سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

فمینیسم

 

مقدمه


یکی از لگوهای فمینیسم

فمینیسم مجموعه? گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیله? زنان برانگیخته شده یا از زنان الهام گرفته شده، مخصوصاً در زمینه? شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌برد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن 19 پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.

در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌است.

فمینیست‌های اولیه را به اصطلاح «موج اوّل فمینیسم» می‌نامند. نهضت‌های حق‌طلبانه? زنان تا سال 1960 جزو موج اوّل هستند. اولین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیه? 300 صفحه‌ای‌اش در سال 1792 در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپین‏های عموماً موفق فمینیست‏ها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیله? فعالانی چون املین پنکهرست رهبری می‏شد. پنکهرست جزو دسته‏ای از زنان بود که پیش از جنگ جهانی اول در کمپین بعضاً خشونت‏آمیزی برای دستیابی به حق رأی برای زنان فعالیت می‏کردند. زنان انگلیسی و آلمانی در پایان جنگ جهانی اول به حق رأی دست پیدا کردند، اما در فرانسه و ایتالیا، تا پایان جنگ جهانی دوم حق رأی نداشتند.

با این وجود، با استیفای حق رأی به زنان، بحث حضور زنان در حوزه‏? عمومی پایان نیافت و مدت‏ها پس از این بود که زنان توانستند در عرصه‏? عمومی (هم‌چون کار در ادارات دولتی) شرکتی فعال‏تر داشته‌باشند. در همین راستا و پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیت‏های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطه‏? آثار سیمون دو بووار و ویرجینیا وولف تاثیرگذار بود. هر دوی این نویسندگان، زنان را به پیگیری حقوق فرهنگی خود، فراتر از صرف حقوق سیاسی، تشویق می‏کردند. در اواخر قرن بیستم، نویسندگانی چون جولیا کریستوا، لوس ایریگری و سایرین در موج سوم فمینیسم، نویسندگانی چون دو بووار را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبان و ناخودآگاه انسان که به باور موج سوم مانع آزادی زنان است، نقد کرده‏اند. این نویسندگان تأکید بیشتری بر زنانگی و ویژگی‏های بدن زنان دارند و بر این باورند که نویسندگان موج دوم، هم‌چنان مردان را مدل زنان قرار داده‏اند و ساختارهای مردانه‏? زبان را به قدر کافی نکاویده‏اند. موج سوم در زمینه‏های متعددی بروز پیدا کرده است، اما هم‌چنان ملهم از تم‏های فمینیسم در موج‏های اول و دوم خود است.

فمینیسم سعی می‌کند تا ضمن درک دلایل نابرابری‌های موجود، تمرکز خود را به سیاست‌های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.

موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی،و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند.

جوهره? فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم این‌که بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بوده‌اند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیست‌ها زن هستند.

تمام فمینیست‌ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستم‌دیدگی و روش‌های مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده‌است. [1]

فمینیسم

 فمینیسم مجموعه‌ای از حرکات و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش و اشتغال است.[2] [3] واژه "فمینیسم" و "فمینیست" برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال 1872 ظاهر شد ، [4] بریتانیا در 1890s، و ایالات متحده در سال 1910، [5] [6] و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست 1894 را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از "فمینیست" و 1895 برای "فمینیسم" استفاده کردند.[7]

در اوایل قرن بیستم میلادی و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رأی، عده? زیادی از زنان خود را فمینیست نامیدند. واژه‌ای که با آغاز دهه‌های شصت و هفتاد میلادی و اوج گرفتن موج دوم جنبش‌های اجتماعی جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد، حقوق، انسان شناسی و جامعه شناسی نیز باز کرد. در واقع فمینیسم در پی نقد همه? اندیشه‌ها بود.


عکسی از اعتراض زنان در سال 1935 در راستای اعطای حق رای به ایشان

در پاسخ به سؤالی در باره? چیستی فمینیسم، پاسخی جامع نمی‌توان داد. گروهی آن را جنبشی سازمان یافته برای به دست آوردن حقوق زنان قلمداد می‌کنند، گروهی آن را چشم اندازی در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابری‌ها و بی عدالتی‌ها علیه زنان می دانند و گروهی نیز آن را یک ایدئولوژی می‌پندارند که هدفش نه فقط برابری زنان و مردان که دگرگون سازی تمام ساختارهای اجتماعی است. با وجود تعریف‌های گوناگون، فمینیست‌ها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسیت شان) ظلم شده است. برخی از اشکال اولیه فمینیسم مورد انتقاد قرار داده شده است و این موضوع منجر به ایجاد اشکال قومی خاص و یا multiculturalist فمینیسم شده است. [8]

گونه‌های مختلف فمینیسم در یک نگاه

تعریف‌هایی که فمینیست‌ها از فمینیسم کرده‌اند تحت تأثیر تربیت، ایدئولوژی یا طبقه? آن‌ها شکل گرفته است. فمینیست‌های لیبرال بر لزوم برابری در عرصه? عمومی تأکید می‌کنند. فمینیست‌های مارکسیست نظام سرمایه داری را عامل اصلی تبعیض جنسیتی بر می شمارند. فمینیست‌های رادیکال، مردسالاری در حوزه? عمومی و خصوصی را زیر سؤال می‌برند و از نظریات روان کاوانه برای تفسیر نابرابری سود می‌برند و فمینیست‌های سوسیالیست مردسالاری و سرمایه داری را با هم نقد می‌کنند و راهکار ارائه می‌دهند. فمینیسم سیاه، اکوفمینیسم، فمینیسم پسااستعماری و پسافمینیسم نیز نمونه‌هایی از دیگر انواع فمینیسم است که در موج سوم فمینیسم پا به عرصه? وجود گذاشته‌اند.

فمینیسم گفتمانی است مشتمل بر جنبش‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌های گوناگون که هدف غایی آن به مبارزه طلبیدن نظم موجود و احقاق حقوق زنان برای یک زندگی بهتر است. در حقیقت شاید بتوان گفت آرمان فمینیست‌ها در طول مبارزه? تاریخی خود، تبدیل جهان به جای بهتری برای زندگی زنان است. با این حال متأثر از شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و دیگر متغیرهای اثربخش، تلاش فمینیست‌ها با فراز و فرودهای بسیاری همراه بوده است که این موضوع را به خوبی می‌توان در دغدغه‌ها و خواسته‌های این گروه طی مقاطع مختلف مشاهده کرد.

خواسته‌های فمینیست‌ها در دوران‌های مختلف

فمینیست‌های نخستین خواستار طیف وسیعی از حقوق قانونی، از جمله حق مالکیت، حق سرپرستی کودک و حق طلاق بودند. از زمان جنگ داخلی تا سال 1920، کم‌کم تمام توجهات به یک موضوع، یعنی حق رأی محدود شد. با تولد دوباره فمینیسم در دهه 60، دامنه توجهات بارد دیگر وسعت یافت تا گستره بزرگتری از حقوق جنسی، حقوق اقتصادی و حقوق مدنی را دربرگیرد. اما در دهه 70 و اوایل دهه80 فمینیسم آمریکایی بار دیگر خود را محدود به یک خواسته کرد: لایحه حقوق برابر.

موج بعدی فمینیسم قرن نوزدهم هدف خود را منحصر به حق رأی نمود که مورد حمایت گسترده واقع شد. فمینیست‌ها مسئله حق رأی را مقوله سیاسی مشروع و مورد احترامی تلقی می‌کردند. نبرد برای تصاحب حق رأی بسیار پرهزینه بود و تا زمانی که این حق در سال 1920 اعطا گردید، کانالیزه کردن تمام انرژی فمینیست‌ها در جهت این هدف محدود، جنبش زنان را به رکود و خستگی کشانده بود، به طوری که بسیاری از فمینیست‌ها در این هنگام فراموش کردند که حق رأی به چه منظور بوده است.

احیای فمینیسم در دهه‌های 1960 و 1970 بار دیگر توجه همگان را به موضوع حقوق برابر برای زنان جلب کرد. این نهضت جدید در مراحل اولیه خود دارای دو بخش بود. بخش اول، شبکه‌ای از گروه‌های غیرمتمرکز بود که در اوایل دهه هفتاد اوج گرفت و هدفش افزایش آگاهی عمومی بود. این گروه‌ها نوعاً فاقد یک ساختار رسمی بودند و انرژی خود را بر روی روابط شخصی و امور جنسی متمرکز کرده بودند. بخش دوم جنبش، سازمان‌های ملی زنان را در بر می‌گرفت که شامل:

  • سازمان ملی زنان(NOW)
  • فراکسیون سیاسی ملی زنان(NWPC)
  • نیز اتحادیه جنبش عدالت‌طلب زنان (WEAL)، بود.

در برخی از شاخه‌های فمینیسم گرایش‌های سیاسی مانند لیبرالیسم و مارکسیسم و سوسیالیتی دیده می‌شود، حتی پیگیری و یا تمرکز بر روی محیط زیست هم جزو شاخه‌های فمینیسم است

مروری کوتاه بر اندیشه‌های فمینیستی

Feminism symbol.svg
  • فمینیسم لیبرال:

فمینیسم لیبرال یکی از شناخته شده ترین گرایش‌های اندیشه فمنیستی است، چهره معتدل یا رسمی فمنیسم را نشان می‌دهد و به تبیین جایگاه زنان بر اساس حقوق برابر و موانع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده می‌پردازد. فمنیستهای لیبرال، در تبیین نابرابری جنسی به مواردی همچون تقسیم کار جنسی، جدایی عرصه عمومی و خصوصی (که مردان بیشتر در عرصه نخستین و زنان عرصه دوم جای دارند)، و فرایند اجتماعی کردن کودکان بگونه‌ای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسیت شان ایفا کنند، اکتفا می‌کنند.

به نظر فمینستهای لیبرال، نظام لیبرالیستی با برخورداری از نهادها و حقوق معین قانونی اش بیش از هر جامعه دیگری اجازه آزادی و برابری فردی می‌دهد؛ اما حتی اینجا هم فرصتهای برابر، با نژادپرستی و تبعیض جنسی مخدوش می‌گردد. تبعیض جنسی مثل نژادپرستی انسانها را در قالب شخصیتی انعطاف ناپذیر محبوس و اجتماع را از شکوفایی استعداد اعضای آن محروم می‌کند، از آنجا که زنان را دست کم می‌گیرد از شکوفایی گرامی ترین ارزشهای فرهنگی جلوگیری می‌کند.

لیبرالها معتقدند به بیشتر انسانها می‌توان آموزش داد تا منطقی بودن انتقاد فمنیسمی از روابط تبعیض آمیز اجتماعی را درک کنند. برنامه‌های فمنیسم لیبرال برای از میان برداشتن نابرابری جنسی عبارتند از :

  1. بسیج امکانات سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس اند.
  2. تامین فرصت‌های برابر اقتصادی.
  3. اصلاح نهادهای خانواده، مدرسه، و رسانه‌های همگانی.


در مجموع، تمرکز فمنیسم لیبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغییر انقلابی آن


  • فمینیسم مارکسیستی:

مبانی و چارچوب نظری فمینیسم مارکسیستی برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» انگلس، منبعِ کلاسیکِ فمینیست‌های مارکسیست است. بسیاری از داده‌های انسان شناسانه این رویکرد بر اساس نظریات مورگان طرح ریزی شده است. افرادی همچون اگوست ببل، کلارا زتکین، الکساندرا کولنتای، ایولین رید، و لیز واگل، صاحب نظران اصلی فمینیسم مارکسیستی به شمار می‌آیند.

این گرایش از اندیشه فمینیستی بر اساس الگوی تحلیلی اندیشه مارکسیستی به تبیین چرایی موقعیت تحت ستم زنان می‌پردازد و پس از آن توضیح می‌دهد که برای تغییر این وضعیت چگونه باید مبارزه کرد. معتقدین به فمینیسم مارکسیستی بر این نظرند که اساس ستمی که بر زنان روا می‌رود ناشی از مالکیت خصوصی، تقسیم کار جنسیتی و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از دیگر سو، نظام سرمایه داری را عامل اصلی بازتولید این نابرابری می دانند. به بیان دیگر، دشمن اصلی فمینیست‌های مارکسیست، نظام طبقاتی (اقتصادی) است که زنان را در موقعیت فرودست جای داده است. استراتژی پیشنهادی فمینیست‌های مارکسیست برای تغییر وضعیت موجود و رفع نابرابری‌های جنسیتی، تلاش برای تحقق انقلاب سوسیالیستی و تاسیس جامعه کمونیستی است که تحت لوای آن موقعیت زنان با مردان برابر خواهد شد.

بدین ترتیب، جنبش فمینیستی باید بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلی خود را مبارزه طبقاتی بداند. حوزه عمل فمنیست‌های مارکسیست، عرصه عمومی است، و بیشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنیست‌های مارکسیست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نیروهای خواهان انقلاب سوسیالیستی ملحق کنند.

  • فمینیسم رادیکال:

یکی از اصلی ترین تفاوت‌های فمینیسم رادیکال با گرایش‌های فمینیستی متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه‌های دیگر اندیشه است، دستگاه‌هایی که فمینیست‌های رادیکال «مردانه» تلقی می‌کنند. فمینیسم رادیکال به زنانگی ارزش مثبتی بخشیده و زنان را به مثابه طبقه‌ای فرودست در برابر مردان قلمداد می‌کند. شاید بتوان گفت عمده ترین مفهوم در این جریان فمینیستی «ستم جنسی» به عنوان کهن ترین و شدیدترین شکل نابرابری است، ستمی که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن می‌شوند. البته فمینیست‌های رادیکال تنها به نقد ستمی که بر زنان روا داشته می‌شود اکتفا نمی‌کند بلکه پیشتر رفته و تمامی اشکال سلطه و سرکوب را ناشی از تفوق مردانه اعلام می‌دارد.

فمینیسم رادیکال به رغم شباهت روش شناختی با جریان‌های سوسیالیستی – مارکسیستی، از منتقدان جدی آنان به شمار می‌رود. آنان به جای مساله «کار و تولید»، بر احساسات جنسی و جامعه پذیری زنان تاکید می‌کنند و اعلام می‌دارند که هر زنی، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سنی و… منافع مشترکی با دیگر زنان دارد. توالی منطقی چنین تفکری، تلقی مردان به عنوان یک گروه دشمن و جدایی طلبی جنسیتی است؛ امری که خود به نقد «ناهمجنس گرایی» نیز منتهی می‌شود.[9] رادیکال‌ها اگرچه سلطه طلبی مردانه را نه امری ذاتی، بلکه ساختاری اجتماعی تلقی می‌کنند، اما از آن جا که ستم جنسی را عمیقاً تثبیت شده می دانند از مدلی انقلابی برای تغییر اجتماعی دفاع می‌کنند.

  • فمینیسم روانکاوانه:

اصطلاح «روان کاوی» برگرفته از نظریه­ای است که فروید در سه مقاله درباره? نظریه? جنسی از آن استفاده کرد و رشد زنانگی را بر اساس «رشک ورزی به آلت نرینه» در دختر، و رشد مردانگی را بر حسب «عقده? ادیپ» به مثابه? نفی مادر دانست. با نقدهایی که فمینیست­ها، به خصوص موج دومی­ها، به فروید وارد آوردند و نظریات روان کاوانه­ی او را دارای سوگیری جنسیتی دانستند، نظریه ­های روان کاوی جدیدی شکل گرفتند که به نظریه‌های جنسیت معروف شدند.

فمینیست‌ها از نظریات روان کاوانه? فروید برای توضیح این مسأله استفاده کردند که چه­طور آموزش­های دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سرباز می‌کند. نانسی چودوروف، کارول گیلیکان، کیت میلت و ژولیت میچل را می‌توان جزء فمینیست‌های روانکاو به حساب آورد. به طور مثال {چودوروف} به نقش مادر در به آغوش کشیدن فرزند و هویت یابی جنسی فرزند از طریق مادر اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقه­مند به برقراری ارتباط­های عاطفی هستند.

ژاک لاکان، یکی دیگر از مفسران روش فروید و از تأثیرگذاران بر فمینیسم روان­کاوانه است که عدم برخورداری از آلت تناسلی را نمادی فرهنگی می داند و از تعبیرات زیست شناختی فروید فاصله می‌گیرد. او در عین حال بر رابطه? هویت یابی جنسی و یادگیری زبان تأکید می‌کند. ایریگاری، یکی از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سیکسو از بانیان مکتب «نوشتار زنانه» شمرده می‌شود. مکتبی که می‌خواهد از موضع بدن زنان بنویسد و زنانه نوشتن را ترویج دهد.

  • فمینیسم سوسیالیستی:

Soviet feminism

در نتیجه مجادلات میان فمینیست‌های رادیکال و فمینیست‌های مارکسیست، بر سر علتِ فرودستی زنان و چگونگی تغییر وضعیت در دهه 1970 رایج بود؛ نظریه‌های جدیدی شکل گرفتند که به فمینیسم سوسیالیستی شهرت یافتند. ژولیت میشل، هایدی هارتمن، و آلیسون جگر از جمله صاحب نظران اصلی این گرایش نظری هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمینیسم و مارکسیسم»، اثر هایدی هارتمن، از جمله آثار کلاسیک این جریان فکری است.

مسئله اصلی فمینیست‌های سوسیالیست توضیح چگونگی ترکیب نظام سرمایه داری و نظام مردسالاری است. به بیان دیگر، آنها معتقدند که برای تحلیل وضعیت فرودستی زنان و همچنین طراحی استراتژی مبارزاتی برای تغییر وضعیت نباید صرفاً نگاهی تک بعدی داشت (صرفاً طبقاتی مانند مارکسیست‌ها و یا صرفاً روانکاوانه مانند برخی رادیکال‌ها)؛ بلکه باید مجموعه‌ای از شرایط و علل را در ایجاد موقعیت فرودست زنان بررسی نمود.

از این رو، فمینیست‌های سوسیالیست، معتقدند که برای تغییر وضعیت موجود در جهت رسیدن به جامعه برابر باید مبارزه‌ای «همزمان» با نظام مردسالاری و سرمایه داری صورت پذیرد. بدین ترتیب، فضای عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنیست‌های سوسیالیست محدود به کارخانه‌ها نیست، بلکه مجموعه حوزه‌های عمومی و خصوصی که زنان در آنها مورد تبعیض قرار دارند، مکانی برای مبارزه است. در واقع، شیوه عمل فمینیست‌های سوسیالیست، شیوه چند جانبه است.


به طور کلی، نظریه فمینیستی هدف اصلی اش درک نابرابری جنسیتی و تمرکز بر سیاست‌های جنسیت، روابط قدرت و تمایلات جنسی است.

وضعیت فمینیسم و حقوق زنان در کشورهای در حال توسعه:

زنان که تقریباً نیمی از جمعیت دنیا را تشکیل می‌دهند، حدود دو سوم از کارهای دنیا را انجام می‌دهند. با این حال، آن‌ها تنها ده درصد از درآمد جهانی را به دست می‌آورند و کمتر از یک درصد از دارایی جهان را در اختیار دارند. این موضوع نشان می‌دهد که بیشتر کار آن‌ها بی مواجب و اغلب در ارتباط با وظایف خانه‌داری مانند به دنیا آوردن و پرورش کودکان، نظافت و حفظ خانوار، نگهداری از سالمندان و بیماران است.( پارپارت 2007) علاوه بر کارهای روزمره خانگی، همچنین بسیاری از زنان کارهای خارج از خانه را تقریباً با دستمزد پایین انجام می‌دهند. [10] قابل ذکر است که از یک میلیارد بی‌سواد در سطح جهان، دو سوم آنها زنان هستند و بیش از شصت درصد از کودکان محروم از آموزش ابتدایی (81 میلیون از 130 میلیون نفر) را دختران تشکیل می‌دهند. [11] جیمز گرانت (james grant) مدیر وقت یونیسف می‌گوید: حق کار، حق امنیت اجنماعی، حق قانونی، حق مالکیت و حتی آزادی‌های سیاسی و مدنی به احتمال زیاد جملگی به یک کروموزوم سنگدل بستگی دارند که بین انسان مرد با زن تفاوت قائل می‌شود.[12]

زنان و نظریه توسعه

در طی دهه‌های 1960 و 1970، بحث درباره توسعه بر نقش‌ها و موقعیت زنان در یک شیوه? پایدار تمرکز یافت. رهیافت فمینیستی به نقش زنان در توسعه در سه دسته گسترده تعریف می‌شود:

  1. زنان در توسعه (Women in Development )
  2. زنان و توسعه (Women and Development)
  3. جنسیت و توسعه (Gender and Development)

گروه زنان در توسعه، از استنباط خود از نظریه? نوسازی آگاهی می‌دهد؛ گروه زنان و توسعه، آگاهی‌ها را در تحلیل وابستگی‌ها می‌یابد؛ و توسعه چگونه مجدداً این روابط قدرت را شکل داده، مورد توجه ( جنسیت و توسعه) است.

زنان و سیاست‌های پسا توسعه

طی دهه 1990 و پس از گسترش نظریات توسعه، یک انتقاد پسا مدرنیستی فمینیستی از توسعه مطرح شد. رهیافت پسا توسعه برای تعدادی از فمینیست‌های علاقه مند، باب بحث‌های جدیدی را درباره? توسعه گشود. تاکید بر تفاوت بود، موضوعی که به خصوص بسیاری از فمینیست‌ها را به پسا مدرنیسم جلب کرد، هرچند بدون این که در بسیاری از موارد چارچوب جنسیت و توسعه را رها کنند. از مدت‌های مدید، فمینیست‌ها آگاه بوده‌اند که زنان در دنیای مردانه? فلسفه و علم و به طور گسترده تر در درون ساختارهای سنتی دانش و قدرت به عنوان دگر اجتماع ترسیم شده‌اند. نظریه پسا توسعه برای تعدادی از فمینیست‌ها در جهان در حال توسعه به خصوص آفریقا و آسیا فرصت‌هایی را پیش آورد تا هم منتقد فمینیست‌های غربی باشند و هم موضوع پیچیده? هویت بر مبنای سیاست را بازبینی کنند که پیشتر اغلب توسط مناظرات ملی گرایان نادیده گرفته شده بود. به طور کلی، رهیافت پسا توسعه، فمینیست‌ها را در جهان در حال توسعه تشویق می‌کند تا به گونه‌ای آشکار بر موضوع تفاوت‌ها بین زنان در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین متمرکز شوند. نگرش فمینیسم پسا مدرن با همه جذابیتی که دارد برخی از اندیشه ورزان فمینیست را نگران می‌کند که مبادا تاکید زیاده از حد بر تفاوت به از دست رفتن وحدت فکری و سیاسی بینجامد. بدون مبنایی برای موضع گیری فمینیستی طرح مدعیاتی که به صلاح زنان باشد دشوار می‌نماید. یکی از مهمترین چالش‌های پیش روی فمینیسم معاصر سازگار کردن فشار هواداران تفاوت و گوناگونی با تقاضای طرفداران تشابه و یگانگی است.


 

 

میرمیران