چگونه رئیس مدینه یا حاکم بتواند پذیرای الهام الاهی شود و استقرار پذیرش فیض را کسب کند و ظهور فیض را در نفس خود به دیگران نشان دهد و در عمل برتری خود را به کرسی نشاند." (همان).آیین سیاسی- اشراقی در واقع ترکیبی از دو بنیاد اندیشه اسلامی و ایرانی است.یعنی نبوت  در اسلام و اعتقادات اسلامی در باب معجزات و کرامات انبیا و اولیا از یک سو و دیگر باورهای باستانی درباره فره ایزدی یاخره کیانی پادشاهان که صاحب نیرنگند همانند فریدون و کیخسرو (شهرزوری، 1380:46-44). بنا بر سنت ایرانی ، آنگونه که در حکمت اشراق بازگو شده است هر کس طلب علم کند و به «حکمت متعالیه» دسترسی یابد به وی فره ی ایزدی داده خواهد شد. (همان). .سهروردی، خاستگاهحکومت خود را تنها از منظر الهی مطرح و با اثبات نبوت برای بشر، به رسالت انبیااشاره می کند و ضمن بیان وظایف مردم در قبال پیامبران، حکومت حکیم متأله را نیزادامه سلسله هدایت الهی بشر می داند و برای حاکم متأله، مشروعیتی الهی قائل است. بهاین ترتیب، داناترین فرد جامعه، در صورت داشتن شرط تأله، رهبری جامعه را بر عهدهخواهد گرفت و پذیرش مردم در مشروعیت حکومت وی تاثیری ندارد؛ زیرا سهروردی، خود بهدو نوع ریاست ظاهری و نهانی تصریح می کند.شیخ اشراق به دنبال رویکرد سیاستمتعالی است. سیاستی که توسعه مادی را با تعالی معنوی، توامان،تبیین و تامین می کند. رهیافت اشراقی- که حکمت ذوقی و حکمت بحثی را توامان در خودجمع کرده- چشم انداز جدیدی به زندگی سیاسی مسلمانان دارد که درپرتو آن، نظریهدوساحتی انسانی الهی (اسلامی اشراقی)، جایگزین نظریه و رویکرد مادی جسمانی ودنیوی و تک ساحتی می شود. که از رهگذرآن، انسان در سایه رفاه و آسایش و امنیت به جهان برین می رسد؛ بنابراین سیاست،ابزاری برای استصلاح خلق به شمار می رود و حکومت نیز وظیفه ای جز هدایت و رهبری خلقدر دنیا برای رسیدن به سعادت اخروی به عهده نخواهد داشت