سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

اسلام و سیاست-سیاست اسلامی

جایگاه سیاست در اسلام کجاست؟

قبل از بررسی این موضوع ابتدا لازم است مطالبی در جهت تبیین مفهومی سیاست و دین به عنوان مقدمه بحث داشته باشیم و سپس جایگاه سیاست در اسلام را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم :
یکی از موضوعات کلیدی که در بحث «دین و سیاست » نقش بسیار مهمی ایفا می نماید و راه گشای بسیاری از شبهات و ابهامات موجود است ؛ تعریف دقیق دو متغیر دین و سیاست است . به عبارت دیگر قبل از هر گونه قضاوت و داوری علمی ابتدا لازم است مشخص شود که وقتی از رابطه سلبی یا ایجابی میان دین و سیاست بحث میشود؛ کدام دین و سیاست با چه ویژگی هایی مد نظر است ؛ آن گاه به ارائه دلایل در جهت نفی رابطه یا اثبات آن پرداخت:
الف- تعریف دین :
دین « Religion » و دین داری قدمتی به درازای تاریخ بشریت داشته و همواره یکی از مهمترین اشتغالات ذهنی بشر را تشکیل می داده است.[1] به تعبیر یکی از پژوهشگران? « انسان به نحو چاره ناپذیری به انواع و اقسام شیوه ها ? دینی و دین ورز است و موقعیت و طبیعت انسانی لا محاله در چنین جهتی است. رازهای عظیم و شگرف و بی اعتباری جهان و همچنین خود آگاهی پرسشگر ارزیابی کننده ? جست وجوی ارزشها و حقایق والا را ناگزیر می سازد.»[2] با وجود این هنوز تعریف مشترکی - به ویژه در غرب - در باره دین وجود ندارد؛ واندیشمندان علوم مختلف بانگرش ها ورویکردهای اخلاقی، تاریخی، روان شناختی، جامعه شناختی، فلسفی و زیبا شناختی تعاریف متعدد و گوناگونی از دین ارائه نموده اند. [3] که با توجه به موانع و نارسائیهای این رویکردها ارائه تعریفی مشترک و مورد قبول همگان از دین ممکن نمی باشد. و از سوی دیگر به دلیل مصادیق گوناگونی که مفهوم دین دارد ؛ نمی توان به طور مطلق از چگونگی رابطه دین و سیاست سخن گفت ؛ زیرا مصادیق مختلف مفهوم دین - صرف نظر از جنبه حقانیت هر یک از آن ها- تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند.
در نتیجه ? صدور هر گونه حکم کلی درباره چگونگی رابطه دین و سیاست به نحوی عام ناممکن است ؛ چرا که از حیث نظری ممکن است یکی از مصداق های مفهوم دین با سیاست رابطه خاصی داشته باشد ? ولی مصداق دیگر آن مفهوم ? با سیاست چنان رابطه ای نداشته باشد. [4]
تعریف دین از منظر اندیشمندان مسلمان:
واقعیت آن است که ارائه هرگونه تعریفی از دین ? باید بدون پیشداوری ? اعمال سلایق ? و آرای نویسندگان مغرب زمین باشد .در تعریف دین لازم است به منابع دینی و کسی که دین را نازل کرده است رجوع کنیم . در این صورت نه تنها ارائه تعریفی مشخص با ویژگی های معین از دین امکان پذیر بوده و امکان بررسی رابطه آن را با موضوعاتی نظیر؛ سیاست ? عقلانیت ? حقوق بشر و... را محقق می سازد. بلکه باعث تمایز دین حق و الهی از ادیان باطل نیز می شود؛ از این منظر ابتدا لازم است میان ادیان توحیدی با ادیان غیر توحیدی تفکیک قائل شد :
ا. ادیان توحیدی: ادیان توحیدی و الهی ? ادیانی هستند که پایه و اساس آنها بر وحی و پیام الی استوار است و از سوی خداوند متعال برای هدایت انسان ها بر پیامبران نازل شده اند. و پس از نزول گرفتار تحریف نشده اند.
2. ادیان غیر توحیدی: این قبیل ادیان ریشه در نیازها و خواسته های آدمی داشته و مصنوع و مخلوق بشر است . اعم از این که ابتدا منشا الهی داشته و سپس تحریف شده باشند یا اینکه از ابتدا بشری باشند.
از این رو اندیشمندان مسلمان در تعریف دین عمدتا بر ویژگی « حقانیت» دین تاکید داشته و در صدد ارائه تعریفی عام که شامل هر آنچه که دین نامیده می شود نبوده اند. به عنوان نمونه : از دید گاه علامه طباطبائی ؛ « دین عقاید و دستورهای علمی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خدا برای راهنمای و هدایت بشر آورده اند. » [5] ایشان همچنین در تفسیر آیه (وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ )[6] می فرماید: « مراد به آن دینی است که منسوب به حقّ است و نسبتش به حقّ این است که حقّ اقتضا می کند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروی از آن دین وادار می سازد. » .[7] آیت الله جوادی آملی نیز می فرماید: « معنای اصطلاحی دین، مجموعه ی عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره ی امور جامعه ی انسانی و پرورش انسان ها باشد. گاهی همه این مجموعه، حقّ و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حقّ و باطل است. اگر مجموعه حقّ باشد، آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل می نامند . » .[8]
ویژگی‏های دین حق:
در جمع بندی تعاریفی که اندیشمندان اسلامی پیرامون دین داشته اند ؛ ویژگی‏های دین حق عبارتند از: 1- آسمانی و الاهی باشد، نه زمینی و بشری و ساخته دست انسانی؛ 2- پیام الاهی، موجود و در دسترس مردم باشد؛ 3ـ متن مقدّس آسمانی، از تحریف به زیادت و نقیصه در امان باشد. چنین ویژگی هایی در شرایط کنونی تنها بر دین مبین اسلام انطباق دارد.براین اساس تعریف مورد نظر از دین، عبارت است از: « مجموعه ی حقایق و ارزش هایی که از طریقِ وحی به وسیله کتاب و سنّت، جهت هدایت انسان ها به دست بشر می رسد. اعم از این که مضامین آن از راه های عادی نیز به دست آیند یا این که حسّ و عقل و شهود بشری از آن آموزه ها محروم باشند; البته هیچ گاه نباید آموزه های دینی، خرد ستیز باشند.» . [9]
ب ـ تعریف سیاست:
واژه سیاست «Politics » همانند دین دارای معانی و گونه های متعددی است. در لغت به معنای : حکم راندن? ریاست کردن ? تدبیر ? ریاست ? داوری ? حفاظت? حراست و تنبیه به کار می رود.[10] و در اصطلاح دارای تعاریف گوناگونی است: 1 . به معنای علم به دست آوردن قدرت و حفظ آن ؛ 2 . در معنی خاص ? دانش و هنر کارآمد نمودن دولت و در معنی عام ? هرگونه روش اداره یا بهبود امور شخصی یا اجتماعی ؛ 3 . فن حکومت کردن دولت و رهبری روابط آن با دیگر دولت ها ؛ و...[11] . اگر بخواهیم به صورت دقیق تر به بررسی معانی سیاست بپردازیم لازم است یک تقسیم بندی میان سیاست در نظام های توحیدی با سیاست در نظام های سکولار داشته باشیم :
1. سیاست از دید گاه اسلام : سیاست بخشی از منظومه منسجم اندیشه اسلامی تلقی می گردد و رویکرد مسلمانان به آن ? ریشه در وحی ? سنت و سیره معصومین (ع) دارد. از دید گاه علامه محمد تقی جعفری « سیاست از دیدگاه اسلام: عبارت از مدیریت حیات انسانها ـ چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی ـ برای وصول به عالی‏ترین هدف‏های مادّی و معنوی است. » .[12] و از منظر حضرت امام خمینی (ره) ? «سیاست همان هدایت دینی جامعه از طریق اصلاح خلق در بعد وسیع است».[13]
براین اساس مبانی سیاست حاکم بر نظام توحیدی عبارتند از: ولایت الهی، اطاعت از رهبران شایسته (پیامبر و جانشینان آن) ، مشروط بودن اطاعت از رهبران، سلطه ناپذیری و عزت و کرامت انسانی ، تأکید بر ایمان و تقوای الهی به عنوان رمز عزت وکرامت، جلب مشارکت مردمی و پرهیز از خودکامگی و دیکتاتوری، عدالت‌جویی و ظلم‌ستیزی، ایمان به اصالت ارزشها در قالب امر به معروف و نهی از منکر و ایجاد تحول و دگرگونی در فرد جامعه، ستیز با استکبار و سازش ناپذیری در مقابل ستمگران، استقلال‌جویی (فرهنگی، سیاسی، اقتصادی)، حق‌گرایی وانتقاد پذیری، هوشیاری در برابر بیگانگان، صلح ‌خواهی و امنیت جویی، حاکمیت ضابطه، فقرزدایی و تعدیل ثروت، همزیستی مسالمت‌آمیز بر اساس محبت و رحمت.
2. سیاست در مکاتب الحادی : اما در مقابل سیاست در اندیشه سیاسی و فرهنگ غرب ? ره آورد عینیت گرایی « Objectivism » مطلقی است که بر تفکر معاصر غرب سایه افکنده و توجهی به پرسشهای بنیادین درباره انسان و آرمان او ندارد. و با دین و ارزش های دینی بیگانه است . تا آنجا که صاحب نظران غربی در تعریف سیاست ? عموما بر اصالت قدرت ? و چگونگی کس قدرت غ حفظ و گسترش آن تاکید داشته و با تفکرات اومانیستی«Humanism»[14]? کسب قدرت را به عنوان یک هدف می پندارند نه یک وسیله و ابزاری در جهت هدایت و خدمت به حیات مادی و معنوی بشر .
بر این اساس ویژگی سیاست در نظام های سکولار عبارت است از: شیطانی، ناپسند و ضد ارزشی، مبتنی بر زور، غلبه، نیرنگ و خدعه? دیکتاتوری و خود محوری ، نفی ارزشهای والای انسانی و محورساختن ارزشهای جاهلی (زر و زور و تزویر) ، بی‌شخصیت بار آوردن و تحقیر و تهی کردن انسانها جهت بقاء قدرت و تحکیم مناسبات سلطه و استثمار،‌ جوسازی و شایعه‌پراکنی و غلوّ واقعیتها، کتمان حقایق و سانسور، دامن زدن به تعصبهای جاهلی ، هراس از بیداری ملتها، استثمار و بهره‌کشی و در فقر و فلاکت نگهداشتن مردم و نفاق و دورویی. چنین سیاستی که از آن به « سیاست ماکیاولی »نیز تعبیر می شود ؛ در«مبانی فکری» ? « اهداف » و«خط مشی ها و روند اجرایی» با سیاست الهی و آموزه های وحیانی تفاوت های اساسی دارد.[15]
حضرت امام خمینی(ره) پس از آزادی از زندان - ضمن بیان خاطره‏ای از دوران حبس فرمود: «آمد یک نفر... گفت: آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ و خلاصه پدر سوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید... گفتم: از اول ما وارد این سیاست که شما می‏گویید، نبوده‏ایم». [16]
بنابراین دو واژه دین و سیاست تعاریف و گونه های متعدد داشته و در چگونگی رابطه تبیین دقیق مفهومی و مصداقی این دو متغیر ضرورت دارد؛ بسیاری از تعاریفی که در مورد دین وجود دارند نظیر تعاریف شهودی ? روانشناختی و جامعه شناختی و یا ادیان تحریف شده ? به دلیل پیش فرضها و مبانی فکری که دارند ? یا اساسا رابطه ای با سیاست نداشته و یا اینکه تنها گونه ای خاص از سیاست مانند سیاست سکولار و غیر توحیدی را بر می تابند.
از این رو در تعیین رابطه و مناسبات دین و سیاست ? ابتدا باید تعریفی جامع و اعتماد پذیر از این دو واژه ارائه داد ؛ و این مهم تنها با توجه به درون مایه ها ? محتوا و پیام دین امکان پذیر است . از دیدگاه اندیشمندان مسلمان برخلاف متفکران غربی ? دین با سه ویژگی حقانیت ? جامعیت و توجه به درون مایه های آن تعریف می شود. و سیاست نیز بر خلاف تعاریف رایج در غرب ? با ویژگی هایی نظیر توجه به امور معنوی ? هدایت و سعادت دنیوی و اخروی انسان ها همراه است .[17] چنین ویژگی هایی اثبات کننده پیوند و تلازم عمیق دین حق با سیاست توحیدی است.

تبیین و تحلیل جایگاه و رابطه سیاست با اسلام :

پیرامون بررسی جایگاه و رابطه سیاس با دین مبین اسلام، استدلال‏هاى مفصّل و ارزش‏مندى بیان شده است که پرداختن به تمامى آنها، از حوصله این نوشتار خارج است؛ از این رو به طور فشرده به بیان چند نکته بسنده مى‏شود:
یک. گستره قوانین اسلام‏ با توجه به حجم عظیمى از احکام اجتماعى و اهداف سیاسى - دینى اسلام، مى‏توان هدف‏گیرى اصلى این دین مقدّس را شناخت. امام خمینى(ره) در این باره مى‏فرماید: «اسلام دین سیاست است، با تمام شئونى که سیاست دارد. این نکته براى هر کسى که کمترین تدبّرى در احکام حکومتى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى اسلام بکند، آشکار مى‏گردد. پس هر که را گمان بر او برود که دین از سیاست جدا است، نه دین را شناخته و نه سیاست را».صحیفه نور، ج 1، ص 6.
با مرورى کوتاه بر قوانین اسلامى و آیات قرآن، روشن مى‏گردد که اسلام دینى جامع و همه سونگر است که تمام ابعاد زندگى انسان (فردى، اجتماعى، دنیایى، اخروى، مادى و معنوى) را در نظر گرفته است و همان گونه که مردم را به عبادت و یکتا پرستى، دعوت نموده و داراى دستورات اخلاقى و خودسازى فردى است؛ احکام و دستوراتى در مورد مسائل حکومتى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، قضایى، امور مربوط به اداره صحیح جامعه، روابط بین‏الملل و... دارا مى‏باشد. بدیهى است اجراى چنین احکام و دستوراتى، بدون قدرت اجرایى، امکان‏پذیر نیست. به عبارت دیگر آموزه‏هاى سیاسى و اجتماعى دین لزوماً حکومت دینى را نیز به دنبال دارد. حکومت دینى -به معناى صحیح آن حکومتى است که جامعه را بر اساس قوانین الهى اداره کند و زمینه‏هاى رشد استعدادها و امکان رسیدن انسان‏ها به کمال و ایجاد جامعه‏اى برین، صالح و شایسته را براى مردم آماده سازد و با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى و... مبارزه کند.
دو. سیره پیشوایان دین‏ سیره و روش رسول اکرم(ص) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست. آن حضرت ضمن تشکیل حکومت، مسؤولیت اجرایى و قضایى آن را نیز بر عهده داشت. امیر مؤمنان على(ع) نیز حکومتى بر اساس عدل و اجراى دستورات الهى بنا نهاد. حکومت کوتاه‏مدت امام حسن(ع)، قیام خونین امام حسین(ع) و مشروع ندانستن حکومت‏هاى وقت از سوى دیگر امامان(ع)، همه بیانگر این واقعیت است که آموزه‏هاى سیاسى و «تشکیل حکومت صالح» از ضروریات دین اسلام است.
سه. اهداف سیاسى و اجتماعى بعثت انبیا در نگاه قرآن، پرداختن به مسائل سیاسى و اجتماعى، اصلاح امور جامعه و برقرارى مناسبات عادلانه، از اهداف نبوت و از تعالیم اساسى دین است. پاره‏اى از آیاتى که بر این مطلب گواهى مى‏دهد، عبارت است از:
1. (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ)؛ حدید (57)، آیه 25. «به راستى که پیامبران را با پدیده‏هاى روشن‏گر فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن نیروى سخت و سودهاى فراوان براى مردم است، پدید آوردیم».
2. (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)؛نحل (16)، آیه 36. «و به راستى در هر امتى، پیامبرى فرستادیم که خداوند را بندگى کنید و از پیروى طاغوت دورى جویید».براى آگاهى بیشتر ر.ک: نصرى، عبدالله، انتظار بشر از دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
چهار. مبانى قرآنى رابطه دین و سیاست‏
1. اختصاص حاکمیت، ولایت و سرپرستى همه جانبه مادى، معنوى، دنیوى و اخروى براى خدا، رسول و اولیاى خاص او: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)؛ مائده (5)، آیه 55 و ر.ک: یوسف (12)، آیه 40؛ مائده (5)، آیه 42 و 43. «سرپرست و ولى شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آورده‏اند؛ همان کسانى که نماز به پا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏پردازند». 2. اثبات امامت و رهبرى سیاسى - اجتماعى براى پیامبر(ص)، امام(ع) و منصوبان از ناحیه آنان: (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ...)؛ نساء (4)، آیه 58 و ر.ک: مائده (5)، آیه 67. «خداوند به شما فرمان مى‏دهد که امانت‏ها را به صاحبانشان بدهید و هنگامى که میان مردم داورى مى‏کنید، به عدالت داورى کنید».
توضیح اینکه امانت در قرآن، گستره وسیعى دارد و یکى از مهم‏ترین عرصه‏هاى آن، مسأله امامت و رهبرى است. امام رضا(ع) در تفسیر این آیه، مى‏فرماید: «اهل امانت امامان هستند؛ هر امامى امانت رهبرى را باید به امام بعد از خود بسپارد...»الشیخ عبد على بن جمعه العروسى الحویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 1، 496.
3. اثبات حکومت و خلافت در زمین براى برخى از پیامبران گذشته؛ مانند حضرت داود(ع) و سلیمان(ع): (یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)؛ ص (38)، آیه 26 و ر.ک: همان، آیه 20؛ نمل (27)، آیه 26 و 27؛ نساء (4)، آیه 54. «اى داود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داورى کن».
4. قرآن، داورى و فصل خصومت در میان مردم را از وظایف پیامبران الهى معرفى مى‏کند: (وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِى الْحَرْثِ...)؛ انبیاء (21)، آیه 78 و ر.ک: نساء (4)، آیات 58 و 65؛ مائده (5)، آیه 42؛ انبیاء (21)، آیه 78؛ انعام (6)، آیه 89. «و داود و سلیمان هنگامى که درباره کشتزارى داورى مى‏کردند...».
5. دعوت به کار شورایى و جمعى کردن: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ)؛ آل عمران (3)، آیه 159 و ر.ک: شورى (42)، آیه 38. «در کارها با آنان مشورت کن؛ اما هنگامى که تصمیم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توکل کن».
6. مبارزه با فساد و تباهى، ظلم‏زدایى و عدل‏گسترى از وظایف اصلى اهل ایمان است: (وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ)؛ هود (11)، آیه 113 و ر.ک: نساء (4)، آیه 58؛ نحل (16)، آیه 90؛ ص (38)، آیه 28؛ حج (22)، آیه 41؛ بقره (2)، آیه 279. «بر ظالمان تکیه نکنید که موجب مى‏شود آتش شما را فرا گیرد».
7. احترام به حقوق انسان‏ها و کرامت‏بخشى به انسان از اصول سیاست ادیان الهى است: (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِى آدَمَ...)؛ اسراء (17)، آیه 70 و ر.ک: آل عمران (3)، آیه 19؛ نساء (4)، آیه 32. «ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم...».
8. امر به جهاد و مبارزه با طاغوت‏ها، مستکبران و ستمگران و لزوم تهیه امکانات دفاعى: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ)؛تحریم (66)، آیه 9 و ر.ک: اعراف (7)، آیه 56؛ بقره (2)، آیه 218. «اى پیامبر! با کفار و منافقان پیکار کن و بر آنان سخت بگیر». (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ)؛انفال (8)، آیه 60. «هر آنچه از نیروى سلاح و اسبان آماده مى‏توانید براى تهدید دشمنان خداوند و دشمنان خودتان فراهم سازید». (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً)؛ نساء (4)، آیه 71. «اى اهل ایمان، سلاح جنگ برگیرید و آن‏گاه دسته دسته یا با هم براى جهاد بیرون روید». (ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ)؛همان، آیه 75. «چرا در راه خدا جهاد نمى‏کنید»....
9. عزت و آقایى را مخصوص خدا واهل ایمان دانستن و نفى هرگونه سلطه و ذلت‏پذیرى: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ)؛آل عمران (3)، آیه 149 و ر.ک: منافقون (63)، آیه 8؛ محمد (47)، آیه 35؛ هود (11)، آیه 113؛ آل‏عمران (3)، آیه 146. «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر از کسانى که کافر شده‏اند اطاعت کنید، شما را به گذشته هایتان باز مى‏گردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد». 10. اثبات سلطنت و حکومت براى برخى از حاکمان صالح و عادل؛ مانند طالوت و ذوالقرنین: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً)؛بقره (2)، آیه 246 و 247 و ر.ک: کهف، آیات 83-98. «و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است».
براى آگاهى بیشتر ر.ک: عباسعلى عمید زنجانى، مبانى اندیشه سیاسى اسلام، فصل 5، اندیشه سیاسى در متون اسلامى؛ آیه‏الله مکارم شیرازى، پیام قرآن (تفسیر موضوعى)، ج 9و10.
از آنچه گذشت روشن مى‏شود که بخش عظیمى از معارف و آموزه‏هاى اسلامى شامل مسائل سیاسى - اجتماعى است. و نه تنها تعیین خط مشى‏هاى مهمى در این باره از سوى خداوند انجام شده است؛ بلکه مأموریت رهبرى و اجراى سیاست‏هاى تعیینى، از سوى خداوند بر عهده پیامبران و دیگر اولیاى الهى و مؤمنان برجسته، نهاده شده است. به تعبیر حضرت امام(ره) «آن قدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه را ملاحظه کنید؛ هفت، هشت تایش کتابى است که مربوط به عبادات است. باقى‏اش مربوط به سیاسات و اجتماع و معاشرات و این طور چیزها است. ما همه آنها را گذاشتیم کنار و یک بُعد را، بُعد ضعیفش را گرفتیم». صحیفه نور، ج 2، ص 180.

[1] - رابرت. ا. هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 18.
[2] - میرچاالیاده، دین پژوهی، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375 ، ج 1 ، ص 87 .
[3] - ر. ک: ادیان زنده جهان، پیشین، صص 24-25 .
[4] - ایرج میر ، رابطه دین و سیاست ، تهران: نشر نی1380، ، ص 34 .
[5] - سید محمد حسین طباطبائی ، آموزش دین ، قم: جهان آرا ، [ بی تا] ، ص 9.
[6] - سوره توبه، آیه 29.
[7] - محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 9، ص 368.
[8] - عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، ص 93 .
[9] - کلام جدید ، پیشین ، ص 29.
[10] - ر.ک: عبد الحمید ابو الحمد، مبانی سیاست ، تهران : توس ، 1368 ، ص 6.
[11] - IranDoc , A Dictionary Of Politics, 2 nd Edition, spring 1996 , P304 . ؛ و ر. ک: ر.ک : عبد الرحمن عالم ، بنیاد های علم سیاست ، تهران :نشر نی ، 1375 ، صص 26-31 .
[12] - ر.ک:محمد تقی جعفری ، تحلیل و بررسی سکولاریسم ، مجله قبسات ، ش 1 ؛ و ؛ محمد تقی جعفری، سکولاریسم یا حذف دین از زندگی دنیوی، گردآوری ، تنظیم و تلخیص، محمد رضا جوادی، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377، ص 8..
[13] - ر. ک : چشمه خورشید ، مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و فرهنگ عاشورا ، نشر عروج ، 1374 .
[14] - این واژه به معنای «انسان مداری» ، « اصالت انسان » ، « انسان محوری» و.. است . و در اصطلاح فلسفی به « چندی از رویکردهای نظری و عملی اخلاقی که بر کاوش های علمی ، خرد و دستاوردهای بشری در جهان طبیعت پافشاری کرده و غالبا اهمیت خدا باوری را انکار می نمایند.» اطلاق می شود .» Random House Unabridged Dictionary .
[15] - ر.ک : فلسفه سیاست ، قم: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ( ره) ، 1378 ، صص 22- 25.
[16] - صحیفه نور ، ج 1 ، ص 65 .
[17] - ر.ک : حمید رضا شاکرین ، سکولاریسم ، تهران ، کانون اندیشه جوان ، 1384 ، صص 60-71

میرمیران


سکوت امام علی(ع)

آیا 25 سال سکوت حضرت علی(ع) به معنای تساهل و تسامح دینی بود؟

سکوت حضرت علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر به معنای تساهل و تسامح دینی نبود بلکه به دلیل مهیا نبودن شرایط رهبری برای ایشان و همراه نبودن مردم با ایشان بود ,به دنبال جریان سقیفه و انحراف مسیر خلافت اسلامی پس از پیامبر اکرم (ص), حضرت بر سر دو راهی حساس و سرنوشت سازی قرار گرفت یا می بایست به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع نمی دانستند بپاخیزد و با توسل به قدرت خلافت و حکومت را قبضه کند و با آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خود بپردازد از آنجا که در رهبریهای الهی قدرت و مقام هدف نیست بلکه هدف حفظ اسلام و احکام نورانی آن است ,حضرت با ارزیابی اوضاع و شرایط جامعه اسلامی به این نتیجه رسیدند که اصرار برای به دست آوردن حکومت و احقاق حق غصب شده خویش نتیجه ای جزء ایجاد اختلاف در میان مسلمانان و از بین رفتن اصل اسلام و زحمات پیامبر اسلام و خونهای پاکی که در راه این هدف و برای آبیاری نهال اسلام ریخته شده ,نخواهد داشت از این رو راه دوم را برگزیدند
امام در خطبه شقشقیه( نهج البلاغه , خطبه سوم ) در این باره چنین فرمودند: من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم ( کنار رفتم) در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها ( بدون یاور ) بپا خیزم ( و حق خود را بگیرم ) و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آورده اند صبر کنم محیطی که پیران را فرسوده جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا می دارد عاقبت دیدم برد باری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است لذا شکیبایی ورزیدم ولی به کسی می ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد با چشم خویش می دیدم که میراثم را به غارت می برند
بنابراین سکوت حضرت در مورد غصب خلافت به دلیل فراهم نبودن شرایط رهبری برای ایشان و به منظور حفظ اصل اسلام بود و در زمان خلفاء هر گاه انحرافی صورت می گرفت یا خطری اساس اسلام را تهدید می کرد موضع گیری می نمودند و خلفاء را راهنمایی می نمودند

 

میرمیران


جدایی دین از سیاست-امیرکبیر

آیا امیرکبیر به جدایی دین از سیاست معتقد بود؟


امیرکبیر یکی از اصلاح گران ملی ایران در دوره قاجار است. اقدامات اصلاح طلبانه او آن قدر مهم بود که ادامه روند آن می‌توانست، جامعه ایران را به پیشرفت‌های بومی و ملی حائز اهمیتی برساند.اما قتل وی، که سد راه برخی جریان‌های وابسته و استبدادی بود، به توقف اصلاحات درون حکومتی وی انجامید.
اقدامات اصلاحی امیرکبیر در بخش‌های گوناگونی قابل بررسی است: در بخش‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، آموزشی و حتی فرهنگی. مثلاً امیرکبیر در مسئله روابط خارجی ایران در دوره قاجار یکی از افرادی است که به اصل موازنه منفی توجه دارد. این نگرش در مقابل نگرش موازنه مثبت و نگرش وابستگی است. موازنه منفی یعنی: برای استقلال و پیشرفت کشور نه بایستی به انگیلس امتیاز داد و نه روسیه و از تقابل این دو برای منافع داخلی استفاده بهینه نمود. در مقابل موازنه مثبت، معتقد است اگر بخواهیم مصون از تعرض قدرت‌ها باشیم لازم است هم به روس‌ها و هم انگلیسی‌ها امتیاز بدهیم. در کنار این دو اندیشه، نگرش وابستگی، معتقد است برای پیشرفت باید به به یکی از طرفین دو قدرت جهانی آن روز وابسته بود، یا انگلیس یا روس با توجه به روبکردهای فرهنگی خود، و سعی داشت تمامی امتیازات را به قدرت مدنظر خود واگذار کند. لازم به ذکر است نگرش موازنه منفی به عنوان یکی از مناسب‌ترین اندیشه‌ها در روابط خارجی ایران است.
وسعت اصلاح‌گری امیرکبیر است که او را در ردیف چهره‌های ملی ایران قرار می‌دهد.اهمیت مقام تاریخی امیرکبیر را بایستی در پاسداری از هویت ملی دینی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرضات استعمار،‌ اصلاحات سیاسی مملکت و مبارزه با فساد، دانست.
این در حالی است که چهره وی به دلیل اقدامات و فعالیت‌های تأثیرگذار مصون از تحریف نمانده است. تحریف چهره‌ها معمولاً به دو حالت صورت می‌گیرد. اول تخریب آن چهره، به گونه‌ای که از وی چهره‌ای نامطلوب در تاریخ ترسیم می‌کنند. نوع دیگر تحریف، مصادره چهره آن شخصیت است. این نوع از تحریف زمانی صورت می‌گیرد که اقدامات شخص، به هیچ صورت قابل انکار نیست. در مورد امیرکبیر تحریف نوع دوم صورت گرفته است. جریان‌هایی در تاریخ به عمد سعی دارند از امیرکبیر چهره‌ای سکولار ترسیم کنند تا در پرتو آن چنین القاء کنند که هر گونه اصلاح‌گری تنها و تنها توسط جریان‌های سکولار صورت پذیرفته است و چهره‌های ملی و دینی هیچ‌گونه گرایشات اصلاحی نداشته‌اند.
چراکه معرفی شدن رجال ملی هم‌چون امیرکبیر که گرایشات دینی و ملی قابل توجهی داشته و به دنبال پیشرفت بومی و ملی ایران بوده‌اند،‌ انحصاری را که جریان سکولار غرب‌گرا به دنبال طرح آن هستند، از بین می‌برد و اصولاً نشان‌دهنده این است که اصلاحات صورت گرفته توسط اندیشه‌های سکولار نه تنها جامعه ایران را به پیشرفت نزدیک نکرده، بلکه از هویت دورنی خود نیز تهی کرده است.
شبهه‌ فوق را نیز می‌توان ناشی از این نوع تحریف تاریخی دانست.
بهانه‌ای که برای این تحریف در تاریخ زندگانی امیر کبیر مورد استناد قرار گرفته، تلاش‌های امیر برای اصلاحات قضایی است. یکی از رسوم دیرینه‌ای که در ایران وجود داشت، رسم بست‌نشینی است که فرد به یک مکان مهم مذهبی یا سیاسی پناهنده می‌شد تا از تعرض مصون بماند. این رسم در دوران امیرکبیر روندی انحراف‌‌آمیز یافته بود و بسیاری از مجرمان به منظور در امان ماندن از مجازات به این روش عمل می‌کردند، به همین جهت امیرکبیر با بست‌نشینی مخالفت کرده به دنبال محدود کردن آن شد.
این امر به عنوان دستاویزی برای برخی جریان‌ها بوده تا از امیرکبیر چهره‌ای سکولار ترسیم کنند. اما هدف امیر از ایجاد این محدودیت، آن بود که در کشور عدلیه ایجاد شود و رسیدگی به ظلم و شکایات به روشی قانون‌مند دنبال شود نه این‌که نسبت به دخالت علما در مسائل قضایی مخالفت کرده باشد.
دلیل این امر را می‌توان، در انتصاب مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالحسین تهرانی، روحانی مورد اعتماد امیرکبیر، به منصب قضاوت در تهران دانست که نشان‌دهنده ارتباط دو سویه و مطلوب وی با روحانیت بود. امیرکبیر که خود فردی مذهبی بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانیون کوشید.
اگر بخواهیم امیرکبیر را چهره‌ای واقعاً اصلاح‌گر و ملی بدانیم نمی‌توان بخشی از هویت او یعنی آموزه‌های اسلامی به خصوص آموزه‌های تشیع را نادیده گرفت.
آموزه‌هایی که بیشترین بخش آن اندیشه‌های سیاسی اجتماعی است و تفکیک آن از جامعه و سیاست به معنی نفی کل آن است. همین توجه امیرکبیر به آموزه‌های دینی و روند نوگرایی بومی است که علمای شیعه دروان امیرکبیر به حمایت از اقدامات وی می‌پردازند. اگر وی به دنبال اندیشه جدایی دین از سیاست بود، به طور قطع به مانند سایر افرادی که این اندیشه را ترویج می‌کردند مورد طرد جامعه دینی ایران قرار می‌گرفت. در تاریخ ایران افرادی بودند که به بهانه پیشرفت به دنبال تفکیک دیانت و سیاست بودند، افرادی مانند مَلکَم خان، تقی‌زاده و مهمتر از همه رضاخان،‌ اما در تاریخ نام ایشان نه تنها همراه با پیشرفت و اصلاح نیست، که به عنوان چهره‌هایی خائن به فرهنگ و هویت ایران مدنظر قرار می‌گیرند. اگر امیرکبیر نیز مانند ایشان به دنبال نفی بخشی از هویت ایران ، یعنی آموزه‌های اسلامی، یا به تعبیری تفکیک دین از سیاست بود، در تاریخ به خوش‌نامی باقی نمی‌ماند و به چهره‌ای ملی تبدیل نمی‌شد.
البته این مباحث به معنی بی‌اشکال بودن فعالیت‌ها و اقدامات امیرکبیر نیست و او نیز به مانند هر انسان دیگر کارنامه‌ای دارد که در آن ممکن است خطاهایی نیز وجود داشته باشد اما مهم معدل و برآیند اقدامات امیر است که به نظر می‌آید در تاریخ ایران بسیار مطلوب و قابل توجه است.
منابع:
1. تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی نجفی و موسی حقانی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
2. امیرکبیر تجلی افتخارات ملی. محمد احمد پناهی، تهران، کتاب نمونه.
3. امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، علی‌اکبرهاشمی رفسنجانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی

 

 

میرمیران


قیام امام حسین(ع) پیامدهای قیام عاشورا -نتایج قیام امام حسین(ع)

پیامدهای عملی قیام عاشورای امام حسین(ع) در زندگی اجتهادی، عملی و اقتصادی و سیاسی و ... چیست؟

ارزیابى حادثه خونین کربلا و آثار و نتایج این قیام پرشور و فداکارى بى نظیر، نیازمند مطالعه اى گسترده است; این حقیقتى است که از مطالعه نوشته هاى دانشمندان به دست مى آید. درسهایى که قیام امام حسین(علیه السلام) به ما مى آموزد بسیار است که به بعضى از آنها اشاره مى کنیم:
1. هدف اصلى مصلحان حقیقى و پاسداران حق، تحکیم حق، کوبیدن باطل، احیاى نام خداوند، مواسات، اعتلاى دین و آزادى و عدالت اجتماعى است تا در پرتو آن طبقات محروم و ستمدیده بتوانند از حق خویش برخوردار شوند. امام حسین(علیه السلام) مى دید که ملّت اسلام در اثر تبلیغات سوء دشمن، فساد و ستم را پیشه کرده و عدالت، حریّت و کمالات را به فراموشى سپرده و به تبهکارى و بندگى شهوات روى آورده است. امام حسین(علیه السلام) مى دید که قوانین الهى در حال فراموشى و نابودى اند و اسلام عزیز فداى هوسرانیهاى افراد نالایق و خواسته هاى شوم بلهوسان شده است; پس قیام کرد و با نهضت خود اسلام را جانى تازه بخشید.
2. امام حسین(علیه السلام) به مردم فهماند که ملّت اسلام و بلکه هر ملّتى باید از زیر بار ستم نجات یابد.
3. با قیام امام حسین(علیه السلام) احکام اسلام و برنامه هاى عالى دینى و توحیدى پس از آنکه مدّت ها در حال فراموشى بود، دوباره محور زندگى مردم قرار گرفت.
4. قیام امام حسین(علیه السلام) این بصیرت را به مسلمانان داد که اسلام بالاتر از همه چیز است و براى برقرارى آن باید از همه چیز گذشت و براى بزرگداشت احکام و سنن آن فداکارى کرد.
5. نهضت عاشورا درس دیندارى و استقامت در برابر ظلم و کفر به مسلمانان و انسان ها داد و روح شهامت و شجاعت را در مسلمان ها زنده کرد.
6. قیام کربلا احساسات و عواطف دینى مردم را برانگیخت تا همه بدانند در پیشگاه چه کسى باید خضوع کرد.
7. حادثه خونین کربلا موجب تأسیس مکتب عالى فضیلت و تعلیم تربیت صحیح شد که خود رمز بقاى مذهب تشیّع و اسلام است.
8. این قیام زمینه ساز محکومیت بنى امیّه در ذهن مسلمانان و سایر ملل جهان شد. به نقل از سایت تبیان
بخش اول: چرایی فرهنگ عاشورا؛ مقدمه: «مقصود از فرهنگ عاشورا؛ مجموعه مفاهیم، سخنان، اهداف و انگیزه ها، شیوه های عمل، روحیات و اخلاقیات والایی است که در نهضت کربلا گفته شده یا به آنها عمل شده یا در حوادث آن نهضت، تجسم یافته است. این ارزش ها و باورها هم در کلمات سیدالشهداء(ع) و اصحاب و فرزندان حضرت متجلی است. مجموعه آن باورها و ارزش ها و مفاهیم را می توان در عنوان های زیر خلاصه کرد: مقابله با تحریف دینی، مبارزه با ستم طاغوت ها، و جور حکومت ها، عزت و شرافت انسان، ترویج مرگ سرخ بر زندگی ذلت بار، پیروزی خون بر شمشیر و شهادت بر فاجعه، شهادت بر فاجعه، شهادت طلبی و آمادگی برای مرگ، احیاء فریضه امر به معروف و نهی از منکر و سنت های اسلامی، فتوت و جوانمردی حتی در برخورد با دشمن، نفی سازش با جوریا رضایت به ستم، اصلاح طلبی در جامعه، عمل به تکلیف به خاطر رضای خدا، تکلیف گرایی چه به صورت فتح یا کشته شدن، جهاد و فداکاری همه جانبه، قربانی کردن خود در راه احیاء دین، آمیختن عرفان با حماسه و جهاد با گریه، قیام خالصانه برای خدا، نماز اول وقت، شجاعت و شهامت در برابر دشمن، صبر و مقاومت در راه هدف تا مرز جان، ایثار، وفا، پیروزی گروه اندک ولی حق بر انبوه گروه باطل، هواداری از امام حق و برائت و بیزاری ازحکام جور، حفظ کرامت امت اسلامی، لبیک گویی به فریاد استغاثه مظلومان، فدا شدن لبیک گویی به فریاد استغاثه مظلومان، فدا شدن انسان ها در راه ارزش ها و..» (مزروعی ،علیرضا مهندسی فرهنگ عاشور)
اهمیت فرهنگ عاشورا: نقش الگو در جهت دهی و سمت وسو دادن به زندگی انسانها همواره مورد توجه زیرا که الگو تاثیر عمیق در رفتار و کردار افراد و حتی جوامع دارد .از این رو فرهنگ عاشورا در طول تاریخ همواره برای جامعه اسلامی و مؤمنین الهام بخش بوده و به تعبیر روایت ، حرارتی در دلهای مؤمنین ایجاد کرده که هرگز به سردی نمی گراید.علاوه برآن فرهنگ عاشورا در زدودن خرافات و انحرافات واصلاح وبرقراری ارزشهای الهی،آسمانی نقش به سزایی دارد. تأمل وتدبر در جوانب مختلف نهضت عاشورا اهمیت هرچه بیشتر الگو بودن آن را اثبات می کند.زیرا که فرهنگ عاشورا، فرهنگی برخاسته از متن قرآن کریم و سیره اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. این فرهنگ قدرت و جاذبه فوق العاده و نیز زیبایی و درخشش منحصر به فرد داشته و در صورتی که درست و بدون کم و زیاد کردن اجزاء و تحریف معنوی و ظاهری ارائه شود، تحول آفرین و زندگی ساز است. وکوتاه سخن آنکه فرهنگ عاشورا همان زیربنای عقیدتی و فکری است که در امام حسین(ع) و شهدای کربلا و اسرای اهل بیت(ع) بود و سبب پیدایش آن حماسه و ماندگاری آن قیام شد. بخش دوم:الگوهای کاربردی عاشورا در جامعه امروز: با توجه به آموزه های سیاسی ،اخلاقی،مدیریتی ،می توان الگوهای کاربردی وبه عبارتی درسهای آموزشی از نهضت عاشورا در جهان امروزی دریافت کرد.چرا که فرهنگ عاشورا دائرةالمعارف ومملواز الگو ها ست.ودر روایتی ازامام حسین علیه السلام می خوانیم «فلکم فی اسوه»من برای شما الگو هستم(محمدی،محمد علی؛الگوهای عاشورایی،ص275)
ما به نمونه هایی از الگوهای کاربردی اشاره می کنیم. الف.الگوهای کاربردی سیاسی:
1.الگوی کاربردی در باب ولایت مداربودن:درباب پیروی از ولایت فقیه وپذیرش حاکمیت او ،امروزه افرادی هستند که هنوز دچار اوهام غلط خود بوده وبیراهه می اندیشند.با مطالعه وآشنایی فرهنگ عاشورا والگوگیر والگو سازی آن می توان این مشکل را برطرف نمود. حضرت امام حسین علیه السلام در جریان عاشورا ؛هنگام اعزام به کوفه در منزلگاه بیضه در خطبه ای به اهل کوفه ،آنان را از عواقب تأسف بارپیمان شکنی برحذر داشت وفرمود :نامه های شما به دستم رسید فرستاده های شما پی در پی آمدند که شما با بیعت خود ما را تسلیم دشمن نمی کنید اگر بر بیعت خود ثابت بمانید به رشد وکمال می رسید. آنگاه امام این آیه شریفه را تلاوت نمود « فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیما( الفتح10)خداوند در این آیه به پیمان بستن وعواقب پیمان شکنی با پیامبر صلی الله علیه وآله اشاره کرده وفرموده است :ای رسول ما کسانی که با تو بیعت می کنند در حقیقت با خدا بیعت می کنند ...پس هر کس پیمان شکنی کند تنها به زیان خود پیمان شکسته . امام در واقع با استناد به این آیه ،به اهل کوفه وهمه مسمانان فهماند که پیمان بستن با پیامبر وامام معصوم علیه السلام در حقیقت پیمان با خداست وشکستن این پیمان نقض عهد الهی است وعواقب وخیمی در پی دارد.( پاک نیا،عبدالکریم؛پیامهای قرآنی عاشورا،ص88) بدون تردید عهد وپیمان با ولی فقیه ،همانند عهدوپیمان با معصوم(ع) می باشد،زیرا که در عصر غیبت ولی فقیه جانشین ونائب امام معصوم می باشد.
2.مبارزه با طاغوت واستعمار: از جمله مشکلات گریبانگیر در جوامع مسلمین ،وجود استعمار نو اقتصادی ،سیاسی وفرهنگی است ،که هر آزاده ای را خون دل می خوراند.با الگو گیری از نهضت جاوید کربلا می توان دست استعمار را از این کشورها کوتاه کرد. همه می دانیم که یکی از اصول حرکت امام حسین علیه السلام بیعت نکردن با یزید ومبارزه علیه او بوده است امروز گرچه یزیدی در کار نیست ولی «در زمان ماهم هستند کسانی که خط دین ستیزی را ادامه می دهند،با دین خدا در ستیزند ،نمی خواهند دین باشد،حاکمیت دینی باشد ،مثل همه قلدرهای دنیا[آمریکا وانگلیس]زورگویان زمان ما . [یعنی بنی امیه آن روز وامروز معاویه آن روز وامروز یزید آن روز وامروز فرقی نمی کند.[که ]حضرت امیر مومنان علی علیه السلام فرموده اند «من اراد ان یسئل عن امرنا وامر القوم فانا واشیاعنا یوم خلق الله السماوات والارض علی سنة موسی واشیاعه وان عدونا واشیاعه علی سنة فرعون واشیاعه»خط ما ودوستان ما خط موسی است وخط دشمنان ما خط فرعون،است..[ منظور آنکه] یزید ویزیدی ادامه دارد ،بنی امی ادامه دارد.(آیت الله استادی؛رضا عاشورا ومهدی باوران، ص72)
امروزه جوامع اسلامی با الگوگیری از این خط ومشی می توانند سایه استکبار واستعمار شوم را از جوامع خود برچینند.همانطورکه«جمله معروف «مهاتما گاندی»رهبر آزادی خواه هندوستان که برای رهایی مردم این کشور از یوق انگلستان در تاریخ ثبت شده است .او خطاب به مردم هندوستان چنین گفت: «من زندگی امام حسین،آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام وتوجه کافی به صفحات کربلا نموده ام؛برمن روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد،باید از سرمشق امام حسین پیروی کند.»(بیات حجت الله ؛عاشورا سرمشق انقلاب اسلامی ص298)
3.الگوی تشخیص خط ومشی قیامها واحزاب وجریانات:از جمله مسائل امروز جوامع تنوع وگوناگونی احزاب(همانند لبنان وایران) قیامها وفراخوانها(همانند عراق)ونیز تبلیغات مسموم کذایی عرفانهای کذایی وجریانات نوظهور در جوامع می باشد. به نظر می رسد از بحران زا ترین مشکلات این جوامع می باشد که افراد را در تشخیص صحت وسقم مدعای آنها با مشکل مواجه می کند. با تأمل ودر سخنان ابا عبدالله علیه السلام می توان در این مورد نیز الگو گیری کرد.زمانی که امام به هنگام شروع حرکت خود از مدینه مورد اعتراض عمرو بن سعید حاکم مدینه قرار گرفت.امام با الهام از آیه شریفه «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی‏ مِنَ الْمُسْلِمین‏» گفته چه کس نیکوتر از گفته کسى است که مردمان را به خدا فراخواند، و خود عمل صالح کرد، و گفت که من نیز از مؤمنان به اسلامم‏ (فصلت33)پاسخ داد.فانه لم یشاقق الله ورسوله من دعا الی الله عزوجل وعمل صالحا ،قال اننی من المسلمین. امام در اینجا « به صراحت سه ویژگی با ارزش را در حرکت خود مشخص کرد از جمله دعوت به الله ،عمل صالح ،تسلیم در برابر حق.آن حضرت در حقیقت ضمن بیان معیار حرکتهای توحیدی ،به آیندگان می آموزاند که انقلابهای ارزشی[فراخوانها ودعوتهای احزاب ارزشی و..]را از غیر آن بشناسند وبدانند هرگروه وشخص که در برنامه خود دعوت به سوی خدا ،عمل صالح وتسلیم در مقابل حق را گنجانده، آن قیام [وآن حرکت وعمل حزب]الهی است وگرنه [هیچ]ارزشی ندارد.(اقتباس از پاک نیا،عبدالکریم؛همان،ص82).
ب.الگوی مدیریتی: از نهضت عاشورا می توان در مباحث مدیریتی واداره جامعه نیزالگوبرداری کرد. «برخورد امام با «عبید الله بن حر جعفی» از سرشناسان کوفه ودعوت از او برای همراهی از حماسه عاشورای امام وپاسخ منفی او بر یاری امام ؛عبیداله بن حر جعفی گفت من از نظر مالی یاریتان می کنم (دادن اسب تند رو وشمشیر)امام فرمود »ما برای شمشیر واسب تو نیامده ایم ،ما یاری کردن شخص تو را می خواهیم اگر توجان خود را از ما دریغ می داری ما نیازی به مال شما نداریم .سپس امام حسین علیه السلام آیه شریفه «وما کنت متخذا المضلین عضدا» تلاوت نمود وبا آن به ما آموخت که در مکتبهای توحیدی کارگزاران امین وجان برکف لازم است وافراد ترسو ضعیف النفس وضعیف الایمان ،هرگز نمی توانند دین حق را یاری کنند واز ارزشهای الهی پاسداری نمایند ، منحرفان سیاسی که استقلال فکری ،سیاسی واقتصادی دارند،نمی توانند تا پایان مقاومت کنند ودر یک کلام افرادگمراه وعاجز وناتوان درحرکتهای هدایت آفرینی [ومدیریتی نمی توانند نقش آفرین باشند.]افراد را باید در گردنه های سخت آزمایش کرد ونیروهای مخلص وتمام عیار را[جهت مدیریت واداره امور در جامعه ]انتخاب نمود.»(اقتباس از پاک نیا،عبدالکریم؛همان،ص88)
ج.الگوی اخلاقی وعرفانی:از الگوهای کابردی واقعه عاشورا ،می توان به جنبه های اخلاقی آن اشاره کرد. یکی از این آموزه های اخلاقی ،تکرار مکررآیه استرجاع(انا لله وانا الیه راجعون)از جانب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام ، می باشد .امام پیش از شروع جنگ وهنگام اعزام به کربلا وهمچنین هنگام دریافت خبرشهادت ومشاهده یاران خود بارها این آیه را تلاوت می فرمودند؛این آیه واضح ترین شعار حق جویان وسالکان وادی عرفان می باشد که در هنگام برخورد با مشکلات ومشقات وکمبودها ومصائب از عمق جان به دریای بی کران فضل ورحمت الهی پناهنده شوند. این شیوه برخورد با شدائد ومصائب زندگی در دنیای امروزی فاقد معنویات ویا حداقل با معنویات کم نورمی تواند الگویی خوبی برای تغییر نگرش افراد به مادیات ورقابت سخت آنان در بعد مادی باشد.وبه عبارت واضح تر به انسانها جهانبینی دهد که دنیا سرای ماندگار نیست.وخلاصه آنکه این رفتار امام در تصحیح وتعدیل وتقویت ایمان ما ونحوه برخورد بادنیا نقش به سزایی دارد(اقتباس از همان). د.الگوگیری جامعه شناختی:ازآنجا که اصلاح فرد وجوامع از کژی ها وانحرافات،[دغدقه فکری]وخواسته باطنی هر انسان آزاده وکمال جویی است،با نگاه ورویکرد جامعه شناختی به نهضت وفرهنگ عاشورا ،می توان احیای ارزشهای اجتماعی[رنگ پریده در جوامع را مانند ایثار وفداکاری ،شهادت وامر به معروف ونهی از منکر ،همبستگی ووحدت ملی و...]دوباره احیا کرد.زیرا که ارزشها از جمله نیازهای کلیدی هر جامعه اند که به تعبیر جامعه شناسان«قوام جامعه»به آنهاست....از این رو وجود چنین ارزشهایی در جامعه انسانی امری حیاتی وضروی بوده ،احیای آنها بالندگی،نشاط،کرامت،معنویت وانسانیت را برای جامع به ارمغان می آورد.(اقتباس ازمریجی،شمس الله؛نقش نهضت حسینی در احیای ارزشهای اجتماعی ، ص92) این نکته را می توان ازکلام نورانی امام حسین علیه السلام دراین مورد برداشت کرد: « إِنمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی‏»(بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج‏44 ص:330 ، باب 37 )من نه به انگیزه خودخواهى و راحت‏طلبى قیام کرده‏ام و نه خوشگذرانى و نه براى تباهى و بیداد، بلکه در این اندیشه‏ام که امور جامعه و امت نیاى گرانقدرم را اصلاح کنم و آفت‏هاى سعادت سوز را از خرمن هستى آنان بزدایم ....مى‏خواهم جامعه و امت را از نگونسارى و اسارت نجات دهم و به خواست خدا کارش را به سامان آورم و اصلاح کنم؛ مى‏خواهم زورمداران را به قانون‏گرایى و عمل به قانون دعوت کنم و از ستم و بیداد و تجاوز به حقوق مردم هشدار دهم.( کرمى ،على در سوگ امیر آزادى-گویاترین تاریخ کربلا صص29-27)
نتجه گیری کلی:فرهنگ عاشورا قوت الگوسازی والگو دهی در همه زمانها ومکانها ودر ابعاد وجوانب مختلف اخلاقی عرفانی،اجتماعی ،مدیرتی،سیاسی و...دارد که ما به نمونه هایی اشاره کردیم.به گفته امام راحل ما هرچه داریم از محرم وصفرداریم.چرا که عاشورا ،عالیترین راه ورسم زندگی را برای جهانیان ترسیم می نماید واین حرکت مقدس درس درست زیستن،رسیدن به حیات معنوی،کسب مقامات عالی عرفانی واصلاح امور جوامع و...را می آموزاند.
منابع: 1. آیت الله استادی؛رضا؛ عاشورا ومهدی باوران، ره توشه راهیان نور؛دفترتبلیغات اسلامی حوزه؛نشرآیه حیات،چاپ اول،سال1386
2. بیات حجت الله؛ عاشورا سرمشق انقلاب اسلامی، ره توشه راهیان نور؛دفترتبلیغات اسلامی حوزه؛نشرآیه حیات،چاپ اول،سال1386
3.پاک نیا،عبدالکریم؛پیامهای قرآنی عاشورا، ره توشه راهیان نور؛دفترتبلیغات اسلامی حوزه؛نشرآیه حیات،چاپ اول،سال1386
4. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ، اسلامیه - تهران، چاپ: مکرر، مختلف.
5. مریجی،شمس الله؛نقش نهضت حسینی در احیای ارزشهای اجتماعی ره توشه راهیان نورسال83
6. مزروعی ،علیرضا مهندسی فرهنگ عاشور؛سایت سازمان تبلیغات اسلامی
7. محمدی،محمد علی؛الگوهای عاشورایی، ره توشه راهیان نور؛دفترتبلیغات اسلامی حوزه؛نشرآیه حیات،چاپ اول،سال1386
8. کرمى ،على ، در سوگ امیر آزادى-گویاترین تاریخ کربلا، ، نشر حاذق - قم، چاپ: اول، 1380ش

 

 

میرمیران


رابطه اخلاق با سیاست را توضیح دهید؟

براى اخلاق و سیاست، انواع مختلفى از رابطه را مى‏توان تصور کرد از قبیل؛ تأثیرى که سیاست بر ویژگى‏هاى اخلاقى مى‏گذارد، تأثیرى که سیاست بر ویژگى‏هاى اخلاقى مى‏تواند بگذارد، تأثیرى که سیاست بر اخلاق باید بگذارد، همچنین تأثیرى که اخلاق بر هنجارها و رفتارهاى سیاسى دارد و تأثیرى که اخلاق بر سیاست مى‏تواند داشته باشد و باید یا نباید داشته باشد. نسبتى که بین اهداف سیاسى و اخلاقى به لحاظ واقعى یا به لحاظ منطقى هست، یا نسبتى که بین وسایل سیاسى و هنجارهاى اخلاقى است، تزاحم‏هاى اخلاقى که در مقام اجراى هنجارى اخلاقى پیش مى‏آید و نقشى که سیاست در حل آنها دارد و باید یا نباید داشته باشد، نیز از نوع روابط اخلاق و سیاست است؛ مانند دروغ مصلحت‏آمیز، به از راست فتنه‏انگیز که در هنگام تزاحم اجراى گزاره‏هایى از قبیل گزاره‏هاى زیر مورد عمل یک سیاستمدار قرار مى‏گیرد؛ مثل راست گفتن خوب و دروغ گفتن، بد و قبیح است. قتل بد است، فتنه از قتل وکشتار بدتر است. «الفتنة اشدٌ من القتل».

اخلاق و علم سیاست
برخى از روابط اخلاق و سیاست از نوع روابط عملى و بعضى دیگر از نوع روابط نظرى است و روابط نظرى نیز برخى علمى و بعضى دیگر غیرعلمى است. هر چند که مرز علمى و غیرعلمى بودن به تناسب تعریفى که از علم مى‏شود تغییر مى‏یابد. پرسش‏هاى مختلفى درباره انواع مختلف روابط اخلاق و سیاست مطرح مى‏شود و در بین این پرسش‏ها، پرسش از نسبت بین اخلاق و آنچه که از آن با عنوان «علم سیاست» یاد مى‏شود، از محورى‏ترین پرسش‏هاست. رابطه بین اخلاق و علم سیاست، چیزى نظیر رابطه بین سیاست علمى و به بیان بهتر چیزى نظیر رابطه بین سیاست هنجارى و سیاست علمى است و نحوه پاسخى که به پرسش از نسبت سیاست هنجارى با سیاست علمى داده مى‏شود، با نحوه پاسخ از نسبت اخلاق و علم سیاست مشابهت دارد.

مبادى و اصول موضوعه
داورى درباره روابط سیاست و اخلاق و همچنین روابط علم سیاست، اخلاق از اصول موضوعه و مبادى هستى‌شناختى یا انتولوژیک با معرفت شناختى یا اپیستمولوژیک و انسان شناختى یا انتروپولوژیک اثر مى‏پذیرد، برخى از این مبادى اثرى عمیق‏تر و بنیادى‏تر در نوع داورى دارند و بعضى از آنها اثرى روشن‏تر و آشکارتر مى‏گذارند. تأثیر عوامل قریب و نزدیک روشن‏تر است و عوامل بعید که گاه به واسطه تأثیر مى‏گذارند، اغلب تأثیرى بنیادى‏تر و عمیق‏تر دارند. به نظر مى‏رسد مبانى معرفت شناختى در تنظیم روابط علم سیاست و اخلاق و همچنین در تبیین و تشریح روابط این دو تأثیرى قریب و آشکار دارند.

بنیادهاى معرفت شناختى
بنیادهاى معرفت شناختى، قبل از هر چیز در تبیین علم و معرفت علمى اثر مى‏گذارند. بر اساس برخى از مبانى معرفت شناختى، اخلاق هنجارى از هویتى علمى برخوردار است و علم سیاست نیز به داورى‏هاى هنجارى مى‏پردازد و بر این اساس نسبت بین اخلاق و علم سیاست از نوع نسبت بین دو علم است؛ یعنى اخلاق نیز یک آگاهى و دانش علمى است و در نتیجه داد و ستدهاى اخلاق و علم سیاست از قبیل داد و ستدهاى منطقى بین دو علم مى‏باشد. بر اساس برخى دیگر از مبانى، گزاره‏هاى هنجارى اخلاقى هویت علمى ندارد و علم سیاست نیز عارى از گزاره‏هاى هنجارى است. ارتباط اخلاق و علم سیاست بر این اساس از نوع ارتباطات علمى نیست.

تأثیر عقل نظرى و عملى
حضور عقل عملى و عقل نظرى، اثرى تعیین کننده در تبیین ارتباط بین اخلاق و سیاست دارند، زیرا با حضور این دو منبع معرفتى، اخلاق و سیاست هنجارى نیز، هویت علمى پیدا مى‏کنند و به دنبال آن محورهاى ارتباطى خود را در مسیر تعاملات علمى سازمان مى‏دهند، نمونه گویاى این تعامل را در آثار افلاطون و ارسطو، و همچنین در آثار حکماى مسلمان نظیر فارابى، بوعلى و خواجه نصیرالدین طوسى مى‏توان دید.
عقل نظرى مبانى متافیزیکى و هستى شناختى فراوانى را براى دانش‏هایى فراهم مى‏آورد که با تلاش عقل عملى سازمان مى‏یابند. مساوقت هستى و خیر و احکامى که درباره فضیلت و سعادت به وساطت عقل نظرى شناخته مى‏شوند، ظرفیت‏هاى فراوانى را براى داد و ستدهاى علمى اخلاقى و سیاست پدید مى‏آورند. علم سیاست با بهره‏ورى از توانمندى‏هایى که عقل عملى به کمک عقل نظرى براى آن به وجود مى‏آورد به صورت دانش و علمى در مى‏آید که از آن با عنوان تدبیر مدن یاد مى‏شود و رابطه اخلاق و تدبیر مدن در فرهنگى که علم به معناى پوزیتویستى آن تقلیل نیافته است، رابطه‌اى علمى و منطقى است.

روابط منطقى
روابط منطقى علم و سیاست را نه تنها در آثار متفکرین و فیلسوفان یونان و دنیاى اسلام بلکه در آثار فیلسوفان عقل‌گراى مدرن نیز مى‌توان دید، این نوع از روابط در آثار دکارت، اسپینوزا، ولف به نیکى مشهود است. کانت نیز به رغم تردیدى که در عقل نظرى دارد به دلیل توجه و اعتمادى که به عقل عملى دارد، اخلاق و سیاست را در زیر پوشش عقل عملى سازمان مى‏دهد و حتى مى‏کوشد تا بنیان‏هاى نظرى اخلاق و سیاست را به وساطت احکام عقل عملى تأمین کند. او خلود، نفس و خدا را اراده و به تبع آن آزادى و عدالت را پس از آن که از معرض داورى عقل نظرى خارج مى‏کند در حاشیه عقل عملى به بحث مى‏گذارد، هگل نیز فیلسوف عقل‏گراى دنیاى مدرن است. او در مواردى متعدد از روابط منطقى و ضرورى اخلاق و سیاست یاد کرده و دولت را عرصه خود آگاهى گوهر اخلاقى مى‏خواند.

تأثیر حس‏گرایى
حس‏گرایى و آمپرسیسم حتى اگر به پوزیتویسم و اثبات‏گرایى منجر نشود. در نخستین مرتبه زمینه تفکیک بین اخلاق و علم و در مرتبه دوم جدایى بین سیاست هنجارى و علم سیاست و در مرتبه سوم فاصله بین اخلاق و علم سیاست را به دنبال مى‏آورد. از تفکیک اخلاق و علم با عنوان جدایى دانش از ارزش یاد مى شود و تصریح به این تفکیک را نخستین بار در آثار هیوم مى‏توان دید. هیوم یک فیلسوف حس‏گرا و آمپریست است که به سبب دقت‏ها و تأملات فلسفى خود، به خام انگارى پوزیتویست‏ها در مورد دانش علمى گرفتار نشد. و سر از شکاکیت در آورد. جدایى بین علم سیاست و سیاست عملى را در آثار ماکس‏وبر مى‏توان مشاهده کرد. ماکس وبر با آن که نگرش تفهمى به علوم انسانى داشت، از تعریف پوزیتویستى علم نتوانست فاصله گیرد و به همین دلیل دو «دانشمند و و سیاستمدار» به جدایى علم سیاست از سیاست هنجارى و عملى سیاست مداران فتوى مى‏دهند.

تفکیک نظرى
تفکیک بین اخلاق و علم سیاست که بر مبناى تعریف پوزیتویستى از علم در مقطعى از دنیاى مدرن پدید مى‏آید، تفکیک صرفاً نظرى است و این تفکیک هرگز نتوانست به حریم اخلاق و سیاست عملى و هنجاری راه پیدا کند. تفکیک نظری، تنها رابطه منطقی و علمی اخلاق و علم سیاست را نفی کرده و ماکس وبر، بر حضور هنجارهای اخلاقی و ارزشی در حاشیه معرفت علمی و از جمله علم سیاست تصریح کرد. این هنجارها اگر چه از دیدگاه او به کانون مرکزى علم سیاست و سازه‏هاى درونى آن راه نمى‏یابد و لکن منظر و رویکرد عالم را به سوى موضوعات و تحقیقات مختلف تعیین مى‏کند.
جدایى نظرى علم سیاست و بلکه حلقه معرفتى علم و از جمله علم سیاست از حوزه هنجارهاى اخلاقى و ارزشى، در چالش‏هاى نظرى مباحثى که در قلمرو فلسفه علم شکل گرفت دوام نیاورد و رابطه اخلاق با علم سیاست، دیگر بار مورد توجه و اذعان کسانى قرار گرفت که چیستى علم مدرن را در معرض تأملات خود قرار دادند.

ارتباط واژه‌گونه
علم سیاست هنوز خود را به صورت یک دانش آزمون‌پذیر سازمان نداده بود که مرزهای خیالی اخلاق از آنچه که به عنوان حلقه معرفتی علم معرفی می‌شد، فروریخت و در نتیجه رابطه اخلاق و علم سیاست دیگربار پذیرفته شد. رابطه نوینی که بین علم سیاست و اخلاق پدید آمد، تابع چرخش اخلاقی وسیعی است که به سوی علم روی داده است، ارتباطی که به تبع این چرخش بین اخلاق و علم سیاست برقرار می‌شود از نوع ارتباط علمی و منطقی‌ای نیست که بین اخلاق به عنوان یک علم با علم سیاست در بستر عقل نظری و علمی وجود دارد، بلکه بیشتر از نوع ارتباطی است که بین اخلاق و سیاست عملی همواره وجود داشته و دارد. در این نوع از پیوند به جای آنکه سیاست به تعبیر هگل عرصه خودآگاهی اخلاق باشد، اخلاق عرصه غلبه قدرت می‌گردد. ریشه این نوع از پیوند را در عبارت فرعون می‌توان دید؛ آن‌گاه به ساحران گفت: «قد افلح الیوم من استعلی» امروز هرکه غالب آید رستگار است. در تاریخ اندیشه اسلامی ماکیاولی بستر نظری غلبه علم سیاست بر اخلاق را فراهم کرد و نیچه بنیان‌های نظری آن را سازمان بخشید و اینک برخی از نظریه‌پردازان پست‌مدرن نظیر فوکو، تبیین نظری آن را بر عهده گرفته‌اند.

منبع:رابطه اخلاق با سیاست، حمید پارسانیا، سایت بازتاب

 

 

میرمیران


تفکیک مدیریت سیاسی از مدیریت دینی

به نظرمن دین نباید از سیاست جدا باشد چون در هر کاری باید مسایل دینی را رعایت کرد ولی با توجه به لزوم انجام برخی کارهای خلاف دین اداره کنندگان (سازمان) دین باید از اداره کنندگان (سازمان) سیاست جدا باشد

در پاسخ به پرسش فوق اگر ما بپذیریم که دین از سیاست جدا نیست و دین باید در همه امور رعایت شود و محور باشد , نمی توانیم به جدا بودن اداره کنندگان دین و اداره کنندگان سیاست با این استدلال که درحیطه سیاست گاهی اعمالی انجام می شود که دین و دینداری را زیر سوال می برد , معتقد باشیم و بین این دو تناقض است . زیرا معنای جدا نبودن دین از سیاست و توجه به دین و رعایت آن در تمامی امور , آن است که سیاست وسازمان آن بر اساس و محور دین شکل می گیرد و چنین سیاستی نمی تواند دین و دینداری را زیر سوال ببرد و با آن منافات داشته باشد. سیاستی با دین ودینداری منافات داشته و سازگاری ندارد که بر پایه دین و مبانی دینی استوار نباشد و البته چنین سیاستی از منظر دین قابل پذیرش نمی باشد زیرا در آن دین رعایت نشده و محور نمی باشد . به عبارت دیگر معنای جدا نبودن دین اسلام از سیاست آن است که دین تنها به مسائل عبادی و فردی نپرداخته بلکه به امور اجتماعی نیز توجه دارد و جامعیت دین اسلام و کامل بودن آن اقتضا می کند که در کنار توجه به مسائل فردی و عبادی به مسائل اجتماعی نیز توجه داشته باشد و قلمرو دین تمامی ابعاد زندگی انسان را دربر بگیرد . بر این اساس« دین , موعظه و نصیحت و تعلیم محض مسائل فردی بدون اجتماعی , و مسائل اخلاقی و اعتقادی بدون سیاسی و نظامی و مانند آن نیست , بلکه احکام اجتماعی و سیاسی نیز دارد ... اگر اسلام نظارت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد و دفاع دارد , اگر حدود و مقررات و قوانین اجتماعی و جامع دارد , این نشان می دهد که اسلام یک تشکیلات همه جانبه و یک حکومت است و تنها به مساله اخلاق و عرفان و وظیفه فرد نسبت به خالق خود یا نسبت به انسان های دیگر نپرداخته است , اگر اسلام راه را به انسان نشان می دهد و در کنارش از او مسئولیت می طلبد , اگر اسلام آمده است تا جلوی همه مکتب های باطل را بگیرد و تجاوز و طغیان طواغیت را درهم کوبد , چنین انگیزه ای , بدون حکومت و چنین هدفی , بدون سیاست هرگز ممکن نیست .»( جوادی آملی , عبد الله , ولایت فقیه , ولایت فقاهت و عدالت , قم: مرکز نشر اسرا, 1379, ص 73- 76) و سیاستی که بر پایه و اساس دین شکل می گیرد و دین را در تمامی امور رعایت می کند , برخاسته از مبانی و اصول دینی بوده و نمی تواند دین و دستورات آن را نادیده بگیرد . در غیر این صورت چنین سیاستی به دلیل محور قرار ندادن دین و رعایت نکردن آن , قابل اعتبار نیست . اگر ما جامعیت و کامل بودن دین را بپذیریم , پذیرفته ایم که دین در تمامی امور فردی , اجتماعی , سیاسی , اقتصادی , فرهنگی و... برای اداره امور انسانها برنامه ارائه داده است و هیچ شانی از شئون زندگی انسان مورد غفلت قرار نگرفته است . از این رو در بخش های مختلف دین راه و مسیر را روشن نموده است و نیازی به پیمودن روشهایی که با دین سازگاری ندارد , نمی باشد . و فلسفه قرار گرفتن فقیه جامع شرایط در راس حکومت اسلامی در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام آن است که هدایت و رهبری حکومت اسلامی در اختیار فردی قرار بگیرد که علاوه بر صلاحیت های مدیریتی , فقیه و اسلام شناس بوده و با مبانی و اصول اسلام کاملا آشنایی داشته باشد و علاوه بر آن از عدالت و تقوا برخوردار باشد تا حرکت حکومت در چارچوب مبانی و بر اساس اصول اسلامی شکل گرفته و دچار انحراف نگردد . بنابر این با پذیرش جدا نبودن دین از سیاست و پذیرفتن رعایت دین در تمامی امور , پذیرفته ایم که سیاستی که بر این اساس شکل می گیرد , ملزم به رعایت دین و اصول شرعی است و نمی تواند فراتر از آن حرکت نموده و در برخی موارد دین و دینداری را زیر سوال ببرد از این رو بین پذیرش جدا نبودن دین از سیاست و رعایت دین در تمامی امور و جدا انگاشتن اداره کنندگان دین و ادراه کنندگان سیاست منافات و ناسازگاری وجود دارد

 

میرمیران


تحلیل سخنان مدرس در عین هم دانستن دیانت با سیاست

علت آن صحبت تاریخی مدرس در آن سالها چه بود؟( سیاست ما عین دیانت ماست ...)

این جمله از یکسو مبین دیدگاه اعتقادی مدرس به مقوله دین و سیاست اسلامی است و از سوی دیگر مبین اقتضائات زمانه آن شهید بزرگوار است ؛ مدرس در زمانه‌ای می‌زیست که در شرایط زمانی میان قاجار و پهلوی، شاهد رویکرد انزواگرایانه روحانیون به سیاست و نیز سیطره دو قدرت انگلیس و روسیه بر ایران و گرایش بسیاری از نخبگان سیاسی کشور به این دو قدرت هستیم. او با ارائه تز دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست و نیز سیاست موازنه عدمی و سلبی، رویکرد جدیدی را در میان نخبگان سیاسی ایران مطرح کرد.
شهید مدرس، وضعیت اجتماعی سیاسی ایران در آن زمان را بسیار بد و ناگوار می‌خواند و می‌گوید: این وضعیت حالیه‌ای که این مملکت سرتاسرش دارد از 150 سال تا به حال همچو وضعیتی نداشته است. تقریبا از زمان دولت افشاریه تا به حال که امروز باشد مملکت ایران چنین وضع ناگواری نداشته است. مدرس، این بحران‌ها و بی‌ثباتی‌ها را ناشی از حضور بیگانگان در ایران و تاثیرشان بر مراکز تصمیم‌گیری می‌داند بنابراین باید گفت مدرس با دو گونه بحران یا مشکل اساسی مواجه بود: استبداد حکام محلی و پایتخت و دیگری، استعمار و دخالت قدرت‌های خارجی که در عصر پهلوی اول، هر دو بحران به شکل شدیدتر و با گرایش دین‌ستیزی ظهور پیدا کرد.

نبوغ و نوآوری و کلید اصلی شناخت شخصیت سیاسی ـ اجتماعی و حتی دینی ـ اخلاقی مدرس در نظریه «موازنه عدمی» او نهفته است. واضع این اصطلاح خود مدرس است و تا پیش از او کسی این اصطلاح را به کار نبرده بود. این نظریه پایه مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری مدرس است.
مدرس در مورد نظریه خود چنین می گوید: «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما… منشأ سیاست ما دیانت ما است، باید توازن عدمی را نسبت به همه مراعات کرد نه توازن وجودی یعنی شما برای خودتان ما هم برای خودمان. قومیت قوم از حفظ جامع آن قوم است. اگر من نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهار عقیده می کنم و هر حرف حقی را بی پروا می زنم برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم نمی خواهم، اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع را کم نمایید آزاد می شوید باید جان انسان از هرگونه قید و بندی آزاد باشد تامراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ نماید.» با تأمل در این گفتار شهید مدرس مشخص می شود که نظریه سیاسی موازنه عدمی دارای مبنایی دینی و اعتقادی است و آن این است که منشأ سیاست ما دیانت ماست. به تعبیر دیگر این نظریه فقط یک نظریه سیاسی صرف نیست بلکه در وهله اول از دین سرچشمه می گیرد و در وهله دوم اینکه این نظریه فقط محدود در سیاست نمی شود بلکه تمامی وجود آدمی و حیات فردی و اجتماعی او را دربر می گیرد. آزادی و آزادگی، حفظ استقلال و کرامت انسانها در ذات دین ما است و وقتی که دیانت ما در سیاست ما متبلور می شود سیاست ما نیز جز آزادیخواهی و حفظ استقلال کشور و تلاش برای حفاظت از کرامت انسانی نخواهد بود. در منظر مدرس یک ایرانی مسلمان می بایست، نخست جان و وجود خویش را از هرگونه سلطه و قید و بندی آزاد کند تا به مرتبه انسانیت و آزادگی خود برسد. در نتیجه کسب فضیلت انسانیت و آزادگی است که مدرس نتیجه گیری می کند کسی که آزاده است و به مرتبه آزادگی رسید، سلطه هیچ قدرت مستکبر خارجی را نیز بر کشور و سرنوشت خود نمی پذیرد و تحمل نمی کند و بلکه درصدد کسب استقلال و حاکمیت ملی برمی آید.»
همچنین مدرس هشدار می دهد که: «تمایل سیاستها برای ما مضر است ، عرض من متوجه شرق و غرب و شمال و جنوب است ایرانی مسلمان باید مسلمان و ایرانی باشد، ایرانی بایدخودش ایرانی و سیاستش هم ایرانی باشد ما یک ملتی هستیم فقیر، ضعیف و باید بی طرف باشیم و هیچ رنگی نداشته باشیم چه رنگ شمال چه رنگ جنوب» مدرس به درستی و با علم به این واقعیتها است که مارا از هر عمل نسنجیده ای باز می دارد او می داند که دولت و ملتی که (با توجه به دوران خود مدرس) از نظر سیاسی ناپخته و خام و از نظر اقتصادی عقب مانده و فئودالی، از نظر فرهنگی سنتی و نسبت به دانش روز بی اطلاع است نباید خود را تحت حمایت یا قیمومیت هیچ ابرقدرتی درآورد تا بهانه لازم را جهت تعدی و تجاوز یا دخالت قدرتها را در امور کشور به آنها بدهد و تنها راه حفظ کیان و استقلال کشور حفظ بی طرفی است.
و بالاخره اینکه شهید مدرس، شریعت اسلام را به منزله روح در پیکر می‌داند و با بیان این جمله معروف در نطق سال 1302 هجری شمسی خود که دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست، به سراغ ریشه‌یابی علل انحطاط مسلمین رفته و آن را در جدایی سیاست و دیانت می‌جوید و می‌گوید: فکر می‌کردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیراسلامی رو به ترقی؟ چندین روز فکر می‌کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی، سیاست و دیانت را از هم جدا کرده‌اند... لهذا در ممالک اسلامی، اشخاصی که متدین هستند، دوری می‌کنند از اشخاصی که داخل در سیاست هستند.
سیاست؛ در نگاه شهید مدرس، سیاست، تدبیری خاص است که در آن انسان، بی‌برنامه و ناشیانه و خام در میادین و صحنه‌های حیات سیاسی وارد نشود؛ چرا که در این صورت شکست خواهد خورد، بلکه باید به گونه‌ای وارد صحنه‌ها شود که اسیر قدرت‌های دیگر نشده که هیچ، بلکه پیروزمندانه از میادین و صحنه‌ها بیرون آید.
از دیدگاه شهید مدرس، سیاست به معنای تعمیرالبلاد و تامین العباد هم آمده است؛ بدین معنا که سیاست در نگاه ایشان فقط برد و باخت نیست، بلکه به پیش بردن و هدایت کردن با فرهنگ اسلامی و احیای فرهنگ ائمه و نه با هر فرهنگ دیگری.
(برگرفته از : دیانت، عین سیاست و سیاست، عین دیانت سیدجواد میرخلیلی ، روزنامه جام جم ؛ خضوع دربرابرسخن ملت ، روزنامه ایران ، 11/آذر/1380 ؛ منابعی برای مطالعه درباره شهید مدرس: 1 ــ مرد روزگاران، علی مدرسی؛ 2 ــ مدرس در پنج دوره تقنینیه، محمد ترکمان؛ 3 ــ حاشیه رسائل شیخ انصاری، رضا استادی؛ 4 ــ اندیشه سیاسی شهید مدرس، رضا عیسی نیا؛ 5. فصلنامه یاد، ش 14؛ 6 ــ تاملات سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، موسی نجفی؛ 7 ــ تاریخ 20 ساله ایران، حسین مکی 8 -نطق ها و مکتوبات سیدحسن مدرس. انتشارات ابوذر چاپ 1355 )

 

میرمیران


ابعاد تاثیر مذهب بر سیاست در کشورهای جهان سوم

یک سوال در مورد مذهب و سیاست در کشورهای جهان سوم داشتم که در چه ابعادی در این کشورها مذهب بر سیاست تاثیر دارد؟ لطفا مستند و مفصل بررسی نمائید.

پیش از پرداختن به پاسخ ابتدا به عنوان مقدمه باید درباره اصطلاح جهان سوم توضیحی ارائه نماییم . جهان سوم(third world)، اصطلاحی است که در دهه‌های 1950 و 1960 رواج یافت و مقصود از آن مجموعه‌ی کشورهای تازه استقلال یافته‌ی قاره‌های آسیا و آفریقا و همچنین مجموعه‌ی کشورهایی است که نه از شمار کشورهای توسعه یافته‌ی سرمایه‌داری به شمار می‌آیند نه از شمار کشورهای توسعه یافته‌ی کمونیست (و درین معنی کشورهایی مانند چین، کره‌ی شمالی و ویتنام و کامبوج نیز، اگرچه رژیم‌ کمونیست دارند، در مجموعه‌ی جهان سوم می‌گنجند). عنوانهای همردیف این اصطلاح برای این کشورها، کشورهای «توسعه نیافته»، «کم توسعه» یا «رو به توسعه» است. مفهوم جهان سوم بیشینه‌ی کشورهای امریکای لاتین و کشورهای آسیایی و افریقایی را در برمی‌گیرد. بیشتر این کشورها پیشینه‌ی استعمارزدگی دارند و از امپریالیسم نفرت دارند و گرفتار فقر و انفجار جمعیتند و در سازمان ملل بیش از دو سوم کشورهای عضو را تشکیل می‌دهند (دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، تهران، انتشارات مروارید)
به نظر می رسد که حتی همین اصطلاح عنوانی است حاکی از روحیه استکباری و استعماری جهان سلطه ، چرا که بر اساس همین اصطلاح کشورهای غربی به عنوان مبنا برای سنجش کشورهای دیگر قرار میگیرند و درنتیجه سیاست های این کشور ها که به عنوان کشورهای مرکز نامیده می شوند به عنوان آرمان و الگوی کشورهای جهان سوم که اصطلاحا کشور های پیرامون نامیده می شوند تلقی می گردد . از طرفی باتوجه به اینکه در کشورهای مبدا یامرکز در زمینه رابطه مذهب و سیاست در حال حاضر سیاست سکولاریزاسیون یا جدایی دین از مذهب حاکم است لذا کشورها درفرآیند توسعه خود به سمت نزدیک شدن به توسعه نوع غربی آن باید از مذهب گسست پیدا کرده و به موج سکولاریزاسیون بپیوندند . بانگاهی به تحولات حدود 100 سال اخیر که دوره بیداری در کشورهای معاصر و روند استقلال خواهی این کشورها می باشد متوجه می شویم که حتی در دوران این بیداری ضد استعماری باز هم روند سکولاریزاسیون بر روند دین خواهی غلبه داشته است . به عنوان مثال در دوران تشکیل جنبش عدم تعهد که نخستین و مهم ترین جنبش اعتراضی بر علیه دو بلوک شرق و غرب به شمار می آمد بیش از وجهه دینی وجهه سکولار وعمدتا ناسیونالیستی و سوسیالیستی سردمداران این گروه جلوه گری می نمود . در این دوران و به ویژه در مقطع پس از فروپاشی خلافت عثمانی در جهان تسنن و شکست جنبش مشروطیت درایران و روی کار آمدن سلطنت پهلوی نیروهای مذهبی به شدت سرکوب شده و یامجال اظهار نظر نمی یافتند و عملا میدان در دست نیروهای غیر مذهبی باقی مانده بود . اما با نزدیک شدن به دوره فروپاشی بلوک شرق و به ویژه به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران که با دو موج حمایت از مظلومان و مستضعفان عالم به طور عام و حمایت از جنبش های اسلامی به طور خاص همراه بود موج تمایل به دین و معنویت به عنوان راه حل سوم در برابر طرح های غربی سازی و شرقی سازی گسترش پیدا نمود . با این حال به نظر می رسد که نمی توان کلیه کشورهای جهان سوم را در یک واحد کلی ارزیابی نمود و روندارتباط دین و دولت را در همه آنها یکسان دانست چرا که هر کشوری به تناسب نظام سیاسی خود ، دین خاص خود ، فرهنگ سیاسی رایج در آن کشور ، میزان بیداری ملتها و .... اعتقادی خاص در باره رابطه دین و سیاست دارد .. درزمینه اصل تغییر وتحولات در دیدگاههای جهان سوم در باره رابطه دین و دولت هانتینگتون اندیشمند آمریکایی به نقل از جرج ویگل مفسر آمریکایی مدعی است که ما امروزه شاهد شکل گیری نوعی حرکت فراگیر احیاگرانه دینی در تلاش برای سکولاریسم زدایی از جهان هستیم . (دین ، جهانی شدن و فرهنگ سیاسی در جهان سوم ، جف هینس ، ترجمه داوود کیانی ، ص 19) این روند دین خواهی به گونه ای است که حتی روندنوسازی هم که پیش از این به سمت سکولاریزاسیون هر چه بیشتر در حرکت بود به تعبیر همین اندیشمندان غربی نتوانسته است جلوی این موج را بگیرد . به عنوان مثال هانتینگتون معتقد است : «فرآیند نوسازی اقتصادی و تغییر اجتماعی در تمامی نقاط جهان مردم را از هویتهای محلی دیرپای خود جدا می کند . این سردرگمی معنوی وجست وجو برای هویت و چیستی خود در نهایت منجر به افزایش تقاضاهای عمومی برای نیل به یک دین سازمان یافته و نظام مند خواهد شد . »(برخوردتمدنها ، هانتینگتون ، ص 26) در حقیقت هانتینگتون مدعی است که جاذبه مذهب برای کسانی که در زمره محصولات مستقیم فرآیند نوسازی به شمار می آیند – جوانان ، دانشجویان ، تکنیسین های طبقه متوسط ، متخصصین و تجار – از بیشترین تاثیر برخوردار است . (دین ، جهانی شدن و فرهنگ سیاسی در جهان سوم ، همان ، ص 100) از نظر برخی تحلیل گران یکی از دلایل این امر این است که بعضا مشاهده می شود که ادیان در جریان فرآیند نوسازی بافت سازمان یافته خود راتغییر داده و آشکارا موجودیتی سیاسی پیدا می کنند بخشی از دلیل تغییر نگرش تجدید نظر طلبان نوسازی به دین را باید در قبول این واقعیت از سوی آنان دانست که دین و سیاست همواره در ارتباط با هم بوده اند (همان) البته لازم به ذکر است که این تحلیل ، تحلیلی است که از منظر یک فرد غربی و نسبت به ادیانی که در ظاهر صبغه سیاسی ندارند صورت میگیرد و گرنه از نظر دیدگاه اسلامی و به ویژه قرائت شیعی دین اسلام دینی است که از ابتدا ارتباط کاملا تنگاتنگی با دین داشته است فلذا نمی توان دوره ای از حیات تاریخی دین اسلام وبه ویژه مکتب تشیع را یافت که فارغ از پیوند با سیاست بوده باشد اگر چه در برخی مقاطع تاریخی به دلیل مشکلات و موانعی نتوانسته است این پیوند خود را عیان سازد . بنابر این به منظور مقایسه ارتابط میان دین و سیاست در جهان سوم ابتدا لازم است تقسیمی جزئی تر صورت گیرد تا از این رهاورد تاثیر دین را در سیاست به دست آوریم . بر این اساس یکی از تقسیمات ، تقسیم بندی بر اساس ادیان می باشد . به عنوان مثال دین اسلام یا مسیحیت .
پیوند دین و سیاست در اسلام
پیوند دین و سیاست همانگونه که گفته شد یکی از مسلمات تاریخی و اعتقادی مسلمانان بوده و هست اما در دورانهای اخیر تحت تاثیر القائات غربیان تلاش شده است تا این ادعا مردود اعلام شده و کارکرد دین همچون مسیحیت دوران معاصر به کنج دلها اختصاص داده شود و کارکرد اجتماعی آن مورد غفلت قرار گیرد . البته در خود سنت اسلامی نیز دو نوع نگاه در باره نسبت دین و شریعت وجود داشته است و امروزه همین دیدگاهها بر روابط سیاسی نیز تاثیر داشته است . شاید با کمی تامل در تحولات دین و سیاست درجهان امروز بتوان گفت به طور کلی سه نوع نگاه به رابطه دین و سیاست در جهان اسلام وجود دارد :
ارتباط دین و سیاست با قرائت دین منفعل
ارتباط دین و سیاست با قرائت دین فعال
عدم ارتباط دین و سیاست (سکولاریسم)
دیدگاه اول دیدگاه عمده اهل سنت است که در طول تاریخ با دیدگاه های عمدتا جبرگرایانه تلاش کرده اند که به توجیه عملکرد سیاستهای حاکم بپردازند ودر این راستا همواره از دین به عنوان توجیه گر اصلی استفاده کرده اند . عمده ترین علت این انفعال این است که اندیشه سیاسی در جهان اهل سنت از همان ابتدا بر اساس امر واقع خارجی شکل گرفت و در نتیجه اندیشمندان اهل سنت همواره توجیه گر امر واقع شدند . (همچون کنار گذاشتن نص پیامبر در مورد جانشین خود و توجیه شرعی آنچه در سقیفه اتفاق افتاد) به همین دلیل اگر چه در اندیشه سیاسی اهل سنت همواره بین دین و سیاست ارتباط برقرار می شد اما اندیشمندان سیاسی اهل سنت همواره توجیه گران واقعیتهای خارجی بوده و به همین دلیل همواره یک قدم عقب تر در حرکت بودند و به همین دلیل است که زمانی حکومت مشروع را منحصر در نوع خلاف آن هم خلافت قریشی میدانستند (در دوران خلفای عباسی) و زمانی که خلافت عباسی منقرض شد حکومت غیر قریشی را نیز مشروع دانستند (در دوران خلافت عثمانی) و آنگاه که نظام خلافت کاملا از هم فروپاشید نظامهای مدرن را نیز جزء حکومت های مشروع دانسته و به عنوان مثال علمای الازهر شخصیتی همچون حسنی مبارک را مشمول عنوان اولی الامر در آیه شریفه «اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» دانسته و اطاعت از او را واجب می شمردند . این دیدگاه هنوز هم در بسیاری از کشورهای اهل سنت به ویژه کشورهایی همچون عربستان ومصر حاکم است و خود به عنصری در برابر بیداری اسلامی تبدیل شده است . (برای مطالعه دیدگاههای متعارض اندیشمندان اهل سنت در زمینه نظام سیاسی رک : اندیشه های سیاسی دراسلام و ایران ، دکتر حاتم قادری ، انتشارات سمت و نیز نظام سیاسی و دولت در اسلام ، داوود فیرحی ، انتشارات سمت)
مهمترین طرفداران دیدگاه دوم دیدگاه شیعیان است که دیدگاهی آرمانگرایانه داشته وعلاوه بر اینکه قائل به ارتباط دین وحکومت است معتقد است کلیاتی در منابع دینی وجود دارد که از طریق آنها می توان نظام سیاسی را در هر زمانی سازماندهی کرد و بر این اساس اگر نظام سیاسی بااین اندیشه ها هماهنگ بود نظام سیاسی مشروع وگر نه نامشروع خواهد بود . این دیدگاه اگر چه معتقد به استفاده از عرفیات در نظام سیاسی است اما مبنای حکومتداری خود را بر اساس شرع مقدس اسلام استوار می داند که مهمترین نمونه آن نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که نتیجه چهارده قرن تلاش وتکاپوی شیعه درنامشروع دانستن کلیه حکومتهای موجود و پایداری برای تحقق تنها حکومت مشروع یعنی حکومت مبتنی بر امامت و ولایت می باشد . بخش دیگری از طرفداران مسلمان این دیدگاه ، اهل سنتی هستند که برخلاف دیدگاه اول معتقد به نوعی آرمانگرایی بوده و با علمای محافظه کار اهل سنت از در پیکار وارد شده اند . این گروه که امروزه به بنیادگرایان مشهور شده اند تحت تاثیر افکار کسانی همچون سید جمال الدین اسد آبادی ، محمد عبده ، سید قطب و ...بوده و در فرایند غربی سازی معاصر معتقدند اسلام تنها راه حل می باشد وشعار «الاسلام هو الحل» که از جانب اخوان المسلمین مطرح می شود در واقع بر اساس همین نگاه پایه گذاری شده است . این دیدگاه نیز همچون دیدگاه شیعیان معتقد به لزوم برنامه ریزی و ایجاد حکومت بر اساس آموزه های دین مبین اسلام است . این گروه از اهل سنت شاخه ها و شعبه های متعددی دارند که برخی از آنان که سلفیه نامیده می شوند معتقد به بازگشت به ارزشهای سلف صالح یعنی دوران پیامبر و صحابه بوده و گاه در این راستا دیدگاه های افراطی ارائه می کنند که باعث بدنام شدن مسلمانان می گردد . اما گروههایی از آنها تنها همچون شیعه معتقدند باید به سیره سلف صالح برای ایجاد جامعه اسلامی مراجعه کرد ولی در عین حال برخی واقعیات را هم باید در نظر گرفت . از جمله این گروهها می توان به جنبش اخوان المسلمین مصر اشاره نمود .
دیدگاه سوم که دیدگاه رایج در اکثر کشورهای اسلامی همچون ترکیه و ... و به ویژه در کشورهای اسلامی جنوب و جنوب شرق آسیاست معتقد به جدایی دین از سیاست می باشد . در این کشورها اگر چه از هر دو گروه بالا شاهد فعالیتهایی هستیم اما نظام سیاسی کشورها بر اساس سکولاریزم بنیانگذاری شده است . بنابر این عملا دین نقشی در سیاست این کشورها ندارد .
در این جا به طور موردی و به عنوان مثال به برخی از فعالیت های گروههای اسلامی معتقد به ارتباط دین و سیاست درکشورهای اسلامی خاورمیانه اشاره می کنیم . مهمترین گروه فعال اسلامی اهل سنت دوران معاصر گروه اخوان المسلمین مصر می باشد که متاثر از دیدگاههای سید جمال ، شیخ محمد عبده ، حسن البنا و سید قطب هستند این گروه معتقد به لزوم نقش آفرینی مذهب در سیاست است اما از سوی دولت این کشور مورد سرکوب قرار گرفته اند . از سویی تعدادی از جنبش های اسلامی در مشرق (خاور عربی ) ، سودان ، آفریقای شمالی ، وحتی کشورهای حاشیه خلیج فارس همگی به عنوان شاخه ها یا شعباتی از جنبش اخوان المسلمین در مصر اقدام به فعالیت های سیاسی نموده اند . عربستان سعودی ، مراکش و اردن که نمونه هاییاز رژیم های پادشاهی سنتی هستند همواره تلاش کرده اند تاعلاوه بر نظارت و کنترل بر تشکیلات مذهبی آنان را به صورت یک مجموعه واحدی در یکدیگر ادغام نمایند . البته لازم به ذکر است که سیاست سازماندهی تشکیلات مذهبی در کشوری مثل عربستان سعودی نسبت به کشور دیگر چون اردن از قوت بیشتری بر خوردار می باشد . در اردن به دنبال انتخابات 1989 و ورود چندین نفر از سلام گرایان به کابینه بار دیگر سیاست سازماندهی تشکیلات مذهبی از سوی دولت با جدیت پیگیری شد . جنبش اسلامی تونس هم در برابر طرح آزمایی و کاملا اروپایی شده شایع در جهان عرب به مقابله فرهنگی آشکار می پردازد . (دین ، جهانی شدن و فرهنگ سیاسی در جهان سوم ، ص 147) اما در تمام این کشورها به نظر می رسد تنها در برخی از کشورها مذهب به طور کلی در سیاست گذاری این کشورهاتاثیر گذاشته باشد همچون عربستان سعودی که نظام مذهبی در کنار نظام سیاسی به صورت خاندانی اداره می شود (نظام مذهبی دردستان آل شیخ یعنی نوادگان محمد بن عبدالوهاب و نظام سیاسی دردستان آل سعود ) هر چند که به نظر می رسد که هر چه به پیش می رود روحیه محافظه کاری حتی در بین رهبران مذهبی عربستان نیز بیشتر و بیشتر می شود و همین مساله باعث خشم و واکنش گروههای سلفی هم پیمان سابق مذهب دولتی همچون اخوان گردیده و باعث بروز تنش هایی شده است که قیام کعبه در آغازین روز سال 1400 نمونه بارزی از این اعتراضات می باشد . اما در جهان تشیع نیز بارزترین نقش مذهب در سیاست در کشور جمهوری اسلامی ایران مشاهده می شود که نظام سیاسی خود را بر اساس نظام امامت و ولایت استوار کرده و تلاش می کند تا با ارائه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مدل بدیعی در جهت حرکت خود به سمت پیشرفت مادی و معنوی ارائه داده و به الگویی برای ملل جهان سوم از جمله ملت های مسلمان تبدیل شود .

ارتباط مسیحیت و سیاست در جهان سوم :
در این بخش از آنجایی که مهمترین جلوه های این ارتباط در آمریکای لاتین ظهور و بروز یافته است به این منطقه اشاره ای می کنیم . پس از آن که اروپایی ها در سال 1492 میلادی دنیای جدید را کشف کردند آمریکای لاتین به پایگاه اصلی مذهب کاتولیک تبدیل شد . درحقیقت کشف و شناسایی وتوسعه منطقه آمریکای لاتین را باید نتیجه اقدامات مشترک کلیسای کاتولیک و دولت های فاتح به حساب آورد . در این میان کلیسا آمریکای لاتین را سرزمین بکری به لحاظ نفوذ در قلب وروح سکنه آن به شمار می آورد . با وجود این از همان روزهای آغازین تصرف خاک آمریکای لاتین توسط دو دولت اسپانیا و پرتغال تا اوایل قرن نوزدهم و در ادمه تا اوایل قرن بیستم دو نهاد دولت و کلیسا برای اطمینان از تحقق اهداف خود مصلحت را در اتحاد با یکدیگر دیدند . بر این اساس از یک سو دولت های استعماری به حمایت معنوی کلیسا در حفظ وضع وجود که در جهت منافع نخبگان سیاسی و اقتصادی بود چشم دوختند . از سوی دیگر کلیسا نیز در ازای کمکی که از دولت ها در حفظ استیلای مذهبی خود دریافت می کرد به طور بی شائبه از آنان حمایت می کرد . (همان ، ص 243) با وجود این از 1950 این اتحاد سود آور دوجانبه دستخوش تغییر و تحولات شد . در این دوره در تعداد زیادی از کشورها بسیاری از روحانیون و رجال مذهبی و غیر مذهبی نقش سیاسی کلیسا به عنوان مدافع طبقه ممتاز را زیر سوال بردند . حتی بعضی از آنان به طور جدی به حمایت از جنبش ها و برنامه های خواهان دگرگونی که در راستای بهبود سطح زندگی بسیاری از فقیران ساماندهی شده بودند پرداختند ...در طول دهه 1960 حرکت های سیاسی برخاسته از نهاد کلیسا سرعت و شدت بیشتری پیدا کرد . اما دولت ها تصمیم گرفتند که این اهداف را با ایجاد یک فضای اختناق آمیز شدید [سرکوب کنند] . مجموعه این گونه اقدامات خشونت آمیز رابطه میان دو نهاد کلیسا و دولت را در بسیاری از کشورها تا مرز فروپاشی سوق داد . ... با این وجود در اوایل دهه 1980 با روی کار آمدن تدریجی حکومت های غیر نظامی در بسیاری از کشورهای منطقه به تدریج موضعگیری چهره های فعال کلیسا در برابر سیاست دولت ها رنگ باخت اکنون نیز اگر چه کلیسا هنوز هم به مخالفت های خود با حکومت ادامه می دهد اما از جنبش های مورد حمایت کلیسا یا دیگر اثری به چشم نمی خورد و یا این که مشی افراط گونه را به کناری نهاده و بر بعد عبادی مذهب کاتولیکتاکید بیشتری می نماید . (همان ، ص 245-244) بنابر این در مجموع می توان گفت که مذهب مسیحیت در جهان امروز دیگر چندان نقشی در سیاست ندارد .
برخی از مذاهب همچون هندوئیسم و بودیسم نیز اساسا به دلیل ماهیت خاص خود که عمدتا مذاهب فردگرا و انزوا گرا هستند هیچ داعیه ای برای دخالت در سیاست ندارند و برخی واکنش های طرفداران این مذاهب در کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا اقدامات واکنشی و با ماهیت دفاعی صورت می گیرد مثل جنبشهای هندویانی که برای مقابله با امواج اسلامی و مسیحی در شبه قاره هند متشکل شدند و صرفا معتقد به لزوم برتری هم کیشان خود در سیاست بودند بدون اینکه اعتقادی به نقش آفرینی آموزه های مذهبشان در سیاست داشته باشند .

 

میرمیران


اهمیت فعالیت سیاسی در اسلام چیست؟

اهمیت فعالیت سیاسی در اسلام :
از منظر آموزه های دینی و با مراجعه به نصوص و مبانی اسلامی، مشارکت سیاسی و حساسیت به امور جامعه، به عنوان یک حق، وظیفه و تکلیف همگانی، مورد اهتمام آموزه های دینی مبین اسلام می باشد ؛ بر اساس جهان بینی اسلامی و آیه شریفه « اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیِفَه» انسان، جانشین خدا در زمین و موجودی آزاد و خود مختار است؛ و این آزادی و اختیار آن گاه که با آگاهی و قدرت قرین گردد، مسئولیت را به بار می آورد. از این منظر انسان در برابر خدا، خود، انسان های دیگر و طبیعت مسئول است. این مسئولیت از سویی سبب می شود که انسان در قبال سرنوشت، کمال و سعادت خویش احساس وظیفه کند و از سویی دیگر چون به تعامل و تاثیر و تاثّر خود با اجتماع واقف است خود را نسبت به اجتماع مسئول بداند. پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرماید:« اَلَا کُلُّکُم رَاعٌ وَ کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعیتِه؛ شما همه ناظر و راهبر و نسبت به یکدیگر مسئول هستید.» از سوی دیگر ایفای مشارکت سیاسی و حساسیت نسبت به امور سیاسی نیازمند داشتن بینش و آگاهی های سیاسی دقیق، تحلیل صحیح و منطقی قضایا و تفسیر و تأویل رفتار شخصیت‏ها، دولت ها و جریانات، شرایط داخلی و بین المللی می باشد. چنانکه امام علی (ع) می فرماید: « مَن عَرَفَ الاَیام لَم یغفل عَن الِاستِعدَاد؛ کسانی که آشنایی با شرایط و اوضاع زمانه دارند، از فراهم کردن و کسب آمادگیهای لازم غافل نمی شوند.» و از حضرت صادق(ع)چنین روایت شده است :« العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس ؛ امور شبه ناک و مشتبه به کسی که آگاه از زمانش باشد هجوم نمی آورد . » ( بحار ، ج78 ، ص269 )شخص یا جامعه ای که عالم به زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات واقع نمی‏شود. و در مقابل بحرانهای داخلی و بین المللی همواره آمادگی لازم را دارد مقام معظم رهبری نیزدر این زمینه می فرماید: « یک نکته اساسی... که من همیشه در مواجهه با دانشجویان، روی آن تکیه می کنم؛ و آن، پیدا کردن قدرت تحلیل مسائل و جریانهای مهم کشور است. سیاست در دانشگاهها - که بنده همیشه روی آن تأکید کرده ام - به این معناست. ما دو کار سیاسی داریم: سیاست زدگی و سیاست بازی؛ این یک جور کار است. این را من به هیچ وجه تأیید نمیکنم؛ نه در دانشگاه و نه در بیرون دانشگاه؛ به خصوص در دانشگاه. یکی هم سیاستگری است؛ یعنی حقیقتاً فهم و قدرت تحلیل سیاسی پیدا کردن؛ که یکی از وظایف تشکلهای دانشجویی این است. من تأکید می کنم، تشکلهای دانشجویی...نوع برنامه ریزی و کار را به کیفیتی قرار دهید که دانشجو قدرت تحلیل سیاسی پیدا کند؛ هر حرفی را به آسانی نپذیرد و هر احتمالی را به آسانی در ذهن خودش راه ندهد یا رد نکند؛ این قدرتِ تحلیل سیاسی، خیلی مهم است. ما غالباً چوب این را خورده ایم؛ نه ما، بلکه ملتهای دیگر هم بر اثر خطاها و خبط هایی در فهم سیاسی شان، گاهی مشکلات بزرگی را از سر گذرانده اند. این، یک مسئله مهم است.» بر این اساس داشتن قدرت تحلیل سیاسی و قبل از آن آگاهی صحیح و دقیق از پدیده ‏های اجتماعی و اتخاذ موضع آگاهانه، صحیح، به جا، مناسب و برخاسته از مبانی اسلامی، و عدم تبعیت از هوای نفس، از دیگر ویژگی‏ های یک جوان مسلمان است که مسلماً تأثیرات شگرفی در پیشرفت ، رشد و بالندگی امور شخصی و اجتماعی افراد جامعه خواهد داشت.
در ادامه مناسب دیدیم تا «بخشهائی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی‏ در دیدار هزاران نفر از اعضای بسیج دانشجویی دانشگاههای سراسر کشور » که حاوی مطالب بسیار ارزشمندی پیرامون تبیین بسیج دانشجویی و ضرورت و محدوده فعالیت سیاسی دانشجویان و...در شرایط حاضر می باشد ، ارائه گردد : « ... آن چیزی که همیشه من آرزو داشتم، از خدا می‏خواستم و برای آن تلاش می‏کردم، در بیانات شما جوانان عزیز بسیجی به‏طور مجسم مشاهده کردم و آن عبارتست از: وجود یک ذهنیت شفاف و روشن، یک درک متعالی از مسائل کشور و مسائل جهان، اهمیت بسیج و اهمیت حضور جوان در محیط علمی و در محیط سیاسی. نقطه‏نظرهایی که من همیشه تلاش می‏کردم که جامعه‏ی جوانِ مؤمن و انقلابی ما، به آنها توجه کنند و در آنها پیشرفت کنند، در بیانات عزیزانی که صحبت کردند، فی‏الجمله مشاهده کردم. مطمئنم اگر تعداد بیشتری هم صحبت می‏کردند، این باور و این احساس بیشتر می‏شد. ابتدا اشاره‏ای کوتاه به برخی از مطالبی که برادران و خواهرمان در اینجا بیان کردند می‏کنم؛ بعد هم چند جمله‏ای در جمع‏بندی مسائل بسیج و بسیج دانشجویی و مسائل کلی کشور عرض خواهم کرد. اولاً این که جوان بسیجی بیاید و درباره‏ی این‏که: «خوب است دولت مشکلات صنفی دانشجویان را - که به آسانی قابل حل است - حل بکند» صحبت کند یا از این که: «کار علمی در میان بسیج، حمایت و پشتیبانی لازم را پیدا نمی‏کند» گلایه بکند، این من را خوشحال می‏کند؛ این همان توقعی است که ما از بسیج داریم. بسیج یعنی آن عنصر دلسوزی که کشور را متعلق به خود و آینده را وابسته‏ی به تلاش خود می‏داند؛ نگران است،چون صاحبخانه است. اگر در خانه یک شیشه بشکند، ممکن است مهمانها و تماشاکن‏ها خیلی اهمیتی ندهند، اما برای صاحبخانه فرق نمی‏کند که شیشه‏ی کدام اتاق بوده و نگران می‏شود؛ صاحبخانه است دیگر. این نگرانی را من در شما مجموعه‏ی جوان بسیجی، قدر می‏دانم. راجع به مسأله‏ی ورود در سیاست بحث شد. من حالا مطالبی عرض خواهم کرد و امیدوارم که این معنا روشن بشود. به نظر من سئوال ندارد! مگر مجموعه‏ی بسیجی - آن هم بسیجی انقلاب و دانشجوی انقلاب - می‏تواند نسبت به مسائل سیاسی کشور بی‏تفاوت یا بدون موضع و بدون نظر باشد؟! مگر چنین چیزی ممکن است؟! من، شما دانشجوهای بسیجی را توصیه می‏کنم به این که محافظه‏کار نشوید و همواره دانشجو و بسیجی - به همان معنای مثبت و پُرخون و پُرتپش - باقی بمانید. البته دنباله‏ی این که می‏گوئیم «محافظه‏کار نشوید» این است که «ولی هوشیار هم باشید». کاملاً هوشیار باشید. شعار می‏دهید: دانشجو بیدار است! بله، همین توقع هست؛ من می‏خواهم به شما عرض بکنم: بیدار باشید. بیداری دانشجو هم فقط بیزاری از امریکا نیست. امریکا چیست؟ امریکا به معنای یک منطقه‏ی جغرافیایی یا یک ملت مطرح است؟ یا نه، به عنوان یک حجم و هویت سیاسی، امنیتی، تشکیلاتی، فرهنگی که به چشم دیده نمی‏شود؟ آن هم تشکیلاتی با پشتوانه‏ی عظیم مالی و تجربه‏ی فراوان در کار تبلیغات و جنگ روانی. بیزاری از این، بیداری مضاعف لازم دارد. مثل بیداری در میدان جنگ نظامی نیست که شما اگر در سنگر بیدار باشید، به مجردی که دشمن کوچکترین تحرکی نشان داد، او را هدف قرار بدهید. در جنگ فرهنگی، در جنگ سیاسی، در جنگ امنیتی، تحرک دشمن را درست نمی‏توان دید. گاهی اوقات، دشمن کار را به گونه‏ای ترتیب می‏دهد که حرف حقی، از زبان یک نفر صادر بشود! دشمن ناحق و باطل است، پس چرا می‏خواهد این حرف حق از زبان آن شخص صادر بشود؟ چون می‏خواهد پازل خودش را کامل کند. این پازل از صد یا دویست قطعه تشکیل شده؛ یک قطعه‏اش هم همین حرف حقی است که آن شخص باید بزند تا این پازل را کامل کند! اینجا این حرف حق را نباید زد. پازل دشمن را کامل نباید کرد. در این حد هوشیاری لازم است! بله، وارد سیاست بشوید و فکرِ سیاسی کنید؛ اما بسیار هوشیار. دشمن نباید بتواند از هیچ حرکت و اظهار و موضعگیری شما استفاده کند. این، اصل اول و یک خط قرمز است. چه‏طور دشمن را بشناسیم؟ چه‏طور تمایلات او را کشف کنیم؟ چه‏طور بفهمیم که این کار به نفع دشمن یا به ضرر دشمن است؟ این همان نقطه‏ی اساسی است. این همان جایی است که به اهتمام کامل، مطلقاً سهل‏انگاری نکردن و هوشیاری و بیداری کامل احتیاج دارد. اگر هم در جایی برای انسان مطلب روشن نیست، آن جا نباید حرکت کند. اگر دیدید زیر پا محکم است، پا بگذارید؛ اگر دیدید مشکوک است، پا نگذارید. بنابراین محافظه‏کار نباشید، اما هوشیار باشید؛ این، آن خط سیاسی است. البته سخت است و آسان نیست؛ اما شما هم مرد کارِ سختید؛ بسیجی هستید و باید این کار سخت را به عهده بگیرید. ممکن است فلان تشکل دیگر دانشگاهی این ظرفیت را نداشته باشد که حتّی این حرف را بشنود؛ اما شما بعنوان بسیج، باید این ظرفیت را داشته باشید که این کار را بکنید؛ تفاوت شما اینقدر است. ... شما باید بروید و عرصه‏های علمی را، عرصه‏های فناوری را، نوآوری‏های علمی و آفاق شناخته‏نشده‏ی علم را تصرف کنید. البته درس‏نخوانده و کارنکرده نمی‏شود؛ ... البته جوانها حواسشان باشد، من هیچ توصیه نمی‏کنم که شما اولِ درس خواندن بروید و عضو عالی فلان اداره - مشاور وزیر یا غیر آن - بشوید؛ نه، این طور چیزها را اصلاً من قبول ندارم؛ اسم و عنوانی که انسان را از لحاظ اعتبار بالا بیاورد، اما از لحاظ واقعیت در آن چیزی نباشد، فایده‏ای ندارد. ...بسیج دانشجویی نیازهائی دارد؛ نیازهای اصلی و عنصری و اساسی: نیاز اولش به فکر و تحلیل و روشن‏بینی است. فکر، تفکر، اندیشه‏پردازی - یا به قول شماها کارِ تئوریک - در زمینه‏ی مسائل اسلام، در زمینه‏ی مسائل انقلاب، در زمینه‏ی مسائل بین‏المللی و در زمینه‏ی مسائل جاری؛ به طوری که دانشجوی بسیجی، در هر جمع دانشجویی، ذهن روشنتر، زبان گویاتر و ابتکار بیشتری داشته باشد. همان طوری که گفتم و اشاره کردم، حقایق را از ورای جناح‏بندی‏های سیاسی نگاه کنید و ببینید؛ از بالا نگاه کنید و جبهه را ببینید. در یک جبهه‏ی گسترده‏ای که ممکن است طول آن صد کیلومتر باشد، واحدهای گوناگونی هستند؛ یک نفر در یک واحد، فقط خودش را می‏بیند. اما آن کسی که با هلی‏کوپتر از بالا عبور می‏کند، آرایش جنگی مجموعه‏ی این واحدها را می‏بیند. از بالا اوضاع کشور را نگاه کنید؛ آن وقت جای خودتان را درست پیدا می‏کنید که کجا باید باشید، چه کار باید بکنید، به چه چیز باید حساسیت نشان بدهید، به چه چیز باید حساسیت نشان ندهید. همان طور که گفتم گاهی یک حرف حق را نباید زد؛ چون گفتن این حرف، پازل دشمن را تکمیل می‏کند. مواظب باشید در هیچ مرحله‏ای، شما تکمیل‏کننده‏ی پازل دشمن نباشید. یک نیاز دیگر عبارت است از جهاد علمی. جهاد علمی برای شما لازم است. باید در میدانهای علم وارد بشوید؛ وزارتخانه‏ها هم باید کمک کنند؛ معاونتهای تحقیقاتی هم باید کمک کنند؛ معاونتهای اداری مالی دانشگاه‏ها و وزارتخانه‏ها هم باید کمک مالی کنند؛ خود سازمان مقاومت بسیج هم در بخشهایی باید کمک و پشتیبانی کند. یکی دیگر از نیازهای عمده‏ی شما مسأله‏ی اخلاق و معنویت است. شماها جوانهای خوبی هستید؛ این را بدون تعارف می‏گویم؛ انصافاً جوانهای بسیجی ما، جوانهای خوبی هستند. اما خوبی مراتبی دارد. هیچ وقت در خوب بودن و خوب شدن حد نشناسید؛ مرتب در حال بالاتر رفتن باشید. سعیتان این باشد که گناه نکنید. فرائض را با شوق و رغبت انجام بدهید. از یاد خدا غفلت نکنید. با قرآن انس پیدا کنید. در محیطهای گوناگون که با همدیگر هستید، سعی کنید به دینداری و معنویتِ یکدیگر کمک کنید. اگر رفیقی در جایی پایی کج می‏گذارد، او را برادرانه و مشفقانه باز بدارید. عزیزان من! از لحاظ اخلاق خودسازی کنید. انسان با تمرین، همه‏ی کارها را، همه‏ی خلقیات و خوی‏ها را می‏تواند به خودش بدهد؛ بخصوص در فصل جوانی که شما هستید. در فصل ما - فصل پیری - محال نیست، اما خیلی سخت است. در فصل شما نه، خیلی آسان است. اگر بی‏نظمید و بخواهید به خودتان نظم بدهید، آسان است. اگر بخیلید و بخواهید به خودتان سخاوت بدهید، آسان است. اگر بداخلاق و اخم‏رو و ترش‏رو و بهانه‏گیرید و بخواهید به خودتان خوش‏اخلاقی بدهید، آسان است. اگر غیبت‏کننده و ایرادگیرنده‏ی از این و آنید و بخواهید خودتان را نگه دارید، آسان است. با تمرین! با تمرین حقیقتاً می‏توانید به سمت تعالی حرکت کنید؛ به این احتیاج دارید. این جوانهایی که اول وارد دانشگاه می‏شوند، غالباً دلهای پاکی دارند و دلشان هم می‏خواهد که یک کانون معنویتی پیدا کنند و به او بپیوندند؛ بسیج مورد نظر آنهاست و از بسیج توقع دارند. شما به یک معنا، شبیه ما طلبه‏ها هستید: مردم از طلبه‏ها انتظار بیشتری دارند؛ از بسیج هم انتظار بیشتری دارند. پس اخلاق و معنویت هم از نیازهای عمده‏ی شماست! درسهای اخلاقی را در بین خودتان رائج کنید. از اساتید اخلاق و موعظه‏گرها استفاده کنید. البته مواظب باشید در دام عنکبوتهای دنیادار و دکاندار گرفتار نشوید؛ این روزها از این چیزها هم زیاد است: دکاندارهایی که به اسم معنویت، ادعا می‏کنند که امام دیدیم و ...! هیچ واقعیتی هم ندارد. حواستان باشد که اسیر آنها نشوید. از جمله‏ی نیازهای شما، یک مجموعه‏ی اندیشه‏ورز است. من دلم می‏خواهد ما گرته‏برداری از لغات خارجی را کمتر کنیم. متأسفانه کم‏کاری‏های ما موجب شده که گرته‏برداری کنیم. اتاق فکر، درست ترجمه‏ای از انگلیسی است. من دلم نمی‏خواهد کلمه‏ی «اتاق فکر» را به کار ببرم، اما چاره‏ای نیست. یک مجموعه‏ی فکری درست کنید - همان اتاق فکر در مراکز - اینها بنشینند فکر کنند، فکرهای عالی بکنند. از افراد مطمئن، خاطرجمع و خوشفکر استفاده کنید. نشریات بسیج دانشجویی جزو پُرمایه‏ترین و غنی‏ترین نشریات باشد که هر دانشجویی یا هر استادی یا هر کسی بیرون از محیط دانشگاه آن را نگاه کرد، از آن استفاده کند؛ این جزو نیازهای شماست. یکی از نیازها، گزینش افراد باصلاحیت در بخشهای مختلف این تشکیلات بزرگ است. امام (رضوان‏اللَّه‏تعالی‏علیه) همیشه به همه - از جمله به دانشجوها - توصیه می‏کردند که از نفوذی‏ها بپرهیزید؛ واقعش هم همین بود. آن اوایل جزو مجموعه‏های ماهر در نفوذ، اعضای حزب توده بودند که با چاپلوسی و ظاهرفریبی و ریاکاری، خودشان را جا می‏زدند. بعد البته یک عده‏ی دیگر هم از آنها یاد گرفتند و وارد تشکیلاتهای گوناگون و بخشهای مختلف نظام شدند و کار را به جایی رساندند که حاکمیت دوگانه را هم ادعا کردند. شماها که یادتان هست؛ مال چهار پنج سال پیش است. حاکمیت دوگانه، انشقاق، انشقاق در رأس! خیلی چیز عجیبی است! به این جا هم رسیدند. حواستان باشد؛ انشعاب و انشقاق و دودسته شدن خطرناک است؛ یکی به خاطر یک فکری از مجموعه‏ای جدا بشود، باز یکی دیگر از آن طرف به خاطر یک فکر دیگر جدا بشود؛ در حالی که این فکرها ممکن است درست هم باشد، اما آنقدر اهمیت نداشته باشد که انسان این یکپارچگی را به خاطر آن به هم بزند. بنده که عرض کردم اتحاد ملی، خوب، اتحاد ملی برای شما دانشجویان بسیجی از همین بسیج خودتان شروع می‏شود: اتحاد سازمانی و تشکیلاتی. نگذارید شما را تکه‏تکه و پاره‏پاره کنند. و یک توصیه هم که واقعاً به آن احتیاج دارید - با اینکه شماها بسیجی هستید و تحرک شما زیاد است - این است که مراقب باشید تحرک خود را از دست ندهید و از تنبلی بپرهیزید؛ این چیز مهمی است. تن‏آسایی نکردن، چیز مهمی است. ...»(

 

میرمیران


تز سیاسی مسیحیت، یهود و زرتشت برای سیاست؟

به نام خدا تز سیاسی مسیحیت برای دولت و حکومت چیست ؟ نظریه دو شمشیر چه جایگاهی در این نظریه دارد آیا دین یهود داییه حکومت داری دارد ؟ چه نظریه سیاسی از این دین وجود دارد دین زرتشت درباره حکومت نظری دارد ؟

دانشجوی گرامی ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز ، پیش از پرداختن به پاسخ این سوال ابتدا لازم است این نکته را درمورد دیدگاه کلی ادیان نسبت به پیوند یا عدم پیوند دین و سیاست متذکر گردیم که بر اساس آنچه از آموزه های دین مبین اسلام بر می آید همه ادیان آسمانی حتی ادیانی که امروزه به دلیل تحریفات رخ داده ادعای جدایی دین از سیاست دارند در اصل دارای آموزه هایی بوده اند که بر پیوند دین و سیاست تاکید دارد به عنوان مثال خداوند متعال وقتی هدف از ارسال انبیاء را بر می شمارد اهدافی از قبیل اجتناب از طاغوت ، برقراری حکومت عدل و قسط و ... را به عنوان هدف آنها بر می شمارد . همچون این آیه : (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ)؛ حدید (57)، آیه 25. «به راستى که پیامبران را با پدیده‏هاى روشن‏گر فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن نیروى سخت و سودهاى فراوان براى مردم است، پدید آوردیم». و یا آیه 47 سوره یونس که می فرماید : «لکل أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ » و یا آیه 36 سوره نحل که می فرماید : « وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا منهم أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت » و دهها آیه و روایت دیگر که اثباتگر این نکته می باشد که در همه ادیان آسمانی میان دین و سیاست پیوند وثیق وجود دارد ولی متاسفانه به دلیل انحرافی که در این ادیان به وجود آمده است شاهد ارائه دینی هستیم که یا اساسا با هر گونه سیاست و حکومتی بیگانه است و یا اینکه به گونه ای غلط این پیوند مطرح شده است وباعث بروز فجایعی همچون قرون وسطا گشته است .

به هر حال آنچه در مورد نگاه ادیان مختلف نسبت به سیاست و حکومت مطرح می شود با توجه به ادیان موجود یعنی ادیان تحریف شده می باشد که بر این اساس می توان به این سوال به این صورت پاسخ داد :

1 – دین مسیحیت و سیاست :

رابطه دین مسیحیت و سیاست از جمله پیچیده ترین و مشکل آفرین ترین بحث هایی بوده است که در طول تاریخ دین مسیحیت به ویژه تا پایان قرون وسطا مطرح بوده است به عنوان مثال در آموزه های مسیحیت تحریف شده از طرفی تفکیک میان حوزه دیانت و سیاست به رسمیت شناخته شده است و مسیحیت صرفا برای تعالی اخلاقی انسان ها و یا آموزه هایی همچون نجات بشریت در اثر فدایی شدن مسیح و اموری از این دست معرفی شده است . اما از طرف دیگر با رسمیت یافتن مسیحیت در آغاز قرون وسطا و دخالت ارباب کلیسا در سیاست ، دامنه این دخالت ها به اندازه ای گسترش می یابد که در عمل به نزاع و تنش میان کلیسا و حکومت منجر می گردد . یکی از محققان در زمینه رابطه میان کلیسا و سیاست چنین می نگارد :

«مسیح دین را از دولت جدا کرد و هر یک را بر حوزه معینی از زندگی آدمی فرمانروا شناخت بدین سان که کار دین را رهبری زندگی معنوی و تامین رستگاری آن سرایی انسان و وظیفه دولت را رهبری زندگی مادی و نگاهداری نظم و پاسداری عدل دانست . معنی گفته معروف مسیح که «به مسیح بدهید آنچه مسیح راست و به قیصر بدهید آنچه قیصر راست» همین بود که مومنان مسیحی باید حساب دین را از دولت جدا کنند بدین گونه دین مسیح جامعیت قدرت سیاسی را در جامعه کهن بر هم زد . ولی مشکل بزرگی که تا نزدیک به هزار سال پس از مرگ مسیح در برابر پیروان او قرار داشت این بود که کلیسا یعنی جامعه مومنان باید چه رابطه ای با دولت داشته باشد . تا زمانی که مسیحیان کم شماره و ناتوان بودند برای آنکه از آزار رومیان در امان باشند خود را فرمانبر قیصر و کارگزارانش می دانستند به ویژه که مسیح نیز ایشان را از سرکشی در برابر دولتها برحذر داشته و گفته بود «هر کس شمشیر برکشد کشته خواهد شد» ... با این همه در سال 313 میلادی کنستانتین امپراتور روم مسیحیت را در شمار ادیان مجاز اعلام کرد ... اگر چه از برکت این تحولات مسیحیان از بیم آزار و کشتار رهیدند ولی مشکل دیرین رابطه کلیسا و دولت پیچیده تر شد و دردسردهای بزرگتری برای مسیحیان پدید آورد . تا آن زمان کلیسا اگر چه از آزادی عمل محروم بود دست کم این ایمنی را داشت که دولتیان در امور اعتقادی آن دخالت نمی کردند ولی اینک که امپراتور در سلک مسیحیان در آمده بود به خود حق می داد که در کارهای کلیسا دخالت کند و این امر برخوردهای فراوانی را میان دولتیان و کشیشان سبب می شد .»(بنیاد فلسفه سیاسی در غرب ، سید حمید عنایت ، ص131)

از طرفی در شرایط جدید که زمان قدرت گیری ارباب کلیسا بود اوضاع به اندازه ای تغییر کرد که دانشمندان مسیحی همچون آمبروسیوس قدیس اعتقاد پیدا کردند که همه مسیحیان از جمله حاکمان باید تابع اراده کلیسا باشند و به همین جهت «آمبروسیوس چندین بار در برابر تئودوسیوس امپراتور روم ایستادگی کرد»(همان ، ص132)

در این زمان دیدگاه های مختلفی در زمینه رابطه کلیسا با دولت مطرح شد که یکی از آنها نظریه دوشمشیر بود . پیشینه تاریخی این نظریه به رم باستان برمی گردد اما نظریه دو شمشیر تحت تأثیر پاپ های اینوسان سوم (1216 - 1198) و بوینفاس هشتم (1303 - 1294) آموزه رسمی کلیسا شد و کاملترین صورت بندی خود را در فرمان مشهور «سلطنت روحانی واحد» در 1302 پیدا کرد در واقع این فرمان دو قدرت روحانی و دنیوی را متمایز می ساخت و هر دو قدرت را به کلیسا و به پاپ اعطا می کرد البته قدرت اولی را پاپ به طور مستقیم اِعمال می کرد و قدرت دوّمی را شهریاران، اما زیر ولایت پاپ؛ براساس این فرمان قلمرو سیاسی تابع قدرت روحانی شد و بر تفوق قدرت روحانی تأکید گردید(موریس، باربیه، دین و سیاست در اندیشه مدرن، ترجمه امیر رضایی، 1384، ص 27. نقل از نقل از روحانیت کاتولیک و دکترین ولایت پاپی ، رضا عیسی نیا ، پگاه حوزه ، 11 آبان 1387، شماره 242)

2 – یهود ، سیاست و حکومت :

بر خلاف آئین مسیحیت که رابطه دین و سیاست در آن تحولات گاه متعارضی را شاهد بوده است ، در مورد پیوند سیاست و حکومت با یهودیت می توان به راحتی اظهار نظر کرد . چرا که پیامبر این دین یعنی حضرت موسی ع ، بر علیه حاکم زمانه یعنی فرعون قیام کرد و بنی اسرائیل را از چنگال وی خارج ساخت و آنگاه رهبری قوم را بر عهده گرفت و حکومتی بسان حکومت های دیگر برقرار ساخت که در آن تشکیلاتی همچون قضاوت ، نظامی گری و ... وجود داشت که به پاره ای از آنها در تورات و حتی قرآن اشاره شده است . همچنین «پس از حضرت موسی ع حضرت یوشع بن نون ع به امر خدا به رهبری قوم برخاست . وی از رود اردن که از شمال به جنوب فلسطین کشیده شده است گذشت و بلاد کنعان و حدود آن را فتح کرد . پس از حضرت یوشع ع مردان بزرگی در بنی اسرائیل به رهبری مردم اشتغال داشتند که داوران بنی اسرائیل نامیده می شدند . آنان عموما سمت پیامبری یا پادشاهی نداشتند . آخرین داور بنی اسرائیل حضرت سموئیل ع دو پسر داشت که شایستگی رهبری قوم را نداشتند . از این رو مردم از آن حضرت درخواست کردند که پادشاهی برای آنان برگزیند . درواقع بنی اسرائیل در آن زمان پادشاهی نداشتند . سموئیل پس از اصرار زیاد مردم از طرف خدا جوانی را به پادشاهی آنان نصب کرد . نخستین پادشاه بنی اسرائیل حدود 1030 سال قبل از میلاد انتخاب شد . نام این پادشاه در عهد عتیق (کتاب اول سموئیل باب 9 به بعد) شائول و در قرآن کریم طالوت است»(آشنایی با ادیان بزرگ ، حسین توفیقی ، ص 89)

پس از طالوت نیز پادشاهان بزرگی همچون داوود و سلیمان که در عین حال پیامبران الهی بودند به حکومت رسیدند که نشان می دهد بر خلاف آئین مسیحیت که حوزه دخالت دین و سیاست را از هم جدا می سازد ، در دین یهود میان این دو حوزه ارتباط محکمی وجود دارد هر چند اگر مسیحیان که آموزه های عهد عتیق را به عنوان بخشی از اعتقادات خود قبول دارند به همین دیدگاه عمل نمایند قاعدتا بایستی تغییرات جدی در دیدگاه خود در زمینه نظریه جدایی حوزه دین و حکومت داشته باشند .

3 – دین زرتشتی ، سیاست و حکومت :

از آنچه از تاریخ دین زرتشتی به ویژه در خاستگاه و محل بالندگی آن یعنی ایران بر می آید می توان متوجه شد که نه این دین داعیه ای برای تصاحب قدرت و سیاست داشته است و نه اینکه در طول تاریخ ، اقدام به چنین کاری نموده است و عمده وظایفی که روحانیون زرتشتی در ارتباط با جامعه داشته اند عبارت بوده است از نظارت بر اجرای آیین ها و تشریفات زرتشتی به همان گونه که امروزه نیز می توان آن را در میان جامعه زرتشتیان مشاهده کرد . کریستن سن در فصل دوم کتاب خویش در مورد وظایف اجتماعی روحانیون زرتشتی می نویسد:

«روحانیون در روابط خود با جامعه وظایف متعدد و مختلف داشته اند، از قبیل اجرای احکام طهارت و اصغاء اعترافات گناهکاران و عفو و بخشایش آنان و تعیین میزان کفارات و جرائم و انجام دادن تشریفات عادی هنگام ولادت و بستن کستیک (کمربند مقدس) و عروسی و تشییع جنازه و اعیاد مذهبی. . . روزی چهار بار بایستی آفتاب را ستایش و آب و ماه را نیایش نمود. هنگام خواب و برخاستن و شستشو و بستن کمربند و خوردن غذا و قضای حاجت و زدن عطسه و چیدن ناخن و گیسو و افروختن چراغ و امثال آن بایستی هر کسی دعایی مخصوص تلاوت کند.

آتش اجاق هرگز نبایستی خاموش شود و نور آفتاب نبایستی بر آتش بتابد و آب با آتش نبایستی ملاقات نماید و ظروف فلزی نبایستی زنگ بزند زیرا که فلزات مقدس بودند. اشخاصی که به جسد میت و بدن زن حائض یا زنی که تازه وضع حمل کرده- مخصوصاً اگر طفل مرده از او به وجود آمده باشد- دست می زدند بایستی در حق آنها تشریفاتی اجرا کنند که بسی خستگی آور و پرزحمت بود. » (ایران در زمان ساسانیان، ص 141 نقل از مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 198)

البته از شواهد و قرائن اینچنین به دست می آید که روحانیت زرتشتی اگر چه اقدامی برای تصاحب قدرت سیاسی نداشته اند اما از زمان ساسانیان که قدرت روحانیون زرتشتی به شدت بالا گرفت روابط میان دستگاه حکومت و مذهب نیز دچار تحولاتی شد و منازعاتی در این زمینه به وجود آمد به طوری که می توان گفت همان منازعات میان دستگاه کلیسا و قدرت سیاسی مسیحیت ، در ایران قبل از اسلام به وجود آمد که به نظر می رسد عامل آن تفکیک قدرت سیاسی از قدرت مذهبی در ذات این دو دین و مشکلات تعریف حوزه های اختیارات هر کدام از این دو دستگاه در دوره هایی که علیرغم حالت اولیه ، دین در سیاست دخالت داده می شد می باشد . در مورد وضعیت رابطه میان قدرت سیاسی و قدرت مذهبی سعید نفیسی چنین می نویسد :

«پیش از پادشاهی این خاندان، همه ی مردم ایران پیرو دین زردشت نبودند و اردشیر بابکان چون موبدزاده بود و به یاری روحانیان دین زردشت به سلطنت رسید، به هر وسیله که بود دین نیاکان خود را در ایران انتشار داد و چون پایه ی تخت ساسانیان بر پشتیبانی موبدان قرار گرفت، از آغاز روحانیان نیروی بسیاری در ایران یافتند و مقتدرترین طبقه ی ایران را تشکیل دادند و حتی بر پادشاهان برتری یافتند، چنانکه پس از مرگ هر پادشاهی تا از میان کسانی که حق سلطنت داشتند کسی را برنمی گزیدند و به دست خود تاج بر سرش نمی گذاشتند به پادشاهی نمی رسید. به همین جهت است که از میان پادشاهان این سلسله تنها اردشیر بابکان پسرش شاپور را به ولیعهدی برگزیده است و دیگران هیچیک جانشین خود را اختیار نکرده و ولیعهد نداشته اند، زیرا اگر پس از مرگشان «موبدان موبد» به پادشاهی وی تن در نمی داد به سلطنت نمی رسید. در تمام این دوره پادشاهان همه دست نشانده ی «موبدان موبد» بودند و هر یک از ایشان که فرمانبردار نبود دچار مخالفت موبدان می شد و او را بدنام می کردند، چنانکه یزدگرد دوم که با ترسایان بدرفتاری نکرد و به دستور موبدان به کشتار ایشان تن در نداد، او را «بزهکار» و «بزهگر» نامیدند و همین کلمه است که تازیان «اثیم» ترجمه کردند و وی پس از هشت سال پادشاهی ناچار شد مانند پدران خود با ترسایان ایران بدرفتاری کند.»( تاریخ اجتماعی ایران ، ج /2ص 19.نقل از همان ، ص 158)

بنابر این بر اساس شواهد تاریخی می توان دریافت که دین زرتشتی فاقدنظریه سیاسی بوده و دستگاه روحانیت زرتشتی نیز خود عهده دار سیاست و حکومت نمی شد بلکه عمده تلاش وی بر نفوذ در این دستگاه به منظور تاثیر گذاری در آن و اجرایی کردن منویات خود در جامعه به ویژه در مواردی که نیازمند قوه قهریه می باشد بود .

 

میرمیران