سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

آفتاب همّت(شهادت حاج محمد ابراهیم همّت)


پدید آورنده : لیلا عبادی مؤید ، صفحه 146

 

تولد

دوازدهم فروردین ماه سال 1334 در شهرضای اصفهان، در خانواده ای مذهبی و در خانه ای کوچک، فرزندی به دنیا آمد که محمد ابراهیم نام گرفت و در همان شهر بزرگ شد و تربیت یافت. او پسری بود که پدر و مادرش به واسطه رخدادی شگرف، تولد او را مرهون کرامتی بزرگ از امام حسین علیه السلام می دانستند. محمد ابراهیم، سومین فرزند خانواده و همان شهید همّت، فرمانده لشکر 27 محمدرسول اللّه صلی الله علیه و آله بود.

دوران کودکی

روحیه کمک به دیگران و هم چنین رعایت حقوق مردم، از همان دوران کودکی در وجود شهید همّت موج می زد. وقتی به همراه برادرش برای کار به مزرعه شان می رفتند، اگر کسی پا روی محصولات مزرعه های همسایه می گذاشت، او بسیار ناراحت می شد، یا این که، در پایان هر سال تحصیلی، کتاب هایش را جلد و مرتب می کرد و آن ها را به دانش آموزان بی بضاعت هدیه می داد. محمد ابراهیم، این ویژگی را از پدری زحمتکش و پرکار آموخته بود که با وجود فقر و تنگ دستی، در مقابل سختی ها، ایستادگی می کرد تا بچه هایش رنجِ طاقت فرسای فقر را در زندگی احساس نکنند. مادر شهید همّت نیز زن بسیار مؤمنی بود و می کوشید بچه ها را ازهمان اوایل کودکی، با نماز و مسایل دیگر مذهبی آشنا سازد. محمد ابراهیم در پرتو تربیت چنین پدر و مادر دل سوزی، از همان پنج، شش سالگی، نمازهایش را مرتب می خواند و بسیاری از سوره های کوچک قرآن را حفظ کرده بود.

تحصیلات

محمد ابراهیم همّت، در سال 1352 دیپلم گرفت و همان سال در امتحانات ورودی تربیت معلم قبول شد و برای ادامه تحصیل، از شهرضا به اصفهان رفت. تحصیل در دانشسرا، فرصت بسیار خوبی برای مطالعه و بالا بردن تجربیات علمی و فکری گوناگون وی بود. این امر، به اضافه اقامت در اصفهان و آشنایی با دانشجویانی که از شهرهای مختلف برای تحصیل به آن جا آمده بودند، در بلوغ فکری و روحی شهید همّت تأثیری به سزا داشت. او در سال 1354، تحصیلاتش را به پایان رساند و به خدمت نظام رفت.

دوران سربازی

شهید همّت، بعد از سپری کردن دوران تحصیل، به خدمت سربازی رفت و با چند نفر از دوستانش، در آشپزخانه پادگان مشغول به کار شد. وقتی ماه رمضان فرارسید، او تصمیم گرفت تا به کمک دوستانش، برای سربازهای پادگان، سحری تهیه کنند. وقتی تیمسار ناجی ـ که از مزدوران رژیم و فرمانده پادگان بود ـ از جریان باخبر شد، شهید همّت را به سلّول انفرادی فرستاد و همه سربازان را مجبور به شکستن روزه کرد. شهید همت پس از آزاد شدن از سلّول انفرادی، تصمیم گرفت تا درس خوبی به فرمانده دین ستیز پادگان بدهد. وقتی دوستانش با او مخالفت کردند، شهید همّت گفت: «شما از خدا می ترسید یا از ناجی؟». او به کمک دوستانش، کف آشپزخانه را با کف صابون و روغن لیز کردند. زمانی که ناجی برای بازرسی وارد آشپزخانه شد، به شدت بر زمین افتاد و نتوانست از جایش بلند شود و به بیمارستان منتقل شد و تا پایان ماه رمضان، درآن جا بستری بود و سربازها توانستند تا آخر ماه رمضان، با خیال آسوده روزه بگیرند.

فعالیت ها و مبارزات دوران ستم شاهی

شهید همّت پس از دوران سربازی، به شهرضا برگشت و در اداره آموزش و پرورش مشغول تدریس شد و هم زمان با تدریس، فعالیت های سیاسی خود را برضد نظام حکومتی شاه آغاز کرد. او در حین تدریس، شاگردان خود را با ظلم های حکومت شاه آشنا می کرد، به طوری که شاگردان او، از اولین نوجوانان و جوانانی بودند که در راهپیمایی های بر ضد نظام شرکت می کردند.

شهید همّت به کمک دوستان خود، افکار عمومی را برای پذیرفتن حقایق پشت پرده رژیم شاه، آماده می کرد و گاهی به روستاهای دور می رفت و برای خانواده های آن جا اعلامیه می برد. او گاهی هم به قم می رفت و اعلامیه های امام را می آورد و در فرصت های مناسب، در بین مردم و راهپیمایی کنندگان پخش می کرد. او از اولین کسانی بود که در شهرضا، فعالیت سیاسی برضد نظام داشت و چندین بار هم نزدیک بود توسط مأموران رژیم دستگیر شود.

اوّلین راهپیمایی

با آغاز فعالیت های سیاسی و انقلابی مردم شهرهای مختلف کشور بر ضد شاه، زمانی که شهید همّت از راهپیمایی های مردمی باخبر شد، تصمیم گرفت که به کمک دوستانش، در شهرضای اصفهان راهپیماهایی بر ضد نظام بر پا کنند. او به دلیل عشق و علاقه به امام خمینی رحمه الله و اسلام و با وجود حکومت نظامی، توانست اولین راهپیمایی مردمی شهر را به راه اندازد. پس از مدتی، شهید همّت تصمیم گرفت تا مجسمه شاه را که در میدان بزرگ شهر قرار داشت، پایین بکشد. بنابراین، به کمک دوستانش در ماه محرم 1356، زمانی که مردم شهر در دسته های سینه زنی و زنجیرزنی به طرف میدان می آمدند، محمد ابراهیم با کمک چند تن از دوستانش، مجسمه را پایین کشیدند و مردم در حالی که تکه های مجسمه را در دست داشتند، شعار «مرگ بر شاه» سر می دادند.

هدف اصلی، روشنگری و خدمت به مردم

در سال 1358، وقتی که سپاه پاسداران با فرمان امام رحمه الله تشکیل شد، حاج همّت از طرف آموزش و پرورش، مأمور خدمت در سپاه کردستان گردید تا فعالیت های فرهنگی خود را در این منطقه محروم ادامه دهد. زمانی که شهید همّت وارد پاوه شد، درگیری بین رزمندگان اسلام و نیروهای ضد انقلاب به شدت جریان داشت. شهید کاظمی، فرمانده سپاه پاوه، او را موظّف کرد تا مشکلات فرهنگی، عمرانی و بهداشتی منطقه را سامان دهد. همه تلاش همّت، ایجاد وحدت بین مردم بومی منطقه بود. او همواره خودش را در مرکز تمام وقایع و حوادثی که اتفاق می افتاد، قرار می داد. در مورد مسائل مختلف، با دیدی باز تصمیم می گرفت و نیروهایش را به خوبی هدایت می کرد. شهید همّت، هر روز چند ساعتی را در دبیرستان های پاوه به تدریس می پرداخت و به دانش آموزان، آموزش نظامی و اسلحه شناسی می داد. گاهی هم اسلحه برمی داشت و همراه با همرزمانش، برای پاک سازی روستاها از وجود ضد انقلاب، به منطقه عملیاتی می رفت.

حاج همّت را می خواهم

دوستان شهید همّت، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد. یکی از هم رزمان شهید همّت در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من حاج همّت را می خواهم. او را پیش حاجی بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن حاج همّت، خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه حاج همّت، شیفته او شده بود و از این که حاج همّت به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود.

جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ حاج همّت را می گرفتند و می گفتند: حاج همّت کیست؟

مسؤولیت ه

شهید محمد ابراهیم همّت، در دوران کوتاه و امّا پربار زندگی خود، افتخارات زیادی برای میهن اسلامی آفرید. او در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسؤولیت ها و موقعیت های گوناگونی به انجام وظیفه پرداخت؛ از جمله: عضویت در کمیته دفاع شهری و مبارزه با عناصر مسلح خوانین طاغوتی و ضد انقلاب، تشکیل سپاه پاسداران شهرضا و تصدی امور فرهنگی این نهاد، تصدی مأموریت های فرهنگی و نظامی در مناطق کردنشین و فرماندهی سپاه پاوه، طراحی و فرماندهی عملیات محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله به اتفاق حاج احمد متوسلیان، مشارکت در تشکیل تیپ 27 حضرت محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، انتصاب به سِمَتِ قائم مقام تیپ 27 تا پایان مرحله چهارم نبرد بیت المقدس و آزادی خرمشهر، فرماندهی تیپ 27 محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله از مرحله سوم عملیات رمضان تا عملیات مسلم بن عقیل، تشکیل سپاه 11 قدر و فرماندهی این سپاه، و فرماندهی لشگر 27 محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله در نبردهای والفجر چهار و عملیات ویژه خیبر.

فرمانده کامل

شهید همّت، فرماندهی بود که توانایی ها و امکاناتش را خوب می شناخت. او می توانست از ضعف هایش هم، قدرت بیافریند. او بهترین و مناسب ترین روش ها را برای جذب نیروها به کار می گرفت. مثل یک معلمِ بزرگ عمل می کرد. کارها را با دقت بین نیروها تقسیم می کرد و درانجام کارها، کاملاً نظارت، پی گیری و همکاری داشت. در مورد مسائل نظامی، یک فرمانده کامل بود. او، فرماندهی را به تجربه آموخته بود. وقتی نقشه عملیاتی را دربین فرماندهان ارتش و سپاه باز می کرد، با آگاهی و تسلط کامل آن را شرح می داد؛ چون خودش در تمام مراحل شناسایی، طراحی و اجرای عملیات، حضوری فعّال و گسترده داشت.

شهید همّت از نگاه همسرش

همسر شهید همّت، درباره ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: «احترام و علاقه به همسر و فرزند، یکی از خصوصیات او بود. تقوا و پای بندی به اصولی که به آن اعتقاد داشت، آن هم تحت هر شرایطی، از خصلت های دیگر حاجی بود. اما بیش تر و بالاتر از همه این ها، مسؤولیت او در مقابل نیروهای بسیجی بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و ناراحت می شد و می گفت: ما بسیجی هایی داریم که بیش تر ازیازده ماه است که در جبهه می جنگند و به خانواده شان سر نزده اند؛ آن وقت ما.... دوستانش می گفتند: تا وقتی مطمئن نمی شد که غذای مناسب به نیروهای خط مقدم جبهه رسیده است، لب به غذا نمی زد. گاهی نیمه های شب که برای شیر دادن بچه ها بیدار می شدم، حاجی را نمی دیدم. خوب که دقت می کردم، ازسوز و صدای ناله اش، می فهمیدم که در اتاق دیگری مشغول عبادت است».

دیدار با امام رحمه الله

پس از عملیات پیروزمندانه فتح المبین، شهید ابراهیم همّت، به همراه فرماندهان دیگر با رهبر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی رحمه الله دیدار کردند. با این که این اولین دیدار ابراهیم با امام نبود، امّا باز هم همان احساس مرتبه اول به او دست داده بود؛ همان هیجان و دلهره و همان اضطراب و حس غریبی که همواره از وجود آن درخود لذت می برد. زمانی که امام وارد اتاق شدند، ابراهیم بی اختیار و با چشمان پر از اشک، به سوی امام شتافت و دست امام را در میان دست هایش گرفت و مداوم برآن بوسه می نشاند. امام لحظه ای به او نگریست و به آرامی دست به محاسن او کشید و فرمود: «شما فرزند برومند اسلام هستید». ابراهیم با این کلام امام، انگار که جان تازه ای در او دمیده باشند، دوباره به دست امام بوسه زد.

عاشق عبادت

شهید ابراهیم همّت، فردی پرکار بود و تقریبا در تمام ساعات شبانه روز، به دنبال کارهای نظامی و رسیدگی به مسائل بسیجیان و رزمندگان و هم چنین تنظیم برنامه های آینده کاری بود و هیچ فرصتی برای استراحت یا اشتغال به کار شخصی نداشت. با این حال، زمانی که صدای اذان را می شنید، فارغ از امور دنیوی می گشت و تنها خود بود و خدایش. هیچ گاه قبل از ذکر گفتن، کاری انجام نمی داد و در هر پیشامدی، شکرگزاری را فراموش نمی کرد. زمانی که فرزند اوّلش به دنیا آمد و به دیدن خانواده رفت، قبل از این که نوزادش را بغل بگیرد، خود را به زیر زمین خانه رساند و شروع به نماز و شکرگزاری از خداوند به خاطر هدیه این نعمت پرداخت؛ زیرا معتقد بود اول باید شکر نعمت را به جا آورد، بعد از آن بهره مند نعمت شد. در نیمه های شب و در خلوت تاریکی، با دلی شوریده و بی قرار، روح و جانش در تضرّع بود. در این لحظات، حال خوشی داشت. کاری با این دنیا نداشت؛ گاه چیزی زمزمه می کرد و گاهی هم ضجّه می زد و اشک می ریخت.

خواب کیلومتری

شهید همّت به خطر مشغله ها و کارهای زیادی که در جبهه داشت، فرصت کافی برای خواب و استراحت نمی یافت. او بیش تر شب ها هم، برای عملیات های آینده، نقشه طراحی و برنامه های روزهای آینده را مرور می کرد. بعضی شب ها هم برای سرکشی به قرارگاه های دیگر می رفت. بنابراین، بیش تر اوقات برای جبران کمبود خواب، زمانی که سوار ماشین می شد و می خواست ازجایی به جایی دیگر برود، فرصتی برای خواب پیدا می کرد و مثلاً در فاصله طی مسیرهای طولانی اندکی می خوابید.

آزمایش با کفر و ایمان

بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اثر شدت آتش دشمن، پُل های متحرک خراب و ارتباط با خط قطع شده بود و تدارکات و ارسال نیروی کمکی، ممکن نبود. زمانی که حاج همّت، اوضاع را آشفته و روحیه بچه های خط را پریشان دید، با هر زحمتی بود، خود را به خط رساند. جوانان رزمنده با دیدن حاجی، به طرف او دویدند و با این استدلال که به دلیل نداشتن مهمات، سنگینی آتش دشمن و نرسیدن نیروهای پشتیبانی و تدارکات، نتوانسته اند به خوبی ایستادگی کنند، اظهار شرمساری کردند. شهید همّت با شنیدن این سخنانِ مأیوسانه بچه ها گفت: «هیهات... هیهات... من چی دارم می شنوم. برادرها، این حرف ها را نزنید. ما در این جنگ، به سلاح و تجهیزات نظامی متکی نبوده ایم و نیستیم. ما اتّکای به خدا داریم. ما این جنگ را با خون پیش می بریم. خداوند در این جنگ، صدام را با کفرش می آزماید و ما را با ایمانمان». با این هشدار حاجی، بچه ها روحیه تازه ای یافتند و صدای تکبیرشان به هوا برخاست.

بدگویی دشمن

یکی از هم رزمان شهید محمد ابراهیم همّت، درباره ایشان چنین می گوید: رفتیم تو قرارگاه. بچه ها نشسته بودند دورهم و گرم حرف زدن بودند و درباره برنامه دیشب رادیو عراق ـ که در آن از شهید همّت بدگویی کرده بودند ـ صحبت می کردند. گفتم: «پس کار حاج همت خیلی دُرسته، بیش تر از اون چیزی که فکرش رو می کردیم. مگه اون صحبت امام رو نشنیدین که می گفتند: هر زمان شرق و غرب شما را تأیید کرد، وامصیبتا! اما اگر بدگویی کرد و ناسزا گفت، اون موقع شما بدونین که کار خوبی می کنین. پس باید خوشحال بشیم که رادیو عراق ارزش فرمانده ما را پیش ما بیش تر کرده است».

بی انصاف ها شست ما را شکستند

روزی حاج همّت در حال سرکشی به سنگر بسیجیانِ یکی از گردان ها بود. زمانی که بچه ها متوجه حضور ایشان در محوّطه شدند، ازشوق و اشتیاق فراوان، دور ایشان جمع شدند تا هر کدام بتوانند با ایشان روبوسی کنند. حاجی هم با بچه ها روبوسی می کردند و جوابشان را با خنده می دادند. زمانی که دور و بر حاجی خلوت شد، به چند نفری که اطرافشان بودند، شستشان را نشان دادند و با خنده گفتند: «بی انصاف ها شست ما را شکستند». روز بعد که حاج همّت را دیدیم، متوجه شدیم که انگشتشان را گچ گرفته اند؛ در حالی که ما دیروز فکر کردیم، حاجی شوخی می کند.

فروتنی

روزی که بچه های گردان به عملیات رفته بودند، عده ای در آسایشگاه بودند که حاج همّت وارد آسایشگاه شد و بر پا داده و همه را به خط کرد و گفت که باید مهمات بار بزنیم و امکان دارد که این کار تا صبح طول بکشد. بچه ها چون حاجی را نمی شناختند، شروع به غرغر کردند. ولی حاجی با ایجاد روحیه و با اخلاق خوش، به بچه ها کمک کرد تا مهمات را بار بزنند. گاهی که بچه ها خسته می شدند و دست از کار می کشیدند، حاجی آن ها را تشویق می کرد و دل گرمی می داد. به این ترتیب، تا صبح سه کانتینر مهمات بار زده شد. بعد از چند مدت، زمانی که حاج همّت در مقر تیپ سخن رانی می کرد، تمام بچه ها از این که متوجه شدند شخص ناشناسی که آن شب همراه آنان در حمل مهمات ها کمک می کرده، همان حاج همّت، فرمانده لشکرشان بوده، شرمنده شدند و به تواضع بی کران او آفرین گفتند.

درخواست شهادت در خانه خد

در گیرودار عملیات خیبر بود که شهید همّت، در جمع فرماندهان گردان سخن رانی و برای روحیه دادن به آن ها، بر لزوم ایمان و اخلاص در بچه ها تأکید کرد. حاج میثم، یکی از فرماندهان گفت: حاجی من تعجب می کنم که شما با این که در تمام عملیات ها به طور مستقیم در خط مقدّم حضور پیدا می کردید، چطور تا به حال حتی یک جراحت هم برنداشته اید.

شهید همّت خندید و گفت: «حق دارید تعجب کنید. آخر خبر ندارید قضیه از چه قرار است. من در مکه معظمه که بودم، از خدا خواستم که در این جنگ، نه اسیر بشوم و نه معلول و مجروح. فقط زمانی که آن قدرشایستگی پیدا کردم که در صف بندگان صالح خداوند قرار بگیرم، آن وقت در جا شهیدم کند».

عروج

شهید محمد ابراهیم همّت، در هفدهمین روز از عملیات بزرگ خیبر و در غروب 19 اسفند 1362، زمانی که برای آوردن نیروی کمکی به خط رفته بود، بر اثر اثبات گلوله های توپ، در خاک های نرم و سوزان جزیره مجنون، شربت شهادت نوشید. از ایشان دو فرزند به نام های مهدی و مصطفی به یادگار مانده است