دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

از نظر سیاسی، لیبرال‌ها قرن نوزدهم را دروازه‌ای می‌بینند برای دستیابی به تحقق تمام وعده‌های انقلاب 1789. در اسپانیا، لیبرالِز اولین گروهی بودند که از واژه? لیبرال در مفهوم سیاسی آن برای معرفی خود استفاده کردند[21] و دهه‌ها برای اعمال قانون اساسی 1812 مبارزه کردند تا این که نهایتن در 1830 توانستند بر سلطنت طلبان پیروز شوند و قانون اساسی مطلوب و مورد نظر خویش را به مرحله? اجرای کامل در بیاورند. در فرانسه، انقلاب جولای 1830، توسط سیاست مداران و روزنامه نگاران لیبرال صورت گرفت و باقی مانده‌های سلطنت را در این کشور به کنار راند و به انقلابی الهام بخش برای تمام نقاط اروپا تبدیل گشت.

با این وجود، شکوفایی لیبرالیسم و پیشرفت‌های سیاسی در اروپا حتا بیشتر از چیزی بود که مد نظر انقلاب 1848 بود. انقلاب‌ها در سراسر امپراتوری اتریش، ایالت‌های آلمانی و ایتالیا گسترش یافت. دولت‌ها به سرعت سرنگون شدند. لیبرال ناسیونالیست‌ها خواستار قانون‌های اساسی نوشته، انجمن‌ها و مجلس‌های نماینده‌ای، حق رای‌های بیشتر و گسترده تر و آزادی مطبوعات بودند.[22]

تنها چند دهه بعد از انقلاب فرانسه لیبرالیسم شکلی جهانی به خود گرفت. کشمکش‌های لیبرال و محافظه کار در اسپانیا خود را در کشورهای امریکای لاتین هم چون مکزیک و اکوادور هم نشان دادند. از 1857 تا 1861 مکزیک درگیر در جنگ خونی اصلاحات شد، درگیری خونی داخلی و ایدوئولوژیکی که میان لیبرال‌ها و محافظه کاران در گرفت.[23] پیروزی لیبرال‌ها در مکزیک منجر به بروز موقعیتی مشابه در اکوادور شد.

گرچه لیبرال‌ها در قرن نوزدهم در سراسر جهان فعال بودند، ولی این بریتانیا بود که در آن جا شخصیت آینده? لیبرالیسم شکل گرفت. بعد از دوره? انقلابی در قرن قبل، احساسات لیبرالی در بریتانیا بروز یافت و باعث شد تا در نهایت حزب لیبرال این کشور تاسیس شود. این حزب ارمغان آور یکی از تاثیر گذار ترین نخست وزیران بریتانیا بود؛ ویلیام اوارت گلدستون که با نام پیرمرد بزرگ هم معروف است.[24] در دوره? گلدستون، لیبرال‌ها آموزش را اصلاح کردند، کلیسای ایرلند را تحت قانون 1869 از اختیارات سابق خود محروم کردند، و صندوق‌های رای مخفیانه را برای انتخابات‌های محلی و پارلمانی به راه انداختند. بعد از گلدستون و بعد از دوره‌ای از چیرگی محافظه کاران در سیاست انگلستان، لیبرال‌ها در انتخابات عمومی 1906 با قدرت کامل به عرصه? سیاسیت بازگشتند. بعد از این پیروزی تاریخی حزب لیبرال از لیبرالیسم کلاسیک خود به سمت دولت رفاهی آینده? بریتانیا تغییر موضع داد و باعث تاسیس انواع مختلف بیمه‌های درمانی، بیمه‌های بیکاری، و حقوق بیکاری برای از کار افتادگان شد.[25] این شیوه? جدید لیبرالیسم در قرن بیستم در بیشتر نقاط جهان شیوع یافت.

درگیری‌ها و نوسازی

قرن بیستم شروعی شدید و عجیب برای لیبرالیسم بود. جنگ جهانی اول باعث بروز چالش‌هایی اساسی برای دموکراسی‌های لیبرال بود، گرچه در آخر این دموکراسی‌ها پیروز میدان جنگ بودند و این پیروزی فقط مختص به جنگ نبود بکله در مصاف با کمونیسم و سلطنت طلبان هم پیروزی از آن لیبرال‌ها بود. جنگ باعث فروپاشی شکل‌های سابق دولت‌ها بود از جمله، امپراتوری‌ها و دولت‌های دودمانی. تعداد جمهوری‌های اروپا در پایان جنگ به سیزده رسید، در حالی که در زمان شروع جنگ این تعداد تنها سه جمهوری بود.[26] نمونه? این اتفاقات از جمله فروپاشی و شکست سلسله‌های پادشاهی در روسیه? آن زمان نیز اتفاق افتاد.


عکسی از اعتراض زنان در سال 1935 در راستای اعطای حق رای به ایشان

افسردگی شدید پس از پایان جنگ به گونه‌ای بنیادین جهان لیبرال را دچار تغییر کرد. در زمانه? جنگ نظریه‌هایی برای لیبرالیسمی جدید وجود داشت ولی لیبرالیسم مدرن به طور کامل در 1930 به عنوان واکنشی به افسردگی ناشی از جنگ، محقق شدد که باعث الهام بخشیدن به اقتصاددانانی چون جان ماینارد کینز شد تا رشته? اقتصاد را به کلی متحول کند. لیبرال‌های کلاسیک همچون لودویگ فون میزس اقتصاددان، از بازار کاملن آزاد دفاع می‌کردند تا واحدهای مجزای اقتصادی قادر باشند که به تخصیص مناسب منابع خویش دست بزنند و به عبارت دیگر در طول زمان به اشتغال کامل و امنیت اقتصادی دست یابند.[27] کینز پیشگام حمله‌های وسیع به اقتصاد کلاسیک و پیروان آن بود و بحث می‌کرد که بازار کاملن آزاد ایده آل نیست و این که در آن زمانه? سخت برای داشتن اقتصادی پویا و رو به رشد به مداخله و سرمایه گذاری دولت نیاز است. برای مثال وقتی که بازار در تخصیص مناسب منابع شکست بخورد نیاز است تا دولت وارد اقتصاد شود و به نظم دهی آن دست بزند تا زمانی که بخش خصوصی بتواند به ساز و کار پیشین خود باز گردد و اقتصاد را از دستان دولت باز پس گیرد، این ایده‌ای بود که به زعم کینز باعث افزایش تولید و بهره وری صنعتی می‌شد.[28]


رئیس جمهور فرانکلین روزولت، مرد سال مجله? تایم در سال 1933

برنامه? لیبرالیسم اجتماعی که در دوره? رئیس جمهور روزولت در ایالات متحده انجام یافت، گونه‌ای جدید از لیبرالیسم بود که در بین مردم محبوبیت بسیار یافت.[29] در سال 1933 وقتی روزولت به ریاست جمهوری رسید، نرخ بیکاری به میزان 25 درصد بود.[30] وضعیت اقتصاد با توجه به شاخص تولید ناخالص ملی به نصف میزان خود در سال 1929 رسیده بود.[31] پیروزی روزولت حاکی از خواست مردم امریکا برای اجرایی شدن برنامه‌هایی برای کار عمومی بود. این بود روزولت توانست در سال 1936 نرخ بیکاری را به ده درصد برساند.[32] گسترش ویرانی‌ها و نابود شدن اقتصاد کشورها در جنگ جهانی دوم و جدا بودن ایالات متحده از این وضعیت باعث شد تا این کشور از آسیب‌های جدی و رکود ناشی از جنگ در امان بماند. از سال 1940 تا 1941 نرخ تولید ناخالص ملی امریکا هفده درصد افزایش یافت و نرخ بیکاری برای اولین بار بعد از سال 1929 به زیر ده درصد رسید.[33] تا سال 1949 دولت موفق شد که بیکاری را تقریبن به طور کامل و کارآمدی از بین ببرد.[34] بیشتر دولت‌های جنگ زده پس از جنگ هم تصمیم گرفتند با دخالت دولت‌ها در اقتصاد خویش وضعیت بحرانی خویش را سامان دهند.

فلسفه

لیبرالیسم –هم در معنای سیاسی فعلی و هم در معنای سنت فکری خویش- تقریبن یک پدیده? مدرن به حساب می‌آید که از قرن هفدهم شروع شد، گرچه برخی از فیلسوفان لیبرال اعتقاد دارند که ریشه‌های لیبرالیسم به دوران باستان و به ویژه به یونان باستان باز می‌گردد. امپراتور رومی، مارکوس اورلئوس از این ایده به شدت دفاع می‌کرد که سیاست باید با توجه به حقوق برابر و آزادی برابر در بیان اداره شود، و یک پادشاهی که صاحب حکومت است باید به تمام آزادی‌ها در قلمرو خویش احترام گذارد.[35] دانشمندان هم چنین تشخیص داده‌اند که تعدادی از اصول معاصر لیبرالیسم در تشابه و اشتراک با عقاید متعدد بعضی از فیلسوفان سوفیسم است.[36] فلسفه? لیبرال سمبل یک سری از سنت‌های فکری است که توسط مهم ترین و مناقشه برانگیز ترین اصول فکری در دنیای مدرن به بوته? آزمایش گذاشته شده‌اند. در این مسیر تمام مشخصه‌ها و ویژگی‌های این مفهوم توسط دانشمندان و دانشگاهیان مورد تبیین قرار گرفت و از یک تعریف دقیق و مشخص برخوردار شد.[37]

زمینه‌های اصلی

از آن جا که تمام نظریه‌های لیبرال از یک میراث مشترک بهره مندند، اندیشمندان غالبن به این نتیجه می‌رسند که در لیبرالیسم به نوعی افکار متفاوت از یکدیگر ولی مشترک در مبانی وجود دارد که گهگاه این اختلاف نظرها بسیار هم عمیق است.[38] موضوعات بحث نظریه پردازان و فیلسوفان لیبرال، در طول زمان‌های گوناگون، فرهنگ‌های مختلف و قاره‌های متفاوت بسیار با یک دیگر فرق داشته‌اند. تنوع موضوعات و اندیشه‌ها در لیبرالیسم را می‌توان از قیود متعددی که اندیشمندان و جنبش‌های لیبرال به خود واژه? لیبرالیسم اضافه کرده‌اند، دریافت؛ قیودی همچون: کلاسیک، تساوی گرا، اقتصادی، اجتماعی، دولت رفاهی، اخلاقی، انسان گرا، اخلاق گرا، کمال طلب، دموکرات و نهاد گرا که همین تعداد یاد شده نیز تنها تعداد کمی از موارد موجود می‌باشند.[39] علی رغم این طیف گسترده و تفاوت‌ها، اندیشه? لیبرال در مفاهیم بنیادی خویش تمایز و تفاوت بسیار کمی دارد. در ریشه‌های اصلی خویش، لیبرالیسم فلسفه‌ای است درباره? معنی انسانیت و جامعه. فیلسوف لیبرال جان گری، بنیادهای مشترک در اندیشه? لیبرال را فرد گرایی، تساوی گرایی (در فرصت‌ها) و جهان گرایی بر می شمارد. ویژگی فرد گرا بودن حاکی از تفوق اخلاقیات بر زندگی نوع بشر است و در تقابل با فشار ناشی از جمع گرایی سوشیالیست‌ها پا به عرصه? وجود گذاشت. ویژگی تساوی گرا بودن حاکی از همان فلسفه? اخلاقی است که تمام افراد باید از موقعیت‌های یکسان برخوردار بوده و به یک میزان –به واسطه? انسان بودن- ارزشمند تلقی شوند. و ویژگی جهان گرا بودن تاکید می‌کند که تمام انواع بشر علی رغم تفاوت‌های فرهنگی و منطقه‌ای با یک دیگر برابرند.[40] تمام این اندیشه‌ها و تاکید بر ارزش ذاتی انسان‌ها عمومن موضوع مناقشه انگیزترین بحث‌ها توسط اندیشمندانی چون ایمانوئل کانت که اعتقاد به پیشرفت انسان داشت قرار گرفته و می‌گیرند، عقایدی که توسط اندیشمندان دیگری چون روسو که اعتقاد داشت تلاش انسان در زمینه? بهبود وضعیت اجتماعی خویش محکوم به شکست است، همیشه مورد حمله قرار می‌گرفت.[41]

سنت فلسفی لیبرال همیشه به دنبال اعتبار بخشی و توجیه چندین پروژه? فکری بوده است. مبانی اخلاقی و سیاسی لیبرالیسم بر پایه? سنت‌هایی نظیر حقوق طبیعی و نظریه? فایده گرایی بوده است، گرچه گهگاه بعضی از لیبرال‌ها به دنبال جذب حمایت از طرف حلقه‌های مذهبی و علمی نیز بوده‌اند.[42] از طریق شناسایی و تشخیص چنین مبانی و سنت‌هایی، اندیشمندان اصول زیر را به عنوان اصول مشترک در اندیشه‌های لیبرال مورد شناسایی قرار داده‌اند: اعتقاد به برابری و آزادی فردی، حمایت از مالکیت خصوصی و حقوق فردی، حمایت از ایده? دولت محدود مبتنی بر قانون اساسی، و شناسایی اهمیت ارزش‌هایی چون کثرت گرایی (پلورالیسم)، شکیبایی، خود گردانی، شرافت و عزت انسانی، و رضایت.[43]

کلاسیک و مدرن

توماس هابز تلاش داشت که هدف و توجیه قدرت دولت را بعد از جنگ داخلی انگلستان تشریح کند. وی برای این کار از ایده? حقوق طبیعی استفاده کرد و با توسل به مفهوم قرارداد اجتماعی نتیجه گرفت که نظام پادشاهی نظام ایده آل و تنها نظام مطلوب برای جامعه است. جان لاک وقتی که نظریه هابز از قرارداد اجتماعی و حقوق طبیعی را بر می‌گرفت، بحث کرد که وقتی پادشاه یک فرد ظالم و مستبد می‌شود، خود موجب نقض قرارداد اجتماعی شده که باعث به مخاطره افتادن زندگی، آزادی و مالکیت شهروندان به عنوان حق طبیعی ایشان می‌شود. وی نتیجه می‌گیرد که مردم حق دارند که علیه فرد مستبد و ظالم قیام کرده و او را به زیر کشند. لاک با قراردادن زندگی، آزادی و مالکیت به عنوان ارزش‌های اساسی و مافوق قانون و قدرت حکومت، لیبرالیسم را بر پایه? نظریه? قرارداد اجتماعی تعریف می‌کند. در نظر اولین اندیشمندان دوره? روشنگری، پاسداشت حقوق اساسی زندگی –مهم ترین در بین آنان آزادی و مالکیت خصوصی- نیازمند شکل دهی حاکمیتی است که بتواند نظام قضایی فراگیری داشته باشد.[44] لیبرال‌ها بحث می‌کنند که انسان‌ها در ذات خود از غرایز خود پی روی کرده و به دنبال پی گیری منافع خویش هستند و تنها راه جلوگیری از این طبیعت خطرناک و رهایی از آن این است که قدرتی مشترک در بین افراد و مافوق تمام ایشان را شکل داد که قادر باشد به شیوه‌ای اجباری و با ضمانت اجرایی میان این کشمکش‌ها و برخورد منافع و غرایز مردم داوری کند.[45] این قدرت می‌تواند در چهارچوب یک جامعه مدنی شکل گیرد که به افراد اجازه می‌دهد داوطلبانه به انعقاد قرارداد اجتماعی با قدرت حاکم دست زده، سرنوشت خود را تعیین کرده و حقوق طبیعی خویش به دولتی که خود انتخاب کرده‌اند منتقل کنند تا بتواند از زندگی، آزادی و مالکیت ایشان محافظت کند. این لیبرال‌های مقدم اغلب درباره? مطلوب و مناسب ترین شکل حکومت با یکدیگر موافق و هم رای نیستند اما همگی در این عقیده با هم مشترک اند که آزادی یک حق طبیعی است و هر گونه محدود کردن آن نیاز به یک توجیه قوی دارد. لیبرال‌ها عمومن به دولت محدود معتقدند، گرچه بعضی از فلاسفه? لیبرال آشکارا کلیت دولت را مورد تقبیح قرار می‌دهند، کما این که توماس پین در این زمینه می‌نویسد: دولت حتا در بهترین وضعیت خویش یک شر لازم است.[46]

به عنوان بخشی از پروژه? محدود کردن قدرت دولت، نظریه پردازان متعدد لیبرال همچون جیمز مدیسون و بارون دو مونتسکیو از ایده? تفکیک قوا دفاع می‌کنند، نظامی که طراحی شده تا قدرت‌های حکومت را به طور مساوی در بخش‌های اجرایی، قانون گذاری و قضایی توزیع کند. دولت‌ها باید بفهمند که لیبرال‌ها از این ایده دفای می‌کنند که شهرندان حق دارند به تمام طریقه‌های ممکن، حتا خشونت و انقلاب اگر نیاز شد، علیه دولت نا مطلوب، از نظر خودشان، قیام کرده و آن را به زیر کشند.[47] لیبرال‌های معاصر به شدت تحت تاثیر لیبرالیسم اجتماعی بوده و هنوز شدیدن از دولت محدود مبتنی بر قانون اساسی حمایت می‌کنند، در حالی که از طرف دیگر مدافع خدمات دولت و محلی برای تضمین حقوق برابر افراد هستند. لیبرال‌های مدرن ادعا می‌کنند که تضمین‌های رسمی و تشریفاتی برای حقوق افراد، وقتی که ایشان توان استفاده از آن‌ها را نداشته باشند، بی معنی است و بنابر این قائل به نقش بیشتر دولت در زمینه? اداره? امور اقتصادی می‌باشند.[48]

لیبرال‌های مقدم هم چنین زمینه? جدایی کلیسا از دولت و دین از سیاست را نیز فراهم آوردند. لیبرال‌ها هم چون پیشگامان خویش در دوران روشنگری معتقدند که هر گونه نظم اجتماعی و سیاسی ناشی از رفتارها و اعمال انسانی است نه ناشی از یک اراده? الهی.[49] بسیاری از لیبرال‌ها آشکارا با عقاید دینی و مذهبی دشمنی می‌ورزیدند، اما بیشتر مخالفت ایشان با دخالت دین در امور سیاسی حول این بحث بود که ایمان به خودی خود می‌تواند کامیابی را برای افراد به ارمغان آورد و نیازی به حمایت یا اداره توسط دولت ندارد.[50]

فرای تبیین نقشی مشخص برای دولت در یک جامعه? مدرن، لیبرال‌ها تاکید شدیدی بر معنا و طبیعت مهمترین اصل در فلسفه? لیبرال دارند: آزادی. از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم، لیبرال‌ها از آدام اسمیت گرفته تا جان استورات میل آزادی را به معنای فقدان دخالت دولت یا هر فرد دیگری در نظر می‌گیرند و ادعا می‌کنند هر شخص باید این آزادی را داشته باشد که بتواند ظرفیت‌ها و توانایی‌های منحصر به فرد خویش را بدون این که مورد تعرض دیگران قرار بگیرد، پرورش و توسعه دهد.[51] کتاب درباره آزادی میل (1859)، یکی از متون کلاسیک در زمینه? فلسفه? لیبرال، مقرر می‌دارد که: تنها آزادی که شایسته? این نام است این است که منافع و خواست‌های خویش را به شیوه? دلخواه و منحصر به فردمان پی گیری کنیم.[52] حمایت از سرمایه داری بازار آزاد نیز همیشه با این آزادی همراه بوده است. فردریش هایک در کتاب خود، راه بردگی (1944) بحث می‌کند که اتکا به بازار آزاد از تمامیت خواهی دولت جلوگیری می‌کند.[53]

به هر رو در اوایل قرن نوزدهم مفهوم جدیدی از آزادی به عرصه? فکری لیبرال وارد شد. این گونه? جدید از آزادی با نام آزادی مثبت شناخته می‌شود که برای تمایز از آزادی که قبل از آن وجود داشت و آزادی منفی خوانده می‌شد، به وجود آمد. این آزادی اولین بار توسط فیلسوف بریتانیایی، توماس هیل گرین شرح و بسط داده شد. گیرین این نظریه که انسان‌ها فقط توسط منافع خویش به انجام کارها دست می‌زنند را رد کرد و به جای آن بر پیچیدگی شرایط که در تکامل شخصیت اخلاقی ما نقش دارند، تاکید کرد.[54] در اولین قدم‌هایی که وی برای آینده? لیبرالیسم مدرن برداشت، مطرح کرد که نهادهای سیاسی و اجتماعی باید به تقویت هویت و آزادی‌های فردی بپردازند.[55] گرین برای توضیح این آزادی و این که نشان دهد آزادی به معنای آزاد بودن در انجام هر کاری است نه اجتناب از رنجش حاصل از اعمال دیگران نوشت:


توماس میل گرین یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان لیبرال

اگر هیچ وقت منطقی بود که برای کارکرد مطلوب جهان ساختاری جز این آرزو کرد... احتمالن باید این آرزو را کرد که آزادی این گونه معنی شود که هر کس قدرت هر کاری را که می‌خواهد انجام دهد، داشته باشد. [56]

بر خلاف لیبرال‌ها پیشین که جامعه را به عنوان یک محیط آکنده از افراد خودخواه می‌دانستند، گرین جامعه را به عنوان یک کل سازمان یافته می دید که در آن هر فرد وظیفه‌ای برای پیشرفت و توسعه? خیر عام در آن جامعه دارد.[57] نظریات وی به سرعت گسترش یافت و توسط دیگر اندیشمندان نظیر ال تی هابهاوس و جان هابسون توسعه یافت. در اندک سال‌هایی بعد، سوشیال لیبرالیسم تبدیل به برنامه? سیاسی و اجتماعی اساسی حزب لیبرال بریتانیا شد،[58] و در قرن بیستم هم سیطره? بیشتری را در جهان از آن خود کرد.

در قرن بیست و یکم بحث از ظهور نئولیبرالیسم شد که بر محور آزادی بدون زمان استوار است، که قصدش این است تا تمام آزادی‌های مثبت و منفی را به نسل‌های آینده از طریق کارهایی که امروز انجام می‌شوند، توسعه دهد.[59] علاوه بر اعمال و پیاده سازی آزادی‌های مثبت، منفی و بدون زمان، لیبرال‌ها سعی در درک رابطه? مناسب و صحیح میان آزادی و دموکراسی داشته‌اند. کما این که ایشان تلاش بسیاری برای توسعه? حق رای در میان تعداد شهروندان بیشتری داشتند. از طرف دیگر لیبرال‌ها به طور روز افزونی به درک این نکته این رسیدند که اگر مردم رها شوند تا خود شان هر گونه که مایل اند به تصمیم گیری‌ها دموکراتیک دست بزنند نهایتن منجر به استبداد اکثریت بر اقلیت می‌شود، مفهومی که در رساله? در باب آزادی میل و کتاب تحلیل دموکراسی در امریکا (1853) الکسی دو توکویل به خوبی مورد بحث و شرح واقع شده است.[60] برای پاسخ دادن به این مسئله، لیبرال‌ها شروع به درخواست کردن ایجاد یک حفاظت مناسب و یک ضمانت کارآمد در دموکراسی کردند که از طریق آن هیچ اکثریتی نتواند حقوق هیچ اقلیتی را پایمال کند.[61]

علاوه بر آزادی، لیبرال‌ها چندین اصل دیگر را که برای شالوده? ساختار فلسفی شان مهم تلقی می‌شد را توسعه دادند. اصولی نظیر برابری، کثرت گرایی (پلورالیسم) و شکیبایی و مدارا. ولتر برای شفاف سازی اصل اول که همیشه با سردرگمی و ابهام رو به رو است، نظر می‌دهد که برابری اول از همه طبیعی ترین حق انسان‌ها، و در طول زمان واهی ترین آن است.[62] تمام اشکال لیبرالیسم در مبانی خویش این فرض را می‌گیرند که همه? افراد با یک دیگر برابرند.[63] از نظر لیبرال‌ها برای نگاه داشتن این برابری بی طرفانه در بین مردم تنها یک چیز مهم است؛ تمام افراد از آزادی یکسانی برخوردار باشند.[64] به عبارت دیگر، هیچ کس محق این امر نیست که از منافع یک جامعه? آزاد بیش از هر کس دیگری لذت ببرد، و تمام مردم به طور برابر در پیشگاه قانون دیده می‌شوند.[65] فرای این تعریف بنیادین، نظریه پردازان لیبرال درباره درک و تعریف شان از برابری با یکدیگر اختلاف نظر دارند. فیلسوف امریکایی جان راولز تاکید می‌کند که نه تنها نیاز به تضمین برابری در پیشگاه قانون است بلکه بازتوزیع برابر منابع مادی در بین افراد نیز به شدت ضروری است تا هر فرد بتواند تمام چیزهایی که برای کامیابی در زندگی می‌خواهد، داشته باشد.[66] در طرف دیگر اندیشمند لیبرتارین، رابرت نوزیک با راولز موافق نیست و به جای آن از نسخه? پیشین برابری که توسط لاک تبیین شده بود، دفاع می‌کند.[67] برای مشارکت در پیشرفت و توسعه? آزادی، لیبرال‌ها هم چنین مفاهیمی نظیر پلورالیسم و مدارا را ترویج داده‌اند. لیبرال‌ها از اشاره کردن به پلورالیسم سعی در نشان دادن آرای متکثر و عقاید متعدد دارند که سازنده و شکل دهنده? یک نظم اجتماعی پایدار است.[68] لیبرال‌ها بر خلاف بسیاری از پیشینیان و سابقین خویش، به دنبال انطباق و تجانس در بین آرای مردم و یک سان کردن شیوه? فکر کردن ایشان نیستند؛ در واقع، تمام تلاش‌های لیبرال‌ها بر این بوده است که چهارچوبی را برای اداره? کشور تاسیس کنند که در جهت هماهنگ کردن و حداقلی کردن دیدگاه? متفاوت و متعارض باشد ولی از طرف دیگر به دیدگاه‌های مخالف اجازه? حضور و درخشش بدهد.[69] در نظر فلسفه? لیبرال، پلورالیسم به سادگی منجر به مدارا می‌شود. از آن جا که افراد هر یک نقطه نظرهای متفاوتی دارند، لیبرال‌ها بحث می‌کنند که هر فرد باید برای فرد دیگر و حتا فرد مخالف خویش احترام و بردباری قائل باشد.[70] از نقطه نظر لیبرال، مدارا در آغاز مربوط به بردباری دینی بوده است. کما این که اسپینوزا حماقت و آزار و اذیت‌های مذهبی و جنگ‌های ایدئولوژیک را محکوم می‌کند.[71] بردباری هم چنین نقش مرکزی مهم در نظریات کانت و جان استوارت میل بازی می‌کند. هر دوی این اندیشمندان معتقد بودند که جامعه حاوی مفاهیم و تعاریف متعددی است و هر کس معیار اخلاقی متفاوتی را برای خوب زندگی کردن دارد و به این خاطر افراد باید مجاز باشند که آزادانه دست به انتخاب‌های خویش بزنند بدون این که کوچک ترین ترسی از دخالت دولت یا افراد دیگر داشته باشند.[72]

 

 

میرمیران