سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

نظر

جلسه دفاعیه کارشناسی ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

موضوع: پرویکردهای فکری و رویه های عملی القاعده در قبال غرب

نام دانشجو:  جواد جوان

 

استاد راهنما: خانم دکتر نفیسه واعظ

 

زمان: روز چهارشنبه مورخ   29 مرداد ماه ساعت 8  صبح

 

مکان: دانشگاه شهرضا

 

mirmiran


نظر

جلسه دفاعیه کارشناسی ارشد علوم سیاسی

موضوع:  رقابت چین و ایالات متحده پس ازفروپاشی شوروی تاثیر آن برسیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران.

 

 نام دانشجو: مسعود نادری لردجانی

 

استاد راهنما: دکتر اقارب پرست

 

زمان:  روز      دوشنبه         مورخ   20/5/1393   

 

ساعت 10 صبح        

 

مکان:  دانشکده تحصیلات تکمیلی

 

 Seyyed Mehdi Mirmiran


نظر

جلسه دفاعیه کارشناسی ارشد علوم سیاسی

موضوع: تاثیر امنیت سایبری بر امنیت بین المللی(با تاکید بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران)

نام دانشجو:  علی ایران پور

استاد راهنما: دکتر بشیر اسماعیلی

زمان: پنجشنبه مورخ   93/06/13  ساعت 10 صبح

 

مکان: ساختمان تحصیلات تکمیلی

 

 

seyyed mehdi mirmiran


نظر

 جلسه دفاعیه کارشناسی ارشد روابط بین الملل

 

موضوع:  بررسی تطبیقی حقوق بیگانگان در قوانین ایران وحقوق بین الملل

 

 نام دانشجو: محمد مهدی ملکی

 

استاد راهنما: آقای دکتر حمیدرضاجمالی

 

زمان:  روز      سه شنبه      مورخ   28/5/1393              ساعت 10 

 

مکان: ساختمان تحصیلات تکمیلی

 

seyyed mehdi  mirmiran


نظر

جلسه دفاعیه کارشناسی ارشد روابط بین الملل 

 

موضوع:جمهوری فدراتیو روسیه و چالش جدایی طلبی مناطق با تاکید بر چچن

 

نام دانشجو:حسین خامسی پور

استاد راهنما: دکتر حمید رضا جمالی

زمان:  روزسه شنبه            مورخ28/5/1393                           ساعت11

مکان:ساختمان تحصیلات تکمیلی

 

 

seyyed mehdi mirmiran


نظر

 انواع حکومت عدل از دیدگاه آقا جمال خوانساری

1. حکومت پیامبر(ص)
«نبی» در عرف مسلمانان و اصطلاح متشرعان کسی را می گویند که از جانب حق تعالی به سوی خلق مبعوث و برانگیخته باشد.(1) از دیدگاه خوانساری «غرض از ارسال نبی این است که خلق اطاعت و پیروی او نموده و اوامر و نواهی او را مُتَّبَع دانند».(2) به سخن دیگر ارسال رسل «برای هدایت و راهنمایی مردم است و دلالت ایشان بر آنچه مکلفند به آن، از اصول و فروع ادیان».(3)
لازمه این منصب الهی، نص الهی، عصمت از خطا و گناه و سهو و نسیان و نیز علم لدّنی یا علم غیب است. در جهان بینی اسلامی انسان مهمل رها نشده، بلکه به سوی سعادت خوانده شده است و تربیت کننده ای نیز برای ایشان مقرر شده تا آنها را به سعادت ابدی برساند و «آن دعوت کننده به راه حق و شبانی که امّت را حراست می کند» همان پیامبر(ص) است و بر مردم لازم است آن خواننده را اجابت کنند و از تربیت کننده خود پیروی و اطاعت کنند: «داعٍ دعا و راعٍ رعا فاستجیبوا للداعی و اتّبعوا الراعی».(4)
در منابع دینی تعبیر از حاکم به عنوان «راعی» که به معنای «شبان» است، اصطلاح شایع و رایجی است. بنابراین پیامبران در کنار دعوت مردم به دین، مأمور به تدبیر امور مردم و تشکیل نهاد حکومت نیز بوده اند.

2. حکومت امام معصوم(ع)

امام بر اساس آنچه خوانساری بیان داشته «پیشوای قوم و کسی را که پیروی او و اقتدار به او کنند، گویند» و مراد امامی است که اعتقاد به امامت او واجب و از اصول دین است و جانشین و خلیفه پیامبر(ص) در هر عصری از اعصار بعد از آن حضرت (ع) تا قیام قیامت می باشد که حکم و فرمانش به مثابه حکم و فرمان آن حضرت باشد و اطاعت از او بر همه رعیّت- مانند اطاعت از آن حضرت- واجب باشد.(5) وی در تعریف خلافت از دیدگاه شیعه می گوید:
خلافت نیابت خدا و رسول است علی الاطلاق و امامت و پیشوایی همه مسلمانان در آفاق.(6) [و در مفهوم «ولی» می نویسد:] ولی خدا کسی است که خدای تعالی امر ولایت و کارگزاری خلایق را به او واگذاشته و او را اولی به تصرف در نفس و مال خلق گردانیده است.(7)
قید «علی الاطلاق» در این تعریف بیانگر این معنا است که خلافت امامان مطلق بوده و شامل تمام ابعاد دینی و دنیوی و زندگی فردی و اجتماعی و مادی و معنوی انسان ها می شود.
هم چنین قید «آفاق» از سویی ناظر به جهان شمولی خلافت نسبت به تمام زمان ها و مکان ها است و از سوی دیگر عموم و شمول یاد شده از ملزومات رهبری دینی و سیاسی بوده و وحدت قدرت و تصمیم گیری سیاسی را نتیجه می دهد.
به اعتقاد خوانساری امامت که در آموزه های دینی از آن به عنوان «امانت الهی» یاد شده: «انا عرضنا الأمانه ...»(8) و نیز اطاعت از امامی که از طرف خداوند تعیین و منصوب شده باشد:
سبب نظام احوال کل امّت می گردد و فوایدی که بر وجود مطلق پادشاه مترتب می شود، بر وجود او به ابلغ و اکمل وجهی مترتب می گردد و با وجود آن باعث رواج ملّت بیضا و شریعت غرّا و تشیید قواعد و ارکان و تهذیب شرایع و احکام آن می گردد؛ پس اطاعت او منتج سعادت دنیوی و اخروی باشد.(9)
در منابع روایی لزوم حکومت دینی و وجود امام با تعبیرهای مختلفی بیان شده که به دو مورد از آنها اشاره می کنیم:
1. حدیث مشهور میان شیعه و اهل سنّت از پیامبر(ص) که فرمود:
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛(10)
یعنی هر که بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، مردن او همانند مردن جاهلیت خواهد بود [یعنی مثل مردن مشرکان عرب که بر شرک قبل از اسلام مردند].
خوانساری در خصوص این حدیث می نویسد:
[این حدیث] ظاهر است در وجود امامی در هر عصری، و صریح است در این که معرفت امام تالی معرفت خدا و پیغمبر، و جهل او به منزله جهل به ایشان باشد، پس نصب امام بر خدای- عزوجل- لازم است.(11)
در این حدیث تلازم بین لزوم شناخت امام و وجوب اطاعت از او تلازم بیّن و آشکاری است.(12)
2. سخنان حضرت امیرالمؤمنین(ع) است که فرمود:
لا تخلوا الأرض من قائم لله بحججه، إمّا ظاهراً مشهوراً، و إمّا باطناً مغموراً، لئلّا تبطل حجج الله و بیّناته؛ (13)
زمین از «قائم» خالی نمی گردد خواه ظاهر باشد و خواه مخفی، تا این که حجّت ها و بیّنات او باطل نشود.
حال این حجت خدا گاهی بنا به اوضاع و شرایط اجتماعی ظاهر و مشهور است؛ چنان که در اکثر زمان ها و عصرها چنین بوده و گاهی پنهان و پوشیده از مردم، مانند این زمان که امام(ع) غایب است، پس بر خداوند لازم است در هر زمان چنین «قائمی» را نصب کند که بتواند حجت های خدا و شواهد او را بر مردم تمام کند. و اگر گاهی امام به سبب ترس از ایشان نتواند ظاهر شود تقصیر و گناه از ناحیه ایشان است که مانع ظهور وی شده اند.(14)
بنابراین فعلیت یافتن حکومت معصوم که از دیدگاه اسلام حکومت مطلوب است؛ مشروط بر این است که جامعه بشری ظرفیت پذیرش حکومت امام معصوم(ع) و تحمّل حضور او را داشته باشند؛ وگرنه پر واضح است که از این لطف الهی محروم خواهند بود. امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید:
و الذی فلق الحبّه و برأ النسمه، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما أخذ الله علی العلماء أن یقارّوا علی کظّه ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اوّلها؛(15)
سوگند به آن که دانه را شکافت و تن آدمی را خلق کرد، اگر حضور حاضران و یاری ناصران نبود، واگر نبود پیمانی که خداوند سبحان از عالمان گرفته که سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده را تحمّل نکنند، هر آینه ریسمان خلافت را بر دوش آن می انداختم و هر آینه آب می دادم آخر آن را به جام اول آن.
این فراز از سخنان مولا امیرالمؤمنان(ع) علاوه بر این که حکایت از بی رغبتی آن حضرت به امر خلافت دارد، در بیان علت قبول بیعت مردم با ایشان است که ناظر به مقبولیت اجتماعی و پذیرش عمومی است؛ هم چنین در این کلام اشاره است به این که عدم قیام حضرت و خانه نشینیِ ایشان به اعتبار نداشتن یار و یاور بود و به این خاطر برای ایشان قیام شرعاً لازم و واجب نبود.(16)

شرایط امام و خلیفه

علاوه بر شرایط عمومی در رهبری جامعه که در بحث از ارکان حکومت خواهد آمد، در امام و جانشین پیامبر(ص) سه شرط ویژه، که عامل اصلی امتیاز مذهب تشیع از تسنن است، لازم و ضروری است. آن شرایط عبارتند از:

الف) نصب الهی

از نظر خوانساری، یکی از ادله وجوب نص و نصب امام از جانب خداوند متعال همان اصل ضرورت امامت در جامعه بشری است: «فرض الله سبحانه الأمامه نظاماً للأمه؛(17) خداوند سبحان اصل امامت را برای انتظام امور امّت قرار داده است». وی در توضیح این دیدگاه می نویسد: معلوم است که انتظام احوال هیچ گروهی بی فرمان فرما میسر نمی شود، و هرگاه امامی که از جانب حق تعالی منصوب شود، عالم و عادل و معصوم باشد، پس انتظام احوال دنیوی و اخروی ایشان بر وجه ابلغ حاصل شود، از همین رو آقا جمال می گوید:
[بدین جهت] حق تعالی فرض کرده بر خود نصب امامی بر اوصاف مذکوره- علم و عدالت و عصمت- در هر زمان که اگر اطاعت او کنند احوال دنیوی و اخروی ایشان منتظم گردد. و اگر نکنند آنچه به حق تعالی باشد از لطف به عمل آمده باشد و تقصیر از ایشان باشد، تا ایشان را حجتی بر حق تعالی شأنه نباشد و حجت حق تعالی برایشان تمام باشد.(18)
بعد از آن که معلوم شد امام جانشین و خلیفه رسول خدا است و این که به مجرد عقل نمی توان دریافت که این منصب جلیل به چه کسی عطا شده و چه کسی قابلیت آن را دارد؛ خصوصاً آن که یکی از شرایط آن عصمت می باشد و آن از امور خفیّه ای است که کسی بر آن مطلع نیست، مگر علّام الغیوب و نیز مرتبه اعلای علم و دانش که در امام شرط است، اطلاع بر تحقق آن در کسی بدون اعلان علّام السرائر ممکن نیست. بنابراین ثبوت امامت یا به نص از خدا یا رسول می شود، یا به اظهار معجزه به دست مدعی آن، که آن هم حکم نص خدای عزوجل را دارد، چرا که اظهار معجزه به دست مدعی هر امری از جانب حق تعالی، دلیل بر صدق اوست.
و بعد از ثبوت امامتِ امامی به یکی از دو وجه مذکور، نص او بر امامت امام دیگر در اثبات امامت او کافی است، زیرا قول امام در هر باب حجت است.(19) دلیل دیگر علمای شیعه در وجوب نصب امام بر خدا، قاعده لطف است. لطف؛ یعنی امری که سبب نزدیکی مکلفین به طاعت و دوری ایشان از معصیت می گردد و لطف به این معنا بر وجود امام مترتب است، پس بر حق تعالی نصب امام از باب لطف بر مکلفین واجب است.(20)

ب) عصمت

به همان دلیلی که انبیا باید معصوم باشند، ائمه(ع) نیز باید چنین باشند، زیرا امام منصوب از جانب خداوند است؛ تا این که پیشوا و مقتدای تمام مردم باشد و اطاعت او بر همه مردم لازم و واجب باشد و ظاهر است که چنین پیشوا و مقتدایی باید مرتکب گناه صغیره و کبیره نشود، چرا که ارتکاب معصیت مفاسدی را به دنبال دارد: نخست این که از نظرها ساقط می گردد. دوم این که سبب فتور و سستی مردم در اطاعت از وی می شود و این معنا مُخِلّ به غرض از نصب او است. سوم این که عدم عصمت امام باعث زیادتی جرأت دیگران بر مخالفت و عصیان خدا و رسول می شود و این منافی حکمت و مصلحت در تعیین امام است. به علاوه لازم می آید رعیّت امام را نهی از منکر نماید و این مستلزم ایذا و آزار امام است.(21) گذشته از آن، قبح این معنا که امام مردم را از منکر نهی کند و خود مرتکب آن گردد، مسلّم و بدیهی است. هم چنین می دانیم که نصب امام از طرف خداوند به منظور اصلاح مردم، راهنمایی گمراهان و برقراری عدالت است و این سه هدف اساسی جز با عصمت امام محقق نمی شود، زیرا کسی که نتواند اصلاح نفس خود بکند چگونه می تواند دیگران را اصلاح کند: «کیف یُصلح غیره من لا یُصلح نفسَه».(22)
و اگر سهو و خطا و گناه بر او روا باشد، به حکم عقل محال است که انسان غافل و ناآگاه، گمراهان را راه نماید: «کیف یُهتدی الضلیل مع غفله الدلیل؛(23) شخص گمراه با غفلت و جهل راهنما چگونه راه می یابد».
هم چنین با تجویز خطا و نسیان بر امام، اعتمادی بر اقوال و افعال او باقی نمی ماند و این مُخِلّ به غرض از نصب امام است.(24) به علاوه کسی که معصوم نباشد و بر نفس خود ستم کند، نمی تواند با دیگران چنان چه باید، به عدل رفتار نماید و قهراً در حکم بین آنها حیف و میلی از او صادر می شود. بنابراین پیشوایی که خداوند برای اقامه عدل در میان مردم قرار داده، باید به هیچ وجه مرتکب گناه نشود. علی(ع) از انسانی که بر نفس خود ستم می کند تعجب می کند که چگونه می خواهد با دیگران به عدل و انصاف رفتار کند: «عجبت لمن یظلم نفسه کیف ینصف غیره».(25)
فراتر از این، کسی که بر خود ستم کند، بر دیگران ستم کننده تر خواهد بود؛ بنابراین ممکن نیست که حق تعالی او را امام و پیشوای خلق گرداند و زمام اختیار همه مردم را در دست وی قرار دهد: «من ظَلَمَ نفسه کان غیره أظلم».(26)

ج) علم لدنّی

علم لدنّی یا علم غیب یکی دیگر از شرایط اختصاصی امام معصوم است. خوانساری در شرح آیه (و الراسخون فی العلم)(27) می نویسد:
خلیفه و امام باید که راسخ در علم باشد؛ یعنی ثابت باشد در آن و تغیّر در رأی او نرود؛ به اعتبار این که علم لدنّی باشد و از روی فکر و اجتهاد که تغییر و تبدیل در آن می رود، نباشد و افضل از همه رعیّت باشد.(28)
از ویژگی های نظام سیاسی مطلوب از دیدگاه تشیع «امامت» جهان شمول بودن آن است؛ یعنی سلطنت هر یک از امامان معصوم(ع) در زمان امامتشان بر تمام اهل آن زمان است و اختصاص به بعضی از ایشان ندارد، بدیهی است لازمه چنین پیشوایی عام و جهان شمول این است که عالِم به اهل سلطنت خود در تمام عالَم باشد و این جز به تعلیم علّام الغیوب میسر نیست.(29)

3. ولایت فقیه

در اثبات ولایت فقیه از منابع دینی در عصر غیبت که مستلزم بحث از حوزه اختیارات ولی فقیه نیز هست؛ دو دیدگاه عمده در بین فقهای شیعه مطرح است: دیدگاه اول، ولایت فقیه جامع الشرایط را منحصر به امور حِسبیّه و امر قضاوت و صدور حکم در منازعات و اختلاف هایی می داند که از سوی مردم به آنها ارجاع می شود. این دیدگاه قدر متیقن از ادله ولایت فقیه و متفق علیه همه فقهای شیعه است و هیچ فقیهی، اختصاص منصب داوری در بین مردم در عصر غیبت به فقیه جامع الشرایط را نفی نکرده است.
دیدگاه دوم، ولایت فقیه و گستره اختیارات ولی فقیه را فراتر از حکم و قضاوت می داند و نیابت عامّه فقها از سوی ائمه(ع) را مطلق و بر اموال و سایر اختیارات و حقوق امام معصوم(ع) نیز تعمیم می دهد. در مقایسه، طرفداران این دیدگاه نسبت به دیدگاه اول در اقلیت قرار دارند. قبل از بیان دیدگاه آقا جمال خوانساری توجه به دو نکته خالی از فایده نیست: نخست این که، تعبیرهایی که در بین فقها متداول و مرسوم است، از قبیل: نیابت خاصّه، نیابت عامّه، ولایت مطلقه، ولایت مقیّده، یا نصب عام و نصب خاص اصطلاحات و عناوین انتزاعی و قراردادی است که ایشان در بحث از مستند روایی ولایت فقیه، استنباط و استفاده کرده اند وگرنه عنوان های یاد شده در روایات این باب نیامده است.
دیگر این که، مستند هر دو دسته از فقها در استنباط ولایت خاصّه یا عامّه فقها در عصرِ غیبت، مشترک بوده و هر دو گروه در اثبات دیدگاه خود به روایت مقبوله عمر بن حنظله و روایت ابی خدیجه تمسک کرده اند. خوانساری در حاشیه شرح لمعه در کتاب خمس دو دیدگاه مزبور، مستند روایی و نیز کیفیت استدلال به آن را بیان و نقد کرده است که اجمال آن را در این جا می آوریم.
حقیقت این است که مرحوم آقا جمال خوانساری در مقام استدلال و استنباط فقهی، اولاً: در سند این دو روایت خدشه وارد کرده و با استناد به کتاب های رجالی، برخی از راویان این دو حدیث را تضعیف نموده است. هر چند وی به این نکته هم اشاره نموده که در نزد مشهور، عمل اصحاب امامیّه به این دو روایت ضعف سندی آنها را جبران می کند. ثانیاً: بر فرض تصحیح سند این دو روایت با عمل مشهور، از نظر محتوا و فقه الحدیث نیز دلالت آنها بر ولایت مطلقه فقیه، مخدوش است.
به نظر خوانساری، مقدار دلالت این دو حدیث، همان تفویض امر قضاوت به فقهای جامع الشرایط در عصر غیبت است، زیرا امامان معصوم(ع) شیعیان را از رجوع به قضاوت جور و حاکمان مخالف نهی کرده و در مقابل، مرجعیت دینی و قضایی فقهای شیعه را معرفی و تأیید کرده اند، اما فراتر از مرجعیت دینی و منصب قضاوت، استفاده ولایت مطلقه و نیابت فقیه از سایر حقوق و اختیارات امام معصوم(ع) را از این دو روایت مشکل می داند.
نتیجه نهایی که خوانساری از استنباط خود از روایت مقبوله عمر بن حنظله و روایت ابی خدیجه می گیرد، این است:
غایه ما یدلّ علیه الروایتان وجوب العمل بحکم الفقهاء من اصحابنا فی المنازعات و الخصومات و أماکونهم وکلاءً لهم فی ضبط اموالهم و حقوقهم کما توهّمه عباره الشارح فلا دلاله لهما علیه.(30)
هم چنین وی در رسائل فقهی خود، از قبیل «رساله نماز جمعه» بر این مطلب تصریح دارد:
عمده دلایل مشهور بر استحقاق فقها، منصب حکومت(31) و قضا را همان حدیث مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق(ع) است.(32)
البته نکته مهمی که نباید از آن غفلت نمود این است که خوانساری ولایت فقها بر سهمین را نفی نمی کند و حتی تولیت فقیه را بر سرپرستی دیگران ترجیح می دهد.
تنها تفاوت و اختلاف نظری که خوانساری با شهید ثانی دارد این است که شهید ثانی به تبع شهید اول ولایت و نیابت عامّه فقها در اموال امام را با استناد به ادله شرعی به نحو لزوم و وجوب می پذیرد؛ لیکن خوانساری با خدشه در ادله شرعی نیابت عامّه فقها بر اموال و سایر حقوق امام را از ادله مزبور استفاده نکرده، بلکه بر اساس حکم عقل که همان اولویت قطعیّه است، به ولایت فقها در غیر منصب حکم و قضاوت به نحو جواز فتوا می دهد. وی با این عبارت که «و لا ریب ان الأ حوط ان لا یتولّاه غیر الفقیه مع وجوده»؛ در تولیت فقیه بر سهمین شکی نیست و با وجود فقیه نوبت به دیگران نمی رسد؛ ولایت فقها بر حفظ و مصرف خمس را مقتضای احتیاط دانسته و آن را تجویز کرده است.(33)
بنابراین آقا جمال خوانساری هر چند در مقام نظر و استدلال مستند مشهور را در اثبات ولایت مطلقه فقیه رد کرده، لیکن در مقام عمل، مفاد فتوای مشهور را پذیرفته و در موارد خاص، مانند تولیت سهمین، زکات و اجرای حدود بر اساس دیدگاه مشهور رفتار کرده است.(34)
شاید بتوان نظر مساعد خوانساری به ریاست و حکومت فقها را از تحلیلی که وی درباره مذمّت ریاست و دنیاطلبی دارد، استفاده کرد. او معتقد است:
[طلب دنیا مطلقاً مذموم است؛ البته] هرگاه منظور مجرّد دنیا باشد، مثل جمع زخارف دنیوی یا تحصیل جاه و اعتبار از برای تفوّق بر امثال و اقران و زیادتی و غلبه بر ایشان، اما اگر منظور از طلب دنیا نیز تحصیل مثوبات اخروی باشد، مانند تحصیل جاه و اعتبار از برای تمکّن از امر به معروف و نهی از منکر و اعانت فقرا، و منع جور اقویا، پس آن در حقیقت طلب دنیا نیست، بلکه از طرق سعی در آخرت و شعب آن است که عقلاً و شرعاً ممدوح ومستحسن است.(35)
بنابراین اگر فقیهی درصدد تحصیل ریاست و یا از سوی مردم برای منصب حکومت انتخاب شود، ریاست و حکومت او با اهداف یاد شده نه تنها مذموم نیست، بلکه مورد استحسان عقل و شرع نیز هست. هم چنین پاسخ خوانساری در برابر این سؤال که آیا با وجود فقیه عادل جامع الشرایط، شخص دیگری که فاقد علم و تقوا است، اعم از جاهل فاسق، یا عالم فاسق و یا جاهل عادل می تواند ریاست دنیوی مسلمانان را برعهده بگیرد؟ مسلّماً منفی است.
نتیجه این که هر چند خوانساری از ادله شرعی، ولایت مطلقه فقیه را استفاده نکرده، لیکن با استناد به حکم عقل و اوصافی که وی در شرایط رهبری بر آن تأکید دارد؛ نظریّه ولایت فقیه قطعاً بر سایر نظام های سیاسی مرجّح خواهد بود. مستند این مطلب آرا و دیدگاه های جمال خوانساری است که در بحث شرایط و صفات حاکم اسلامی خواهد آمد. وی در آن جا به تفصیل از اوصاف ثبوتی و ایجابی حاکم، که شرط تصدّی ریاست است، و نیز اوصاف سلبی او، که مانع از ریاست دنیوی است، بحث کرده و بدیهی است هر دو گونه صفات یاد شده در فقیه جامع الشرایط جمع است.

شئون ولایت فقیه

افتا:

از مناصب قطعی و مسلّم فقها در عصر غیبت، منصب افتا در مسائل شرعی است. در این منصب بین فقهای شیعه- اعم از اصولی و اخباری- اتفاق نظر وجود دارد. عمده ترین دلیل فقها بر منصب افتا، اخبار و احادیث متعدد از ائمه معصومین(ع) است که دلالت بر وجوب پیروی قول علما و جواز افتا و لزوم تقلید از عالم دارد. هم چنین حکم بدیهی عقل به لزوم رجوع جاهل به عالم است.(36) منصب افتا از عوامل اساسی توسعه دامنه اختیارات، قدرت و رهبری فقها در جامعه دینی است، چرا که گستره فتاوای فقها شامل تمام مسائل فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و ... می گردد.

قضا:

چنان که بیان شد، به نظر خوانساری قدر متیقن از مستندات ولایت فقیه قضاوت فقیه است. به تصریح وی دلالت قطعی مقبوله عمر بن حنظله و روایت ابی خدیجه، نیابت فقهای جامع الشرایط در عصر غیبت از جانب امام(عج) در رفع خصومت ها و منازعات است.(37) به اعتقاد وی اقامه حدود، که لازمه منصب قضاوت است، مخصوص کسی است که بتواند آن را اجرا کند و چنین کسی «یا امام است یا نایب خاص او یا نایب عام او که مجتهد باشد، بنابر مشهور، هرگاه متمکن باشد از آن».(38)

نماز جمعه

نماز جمعه از جلوه های عبادی سیاسی دین اسلام است که در آن شکوه اجتماع، وحدت و همدلی مسلمانان به نمایش گذاشته می شود. در این مراسم عبادی سیاسی حاکم اسلامی و نمایندگان او «ائمه جمعه» مردم را ضمن توصیه به تقوا و پرهیزکاری، از مصالح دنیوی و اخروی و مسائل سیاسی اجتماعی شان آگاه می سازند.
در عصر حضور امام معصوم، نماز جمعه واجب عینی است و اقامه آن از وظایف امام یا نایب خاص اوست و در عصر غیبت نیز از جمله اختیارات فقهای جامع الشرایط است. درباره حکم نماز جمعه در عصر غیبت در بین فقهای شیعه سه دیدگاه فقهی وجود دارد:
1. نخستین دیدگاه این است که وجوب نماز جمعه در عصر غیبت، وجوب تخییری است؛ یعنی «مکلف مخیّر است میان آن و نماز ظهر و هر کدام را به جا آورد، از عهده تکلیف برآید و این قول اکثر علما است». البته این گروه در جزئیات مسائل نماز جمعه اختلاف کرده اند؛ بدین معنا که برخی آن را افضل از ظهر می دانند و بعضی اقامه آن را منحصر به فقیه عادل می دانند و عده ای شرط عدالت را در آن کافی شمرده اند.(39)
2. دیدگاه دوم حرمت نماز جمعه در عصر غیبت است، از معتقدان آن می توان به سید مرتضی، سلّار و ابن ادریس اشاره کرد.(40)
3. دیدگاه سوم وجوب عینی نماز جمعه در عصر غیبت است؛ نخستین بار این فتوا را شهید ثانی از متأخران علمای امامیّه، ارائه نمود و سپس برخی از متأخران از او پیروی کردند.(41)
جالب توجه است که در عصر جمال الدّین خوانساری در حوزه اصفهان هر سه دیدگاه یاد شده طرفدارانی داشته است: عالمانی چون آقاحسین خوانساری و خود آقاجمال از طرفداران وجوب تخییری آن بودند و علامه مجلسی به وجوب عینی نماز جمعه قایل بود و برخی نیز مانند فاضل هندی فتوا بر حرمت نماز جمعه در عصر غیبت می داد.
اهمیت این مسئله در جامعه دینی و نیز اهتمام و حمایت شاهان صفوی از برپایی نمازهای جمعه باعث گردید که فقهای دوران صفوی رسائلی را در این باره به نگارش درآوردند.(42) آقا جمال خوانساری نیز به درخواست شاه سلیمان صفوی رساله ای را در این زمینه تألیف و به شاه صفوی اهدا کرد. او در بیان هدف و انگیزه تألیف این رساله می گوید:
غرض از وضع این رساله نفی این قول محدث «یعنی وجوب عینی نماز جمعه» و بیان مخالفت آن با اجماع امامیّه است، با ذکر بعضی از مویدات و منبّهات بر آن از اثار ائمه هدی(ع) و غیر آن و نقل دلایل ایشان و جواب از آنها.(43)
منشأ اختلاف نظر فقها در این مسئله اشتراط و عدم اشتراط نماز جمعه به حضور امام و نایب امام است. خوانساری در این خصوص می گوید:
آنچه مشخص بوده نزد علما، اجماع امامیّه است بر اشتراط جمعه به امام یا نایب خاص او، پس اکثر این را شرط وجوب عینی دانسته اند، و به جواز آن در زمان غیبت قایل شده اند «وجوب تخییری». و بعضی شرط اصل انعقاد «جمعه» گرفته اند و به حرمت آن در زمان غیبت قایل شده اند، مانند ابن ادریس.(44)
معتقدان به وجوب عینی نماز جمعه نیز تصریح دارند که در وجوب جمعه حضور امام و نایب او شرط نیست.(45) وی در اثبات وجوب تخییری نماز جمعه در عصر غیبت می گوید:
ما در زمان غیبت جایز می دانیم نماز جمعه را، به اعتبار این که اذن داده اند ما را ائمه ماضین(ع) و ترغیب فرموده اند در آن؛ یعنی سنّت گردانیده اند آن را و این جاری است مجرای این که نصب کند امام کسی را از برای این که نماز بکند با ایشان.(46)
در نزد خوانساری شرایط وجوب جمعه با نماز عید یکسان است.(47)
دلیل عمده خوانساری و دیگران در نفی وجوب نماز جمعه در عصر غیبت این است مراد از امام که در احادیث و روایات- که وجوب جمعه مشروط به آن شده است- امام معصوم(ع) است. به گفته وی «هر کسی که تتبّع احادیث و کلام علما کرده باشد، می داند که ظاهر از امام عادل در اصطلاح اهل شرع امام معصوم(ع) است».(48)
از منظر جامعه شناسی سیاسی این ادعا دور از واقعیت نیست که رابطه مستقیم بین توسعه قدرت و اختیارات ولایت فقیه، با اقامه نماز جمعه وجود دارد؛ بدین ترتیب در دوره ای که اقامه نماز جمعه مرسوم و متداول بوده، فقها در موقعیت سیاسی مناسب قرار داشته و دارای اختیارات ویژه ای بوده اند، و هر گاه اقامه نماز جمعه به افول گراییده، فقها نیز در انزوای سیاسی به سر می برده اند. از نمونه های تاریخی آن می توان به دوران صفویّه و دوران معاصر اشاره کرد. وجه مشترک هر دو دوره توسعه کم و بیش اختیارات ولی فقیه در عرصه حکومت است.

تولیت سهم امام(ع)

خوانساری به تبع مشهور ضمن تقسیم خمس به سهم امام(ع) و سهم سادات به اختلاف اقوال علما اشاره می کند که «در بیان حکم خمس و مصرف آن در زمان ما که زمان غیبت امام(ع) است، در میانه علمای ما- رضوان الله علیهم اجمعین- در این مسئله اختلاف بسیاری واقع شده است». برخی وجوب آن را ساقط می دانند و قایل به عفو آن از شیعیان شده اند. بعضی قایلند بر این که باید آن را دفن کرد، تا آن را خداوند به دست صاحب اصلی اش امام زمان(عج) برساند. این گروه گنج در حدیث «زمین ظاهر می کند، گنج های خود را نزد ظهور امام زمان(عج)» را بر خمس تفسیر کرده اند. گروه سوم، فتوا بر جدا کردن خمس و حفظ و نگه داری آن برای امام، و وصیت کردن به حفظ آن به کسانی که اعتماد بر ایشان دارند، مانند فقهای مذهب تا ظهور امام زمان(عج) داده اند. و بالاخره دسته چهارم، صرف خمس را در سادات بر نحو استحباب حمل کرده اند.(49)
آقا جمال خوانساری با ردّ همه این اقوال، در مصرف سهم امام(عج) راه احوط «وجوبی» را این می داند که در زمان غیبت، حصّه امام(ع) به سایر شرکای خمس بر سبیل تتمه داده شود.(50)
چنان که در رساله خمس فتوای مشهور را در وجوب دفع سهم امام(ع) به فقیه جامع الشرایط «به اعتبار این که چنین کسی نایب عام آن حضرت(عج) است و به حکم احادیث که در این باب «خمس» وارد شده و أفضل و سنّت بودن پرداخت سهم سادات به فقیه «به اعتبار این که او بیناتر است به مواقع آن» ونیز استحباب تحویل زکات به فقیه مذکور، و وجوب آن را در صورت طلب فقیه، نقل نموده و آن را رد نکرده است


نظر

 انواع حکومت جور از دیدگاه آقا جمال خوانساری

مفهوم طاغوت

واژه طاغوت در فرهنگ سیاسی شیعه بر «سرکردگان ضلالت و گمراهی» یعنی ائمه جور اطلاق می شود.(1) از دیدگاه کلامی، تحلیلی که خوانساری از حکومت های غیرمشروع براساس احادیث طینت(2) ارائه می دهد، جالب توجه است، زیرا وی طاغوت ها را که از طینت خبیثه و سُفلی آفریده شده اند بر ائمه جور تفسیر کرده که «مردم به ناحق اطاعتِ ایشان می کنند، مانند بتان که به ناحق پرستیده می شوند».(3)
وی بر اساس جهان بینی یاد شده، اختلاف مردم در امر خلافت و امامت را نشأت گرفته از جهل آنها به مبدأ آفرینش انسان می داند و معتقد است: «اگر مردم مطلع بودند بر ابتدای آفرینش و می دانستند در آن وقت، چه کسی از اصحاب یمین بود و مأمور شد به رفتن به بهشت و چه کسی از اصحاب شمال بود و مأمور شد به رفتن به جهنّم» و هرگاه مردم می دانستند که مدعیان به ناحق امامت و خلافت از گروه دوم اند، کسی به خلافت و امامت ایشان قایل نمی شد.(4)

حکومت های پادشاهی و سلطنتی

از دیدگاه خوانساری یکی از مصادیق حکومت جور، حکومت های پادشاهان و سلاطین است؛ همان طوری که مکرر بیان شد، مبنایی که آقا جمال در مفهوم عدالت اتخاذ کرده، دیدگاه واقعی اش را درباره عدم مشروعیت حکومت های سلطنتی روشن می سازد. خوانساری تصریح می کند مراد از واژة عدالت که در مورد پادشاهان به کار می رود عدالت در مقابل ظلم است، نه عدالت در مقابل فسق که مرادف با مفهوم تقوا و عدالت اصطلاحی در عرف فقها و متکلمان است.(5) از این عبارت به خوبی استنباط می شود که در نظر خوانساری فاسق بودن پادشاهان در اخلاقیات امری مسلم و مفروض بوده است وگرنه هیچ دلیلی برای این مرزبندی در مفهوم عدالت وجود ندارد. بنابراین با مسلّم بودن فسق پادشاهان، جائر بودن حکومت شان نیز قطعی است، زیرا به اجماع تمام علمای شیعه فاسقان حق حکومت و ولایت بر جامعه مسلمانان ندارند. وی انواع حکومت های سلطنتی و به تعبیر دیگر پادشاهان را بر سه قسم می داند:
1. پادشاه کافر؛
2. پادشاه مسلمان غیر مؤمن (غیر شیعی)؛
3. پادشاه مسلمان مؤمن «شیعی». البته خوانساری در شرایط اضطراری، اطاعت از هر سه نوع حکومت سلاطین را لازم می داند.

خلافت «از دیدگاه اهل سنّت»

مفهوم خلافت از دیدگاه اهل سنّت از نظر آقا جمال چنین است:
[ایشان] خلافت را به غیر از امارت و پادشاهی چیز دیگر نمی دانند و علم و فضل و رتبه و منزلت و سایر شرایطی که نزد امامیّه معتبر است، نزد ایشان اصلاً معتبر نبوده و به همین خاطر است که خلیفه به تعیین این و آن بدون ملاحظه ترجیحی در اوصاف مقرر می شده است.(7)
خوانساری در بررسی خلافت از دیدگاه اهل سنّت با استدلال های عقلی و نقلی به نقد آن پرداخته است که خلاصه ادله ایشان در این باره چنین است:
الف) آقا جمال در ردّ ادعای مخالفان که می گویند «نصّی در باب تعیین امام نیست» می نویسد:
اولاً، این ادعا به دور از واقع است، «زیرا که نصوص در این باب بسیار است» مانند حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث مودّت و ... .
ثانیاً، کدام عقل تجویز می کند که پیامبر اکرم(ص) با کمال شفقت بر امّت و اهتمام در ارشاد ایشان و تعلیم مسائل و احکام آنها، چنان که از بیان بسیاری از مستحبات و مکروهات ظاهر می شود، چنین مطلب عظیم و مهمی را، که صلاح دنیا و آخرت تمام امّت بعد از او تا قیامت منوط و مربوط به آن است، شایع و مهمل بگذارد و هیچ نفرماید که پیشوای خلق و مقتدای امام بعد از او در آن مدت مدید و زمان بعید چه کسی خواهد بود. و ایشان را واگذارد به این که هر کسی را خواهند اختیار کنند و بعد از نصب او، اقوال و افعالش برایشان حجت باشد، مانند معبودی که خود تراشند و بعد از آن پرستش و عبادت کنند.
ثالثاً، بر فرض اگر تعیین خلیفه و امام با انتخاب و اختیار مردم جایز بود، باز بر آن حضرت لازم بود که بیان نماید که تعیین امام بعد از من به اختیار مردم تفویض شده است، تا آن که لازمه بلاغ و رسالت از او به عمل آمده باشد و هر که پس از او، با آن مخالفت نماید، در ضلالت و گمراهی معذور نباشد.
رابعاً، بر فرض این که اظهار این معنا بر آن حضرت لازم نباشد، باز از راه شفقت بر امّت باید آن را اظهار می نمود. بنابراین اغماض از آن بالکلیّه و اصلاً متعرض آن نشدن- چنان که دیگران قایل شده اند- امری است که شکی در فساد و بطلان آن نیست.(8)
ب) دلیل دیگر خوانساری بر خدشه پذیر بودن خلافت از دیدگاه اهل سنّت این است که:
در امام عصمت شرط است، و آن امری است که مردم را راهی به علم به آن نیست مگر از راه تعلیم خدا و رسول، پس تفویض نصب امام به ایشان به خودی خود معقول نیست؛ هم چنین شرط دیگر خلیفه علم موهوب اوست به جمیع مسائل و احکام و آن نیز در عدم امکان اطلاع به آن جز به نص خدا و رسول، نزدیک عصمت است.(9)
ج) دلیل دیگر این است که اجماع هر دو فرقه بر این استوار است که خلفای سه گانه فاقد شرایط خلافت و امامت از قبیل علم و عصمت بوده اند؛ یعنی به بسیاری از احکام شریعت و نیز صدور اموری که منافی عصمت است، جاهل بوده اند.(10)
د) خوانساری در نقد ادعا و استدلال مخالفان بر مشروعیت خلافت خلیفه اول به اجماع و اتفاق مسلمانان می نویسد:
این ادعا در ظاهر فساد انگیز است، زیرا معلوم است که همه مسلمانان در وقت بیعت با خلیفه اول در سقیفه بنی ساعده حاضر نبودند و به تواتر اخبار شیعه و سنی آشکار است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم چنین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و زبیر و عباس عموی پیامبر(ص) و پسران او و جمیع بنی هاشم که اعاظم مسلمانان بودند؛ هم چنین جمعی از اعاظم صحابه و برخی از اکابر بنی امیّه در آن جا حاضر نبودند و اهل سنّت خودشان نیز بر این باورند. سپس اتفاق مسلمان در آن جا چگونه حاصل شد؟ بنابراین «آیا هیچ عاقلی راضی می شود به این که حکم کند به امامت و خلافت کسی و وجوب نفوذ حکم او بر جمیع مسلمانان به مجردّ بیعت چهار پنج نفر ...».(11)
هـ) خوانساری با استدلال به آیه (لا ینال عهدی الظالمین) (12) بر لزوم عصمت در امام و این که عهد الهی- که همان امامت است- به ظالمان نمی رسد، این اشکال مخالفان را مطرح می کند که امامت ظالم، در حال ظلم او نفی شده است، اما هرگاه توبه کند ظالم نامیده نمی شود؛ پس صحیح است که عهد امامت به او برسد؟ او در پاسخ این اشکال می گوید:
روشن است که درخواست حضرت ابراهیم(ع) نبوت و امامت را برای ظالمان ذرّیه خودش، در حال ظلم و زمان اتصاف به ظلم نبوده است و ظالمان بالفعل، اصلاً داخل در سؤال او نبوده است زیرا قبح چنین سؤال و عدم جواز آن بر وی پوشیده نبود. گذشته از حضرت ابراهیم(ع) قبح چنین سؤالی بر صاحبان علم و معرفت نیز مخفی نیست. زیرا جواب از این سؤال به این که عهد نبوّت و امامت به ظالمان مادامی که ظالم باشند؛ یعنی در حال ظلم ایشان، نمی رسد سخن بی فایده ای است که لایق کلام حکیم نیست. بله، دست یابی ظالم به مرتبت بلند امامت از راه توبه و تطهیر و اصلاح نفس مطلبی است که پوشیده بودن قبح و زشتی آن امری محتمل و جایز است، از این رو طرح این سؤال از سوی حضرت ابراهیم(ع) معقول و تنبیه بر قبح آن نیز از طرف حق تعالی لازم بوده، به این که اعطای منصب امامت به ظالم در حکمت الهی امری ناروا و غیر جایز است. بنابراین مدلول آیه این است کسی که زمانی ظالم بوده، عهد خدا و امامت هرگز به او نخواهید رسید، هر چند بعد از ظلم توبه کند. با این توضیح آیه مشتمل بر معنایی خواهد بود که خطاب با آن کلام، سزاوار مقام حضرت ابراهیم(ع) بوده است.(13)
نتیجه این که از نظر شیعه، خلفایی که حق امیرالمؤمنین(ع) را غصب کردند، خلفای جور محسوب می شوند (14) و لذا شناخت خلفای فاقد مشروعیت و بیزاری جستن از آنها جزء ایمان و دین حق است و چنان چه «کسی ایشان را نشناسد و از ایشان بیزاری نجوید، راه حق و تمام ایمان را حاصل نکرده؛ هر چند سایر اجزای آن را تحصیل کرده باشد».(15)
اهل سنّت در این خصوص می گویند:
[امامت] امری نیست که بر خدا لازم باشد، بلکه بر مسلمانان واجب است جهت انتظام احوال جمعیت خود، نصب امیر بر خود، و هر که را ایشان اختیار کنند و امیر گردانند، امام و خلیفه رسول خدا خواهد بود.
خوانساری در نقد عقیده اهل سنّت چنین می نویسد:
پر ظاهر است که تعیین چنین منصبی بر رعیّت- با وجود عدم علم ایشان به مصالح و مفاسد و اختلاف اهویه و آرای ایشان، و میل و خواهش هر قومی به تعیین احدی از ایشان- موافق حکمت و مصلحت نیست، بلکه موجب فتنه و فساد می گردد.(16)
در خاتمه این بحث، استنباط خوانساری از حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهً جاهلیه؛(17) هر که بمیرد و حال آن که امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است» مشتمل بر نکته ای است که ذکر آن خالی از فایده نیست.
به اعتقاد خوانساری از این حدیث شریف نیز می توان بطلان مذهب اهل سنّت را استنباط نمود:
زیرا که بر خرد خرده دان واضح و لایح است که کسی را که مسلمانان خود بی نص خدا و رسول جهت انتظام احوال جمعیت ایشان امیر گردانند، نهایت او این است که کسی از ایشان مخالفت او در آنچه متعلّق به امور ملک باشد نتواند کرد، اما وجوب شناخت و معرفت او به مرتبه ای که هر که بمیرد و او را نشناسد، کافر مرده باشد؛ چنان که صریح حدیث مشهور است وجهی نخواهد داشت.
چنان که مشهور است از ملا جلال دوانی، که از اکابر علمای اهل سنّت است، در وقتی که این حدیث مذکور می شد، می گفت:
معقول نیست که ملا جلال الدّین محمد را به جهنّم ببرند که چرا- سلطان الدرم بایندر «بایزید» - را نشناخته، چرا که او را به جهنّم برند که چرا ملا جلال الدّین محمد را نشناخته.(18)
همان طوری که عدالت غایت حکومت و هدف اساسی آن معرفی شده، ظلم و جور حاکم نیز از آفت های بزرگ حکومت و عدالت قلمداد شده است. مسائل مربوط به حکومت جور در منابع روایی از زوایای گوناگون مورد توجه واقع شده، و در قبال حکومت عدل از باب «تُعرف الأشیاء بأضدادها» آثار و احکامی برای آن بیان شده است. دیدگاه های خوانساری را در این خصوص در دو قسمت ذیل مطالعه و بررسی می کنیم:

الف) ویژگی ها و کارکردهای حکومت جور

1. آفت عدالت

ظالم توان مند، آفت عدالت است و آن را فاسد و باطل می گرداند، زیرا هر گاه در جامعه ستمگری باشد که هر چه را اراده کند، بر اجرای آن قادر باشد و کسی را بر وی تسلطی نباشد که مانع از ظلمش شود؛ به علاوه از عدالت دیگران نیز جلوگیری کند، وجودش آفتی بزرگ برای استقرار عدالت در جامعه محسوب می شود، حدیث «آفه العدل الظالم القادر؛ (19) آفت دادگری، ستمکار تواناست» ناظر به این معنا است.

2. آفت اقتدار

ظلم حاکمان هم آفت قدرت و توان مندی حکومت است و هم آفت اقتدار و قدرت قانونی آن، زیرا ظلم حاکم سبب می شود که حکومت مشروعیت و مقبولیت خود را نزد مردم از دست بدهد و از حمایت های مردمی محروم گردد؛ بنابراین ظلم و از حد گذشتن، آفت قدرت و اقتدار حاکمان است: «آفه الاقتدار البغی و العُتُوّ».(20)

3. آفت عمران و آبادانی

ظلم پادشاهان آفت آبادانی شهرها است و به سرعت آنها را به سوی خرابی و نابودی می کشاند: «آفه العمران جور السلطان».(21)
به بیان دیگر در کشوری که پادشاه ظالم حکومت می کند آبادانی در آن جا تحقق نمی یابد: «لا یکون العمران حیث یجور السلطان».(22)
هم چنین ظلم و جور حاکم سبب می گردد که رعیّت جلای وطن کنند و ملک خراب شود و خداوند نیز ستمکار را به زودی در دنیا عقوبت کند و از او انتقام کشد: «إحذَرِ الجور فأن الجور یعود بالجلاء و یعجّل العقوبه و الانتقام».(23)

4. حاکمان نامطلوب

در منابع روایی بدترین حاکمان، پادشاهانی معرفی شده است که مخالف عدل و دادگری باشند: «شرّ الملوک من خالف العدل».(24)
حاکم جائر ستمگر از حیوان درّنده درهم شکننده پست تر و بدتر است: «سبعُ أکولُ حَطُومٌ خیر من والِ ظلومِ غَشُوم».(25)
و نیز بدترین حاکمان کسی است که بی گناهان از او در هراس باشند، زیرا بی گناه در حکومت عادل باکی ندارد و بیم او در صورتی است که حاکم ستمکار باشد: «شرّ الولاه من یخافه البریء».(26)
و بدترین امیران کسی است که بر رعیّت خود ستم کند و یا اگر از جانب دیگران بر مردم تحت فرمانش ستم شود، از ایشان دفع ظلم ننماید: «شرّ الأمراء من ظَلَمَ رعیّته».(27)
و بالاخره والیان جور، بدان امّت و از دشنان ائمه حق قلمداد شده اند: «وُلاه الجور شِرار الأمّه و أضداد الائمه» (28) و «لا خیر فی حَکَمٍ جائرٍ؛ (29) در حاکم جائر امید خیری نیست».

5. ظلم حاکم، بدترین ظلم ها

هیچ ظلمی بدتر و شنیع تر از ظلم حاکم نیست، زیرا نصب حاکم برای رفع ستم از مردم است و هرگاه خود حاکم ستم کند در نهایتِ رسوایی خواهد بود: «لا جَورَ اَفظَع من جور حاکمٍ».(30)
از طرف دیگر ستم کردن بر کسی که مطیع و فرمانبر باشد بزرگ ترین گناه است، چون اگرچه ظلم به همه افراد گناه است، لیکن ظلم حاکم بر رعیّت خود، که فرمانبردار او هستند، از ظلم به سایر افراد «مانند ظلم بر کسی که سرکشی کند و در فرمان حاکم نباشد» قبیح تر و جرم آن بیشتر است: «ظلم المستَسلِمِ أعظم الجرم».(31)
از آن جا که نصب فرمانروایان برای حراست و نگهبانی از رعیّت و دفع ظلم از آنها است؛ بنابراین ستم ایشان کمال قباحت دارد و چون غالب چنین است که حاکم و فرمانروا محتاج به ظلم نیست، از این راه نیز ستم او از ستم دیگران زشت تر است: «أَقبَحُ شیءٍ ظُلم الولاه».(32)

6. زمان جائر، بدترین زمان ها

در روایات، دوران حکومت جائر بدترین زمان ها معرفی شده است: «زمان الجائر شرّ الأزمنه».(33)
هم چنین هر پادشاه و حاکمی که ستمکار باشد، شهروندان هم، روزگار او را ناخوش دارند و خواهان زوالش باشند و هرگاه خواسته همه مردم چنین باشد زوال آن حکومت سرعت می گیرد: «من رکب مَحَجَّه الظلم کُرِهَت اَیّامه؛ (34) کسی که ظلم را پیشه خود سازد مردم روزگار او را ناخوش خواهند داشت».

7. عقوبت سلطان جائر

عذاب سلطان جائر در آخرت سخت ترین عذاب ها است، به اعتبار این که با وجود پادشاهی و سلطنت و سپردن امور رعیّت به دست او و مأمور بودنش به محافظت و مراقبت از احوال ایشان، و دفع ستم دیگران از آنها، ستم او بر مردم کمال عقوبت را به دنبال دارد: «السلطان الجائر اشدّ الناس نکایهً».(35)
در مذمّت ظلم و جور حاکمان و ترغیب آنها به دوری از آن آمده است که جائر بوی بهشت را نمی شنود: «ایّاک و الجور فأن الجور (الجائر) لا یریح ریح الجنّه».(36)

8. سختی معیشت مردم

هرگاه نیّت پادشاه از خوبی به بدی تغییر یابد، روزگار نیز تغییر یافته و باعث فساد روزگار می شود. خداوند از روی حکمت و مصلحت به واسطه تغییر قصد پادشاه احوال روزگار را در مملکت او تغییر می دهد. بنابراین زمانی که قصد و نیّت پادشاه نیکو باشد، خداوند توسعه و فراخی می دهد و هرگاه قصد ظلم کند، برکت های زمین و آسمان را در آن سرزمین کم می کند و گرانی و تنگی می فرستد. هم چنین اگر نیّت پادشاه بر عکس این تغییر کند، احوال روزگار نیز بر عکس این تغییر خواهد کرد: «اذا تغیّرت نیّه السلطان تغیّر الزمان»(37) و «عند فساد النیّه ترتفع البرکه؛(38) هنگام فاسد شدن نیّت و اراده «حاکمان» برکت از روی زمین برچیده می شود».
از سوی دیگر ظلم و ستم کارگزاران حکومت جور، مانند قضاوت جور، عامل قطع رحمت و لطف خداوند متعال است و چه بسا باعث نزول عذاب نیز می گردد، چرا که ظلم قضاوت بیش از ظلم دیگران در دل های مردم اثر می کند: «أقطع شیءٍ ظُلمُ القضاه».(39)

9. عامل رسوایی حکومت

ظلم و جور قاضیان که کارگزاران حکومت و مجریان عدالت اند، عامل رسوایی آنهااست، زیرا کسی که از اهل شریعت باشد و برای اجرای احکام شرع و ترویج آن منصوب شده باشد، حکم او برخلاف شرع نهایت رسوایی را به دنبال دارد: «أَفظَعُ شیءٍ ظُلمُ القُضاه».(40)

10. ریاست فرومایگان

در چرخه شوم ریاست فرومایگان، تباهی روزگار و مردم، به ویژه خوبان رقم می خورد. در این میان تأثیر و تأثر این دو پدیده از یکدیگر جالب توجه است، زیرا هرگاه اراذل و مردم پست مرتبه صاحب اختیار و مالک زمام امور مردم گردند، در تربیت و ترقّی امثال خود رغبت نشان می دهند و نیکان را نه تنها رعایت نمی کنند، بلکه درصدد اذیّت و آزار و دفع ایشان برمی آیند و آنها را از این راه تباه می سازند: «اذا ملک الأراذل هلک الأفاضل» (41) و «الأمیر السوء یصطنع البذیّ؛ (42) فرمانروای فاسق، افراد بد زبان را انتخاب و به آنها خوبی و احسان می کند».
و هرگاه زمان رو به تباهی رود، ریاست و سیادت لئیمان و مردم پست مرتبه رونق می گیرد: «اذا فَسَدَ الزمان ساد اللئام».(43)
و با تسلّط و استیلای لئیمان انسان های بلند مرتبه و گرامی مقهور و مغلوب می گردند: «اذا استولی اللئام اُضطُهِدَ الکرام».(44)
و در نهایت نتیجه ریاست فرومایگان، نومیدی فراگیر در جامعه خواهد بود که به آشوب و فتنه و دگرگونی های سیاسی اجتماعی می انجامد: «اذا ساد السَفَلُ خاب الأمل؛(45) هرگاه افراد پست مرتبه به ریاست دست یابند امید مردم نومید می گردد».

11. ایجاد خوف و هراس برای بی گناهان

در حکومت های جور، جوّ غالب بر این است که بی گناهان از ظلم و جور حاکمان در خوف و هراسند و در این میان کسی از ظلم وی در امان نیست، زیرا هر چند کسی بی گناه باشد احتمال این را می دهد که بی جهت مورد ظلم واقع شود. اما در مقابل، گناه کاران و خطاکاران از حاکم جور هراسی ندارند، چون اکثر ایشان از اعوان و یاران وی محسوب می شوند و لذا از ظلم او در امان هستند و اگر هم ستمی بر ایشان واقع شود، با ظلم بر دیگران تدارک آن را می نمایند: «السلطان الجائر یُخیف البریء».(46)

12. جنگ و خونریزی

کسانی که بیت المال در اختیار آنها است، حیف و میل ایشان در آن باعث می شود که مردم علیه ایشان شورش کنند و دست به سلاح ببرند؛ چنان که در صدر اسلام مسلمانان بر عثمان شوریدند و او را به خاطر حیف و میل بیت المال به قتل رساندند: «احذر الحیف فأنّ الحیف یدعو الی السیف؛ (47) از حیف و میل بیت المال بپرهیز، زیرا تقلّب در مصرف بیت المال به کشمکش و جنگ و خونریزی می انجامد».

12. سقوط و فروپاشی حکومت

مهم ترین اثر و پی آمد ظلم حاکم جائر فروپاشی حکومت اوست. همان طوری که سخن معروف «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم؛ پادشاهی با کفر می ماند و با ظلم نمی ماند» ناظر به این معنا است. در احادیث با تعبیرهای گوناگون به این اثر مهم اشاره شده است که به ترتیب ذکر می کنیم:

الف) آرزوی فروپاشی حکومت جائر از سوی مردم

هر حاکمی که در سلطنت خود ستم کند، مردم هلاکت و شکست او را آرزو می کنند: «من جار مُلکَه تمنّی الناس هُلکَه».(48)
توده مردم خواه ناخواه حاکم جائر را دشمن دارند و او را مذمّت می کنند، هر چند ظلمی از او به سرزنش کنندگان وی نرسیده باشد: «الجائر ممقوت مذموم و ان لم یصل من جوره الی ذامّه شیء».(49)

ب) بی ثباتی حکومت

در روایتی دولت جائر از ممکنات قلمداد شده است؛ یعنی از اموری که بقا و ثباتی ندارد و به زودی فانی و زایل و ساقط می گردد: «دوله الجائر من الممکنات».(50)
و نیز هر امیر و حاکمی که به عدل و انصاف رفتار نکند و ظلم و ستم را پیشه خود سازد، خداوند امکان و قدرتی را که به او داده، سلب خواهد کرد ومتمکن و ثابت و برقرار نخواهد ماند: «من مَنَعَ الانصاف سلبه الله الامکان».(51)
و هر که شمشیر ستم را در دست گیرد، عزّت و سلطنت از او گرفته شود: «من سَلّ سیف العدوان سُلب عِزّ السلطان».(52)

ج) سرعت و فروپاشی حکومت

هر حاکمی که با مردم خود به ظلم رفتار کند، خداوند پادشاهی او را نابود می کند و در هلاکت او شتاب خواهد کرد: نمن عامل رعیّته بالظلم أزال الله مُلکَه و عَجَّلَ بواره و هُلکه» (53) و «من عمل بالجور عَجَّلَ الله هُلکَه؛(54) هر کس جور به رعیّت را پیشه خود سازد خداوند در هلاکت او تعجیل خواهد کرد».

د) مشارکت حاکم جائر در انحطاط حکومت خود

هر حاکمی که در سلطنت خود ستم کند، خود او از دشمنان حکومتش محسوب می شود و از جمله عواملی خواهد بود که زمان خود را فاسد و تباه می گرداند: «من جار فی سلطانه عُدّ من عَوادی زمانه».(55)

ه) زیاده روی در ظلم عامل قطعی فروپاشی حکومت

حاکم ستمگری که از بسیاری ظلم و دشمنی خود با مردم اندیشه نکند، خداوند بنیان دولتش را خراب و ارکان سلطنتش را ویران می کند: «من جار فی سلطانه و اکثر عدوانه هدم الله بنیانه و هدّ ارکانه».(56)
و پادشاهانی که ظلم و ستمشان به درازا کشد، زوال سلطنت آنها قطعی است: «من طال عُدوانُه زال سلطانُه».(57)

و) هلاکت امّت

ستم پادشاهان بر مردم و نیز ستم مردم به یکدیگر باعث هلاکت و نابودی ایشان می گردد: «فی الجور هلاک الرعیّه».(58) و «الظلم بَوارُ الرعیّه».(59)
هم چنین باید ظالمی را که مردم را باقی نمی گذارد، دفع کرد وگرنه موجب هلاک امّتی می شود و باقی گذاشتن چنین کسی گاهی سبب غضب خداوند می گردد و از این راه هلاکت و نابودی امّتی را فراهم می سازد، زیرا امّتی که قادر بر دفاع و دفع ظالم باشند و دفع نکنند، خداوند ایشان را به سبب ترک نهی از ظلم هلاک می گرداند. هم چنین اگر در میان مردم کسی بوده باشد که بتواند قیام کند و قادر بر دفع ظلم ظالم باشد، ولی قیام نکند شآمت او باعث غضب خداوند بر تمام آن امّت خواه شد و امّت به واسطه او هلاک می گردند: «استبقاء من لا یُبقی یهلک الأمه؛(60) باقی گذاشتن کسی که باقی نمی گذارد، امّت را هلاک می کند». این حدیث ضرب المثل معروف در فرهنگ سیاسی زبان فارسی را به ذهن تداعی می کند که:

ترحّم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود برگوسفندان

14. سیاست نامطلوب

از آن جا که صاحب سیاست و ریاست به منظور رفع ظلم انتخاب گردیده، تا ظلم مردم بر مردم و نیز ظلم دیگران بر ایشان را دفع کند، لذا ظلم چنین شخصی- که از او توقع دادگری می رود- بسیار بدتر از سایر ظلم ها و سیاست وی بدترین سیاست ها است: «بئس السیاسه الجور».(


نظر

 

زندگی در حکومت جور از دیدگاه آقا جمال خوانساری


از نظر عقل و شرع، حکومت جور حالتِ غیر طبیعی، غیر مطلوب و غیرمشروع حکومت است و ضرورت ثانویه ای می باشد که بر اساس ضرورت اولیّه حکومت، از باب دفع افسد به فاسد مورد تأیید عقل و شرع قرار گرفته است. چنین حکومتی قهراً شرایط اضطراری را بر جامعه حاکم نموده و عکس العمل ها و رفتارهای ویژه ای را از مردم، دربارة حاکم جائر می طلبد. از این رو در شریعت راهکارهایی برای تنظیم رابطة مردم با حاکم جائر پیش بینی شده، تا وضع موجود حفظ شود و از آشوب و فتنه و هرج و مرج در جامعه جلوگیری به عمل آید. معاشرت مردم با حاکم جور در محورهای ذیل قابل طرح است.

1. دوری از معاشرت حاکم جائر


در فرهنگ سیاسی شیعه که فرهنگ مبارزه با بی عدالتی و حاکمان جور است، با عنوان های مختلف از معاشرت پادشاهان و حاکمان جور مذمّت و نهی شده است. هم چنین اخبار و احادیث فراوانی در ترغیب به دوری از معاشرت پادشاهان «حکام جور» وارد شده است. شرح بسیاری از این احادیث در کتاب غررالحکم آمده است.(1)

2. حرمت اطاعت ظالم


اصل اولی در شریعت اسلام این است که حق الطاعه مختص به خداوند است؛ به گونه ای که مشروعیت اطاعت دیگران نیز از این اصل نشأت می گیرد. از سوی دیگر، این اصل نیز مسلم است که معصیت خداوند حرام است و طاعت و فرمان هیچ مخلوقی مجوز نافرمانی خالق نمی شود: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق».(2)

3. حرمت یاری کردن ظالم


اصل حرمت معاونت ظالم، از مسلّمات فقه سیاسی شیعه است؛ هر چند در جزئیات آن میان فقها اختلاف نظر وجود دارد. بدین معنا که مشهور فقها، حرمت اعانت را مختص امور محرم و مشارکت در ظلم می دانند، ولی برخی از فقها فتوا به حرمت مطلق اعانت ظالم حتی در امور مباح و حلال داده اند و خوانساری از گروه دوم است. به نظر خوانساری وزیران بد به دلیل اعانت و یاری حاکمان ظالم در ظلم آنها شریکند؛ هر چند خود ایشان در ظلم و گناه با آنها شریک نباشند و در احادیث از آنها با عنوان یاری کنندگان ظالمان و برادران گناه کاران یاد شده است: «وزراء السوء اعوان الظَلَمَه و إخوان الإَثَمَه».(3)
البته وزیرانی که برای دفع ظلم حاکمان جائر و نفع رساندن به مؤمنان در دربار ایشان حاضر می شوند، مانند علی بن یقطین، که از بهترین اصحاب امام موسی کاظم(ع) و وزیر هارون الرشید بود، از این قاعده مستثنا است، زیرا وی در این همکاری مأذون از جانب امام معصوم بودند.(4)
هم چنین طلب عزّت و منزلت اجتماعی از راه باطل، مانند اعانت ظالم در ظلم و یا موافقت با حاکم فاسق در فسق؛ اگرچه روزی چند در ظاهر موجب عزّت صاحب آن می شود، لیکن سرانجام خوار و ذلیل می گردد: «من یطلب العزّ بغیر حقّ یَذِلُّ(5) هر کس به ناحق طلب عزّت کند خوار و ذلیل می شود».

4. حرمت مدح ظالم


ستایش و پاکیزه وانمود کردن بدان؛ یعنی حکم به خوبی و پاکیزگی ایشان کردن از بزرگ ترین گناهان است، زیرا که دروغ از گناهان بزرگ است و مدح و ثنای اشرار؛ علاوه بر این که دروغ است، خود مشتمل بر ترک نهی از منکر و بالاتر از آن متضمّن ترغیب به ترک آن نیز می باشد: «تزکیه الأشرار من أعظم الأوزار».(6)
البته در نظر واقع بینانه، ستایش بر بدی و ظلم ظالم در حقیقت تمسخر ظالم است. چه بسا مردم کسی را که مرتکب ظلم و گناه می شود، به اعتبار سلطنت یا حکومتی که دارد از باب تقیّه و در ظاهر، او را خوب جلوه می دهند و از آن جهت او را مدح و ستایش می کنند. لیکن حاکمان نباید به چنین ستایش هایی فریفته شوند، چرا که اینها در حقیقت تمسخر او است که از راه ترس و یا غرض دیگر انجام می دهند: «من شکر علی الأسائه سُخِرَ به».(7)

5. امر به معروف و نهی از منکر


در زمانی که شرایط امر به معروف و نهی از منکر فراهم باشد، بالاترین مرتبة آن، امر و نهی سلطان جائر است. حدیث ذیل اهمیت و جایگاه این مسئله را روشن می سازد: «من آثر رضی ربٍّ قادرِ فلیتکلّم بکلمه عدلٍ عند سلطان جائر؛ یعنی اظهار کلمة عدل نزد پادشاه ستم کننده برای رفع ستمش سبب خشنودی پروردگار می گردد». پس هر که آن را خواهد خود را از آن معاف ندارد.(8) البته به موارد یاد شده در صورتی عمل می شود، که ضرر و زیانی از سوی حاکم جائر متوجه انسان نباشد وگرنه در صورت اضطرار و اکراه، راهکارهای دیگری در فقه سیاسی پیش بینی شده است که جامع ترین آن تقیّه است. کیفیت معاشرت با حاکم جائر در شرایط اضطرار تحت عنوان های سه گانة ذیل بررسی می شود:

- دوری از مخالفت حاکم جائر


احادیث فراوانی در توصیه به دوری از مخالت حاکمان و فرمانروایان رسیده که به برخی از آنها اشاره می کنیم: «آفه الرعیّه مخالفه الرعیّه؛ (9) آفت رعیّت مخالفت فرمانبرداری از حاکم و امیر خود است».
دشمنی کردن با امرا و فرمانروایان و صاحبان قدرت که قادر بر ضرر رساندن هستند، از کوتاه فکری و عدم درک واقعیات نشأت می گیرد: «الخُرقُ مُعاداه الأمراء و مُعاداه من یقدر علی الضرّاء؛(10) دشمنی کردن با حاکمان و مخالفت با کسانی که قادر هستند بر مخالفان خود ضرر برسانند نشانة حماقت و کم خردی است».

- آثار مخالفت با حاکمان جور


نزاع کردن با پادشاهان، سلب نعمت و آسایش را به دنبال دارد: «منازعهُ الملوک تَسلُبُ النعم.(11)
جرأت بر پادشاه «به گفتن حرفی یا کردن کاری که ملایم طبع او نباشد و او را خوش نیاید» خود را در معرض خواری در آوردن است: «من اجترأ علی السلطان فقد تعرض للهوان».(12)
هم چنین خیانت به سلطان باعث می شود که از صاحب آن سلب امنیت شود و همیشه در اندیشه این باشد که مبادا خیانت او ظاهر شود و به غضب و سخط او گرفتار گردد: «من خان سلطانَه بَطَلَ أمانُه».(13)
در حدیث دیگر خشم پادشاهان «فرستادة مرگ» معرفی شده است: «غضب الملوک رسول الموت». خوانساری در شرح این حدیث می گوید:
[غرض این است که] نهایت اهتمام باید کرد در این که کاری نشود که پادشاه خشمناک گردد، که خشم او به منزلة رسول مرگ است.(14)
خلاصه این که دلیری کردن برسلطان و جرأت بر پادشاه ظالم به سخن یا عمل، موجب هلاکت انسان است: «الجرأه علی الملوک أَعجَلُ هُلک».(15) و «ثلاثه مهلکه الجرأه علی السلطان ...؛(16) سه چیز است که هلاک کننده است، مخالفت و دلیری کردن بر پادشاه و ...».
خوانساری در ذیل حدیث «لا تصدعوا علی سلطانکم فتذمّوا غِبَّ أمرکم؛ پراکنده مشوید بر سلطان خود، پس عاقبت کار خود را نکوهیده و مذموم خواهید یافت». سه پیامد سیاسی اجتماعی را برای مخالفت با سلطان بیان کرده است: نخست این که، مخالفت مردم با سلطان و عدم اطاعت از او باعث می شود که وی ضعیف گردد و نتواند دشمنان خارجی را دفع کند و مردم گرفتار دشمنان گردند. دوم این که، اختلاف و تفرقه میان مردم و حاکم باعث ایجاد فتنه و مجادله می شود که نهایتاً ضرر و زیان آن به همة ایشان می رسد. و بالاخره پیامد سوم این است که غالباً سلطان بر مخالفان خود دست می یابد و از آنها انتقام می گیرد.(17)
راه نجات و رهایی از ضرر و زیان هایی که از حاکمان جور به مردم می رسد، اطاعت و فرمانبرداری از حاکم است که در روایات از آن با عنوان سپر رعیّت یاد شده است: «الطاعه جُنَّهُ الرعیّه».(18)

- تقیّه


بهترین شیوة برخورد با حاکمان جور، روش تقیّه است که امامان معصوم(ع) به آن توصیه نموده اند. این مسئله از دیدگاه احادیث مطالعه و بررسی می شود: مفهوم تقیّه در اندیشة سیاسی شیعه، عبارت از این است که هرگاه انسان از کسی- (مانند حاکم جائر)- بر جان و مال و عِرض خود یا مؤمن دیگر بترسد، باید به نحوی با ظالم سلوک کند که سبب ایذا و ضررهای او بر خود یا دیگری نگردد.(19) تعبیرهایی از قبیل: «لا دین لمن لا تقیّه له؛(20) کسی که تقیه ندارد دین ندارد» و «علیک بالتقیّه فانها شیمه الأفاضل؛(21) بر تو باد بر تقیّه زیرا عمل به تقیّه خصلت افاضل و مردان بلند مرتبه است» نشان جایگاه و اهمیت تقیّه در فرهنگ سیاسی تشیّع است.
پرهیز از مخالفت سلطان جائر، در مواردی که او اساس دین را تهدید نکند، و نیز تقیّه بر کسی که قادر بر دفع ظلم ظالم نباشد، از احکام قطعی فقه سیاسی شیعه است. در روایات از پادشاه ظالم به عنوان سزاوارترین مردم، برای حذر کردن از مخالفت با او یاد شده است: «أحقّ الناس أن یُحذَرَ السلطان الجائر».(22)
از دیدگاه تشیّع این امر مسلّم است که خداوند برای دولت دشمنان دین، زمان و مدتی معینی قرار داده و شیعیان را امر کرده که در آن هنگام از جنگ و جدال با ایشان خودداری کنند، زیرا جنگ با آنها در زمان تقیّه بی اثر است و مجاهده با آنان در آن مدت؛ به معنای وانهادن امر خداوند و خود را در معرض بلای دنیا افکندن است: «مُجاهده الأعداء فی دولتهم ومُناضلتُهم مع قدرتهم، ترک لأمر الله و تعرّض لبلاء الدنیا».(23)
در مقابلِ رفتارهای سیاسی مخالفت آمیز، تقیّه و سلوک نیکو با دشمنان خدا در زمان دولت ایشان موجب نگاه داشتن خود از عذاب خدا و اندیشه کردن از معرکه های بلا در دنیا است: «مجاملهُ اعداء الله فی دولتهم تقیّه من عذاب الله و حَذَرٌ من معارِکِ البلاء فی الدنیا».(24)
هم چنین مدارای نیکان با اشرار مسلّط بر جامعه در جایی که مجبور به مدارا کردن با آنان باشند، خود از بزرگ ترین مصائب و سختی های روزگار معرفی شده است: «أعظمُ مصائب الأخیار حاجتهم إلی مداراه الأشرار».(25)
در خصوص لزوم اطاعت و فرمانبرداری از پادشاهان، خوانساری با تقسیم پادشاهان به پادشاه کافر و مسلمان، و تقسیم پادشاه مسلمان به پادشاه مؤمن و غیر مؤمن، برای هر کدام از این سه نوع حکومت های سلطنتی، حقوقی را لازم الرعایه می داند، که عمدتاً همان تعظیم و دعا است.
خوانساری در شرح و توضیح این روایت «الطاعهُ تعظیم الأمامه؛ طاعت و فرمانبرداری خداوند، همان تعظیم و بزرگ شمردن امامت است». این احتمال را مطرح می سازد که ممکن است مراد مطلق پیشوایی و فرمانروایی باشد. وی بر اساس این احتمال، محسوب شدن تعظیم هر فرمانروایی را به عنوان طاعت و فرمانبرداری حق تعالی، به اعتبار این می داند که:
به سبب آن دفع اذیّت و ضرر او از این کس شود و اگر منافی آن به عمل آید، مظنّه ضرر است؛ پس به آن اعتبار تعظیم هر فرمان فرمایی خواه مسلمان و خواه کافر طاعت است.(26)
وی در ترجیح اطاعت از پادشاه شیعی و مقایسة او با پادشاهان دیگر می نویسد:
و اگر مؤمن باشد و حمایت و حراست مؤمنین کند، ظاهر است که تعظیم او و دعای او طاعتی است عظیم، زیرا که وجود چنین فرمان فرمایی خیر محض و محض خیر است و نفعی است عام از برای مؤمنین که بر وجود هیچ مؤمنی آن نفع مترتب نتواند شد.(27)
او پادشاهان غیر مؤمن را هم در صورت تأمین امنیت مؤمنان و دفع سلطة ظالمان از ایشان، مستحق تعظیم و دعا می داند و می نویسد:
بلکه اگر مؤمن هم نباشد، اما حفظ و حراست مؤمنین کند و اگر او نباشد مظنّة تسلّط ظالمی بر مؤمنین باشد، دور نیست که تعظیم و دعای او از آن راه خوب و طاعت باشد.(28)
خوانساری در اثبات مشروعیت تعظیم مطلق پادشاهان به سیرة سیاسی حضرت ابراهیم(ع) در معاشرت با پادشاه کافری استناد می کند که در ضمن حدیثی به این صورت بیان شده است:
و در حدیث وارد شده که وقتی نمرود حضرت ابراهیم- علی نبیّنا و علیه الصلوه و السلام- را از مُلک خود بیرون کرد و آن حضرت به ملک پادشاه دیگر «عراده» نام رسید و حکایت آن طولی دارد بعد از آن که از ملک او نیز بیرون می رفت، به طرف شام، عراده به مشایعت آن حضرت بیرون آمد و با آن که کافر بود، چون معجزه از آن حضرت مشاهده کرده بود از برای تعظیم آن حضرت در عقب آن می رفت؛ پس وحی رسید به آن حضرت که بایست و پیشاپیش این جبّار متسلّط مرو، و او را پیش کن و تو از عقب او برو، پس به درستی که او سلطنت دارد و ناچار است از سلطنتی در زمین، نیکوکار یا بدکردار. پس آن حضرت ایستاد و فرمود: به پادشاه که پیش برو، به درستی که پروردگار من وحی فرستاد به سوی من در این ساعت که تعظیم کنم تو را و مقدم دارم پیشاپیش خود، و بروم عقب تو از برای اجلال تو، و هرگاه مثل حضرت ابراهیم پیغمبری عظیم الشأن باید که تعظیم پادشاه کافری بکند و پیشاپیش او نرود، پس دیگران و پادشاهان بر آن قیاس خواهد شد.(29)
نکته قابل تأمل در این روایت که مبنای استنباط قانون فوق قرار گرفته، این است که خوانساری به سند و صحت و سقم این حدیث هیچ اشاره ای نکرده است.
البته از آنچه گذشت، نباید توهم شود که خوانساری برای حاکمان جور مشروعیتی قایل است و اطاعت آنها را در هر شرایطی، حتی در صورت عدم تقیّه و عدم احتمال ضرر لازم و واجب می داند، بلکه نتیجه مباحث ارائه شده در تقیّه این است که حکم تقیّه، مادامی جریان دارد که موضوع آن باقی باشد؛ یعنی ضرر جانی، مالی و عِرضی قطعی و یا محتمل باشد. هم چنین از عمل به تقیّه، بنیان دین تهدید نشود. بنابراین تعظیم پادشاهان به خاطر جبّاریت و تسلّط آنهاست و هیچ گونه دلیل شرعی بر مخالفت حاکم جائری- که قدرت بر ضرر رساندن بر مخالفان خود دارد- وجود ندارد. و هرگاه تعظیم پادشاه کافری به دلیل جبّاریت و تسلّط او روا باشد، به اولویت قطعیّه تعظیم پادشاه مسلمان جبّار جایز خواهد بود و این نه به معنای انظلام، بلکه به منظور جلوگیری از ظلم و جور بیشتر حاکمان ظالم است. با چشم پوشی از آنچه در توجیه این روایت گفته شد، تنها چیزی که در این خصوص می توان به خوانساری نسبت داد، این است که در شرایطی که مخالفت با سلطان جائر اثر و سودی نداشته باشد، به مخالفت توصیه نمی کند و تضعیف آنان را روا نمی داند، لذا در صورت عدم ضرر فعلی بر مخالفت جائر- همان گونه که حدیث فوق بر آن دلالت دارد- باید از حاکم جبّار مسلط به خاطر حفظ نظم و امنیت اجتماعی تعظیم نمود و از مخالفت های ظاهری تضعیف کننده او خودداری کرد.

نظر

علل و عوامل ثبات و ماندگاری دولت ها از دیدگاه آقا جمال خوانساری1. شریعت مداری
از کار ویژه های مهم حکومت، ترویج دین و دفاع از حریم وحرمت آن است تا در آن رخنه ای ایجاد نشود و کسی با آن مخالفت ننماید: «ذُدعَن شرایع الدّین».(1). و «الملوک حُماه الدّین؛(2) پادشاهان حمایت کنندگان و نگهبانان دین اند».
از آن جا که در حکومت های دینی هدف اساسی استفاده از قدرت سیاسی در جهت حمایت و رواج دین می باشد، آثار ثبت این نوع عملکرد پادشاهان این است که خداوند صاحبان قدرت دیگر را تابع و مطیع او می گرداند: «من جعل ملکه خادماً لدینه انقاد له کل سلطان».(3)
از دیگر آثار اجرای احکام دین در جامعه توسط حاکم این است که حقوق الهی و حقوق همه مردم استیفا می شود و در بین، هیچ حقی ضایع نمی شود. از سوی دیگر واداشتن مردم بر احکام شریعت و عمل به آن، موجب لطف در حق مردم می شود، زیرا باعث انتظام احوال دنیوی و اخروی ایشان می گردد: «فی حمل عبادالله علی احکام الله استیفاء الحقوق کلها و کل الرفق».(4)

2. عدل و مساوات

برترین روش و شیوه ای که حاکم در حکم بین مردم برمی گزیند و بهترین و محکم ترین پشتوانه ای که برای تقویت خود انتخاب می کند، رعایت عدل و مساوات در حکم است، «بدون این که خواص را بر عوام یا احدی را بر دیگری به اعتبار جهاتی از جهات، مثل مال و جاه یا دوستی و محبت یا غیر آنها» ترجیح دهد، بلکه قطع نظر از همه جهت ها، آنچه حکم عدل اقتضا می کند برای همه به یک روش جاری سازد: «من أفضل الأختیار و أحسن الاستظهار ان تعدل فی الحکم و تجربه فی الخاصّه و العامّه علی السواء».(5)
حاکمی که به انصاف رفتار کند و خود را با دیگران در حق یکسان بداند و رعایت خود نکند و در میان مردم دادگری کند، جمع بین دین و امانت کرده و صاحب هر دو خواهد بود: «أحرز دینک و أمانتک بانصافک من نفسک و العمل بالعدل فی رعیّتک».(6)
و احادیث «ثبات الدول بأقامه سُنن العدل؛(7) ثبات و پایداری دولت ها به پا داشتن قواعد و سنّت ها دادگری است»، «لن تُحَصَّنَ الدُّوَلُ بمثل استعمال العدل فیها؛(8) دژ محکم دولت ها دادگری آنهاست»، «العدلُ جُنَّهُ الدُّوَلِ؛(9) دادگری سپر دولت هاست»، «من عَمِلَ بالعدل حصّن الله مُلکه؛(10) هرحاکمی که بر اساس عدل رفتار کند خداوند پایه های پادشاهی او را محکم می گرداند» و نظایر آن حکایت از نقش عدالت در پایداری و ماندگاری دولت ها دارد.

3. هشیاری و نظارت بر امور

از نشانه های پایداری دولت، هشیاری حاکم در حراست و نظارت بر امور مردم است: «من أمارات الدوله الیقظه لحراسه الأمور».(11)
هم چنین اهتمام حاکم به امور مردم و دوری از غفلت و فراموشی، از جمله عوامل ثبات دولت ها است: «من دلائل الدوله قلّه الغفله».(12)
از نظر خوانساری حاکمی بلند مرتبه، صاحب نجابت و زیرک است که در احقاق حقوق رعیّت هشیار باشد، و در کارگزاری حقوق مردم از قبیل رسیدگی «به احوال ایشان و دفع ظلم و ستم از ایشان و رسیدن به شکوه های ایشان و مانند اینها» تلاش نماید که تأثیر این نوع رفتار در ثبات دولت پوشیده نیست: «من النُبلِ أن تتیقّظ لأیجاب حق الرعیّه الیک».(13)

4. حسن سیاست

کفایت و مدیریت سیاسی حاکم، از عوامل پایداری حکومت شناخته شده است، زیرا حُسن سیاست باعث انتظام احوال رعیّت می گردد و از نابسامانی و تفرقه و پراکنده شدن مردم جلوگیری می کند: «حسن السیاسه قوام الرعیّه».(14)

5. کارگزاران کارآمد

خوانساری حاکمان را توصیه می کند که کارگزاران امین و مورد اعتماد انتخاب نمایند، چرا که استقامت کارها به کارگزاران شایسته حاصل می شود: «الأعمال تستقیم بالعُمّال».(15)

6. قدرت نظامی

ثبات و پایداری هر نظام سیاسی وابسته به میزان قدرت نظامی آن است. آیة (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه)(16) نهایت استطاعت و توانایی را در مورد تبدیل مسلمانان به قدرت برتر از آنها طلب می کند، زیرا سپاهیان مقتدر و مسلّح، عامل غلبة دین و به منزلة قلعه های استواری است که فرمانروایان و فرماندهان را از دشمن حفظ می کنند: «الجنودُ عزّالدّین و حصون الولاه؛(17) لشکریان مایه عزّت و غلبه دین اند و دژهای محکم فرمانروایان هستند».

7. تقسیم کار

تقسیم کار برای کارگزاران حکومت و سپردن خدمات خاص به افراد خاص موجب می شود که هر یک از آنها در کار خود اهتمام نمایند و در انجام وظایف خود سهل انگاری نکنند؛ به خلاف این که هرگاه تقسیم کار صورت نگیرد، هر کس انجام کاری را به دیگری حوالت می دهد و افراد در برابر اعتراض ها پاسخ گو نخواهند بود: «اجعل لکل انسان من خدمک عملاً تأخذه به فأن ذلک أحری ان لا یتواکلوا فی خدمتک؛(18) برای هر یک از کارگزاران امور خود کاری را تعیین کن که بتوانی او را در خصوص آن کار بازخواست کنی، به درستی که این گونه از شیوة تقسیم کار مانع از بهانه جوی آنها در خدمت رسانی خواهد بود.


نظر

 

علل و عوامل انحطاط و سقوط دولت ها از دیدگاه آقا جمال خوانساری


1. سپردن امور به دست نااهلان
از عوامل قطعی فساد و تباهی دولت ها تصدّی امور مهم کشور توسط فرومایگان «أراذل» و تازه به دوران رسیده ها «أحداث الدول» است. هر دولتی که کارگزاران آن مردم پست مرتبه و تازه به دولت رسیده باشد، نشان آن است که این دولت «به زودی بر هم خورد و پشت بگرداند» این اصل در تاریخ سیاسی بشر مکرر تجربه شده است. بنابراین «مباشرین مهمات دولت ها باید که مردم بلند مرتبه و از خانواده های دولت باشند»: «تولّی الأراذل و الأحداث الدول دلیل انحلالها و إدبارها؛ (1) ریاست فرومایگان و تازه به دولت رسیدگان نشانه پشت کردن دولت ها و انقراض آنها است».
این سخنان هر چند اشرافیت سالاری را تداعی می کند، لیکن مراد از خاندان دولت کسانی است که به خاطر اصالت خانوادگی و سابقه نیکو با رسیدن به قدرت درصدد سوء استفاده از قدرت برنیایند و ثروت عمومی را به خود اختصاص ندهند. در حدیث دیگر این اصل روان شناختی با وضوح بیشتری بیان شده است: «من ربّاه الهوان ابطرته الکرامه» یعنی کسی که به خواری عادت کرده باشد، اگر به دولت و مرتبه بلندی برسد، نمی تواند آن را تحمّل کند و لذا طغیان و سرکشی می کند. بنابراین سلاطین باید این اصل را رعایت کنند و «تا کسی بلند مرتبه و عزیز نباشد، مناصب جلیله به او ندهند».(2)
به دیگر سخن انحطاط و زوال دولت با گماردن کارگزاران ناشایست و پروردن مردم پست مرتبه و سپردن امور مهم کشور به ایشان، اجتناب ناپذیر است: «زَوال الدُّوَلِ بأصطناع السِفلِ؛ (3) گزینش و پروردن مردم پست مرتبه از عوامل زوال و فروپاشی دولت هاست». و «یُستَدَلُّ علی إدبار الدُّوَل ... بتقدیم الأراذل و تأخیر الأفاضل».
پیش انداختن اراذل و پس انداختن افاضل بدین معنا است که منصب های بزرگ و خدمات کلان به افراد پست مرتبه سپرده شود و خدمات خُرد و ناچیز به مردم بلند مرتبه؛ به گونه ای که ایشان باید تابع آن اراذل باشند.(4)
جایگاه و اهمیت کارگزاران در مطلوبیت، مقبولیت و کارآمدی حکومت تا جایی است که در منابع روایی، نبود رئیسان و سرکردگان برای مردم، با آن که باعث هرج و مرج می شود و مفاسد عظیم همراه دارد از ریاست مردم فرومایه و پست مرتبه سهل تر و مفسده آن کمتر قلمداد شده است و به گفته خوانساری تجربه تاریخ بشر نیز مؤید آن است: «فقدان الرؤساء أهون من ریاسه السِفلِ».(5)
بالاخره ناکارآمدی حکومت- که موجب روگردانی مردم از آن می گردد- از عجز و ناتوانی کارگزاران سرچشمه می گیرد. حدیث «آفه الأعمال عَجزُ العُمّال» بیانگر این تأثیر و تأثر است. بنابراین پادشاهان و فرمانروایان باید هر کاری را به کسی ارجاع نمایند که قدرت اجرای آن را داشته باشد؛ تا این که اعمال ایشان بر وجهی که شایسته است، به انجام رسد. (6)

2. شریعت ستیزی


حاکمی که دین خود را تابع و خادم قدرت و سلطنت خود قرار دهد و به هر حکمی از احکام دین که در پادشاهی او نفعی داشته باشد، یا بی ضرر باشد عمل کند، و هر حکمی که چنین نباشد، کنار بگذارد؛ هر انسانی در ملک و سلطنت او طمع خواهد کرد: «من جعل دینه خادماً لملکه طمع فیه کل انسان».(7)
هم چنین ضایع کردن قوانین و سنّت های حسنه که دولت های سابق بنیان گذار آن بوده اند از نشانه های انحطاط و انقراض دولت ها است: «یستدل علی أدبار الدول بتضییع الاصول ...».(8)

3. لغزش در رأی و تدبیر


گاهی لغزش در رأی و تدبیر، خبر از هلاکت صاحب تدبیر یا جمعی دیگر می دهد و زمانی هم بنیان پادشاهی و مُلک را بر می کند. غرض این است که باید در رأی و اندیشه ها زیاد اهتمام و احتیاط کرد، چرا که مفسده های بزرگ بر لغزش در تصمیم ها مترتب می شود: «زلّهُ الرأی تأتی المُلک و تؤذن بالهُلک». (9)

4. ظلم و جور


ظلم و ستم قدرت و توانایی را از بین می برد و به زودی ظالم را عاجز و ناتوان و محو می گرداند؛ همان طوری که حدیث «القدره یزیلها العدوان؛ (10) ظلم و ستم قدرت و توانایی را ریشه کن می سازد» و «الجور مَمحاهٌ؛ (11) ظلم و جور عامل محو و نابودی ظالم است» اشاره بر آن دارد. و حاکمی که با مردم خود به ظلم رفتار کند، خداوند پادشاهی او را نابود و در هلاکت او شتاب می کند: «من عامل رعیّته بالظلم أزال الله ملکه و عَجَّلَ بواره و هُلکه». (12) دیگر آثار ظلم حاکم جائر در بحث مربوط بیان شده است.

5. عدم حمایت از رعیّت


سستی کردن در حمایت رعیّت و دفع ظلم و تعدی از ایشان و دفع و منع شرّ دشمنان آفت پادشاهی است: «آفه الملک ضعف الحمایه».
زیرا پادشاهی که حمایت رعیّت نکند، حق تعالی نیز از وی حمایت نکند و پادشاهی اش به زودی ضعیف یا زایل و باطل گردد. هم چنین اگر در رفع دشمنان سستی کند، به تدریج دشمنان قوی گردند و بر ملکش دست یابند و بسا باشد که به کلی او را مستأصل سازند. (13)

6. یأس و نومیدی مردم از حکومت


خوانساری در شرح حدیث نأعظم البلاء انقطاع الرجاء؛ بزرگترین بلا بریده شدن امید است» می نویسد: ممکن است مراد از آن بریدن امید مردم باشد از خیر و احسان کسانی که مردم توقع خیر و احسان از ایشان دارند، مانند پادشاهان و بزرگ تر بودن این نوع بلا به دلیلی آن است که علاوه بر قبح این معنا و خسران و زیان آن در آخرت، در دنیا نیز منشأ ضررها می گردد، بلکه بسا باشد که مردم به زودی درصدد دفع او در آیند و او را هلاک کنند یا از آن مرتبه ای که دارد، ساقط کنند. (14)

7. استفاده از مکر و حیله


«أمارات الدول انشاء الحیل؛ از نشانه های دولت ها- یعنی منقلب شدن های روزگار و تغیّرات آن - پدید آوردن حیله هاست». بنابراین هرگاه اهل دولتی حیله ها پدید آورند و مکر را پیشه خود کنند، نشانِ این است که تغیّری در روزگار حاصل می شود و دولت ایشان به جمعی دیگر منتقل خواهد شد.(15)

8. تکبر حاکمان


تکبر حاکم، از آفات حکومت او است، زیرا تکبر ایشان باعث دشمنی و تنفّر مردم از آنها می گردد و چنان چه باید، اطاعت و فرمانبرداری نکنند و هم خود و هم سلطنت ایشان از این راه کوچک شود: «من تکبّر فی سلطانه ضغّره؛(16) هر که تکبر کند در سلطنت خود کوچک گرداند آن را، یا خودش را».
در حدیثی، که به بخش هایی از آن اشاره شد، برای انحطاط و انقراض دولت ها چهار عامل بیان شده است که یکی از آنها تمسک صاحبان قدرت به تکبر و غرور است متن کامل این حدیث چنین است: «یستدلّ علی أدبار الدول بأربع تضییع الأصول، و التمسک بالغرور، و تقدیم الأراذل و تأخیر الأفاضل؛ (17) نشانه های پشت کردن دولت ها چهار چیز است: ضایع کردن اصول، دست زدن به غرور، پیش انداختن فرومایگان و پس انداختن شایستگان».
البته همان طوری که مجموع عوامل یاد شده، ممکن است دلیلی بر انحطاط دولت باشد، هر یک از آنها به تنهایی نیز می تواند عامل سستی یا انقراض دولت باشد؛ هر چند برخی از این عوامل مستلزم دیگری است، مانند تأخیر افاضل که لازمه تقدیم اراذل است.

9. ضعف سپاهیان


عجز و ناتوانی قوای نظامی، دشمنان را به طمع می اندازد: «العجز یُطمِعُ الأعداءَ». خصوصاً پادشاهانی که دشمن بسیاری دارند، همین که عجز یکی از ایشان ظاهر شود، همه به طمع دفع او و به فکر انتزاع مُلکش می افتند. پس باید همیشه لشکر و اسباب قتال ایشان آراسته و مهیّا باشد، تا عاجز دشمنان نباشند و هر کسی از گوشه ای به هوای گرفتن ملک ایشان سر بر نیاورد.(18)

10- اختلاف کارگزاران


از عوامل درونی انحطاط دولت ها اختلاف و تفرقه کارگزاران حکومتی است: «الخلاف یُهدِمُ الآراء». از شرحی که خوانساری در ذیل این حدیث آورده، چنین استنباط می شود که وی در اواخر دوره صفویّه شاهد اختلاف آرا و سلیقه های دولت مردان صفوی بوده و از عواقب ناسازگاری کارگزاران نگرانی و دغدغه خاطر داشته است، لذا آنان را از این آفت سیاسی بر حذر داشته و می نویسد:
هر گاه ارباب حل و عقد دولتی یا اصحاب هر مصلحت و مشورتی، در پی مخالفت و ناسازگاری با یکدیگر باشند و با هم صاف و موافق نباشند، این معنی خراب و باطل کند رأی ها و اندیشه های ایشان را، زیرا که هر یک از ایشان که رأیی اظهار کند، هر چند صلاح و صواب دانند، از برای مجرّد مخالفت او تخطئه آن کنند و از برای آن مفاسد گویند و آخرالأمر رأی بر امری قرار نگیرد و همه اینها خراب گردد و کار مختل و مهمل ماند. پس اولیای هر دولتی و اصحاب هر مشورتی باید که با هم صاف و بی غِش باشند، تا هر رأیی که به نظر ایشان صواب نماید، بر آن اتفاق کنند و از برای اغراض خود مخالفت آن نکنند و در هدم آن نکوشند و چون این معنا در میانه اساطین سلطنت ها و ارکان دولت های عظیم کم اتفاق می افتد، پس باید که در ایشان این رعایت شود که مردمی باشند خردمند دانا؛ که اگر با یکدیگر صاف نباشند، این را دانند که خیانت با صاحب دولت و نمک به حرامی او ثمره و نتیجه ندارد. پس در مقام تدبیر ملک و انتظام امور مملکت او، در آنچه صلاح و صواب باشد، با یکدیگر موافقت کنند و رأی نیکو و تدبیر لایق هر یک که گویند، همه تحسین او کنند و در ترویج آن کوشند تا سلطنت و دولت او که همه به دولت او سربلندی یافته اند، منتظم باشد و دشمنان در آن رخنه نتوانند کرد؛ هر چند در غیر چنین امری با یکدیگر مخالفتی کنند که ضرری به صاحب ملک و دولت نرساند. (19)
اختلاف سپاهیان نیز می تواند از عوامل ضعف و سستی حکومت و دولت به حساب آید، چرا که «آفه الجُند مخالفه القاده؛ آفت سپاهیان مخالفت با سرداران و فرماندهان است». و با وجود مخالفت سردار و فرمان نبردن از او، بر فرضی که سبب بازخواست و عقوبت هم نگردد، اتفاق ایشان ممکن نیست، زیرا هر یک را اندیشه و رأیی است که مخالف یکدیگر می باشد و با وجود این اختلاف، کاری نتوانند کرد و به زودی مقهور و مغلوب خواهند شد.(20)

11. عدم رسیدگی به معیشت سپاهیان


ترک رعایت و اعانت لشکریان، باعث ضعف آنان و عدم اهتمام آنها در پاس داشتن دولت حاکم و جان سپاری برای وی می شود، و هر یک از این نوع رفتارها در واقع یاری دشمنان است: «من خَذَلَ جُنده نَصَرَ أضداده؛(21) هر کس یاری لشکر خود را ترک کند در واقع دشمنان خود را یاری کرده است».

12. ضعیف شمردن دشمنان


«آفه القَوی استضعاف الخَصم؛ آفت صاحب قدرت و توانایی ضعیف شمردن دشمن است».
هرگاه کسی دشمن خود را ضعیف بشمارد، و لوازم حزم و دوراندیشی را رعایت نکند، بسیار باشد که به سبب آن مقهور و مغلوب گردد. به اعتقاد خوانساری اراده الهی نیز در این میان در شکست او نقش دارد، زیرا این معنا فی نفسه از جانب حق تعالی سبب می گردد که او مغلوب گردد، تا قبح خودبینی صاحب قدرت آشکار شود.(22)

13. خشونت و بدرفتاری حاکم با مردم


«آفه الملوک سُوء السیره؛ (23) آفت پادشاهان بدسیرتی، و بدی طریقه سلوک ایشان با رعیّت است».
سوء رفتار حاکم با مردم، سبب عدم ثبات دولت و در نهایت زوال آن می شود؛ هم چنین باعث تفرقه و پراکندگی رعیّت و تنفّر دل های ایشان و نیز دیگران از وی می شود و همین برای شادی حسودانش کافی است: «من أساء الی رعیّته سَرَّ حُسّادُه».(24)
هم چنین طبیعی است، هر وزیری که باطن اش بد باشد و با مردم در مقام نفاق باشد، درصدد ایذا و اذیّت ایشان بر می آید؛ بدون این که از مردم امری صادر شده باشد که مستحق خشونت باشند. بدیهی است نتیجه چنین رفتاری، تباهی دنیا و آخرت او است: «آفه الوزراء خبث السریره».
و اما اختصاص خبث سریره به وزیران- با این که سیرت بد در همه کس بد و آفت وی است- به اعتبار این است که وزیران دارای اقتدار زیادی هستند و هر آنچه را بخواهند، می توانند انجام دهند؛ از این رو اگر باطن ایشان بد بوده باشد، در صدد اذیّت و آزار مردم برمی آیند و از این راه دنیا و آخرت خود را تباه می کنند. برخلاف دیگران که ایشان را چندان اقتداری نباشد، تا بر بدی باطن ایشان چندان اثری مترتب گردد.
به باور خوانساری هر چند اقتدار پادشاهان بیش از وزیران است، لیکن چون بدی باطن ایشان و دشمنی ایشان با مردم نادر است و کمتر اتفاق می افتد، لذا ایشان کمتر دچار این آفت می گردند. (25)

14. خیانت کارگزاران


خوانساری در توضیح حدیث نالخائن لا وفاء له؛ خیانت گر را وفایی نیست» پادشاهان را توصیه می نماید به کسانی که سابقه خیانت دارند اعتماد نکنند، زیرا تکرار خیانت از خائن بسیار محتمل است و روشن است خیانت دولت مردان مُلک را متزلزل می کند.(26)
هم چنین پادشاه و هر که او را وزیری باشد، باید وزیری انتخاب کند که به وی خیانت نکند، زیرا هرگاه وزیر خیانت کند، هر تدبیری که پادشاه کند فاسد و باطل شود، چون در نظام سلطنتی اختیار اکثر امور با وزیر است و اکثر مردم رعایت او را بیشتر می کنند و در انجام آنچه او می خواهد می کوشند. علت دیگر، این است که هرگاه وزیر خائن باشد، هر چند تدبیر پادشاه شایسته باشد، با حیله و تزویر آن را فاسد و باطل می نمایاند، تا او خود تدبیرش را فسخ گرداند: «من خان وزیره فسد تدبیره».(27)

15. خیانت امّت


در روایات معصومین(ع) خیانت مردم در برابر پیشوایان به شدّت نکوهش شده و بزرگ ترین خیانت امّت، خیانت ایشان به پیامبر و امام قلمداد شده است: «أعظم الخیانه خیانه الأمّه».(28)
به تعبیر دیگر بدترین غِش، غِش با امامان و ناصاف بودن با ایشان است: نأَفظَعُ الغِشّ غِشّ الأمّه».(29)
از همین رو، هر پادشاه و حاکمی که مردم از وی نافرمانی کنند، هر چند دارای رأی صحیح و تدبیر صائب باشد، چون در عمل نمی تواند آنها را اجرا کند، خلل در ملک و حکومت او به هم می رسد: «لا ردی لمن لا یُطاع».(30) این فرازی از سخن امام علی(ع) است که در وصف لشکرش فرموده، هنگامی که سپاهیان آن حضرت از در مخالفت با وی درآمدند.

16. هیبت بی جا «فاصله گرفتن حاکم از مردم»


هیبت و ترس بی جا و بیش از اندازه پادشاهان موجب نومیدی مردم می گردد؛ بنابراین «پادشاهان باید هیبت زیاد بر خود قرار ندهند و گرنه مردم نومید می گردند، از او رم می کنند و اعانت و یاری او نکنند، بلکه به فکر دفع او افتند».(31) نتیجه طبیعی و قطعی عوامل یاد شده گسست مهم ترین پشتوانه و عامل پایداری حکومت یعنی حمایت شهروندان از حاکمیت است و این گسست به نوبه خود فروپاشی نظام حاکم را رقم می زند.
در خاتمه این بحث، توجه به این نکته ضروری است؛ تحلیل هایی که خوانساری از علل و عوامل ظهور و سقوط و اقتدار و انحطاط دولت ها ارائه می دهد. بیشتر بر نظام سیاسی سلطنتی و پادشاهی مبتنی است. از این رو در عبارات وی واژه هایی نظیر: «پادشاه» و «سلطان» زیاد به چشم می خورد، لیکن این قبیل تعبیرها از باب بیان مصداق و تطبیق بر مورد است و از تعمیم احکام کلی مورد بحث به سایر نظام های سیاسی مانع نمی شود.