حشیشیه یا حشاشین نامی است که مخالفان مسلمانِ اسماعیلیان نزاری بر آنان نهادند و سپس در زبانهای اروپایی به گونههای مختلفِ کلمه اساسین (به انگلیسی: Assassin)( به معنی انجامدهنده ترور) بدل شد.[1]
نام
اَساسین (به انگلیسی: ASSASSIN) نامی است که صلیبیون و اروپائیان قرون وسطایی به اسماعیلیان نزاری در دوران الموت، که گسترده حکمرانیشان، ایران و سوریه را به مرکزیت قلعه الموت شامل میشد، استفاده میشود.[2] نام حشیشیه توسط صلیبیون از سوریه به اروپا منتقل شده و در شکلهای گوناگون ادبیات غربی جنگهای صلیبی، در متون عبری و یونانی به کار رفته است.[3]
اسماعیلیان نزاری که یک گروه شیعی مهم بودند، در اروپای سده میانه به اسم «اساسین» معروف شدند. این نامگذاری غلط را، که از اصطلاح تحقیرآمیزی که خود مشتق از واژه حشیش بود، ریشه گرفته است. جنگویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهه های آغازین قرن 12 م در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپایی های سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستان های به هم پیوسته را نیز درباره کارهای مرموز و سری حشاشین و رهبر آنها، شیخ الجبل (که پیرمرد کوهستان می نامیدند) شایع ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید. و واژه حشاشین که ریشه آن فراموش شده بود، به عنوان واژه ای معمولی به معنی «آدمکش» وارد زبان های اروپایی شد.[4]
سه یار دبستانی
در داستان سه یار دبستانی، که ادوارد فیتزجرالد بر دیباچه ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آورده است، خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح، ارتباط داده شده اند. ادعا بر این است که این سه شخصیت، یاران دبستانی بودند که هم قسم شدند که هرکدام زودتر به مقام و منصبی رسیدند، دیگران را یاری دهند. از این سه، نظام الملک نخست منصب یافت و به وزارت سلجوقی رسید. وی عهد خویش را نگه داشت و برای خیام مشاهره ای منظم برقرار کرد و به حسن صباح مقام عالی در دستگاه حکومت واگذاشت. اما دیری نپایید که میان صباح و نظام الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با خدعه و فریب، حسن را در چشم سلطان سلجوقی خوار کند. حسن سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد. لذا راهی مصر شد و در آنجا بر اسرار مذهب اسماعیلی آگاه شد، و بعداً به ایران برگشت و فرقه ای تشکیل داد که با قتل ها و آدم کشی های خود دولت سلجوقی را به حراس انداخت. نظام الملک اولین قربانی آدمکشان حسن شد.[5] دفتری می گوید این یکی از افسانه هایی است که در ارتباط با اسماعیلیان نزاری در مشرق زمین شیوع یافت.[6]
در فرهنگ عامه و افسانهها
داستان مارکوپولو
به گفته مارکوپولو به دستور رهبر حشاشین به گروهی از جوانان ماده مخدر میخوراندند و در حالت بیهوشی آنان را به باغی بسیار زیبا منتقل میکردند که در آن جویهای شیر و عسل جاری بود و دختران زیباروی در آن به دلبری مشغول بودند. پس از گذشت چندین روز از سکونت جوانان در این بهشت ساختگی دوباره به آنان داروی مخدر خورانده و به نزد رهبر گروه میبردند. در این هنگام رهبر از آنان میپرسید که: "کجا بودید؟" جوانان همگی پاسخ میدادند: "در بهشت!" سپس رهبر حشاشین به آنان میگفت که به خواست من بود که شما وارد بهشت شدید و اگر میخواهید دوباره به آنجا بروید باید آنچه را که من امر میکنم به جای آورید. در این هنگام جوانان برای ورود دوباره به بهشت حاضر به هر گونه جانفشانی برای رهبر خود بودند.[7] اما این داستان ها خالی از دروغ و ابهام نیست. .[8]
میرمیران