سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

بهائیان و بابیان

پس از تیرباران باب، پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب بیان به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله » اشاره شده‌است، گشتند.آنها در ابتدا از میرزا یحیی نوری که باب به او لقب صبح ازل داده بود پیروی میکردند ولی پس از چندی در سال 1863 میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) که سمت معاونت برادرش را داشت از او برید و خود را من یظهره‌الله معرفی کرد.دولت عثمانی هم از بیم جنگ میان دو فرقه میرزا یحیی و اتباعش را به قبرس و میرزا حسینعلی و یارانش را به عکا تبعید کرد. میرزا یحیی از آن پس فعالیت چندانی نشان نداد و فشار و تبلیغات بهائیان اندک اندک او و یارانش را به فراموشی افکند. اما حسینعلی که خود را بهاء الله می خواند به فعالیت شدیدی دست زد و بهائیت را پدید آورد [41]

وقایع مهم در آئین بیانی

دستگیری و حبس سید علی محمد باب در شیراز

حکومت و روحانیون ابتدا توجه زیادی به حرکت بابی نکردند اما در اواخر تابستان 1845 میلادی وقتی از گسترش سریع آن آگاه شدند، تصمیم به کنترل آن گرفتند. لذا باب که تازه از مکه به بوشهر آمده بود به شیراز برده شده محبوس گردید.[42][43]

تبعید سید علی محمد باب به اصفهان

پس از مدتی، بیماری وبا در شهر شیراز مُسری شد و در همین حین، باب از شیراز خارج شد.[44] وی در تاریخ سپتامبر 1846 به اصفهان تبعید شد. در ابتدا در اصفهان در منزل امام جمعه? آن شهر ساکن شد.[44]حاکم اصفهان در آن موقع منوچهرخان معتمدالدوله بود و او علی‌محمد باب را با احترام پذیرفت و مدت یک سال از او مهمانداری و حمایت کرد.[45] ادوارد براون دراین خصوص می‌نویسد: داروغه شیراز در این امر همراهی کرد در غیر اینصورت فرار سریع زندانیش به همراه دو تن از پیروانش به شهر ثانی (اصفهان) محال بود. این واقعه حدوداً در ماه می1846 رخ داد. به مدت تقریباً یک سال باب در اصفهان ماند. او تحت حمایت قویترین اشراف آن زمان بود که هم قادر و هم خواهان پشتیبانی و حمایت او از کینه ورزی‌های دشمنانش بودند که در بین آنها روحانیون خطرناک ترین بودند. اما در اوایل سال 1847 حامی او فوت کرد و گرگین خان که جانشین دولت اصفهان شد حس مشابهی با حاکم قبلی نداشت و فوراً باب را تحت یک همراهی مسلحانه به تهران که در آن زمان تحت حکومت محمد شاه و وزیر نابخردش حاج میرزا آقاسی بود فرستاد. [46]

تبعید سید علی محمد باب به ماکو

پس از مدتی و در ژانویه 1847 به دستور محمّد شاه قاجار به سمت تهران حرکت کرد. اما صدر اعظم او حاجی میرزا آغاسی از حضور سید علی‌محمد باب در تهران نگران شد و با شاه تصمیم گرفتند بدون این که باب وارد تهران شود او را به ماکو، واقع در شمال غربی ایران بفرستند.[45]

محاکمه سید علی محمد باب در تبریز


محل برگذاری جلسه علما با سید علی محمد باب در تبریز که اکنون به نام مسجد صاحب الامر شناخته می‌شود.

باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند. ادوارد براون می‌نویسد:اقدام قانونی علیه باب تماماً با شرم آورترین بی انصافی‌ها و بی احترامی‌ها همراه بود. آنها به او گفتند: " اگر تو دروازه دانش هستی البته باید قادر باشی به هر سؤالی که ما انتخاب می‌کنیم و می‌پرسیم جواب دهی ". و بلادرنگ شروع به پرسش درباره اصطلاحات و ریزه کاری‌های فنی طب، دستور زبان، فلسفه و منطق و امثال آن کردند.[47] بگفته مک ایون باب به صورت غیر رسمی در مجلس علما از سوی بسیاری از علمای حاضر محکوم به مرگ شد. اما رای بر جنون در این زمان مطرح شد تا مانع اعدام باب شوند.[44] محمد ترابیان در کتاب حالات و مقالات استاد شهاب فردوسی در این خصوص می‌نویسد:اینکه در برخی کتابها نوشته‌اند سید باب مخبط و مجنون بوده‌است از انصاف و عدالت دور است زیرا همه? آثار او حکایت از یک مجذوب فریفته به افکار خود دارد و در همه موارد به مقدسات اسلامی جداٌ احترام می‌گذارد و به اصول و نوامیس اخلاقی و اجتماعی کاملاً متوجه‌است و مطلقاًٌ علایم جنون در آثار وی دیده نمی‌شود. [48]

تبعید سید علی محمد باب به قلعه چهریق


بازمانده‌های قلعه چهریق در سال 2008 میلادی که در کنار رودخانه زولا در شهرستان سلماس قرار دارد

بازمانده‌های سنگچین‌های قلعه چهریق (محل زندان سید علی محمد باب) در سال 1390

پروفسور ادوارد براون می‌نویسد:[49]

به همین دلیل باب به زور از قلعه چهریق به تبریز برده شد و یک بار دیگر در برابر قضاتی که حکمشان نتیجه قطعی بود مورد بازخواست قرار گرفت. محکمه‌ای که او اکنون به آن تن در داده بود چیزی جز یک سری اهانت‌ها و بی احترامی‌های مکرر نبود. به هر حال شکنــجه گــران او نگران گــرفتن یـک نتیجه بودنـد و آن اینکه رسمــاً باب را وادار کنند از تـعالیمی که می‌آموزد صرف نظر کند. اما آنها قادر به انجام آن نشدند.

مسیو نیکلا منشی اول سفارت فرانسه در ایران می‌نویسد:[50]

بنابر این معلوم می‌شود که باب بسختی در محبس میگذراند و شکایت دارد و نسبتاً" مدت آنهم طولانی بوده‌است زیرا که برحسب مدارکی که ما شرح دادیم در سال 1264 به ماکو رفت و اجرای شهادتش در 27 شعبان 1266 واقع شد مطابق با 8ژوئیه 1850. ولی قبل از اجرای قتل محبس او را تغییر دادند و از ماکو به قلعه چهریق بردند.

در صفحه بعد از 132کتاب نقطةالکاف که به همت پروفسور ادوارد براون منتشر گردیده‌است در ذیل تصویر این قلعه و رودخانه نوشته شده‌است:.[51]

قلعه چهریق در نزدیک ارومیه در آذربایجان که میرزا علی محمد باب قبل از شهادتش درآنجا محبوس بوده و به جبل شدید از آن تعبیر می‌کند

در اینجا فقط با نامه‌ای مخفی شده در گردو یا نوشته‌هایی که به صورت ضد آب دوخته شده بودند و در شیر غوطه ور شده بودند و امثال اینها ارتباط بین باب و پیروانش ممکن بود. باب که اکنون محکوم به بیش از سه سال حبس شدید شده بود، عملاً نمی‌توانست به طور مستقیم مسئول گرایش به مقاومت مسلحانه احتمالی توسط پیروانش در نظر گرفته شود. با این وجود دولت او را سرچشمه آن تعالیمی می‌دانست که کل امپراطوری ایران را دچار تشنج کرده بود و تصمیم به مــرگ او گرفت. آنان تصور می‌کردند که با مرگ او کل جنبش باید از هــم بپاشد.[52]

اعدام سید علی محمد باب و محمدعلی زنوزی

با این که باب در شورش‌ها و کشتارهای واقع شده بین بابیان و قوای دولتی مداخله‌ای نداشت و نقشه آن‌ها نیز از سوی باب طرح نشده‌بود و در انجمن‌های انان نیز شرکت نمی‌کرد اما دولت تصور می‌کرد که باب منشاء شورش هاست. میرزا تقی‌خان امیرکبیر که در زمان ناصرالدین شاه، صدر اعظم دولت ایران بود، به امید این که دیگر بابی‌ها دست به قیام و شورش نزنند، به شاه پیشنهاد اعدام باب را داد.[45]

بدین ترتیب از سوی شاه به تبریز امر شد که باب را از زندان خارج کنند و او را حسب الظاهر محاکمه کنند و سپس به قتل برسانند. بنا به این دستور ناصرالدین شاه، باب را چند ساعت در کوچه و بازار تبریز گرداندند و نوکرهای حکومت و بعضی از مردم و طبقه روحانیون او را مورد انواع تحقیر قرار دادند و قبل از غروب آفتاب او را به محل اعدام بردند.[53]

باب را به همراه محمدعلی زنوزی یکی از مریدانش، در فاصله چند قدمی یکدیگر آویزان نمودند. پس از شلیک تفنگ‌ها، دود چند لحظه آن دو نفر را از نظرها پنهان نمود. پس از متفرق شدن دود باروت مردم توانستند محل اعدام را مشاهده کنند، ندای حیرت و وحشت از مردم بلند شد، چون باب آنجا نبود؛[45] زیرا گلوله‌ها فقط به طناب‌ها خورده بود و سبب بازشدن طناب و نجات باب شده‌بود.[45] باب را در اتاقی یافتند و دوباره به محل اعدام آوردند و مثل سابق بستند. اما این بار سربازان از امر شلیک سرباز زدند.[45] گروهی دیگر را آوردند و فرمان شلیک دادند و این بار باب کشته شد.[45]

واقعه بدشت

ادوارد براون می‌نویسد:ملاحسین بشرویه‌ای به سرعت به سمت روستای بدشت پیشرفت که در نزدیکی مرز استان مازندران قرار داشت و در آنجا با گروه دیگری از هم دینان خویش به رهبری ملا محمدعلی بارفروشی متحد شد. اصلاحات اجتماعی باب که زنان را در رتبه برابری با مردان بالا برد موجب گردید که زرین تاج دختر حاج ملا محمد صالح قزوینی که بنام قرةالعین معروف بود نیز بسمت تعالیم و آموزشهای باب جذب شود. اکنون در میان بابی‌ها در انجمن بدشت ظاهر شد. تصمیم گرفته شد و معین گردید که این زن خوش بیان، شجاع و زیبا متعهد به تشویق و ترغیب وفاداران شود.[54]

در باره اهداف واقعه بدشت ، افسانه نجم‌آبادی گفته‌است که بدنبال شدت گرفتن سرکوب بابیان، رهبران بابی در بدشت جمع شدند تا در مورد سمت و سوی آینده آئین جدید تصمیم بگیرند.[55]از دیدگاه جوان کول، هدف از گردهم‌آیی بدشت آزادسازی سیدعلی‌محمد باب بود که در آن زمان در قلعه ماکو در زندان بود.[56] ماریون وودمن هدف کنفرانس را اعلام جدایی و استقلال کامل آئین باب از اسلام دانسته‌است.[57] طاهره در اجتماع بدشت سخنرانی نمود و با حاضر شدن بدون نقاب روبنده حاضرین را شوکه نمود. او همچنین جدائی دین بابی از دین اسلام و نسخ احکام و سنن قدیم را اعلام نمود.[58] این اتفاق باعث افزایش نگرانی‌های دولتیان و علما در آن زمان شد.[59]

جنگ قلعه طبرسی

ادوارد براون در تشریح جنگ قلعه طبرسی می‌نویسد:[60]

پیروان سید علی محمد باب تحت تاثیر سخنان قرةالعین در واقعه بدشت، در مکانی که مزار شیخ طبرسی در آنجا بود گردهم آمدند. در اینجا، مردان تعلیم دیده برای صلح (علمای مذهبی) با نیروی شجاعت و مهارت باورنکردنی، ماه‌ها مجبور به جنگ با قوای سلطنتی بودند و بارها و بارها نیروهای دولتی را شکست داده و موجب شده بودند که حتی برخی از قوای دولتی نا امید شوند. رهبر شجاع ایشان ملاحسین بشرویه‌ای بود.

آغاز این جنگ بنابر آنچه که جهانگیر میرزا مولف (تاریخ نو) نگاشته، دو ماه قبل از وفات محمد شاه بوده است. اردشیر میرزا حاکم مازندران سعی در سرکوبی پیروان باب نمود. بواسطه عدم موفقیت به پایتخت مراجعه نموده و امیر زاده خانلر میرزا در اواخر ماه رمضان 1264 هجری قمری بجای وی انتخاب و به مازندران وارد می‌شود. وی نیز به جهت شورشها و مبارزات پی در پی امکان تحرک نیافته با دریافت خبر مرگ محمد شاه به دارالخلافه مراجعت می‌نماید. این شورشها نتیجه تبلیغات و آگاهی‌های اجتماعی ای که بابیان پس از کنفرانس بدشت و پراکنده شدنشان در سطح مازندران انجام داده‌اند و البته در این میان نقش قرةالعین را نمی‌توان نادیده گرفت. در ابتدا خوانین محلی و ملایان وابسطه به درگیری با نیروهای تحت فرماندهی ملاحسین بشرویه، که وی را دوم رجل نهضت بابیه به حساب آورده‌اند، می‌پردازند. وی حدود 800 هواخواه داشته است.[61][62] نواب امیرزاده مهدی قلی میرزا را بجای نواب خانلر میرزا مامور داشتند و به اکابر آن ولایت در باب قلع و قمع این طایفه و لحقه فرمان صادر شد.[63]

ملاحسین در 20کیلومتری بارفروش - بابل در نقطه‌ای که مزار شیخ طبرسی در آنجا بود بساختن قلعه‌ای حصین و بروجی مشیّد و خندقی عمیق و خاکریزی متین پرداخت[64][65]

در اکتبر 1848 ارتش شاه برای سرکوبی بابیان از تهران به مازندران گسیل گردید (تقریباً 2 هزار نفر)، این نیرو هماز بابی‌ها شکست خورد. نیروهای تازه نفسی در حدود 7000 تن از تهران به سوی قلعه شیخ طبرسی فرستاده شدومحاصره دژ بابی‌ها آغاز گردید. روحانیون علیه بابی‌ها فتوای (جهاد) دادنداما ارتش شاه نیزکامیابی بدست نیاورد. سرانجام ارتباط ایشان با روستاهای پیرامون بریده شد.[66] با این حال باز هم یورش بابی‌ها ادامه داشت. در دهم ربیع‌الاول سال 1266، یورش شبانه? آنان نیروهای مسلح را وادار به هزیمت کردند. در این شب با بشکه‌های نفت مکان استقرار لشکریان را به آتش کشیدندو بسیاری از جمله دو تن از فرماندهان لشکر را بقتل رساندند.[67]

مولف کتاب فتنه باب می‌نویسد:

چون بعد از دو ماه محاصره تسلطی حاصل نگشت شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سلیمان خان افشار را فرمان داد تا با لشکری خونخوار به جانب مازندران روان شوند.

با اعزام نیروهای جدید و تمام شدن آذوقه اهالی قلعه که از هفته‌ها قبل آخرین آذوقه‌ها را نیز به پایان برده بودند، قلعه پس از چهار ماه محاصره سقوظ کرد. گویا تعداد اسیر شدگان 214 نفر بودخ اند که محمدعلی بارفروش نیز از آنجمله بوده است. بجز تنی چند که گریختند، جمله بابیان را یک به یک شکم دریدند.[68]

قیام بابیان زنجان

پس از جنگ قلعه طبرسی، قیامی به رهبری ملا محمدعلی زنجانی ملقب به حجت در زنجان شکل گرفت.[69]

اداورد براون در خصوص این قیام می‌نویسد:

آرامش موقت که پس از سرکوب شورش مازندران ایجاد شده بود، بزودی توسط نزاعی مشابه در زنجان در شمال غرب ایران شکسته شد. وقوع نزاع از جهاتی خیلی شبیه قبل است. همان شجاعت سرکوب ناپذیر و از جان گذشته از سمت بابی‌ها و همان بی دقتی، بزدلی و سوءمدیریت از سمت محاصره کننده‌ها. اما خیلی زود همچون در شیخ طبرسی حمله غافلگیرانه محاصره و وحشت قحطی را برای محاصره شوندگان به دنبال می‌آورد. پس همان وعده‌های خائنانه از راه می‌رسند و به تسلیم منتهی می‌شوند و مانند گذشته با قتل و عام نابکارانه بابی‌های اعتماد کننده همراه است. این تابستان 1850 با سایر وقایعی که مصیبت بارند مشخص شد.[70]

شورش پیروان باب در نیریز

پس از جنگ قلعه طبرسی و قیام بابیان زنجان قیامی دیگر در شهر نیریز فارس درگرفت.

ادوارد براون در همین خصوص می‌گوید:در تابستان 1850 میلادی در حالیکه محاصره زنجان در حال پیشرفت بود، شورش( قیام)بابی دیگری در نیریز در جنوب ایران روی داد. دولت که کاملاً هوشیار شده بود تصمیم گرفته بود که جنبش بابی را ریشه کن کند. باب که اکنون محکوم به بیش از سه سال حبس شدید در ماکو و قلعه چهریق شده بود ، عملاً نمی توانست به طور مستقیم مسئول گرایش به مقاومت مسلحانه احتمالی توسط پیروانش در نظر گرفته شود . با این وجود دولت او را سرچشمه آن تعالیمی می دانست که کل امپراطوری ایران را دچار تشنج کرده بود و تصمیم به مــرگ او گرفت. آنان تصور می کردند که با مرگ او کل جنبش باید از هــم بپاشد.درست در روز شهادت باب قیام نیریز و چندین هفته بعد درگیری زنجان با نهر های خون سرکوب شدند. [71]

شهدای سبعه

درست در روز شهادت باب قیام بابی های نیریز و چندین هفته بعد از قیام بابیان زنجان که با کشتار عمومی سرکوب شدند. در بین این دو رویداد ، شهادت هفت تن از بابی ها اتفاق افتاده که بدون هیچ اثباتی متهم بر طرح نقشه علیه نخست وزیر ، میرزا تقی خان بودند . ادرواد براون می نویسد: آنطورکه ما از دفتر خاطرات یک بانوی انگلیسی که همسرش سمت مهمی در سفارت بریتانیا را داشت فهمیدیم وفاداری آنان ، همدردی و دلسوزی همگان را برانگیخت و در بین هم کیشان خود لقب شهدای سبعه را دریافت کردند . در بین آنها حاج سید علی ، عموی سید علی محمد باب که بعد از فوت پدرش تحت سرپرستی او بود نیز کشته شد.[72]

کشتار بابی ها در تهران


تصویری از سلیمان خان در حالی که شمع‌آجین شده‌است

در سال 1852 میلادی پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه در تهران، کشتار وحشیانه‌ای در تهران صورت پذیرفت و در طی آن انسان‌هایی بواسطه عقایدشان به فجیع ترین شکل ممکن کشته شدند. سلخ ذی قعده سال 1268 قمری زمان این نسل کشی می‌باشد. در طول این سال‌ها، باب اعدام شده بود و عده‌ای از هواداران او به قصد انتقام، به ناصرالدین شاه در نیاوران و در روز 28 شوال 1268 هجری قمری تیراندازی کردند.[73] این ترور نافرجام ماند. شاه نیز در عوض دستور کشتار بابی‌ها را صادر کرد.[74]سلیمان خان یکی از پیروان کتاب بیان بود. او در هنگام کشتار بابی‌ها در تهران، شمع‌آجین و کشته شد.

ادوارد براون می‌نویسد: دو بابی زنده مانده تحت شکنجه قرار گرفتند گر چه مجبور شدند دین و نیت خود را آشکار کنند اما از گفتن نام هر یک از هم دینان خود و یا فاش کردن محل تجمعشان امتناع کردند . توداری سرسختانه آنان به هر حال بی فایده بود و تحقیق و بررسی شدیدی که توسط پلیس مخفی تهران آغاز شده بود منجر شد به دستگیری حدوداً چهل تن از بابیون که در خانه سلیمان خان غافلگیر شدند . پنج یا شش تن از اینها به انضمام بهاء الله که اکنون ادعای بیعت با اکثریت بزرگی از بابی ها را می کنند بخشیده شده اما بقیه همگی به مرگ محکوم شدند . نخست وزیر از ترس انتقام جویی این فرقه، تصمیم به وادار کردن تمام گروه ها در کشتار زندانیان گرفت . برای این منظور او آنها را در بین ادارات مختلف دولتی ، اصناف تجار و سایر بخش های جامعه پخش کرد و در همان زمان به هر گروه فهماند که شاه روی وفاداری و پذیرش هر یک از گروه ها در نحوه برخورد و رفتار آنها با قربانیان قضاوت خواهد کرد . وزارت جنگ ، وزارت امور خارجه ، تجار ، روحانیون ، درویش ها ، پیش خدمتهای در خدمت شاه ، حتی دانشجویان دانشگاه ها که در آن زمان بر اساس یک مدل اروپایی تاسیس شده بود ، هر یک زندانی مختص خود را دریافت کردند . انواع مرگ های تحمیل شده بسیار وحشتناک بودند که برخی از آنها با تعصب و افراط گری وحشیانه ، ترس از سؤظن و یا جنون تمام عیار به ستمگری و قساوت طراحی شده بودند . از بد اقبالی بابی ها برخی تکه تکه شدند ، برخی با اره از هم جدا شدند ، برخی با تازیانه پوستشان کنده شد و برخی با شلیک دهانه تفنگ منفجر شدند .[75]

قتل طاهره قرةالعین در تهران


قرةالعین. او از کسانی بود که در پی ترور نافرجام ناصرالدین شاه، همزمان با کشتار پیروان کتاب بیان در تهران، کشته شد.

قرةالعین نیز در این ماجرا کشته شد. او که از سال 1265 هجری قمری دستگیر شده بود، در زمان سوء قصد در منزل کلانتر تهران محبوس بود ولی دو هفته بعد از واقعه استنطاق و اعدام شد.[76] دکتر پولاک ، پزشک اتریشی که در آن زمان در خدمت شاه بود ، با یادداشت های خود به اعدام این زن واقعاً شهادت می دهد .[77]

 

 

میرمیران