سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

الف) رؤیت عمل: برخی آیات دلالت دارند بر این که انسان خود عمل را می بیند؛ مانند: «و من یعمل مثقال ذرةٍ خیراً یره و من یعمل مثقال ذرةٍ شراً یره(18) »؛ هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند، همان را می بیند و آن کس که به مقدار ذره ای بدی ورزد همان را خواهد دید. ظاهر این آیه این است که هر کس عمل خود را می بیند. «یوم ینظر المرء ما قدمت یداه...(19)»؛ روزی که انسان می نگرد به آن چه از پیش فرستاده است.
ب) یافتن عمل: آیاتی که تعبیر به یافتن عمل در قیامت دارد؛ مانند: « و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله إن الله بما تعملون بصیر(20)»؛ هر چه برای خود پیش فرستید، نزد خدا خواهید یافت؛ خداوند به اعمال شما بینا است.
ج) توفی: آیاتی که تعبیر «توفی» در آن به کار رفته و بر دریافت کامل عمل دلالت دارند؛ مانند:
«ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون(21)»؛ هر کس هر چه کسب کرده است، در آخرت به او پرداخت می شود و به آنان ستم روا نمی گردد.
د)جزا بودن نفس عمل: آیاتی که دلالت دارند که خود عمل جزای انسان است؛ مانند: «لیجزی الله کل نفس ما کسبت إن الله سریع الحساب(22)»؛ تا خداوند به هر کس آن چه را به دست آورده است جزا دهد، خداوند حسابرس سریعی است. ظاهر آیه این است که خود عمل پاداش انسان است؛ زیرا تعبیر«بما کسبت»، ندارد بلکه به «ما کسبت» تعبیر کرده است. «و لا تجزون إلا ما کنتم تعملون(23)»؛ جز آن چه انجام می دهید، پاداشی به شما داده نخواهد شد. در این آیه شریفه هم جزا، خود عمل شمرده شده است« ما کنتم تعملون»؛ نه نتیجه آن « بما کنتم تعملون».
هـ) اموال در آخرت: دسته‌ای ازآیات دلالت دارند بر این که اموالی که در معصیت خدا مصرف یا ذخیره شوند، خود در قیامت عذاب دوزخیان و اموالی که در اطاعت خدا انفاق گردند، پاداش اهل بهشتند. «إن الذین یأکلون اموال الیتمی ظلماً إنما یأکلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیراً(24)»؛ آنان که اموال یتیمان را به ستم می خورند (در واقع) آتش می خورند و به زودی در شعله‌های آتش می‌سوزند. «والذین یکنزون الذهب والفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم. یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون(25)»؛ آنانی را که زر و سیم را می انبارند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب سخت الهی بشارت ده! روزی که آن زر و سیم را در آتش می گدازند و پیشانی و پهلو و پشت شان را با آن داغ می کنند (و به آنان گفته می شود:) این همان بود که برای خود می انباشتید پس بچشید آن چه را که انباشته بودید. «و ما تنفقوا من خیر یوف الیکم و انتم لا تظلمون(26)»؛ و هر چیزی را که انفاق کنید به طور کامل به شما پرداخت می‌شود و به شما ستم نخواهد شد.
ظاهر این پنج دسته آیات این است که بین اعمال اختیاری انسان و نتایج اخروی آن، رابطه تکوینی و حقیقی برقرار است و این رابطه تکوینی بالاتر از رابطه علت و معلول و رابطه بین شیء و آثار آن است. دقت درنوع بیان آیات، نشان‌گر نوعی رابطه عینیت بین اعمال و پیامدهای اخروی آن است. باید دانست که مقصود از «عینیت» این نیست که اعمال با همین صورت دنیوی بر ما ارائه می شود؛ همانند این که کسی که در راه خدا کشته شده است، در قیامت صحنه کشته شدن خود را ببیند یا کشته شود؛ بلکه صورت دنیوی تبدیل به صورت اخروی وملکوتی می شود؛ اما درک کیفیت و نحوه رابطه اعمال با صورت اخروی آن ها، برای ما مشخص نیست؛ بنابر این، صورت اخروی اعمال ما:
مرتبه ای از وجود است در عالمی دیگر، که آن عالم برای ما ناشناخته است، اما هر چه هست از موجودی که در این جهان است به وجود می آیدو شکل دهنده ی آن ایمان، عمل صالح و نیت ناب و زلال «الله» یا کفر و عصیان و نیت شیطانی است.(27)
تجسم اعمال
چنانچه گفته شد، رفتار اختیاری انسان صورت اخروی متناسب با عمل و انگیزه عمل دارد که از آن، در اصطلاح، به تجسم اعمال یاد می شود. تجسم اعمال را چنین تعریف کرده اند: «تجسم اعمال به معنای به شکل جسم و پیکر در آمدن موجودات غیر مادی؛ مانند عقاید، اخلاق و اوصاف و افعال و آثار انسان است(28)»؛ بنابراین، از بررسی مجموع آیات وکنار هم نهادن آن‌ها، به دست می‌آید که بین دنیا و آخرت رابطه عینیت برقرار است؛ اما درک چگونگی این رابطه، در توان عقل ما نیست. با این حال، این اندازه روشن است که حلقه پیوند این دومرحله ازحیات، نفس فنا ناپذیر انسان است؛ زیرا اعمال، عقاید و اخلاق، با نفس انسان ارتباط دارند و این ارتباط، نفس انسان را شکل می دهد و ملکات و حالت‌های نفسانی در انسان پدید می‌آورد.
دیدگاه علامه طباطبایی: او معتقد است که «جزای اعمال» آثار و مقتضیات خود نفس است؛ زیرا در اثر عقاید، اخلاق و رفتارهای گوناگون، ملکات متناسب با آن رفتارها در نفس به وجود می‌آید که آثار ویژه ای دارند و آن آثار، همان ثواب و عقاب اخروی می باشند. وی این مطلب را به تفصیل مطرح کرده که می توان آن را به صورت زیر خلاصه کرد:
1- قوانین و مجازات های شرعی، برای سهولت فهم مردم، در ظاهر به صورت مجازات های قراردادی بیان شده اند.(29)
2- در عین حال، قرآن کریم حقیقت ژرفی را که در پشت این ظواهر قرار دارد، برای استعداد های عالی بیان کرده است. آن حقیقت این است که میان اعمال و مجازات اخروی رابطه حقیقی، یعنی، رابطه عینیت برقرار است.(30)
3- مجازات های اخروی آثار و ملکات نفسانی خود انسان است؛ زیرا اعمال، عقاید و اخلاق در نفس ملکاتی را ایجاد می کند که در قیامت به صورت پاداش و کیفر مجسم می شوند.(31)
4- این آثار و ملکات و صورت های اخروی، در دنیا نیز وجود دارد، اما عموم افراد در غفلتند و نمی توانند این صورت ها را ببینند؛ در قیامت پرده‌ غفلت کنار می رود و انسان، حقیقت اعمال و ملکات حاصل از آن را می‌بیند.(32)
5- زندگی اخروی تابع زندگی دنیوی است.(33)
بنابر این، انسان در دنیا همچون ماده خامی است که در کارخانه اعمال اختیاری خود، شکل می گیرد. او گرچه استعدادها و قابلیت های خاصی دارد؛ اما این استعدادها نیاز به پرورش و ایجاد زمینه شکوفایی دارد و اراده و اختیار انسان در ایجاد این زمینه نقش اصلی دارد.
بیان ملا صدرا: ایشان در پرتو اصالت وجود و پذیرش اصل حرکت جوهری، حقیقت یادشده را این گونه تبیین می کند که انسان در دنیا «یک نوع» است؛ اما در آخرت، به صورت‌ها و انواعی بی شمار در می‌آید؛ زیرا صورت نفسانی انسان همچون ماده ای است که استعداد پذیرش صورت های مختلف اخروی را دارد. نفس انسان بر حسب عقاید، رفتارها، اوصاف و ملکاتی که دارد، واجد هیأت و حالتی می شود که متناسب با صورت های اخروی خاص است. ملاصدرا به آیه «یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً(34)» تمسک می کند. عذاب ها و نعمت های اخروی نیز صورت های اخروی ملکاتی است که انسان در دنیا به دست آورده است.(35)
دیدگاه علامه جوادی آملی: علامه جوادی آملی -دام ظله- نیز هستی ابدی انسان را مجموعه ای مرتبط و یک پارچه ای می داند که با مرگ و سفر آخرت در آن هیچ انقطاعی پدید نمی آید. رابطه دنیا و آخرت رابطه ای است که اول و آخر انسان در یک مسیر قرار دارد و در حقیقت دنیا و آخرت دو چهره یک واقعیت است. عالم آخرت عالم ظهور و بروز باطن ها و تجسم اعمال انسان ها است. «یوم تبلی السرائر» روزی برای انسان خواهد آمد که کوچک ترین رفتار گذشته او مورد غفلت قرار نمی گیرد، چون انسان به وسیله اعمال خود، ماهیت و حقیقت آینده وجود خویش را می سازد و همه عقاید، اخلاق، رفتار، گفتار و نوشتارش در همه امور اخروی، اجتماعی، سیاسی، معیشتی، حکومتی، اقتصادی و فرهنگی نقش دارد. آدمی در واقع حقیقتی برای خود می سازد که در این عالم نمی تواند به آن پی ببرد؛ اما در آخرت کاملاً آن حقیقت آشکار می شود.(36)
بازتاب اعمال انسان در دنیا
ضرورت مرجعیت دین در تعیین شیوه زندگی دنیوی از منظر رابطه عینی و تکوینی بین دنیا و آخرت بررسی شد. طبق این بیان، چون دنیا وآخرت دوحوزه جدا وبدون ارتباط نیستند؛ بلکه بین آن‌ها رابطه عینیت برقرار است، پس، اصلاح آخرت وهدایت انسان به سوی کمال وسعادت اخروی، بدون توجه به شیوه‌ رفتار و نوع زندگی دنیوی امکان ندارد. ازسوی دیگر، بدون شک ابزار ادراکی انسان؛ یعنی، عقل، حس و شهود از درک تفاصیل زندگی انسان در آخرت و نیز تأثیراتی که هرکدام از رفتارهای انسان در سرنوشت اخروی وی دارد، عاجز است؛ از این‌رو، انسان ناگزیر است که درتعیین شیوه‌ زندگی خود به دین مراجعه کند؛ پس سعادت اخروی بدون گزینش زندگی متناسب در دنیا، قابل دست‌رسی نیست و تشخیص این تناسب بدون دین امکان ندارد؛ زیرا تنها کسی از این تناسب آگاهی دارد که بر آغاز و فرجام حیات انسان؛ یعنی، دنیا و آخرت احاطه داشته باشد وکسی جز خدا چنین احاطه‌ا‌ی ندارد. خداوند برنامه زندگی متناسب با آ خرت را در قالب دین، از طریق فرستادن انبیا و کتاب‌های آسمانی، برای بشر ارائه کرده‌است.
تاکنون از راه تفکیک نا‌پذیری دنیا و آخرت، ضرورت استناد به دین در تدبیر زندگی دنیا اثبات گردید. راه دیگر برای ضرورت مرجعیت دین در رفتار های فردی و اجتماعی، تأثیر رفتار انسان در رخدادها و حوادث طبیعی و پدیده‌های اجتماعی است. اساس و مبنای هستی شناسانه این سخن، اصول ذیل است:
اولاً، در همه هستی قانون علیت حاکم است؛ هر پدیده ای علت و سبب ویژه ای دارد.
ثانیاً، دایره علیت محدود به علت‌ها و اسباب مادی نیست؛ گستره علیت شامل علت‌ها و اسباب غیر مادی نیز می شود؛ و بلکه در هر پدیده‌ مادی علت حقیقی، آن علل غیر مادی هستند و امور مادی از قبیل علل زمینه ساز می باشند.
با توجه به این دو مقدمه، از دیدگاه عقل ممکن است رفتار انسان ها در حوادث و پدیده های این جهان، از قبیل باران، سیل، زلزله، قحطی، فراوانی، ابتلا به مصائب یا پیشامدهای خوش آیند، تأثیر داشته باشد. قرآن و متون دینی در موارد زیادی بر وجود این تأثیر و رابطه تأکید می کند و رخدادهای طبیعی یا اجتماعی را به کردار انسان مستند می سازد. قرآن یک اصل کلی را در مورد تغییر و دگرگونی شرایط زندگی بیان می کند:
«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم(37)»؛ خداوند حال هیچ گروهی را تغییر نمی دهد تا زمانی که خود آن گروه حال شان را تغییر دهند.
علاوه براین قاعده کلی، قرآن موارد ویژه‌ای از ارتباط بین رفتار و حالات زندگی انسان درآسایش وریزش برکات الاهی یا نزول بلاها وسررسیدن خشم الاهی را بیان می کند. از باب نمونه، برخی از آیاتی که به این رابطه اشاره دارد، می‌آوریم:
1- تأثیر ایمان و تقوا در افزایش نعمت ها
«و لو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض(38)». چنانچه مردم شهرها همه ایمان می‌آوردند و پرهیزکار می‌شدند، همانا درهای برکات آسمان و زمین را بر آنان می گشودیم.
2- تأثیر نافرمانی خدا در نزول عذاب الهی
«و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیراً(39)»؛ ما چون بخواهیم اهل شهر و دیاری را هلاک سازیم به سرمایه داران آنان امر می‌کنیم، آن گاه سرمایه داران راه فسق و تبه کاری را در پیش می‌گیرند. در این حال تنبیه و عقاب بر آنان لازم می شود و همه را هلاک می‌کنیم.
3- گسترش فساد در اثر رفتار انسان ها
«ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون(40)». تباهی در اثر رفتار مردم در خشکی و دریا آشکار شده است؛ خداوند می‌خواهد کیفر بعضی از اعمال شان را به آنان بچشاند؛ شاید به سوی خدا باز گردند.
4- گرفتاری ها نتیجه رفتار خود انسان
«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر(41)»؛ هرگونه مصیبتی که به شما می رسد، از کردار بدی است که دست های شما انجام داده است؛ در صورتی که خدا بسیاری از اعمال ناشایست را می بخشد.
دنیا داری کافران و فقر مؤمنان
شاید در این جا این سؤال مطرح شود که با این بیان، باید مؤمنان، همیشه، بیشتر از کافران از انواع نعمت ها و رفاه ظاهری برخوردار باشند و کمتر گرفتار سختی ها و مصائب گردند؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا بسیاری از جامعه های آلوده به کفر و گناه نسبت به بسیاری از کشورهای اسلامی از رفاه و آسایش بیشتری بهرمندند و کشورهای اسلامی و ملت های مسلمان از بسیاری جهات- دست کم در این روزگار- در سطح پایین‌تر قرار دارند.
پاسخ اول: باید توجه داشت که آسایش دنیوی فقط به اموری مانند خوراک و مسکن خلاصه نمی‌شود، بلکه مواردی مانند آرامش روانی، خانوادگی، اجتماعی و مانند آن را هم شامل می‌شود که در این موارد، مشکلات غیر مؤمنان اگر از ایمان داران بیشتر نباشد،کمتر نیست. صرف نظر از این تذکر کلی، تأثیر رفتار انسان در حوادث سود آور یا زیان بخش علت تامه نیست؛ بلکه عوامل دیگر از قبیل عوامل محیطی، تلاش فردی و انسجام و همکاری جمعی نیز در سرنوشت ملت ها کارسازند.
پاسخ دوم: یکی از سنت های الاهی، سنت امتحان و آزمایش انسان‌ها است. بر اساس آیات و روایات، خداوند متعال برای تکامل و افزایش ایمان و پاداش مؤمنان، زدودن گناهان آنان، و دور کردن آنان از غرور و غفلت، بندگان مؤمن خود را به مشکلاتی دچار می‌سازد: « و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة(42)»؛ شما را با شرور و خیرات آزمایش می‌کنیم.
پاسخ سوم: یکی از راه های کیفر و عذاب الاهی سنت «استدراج» است. سنت استدراج این است که خداوند ستمگران و اهل فساد را مدتی مهلت می دهد تا آنان بیشتر در فساد و طغیان گرفتار شوند و در نتیجه کفر و عذاب آن ها چند برابر گردد. قرآن دراین زمینه می فرماید:
«و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین(43)»؛ کافران نپندارند که مهلتی که به آنان می دهیم به سود آنان است. تنها از این رو به آنان مهلت می دهیم که بیشتر به گناه آلوده شوند و در پی آن عذابی خوارکننده خواهند داشت.
و نیز می فرماید:
«و لا یغرنک تقلب الذین کفروا فی البلاد؛ متاع قلیلٌ ثم مأواهم جهنم و بئس المهاد(44)»؛ تحولات گوناگون کافران تو را نفریبد. دنیا متاعی اندک است و پس از این جهان جایگاه آنان جهنم است و چه بد آرامگاهی است.
آیت الله مصباح یزدی - دام ظله- در این باره می گوید:
این سنت (سنت املاء و استدراج) که می توان آن را یکی از مصادیق سنت «زیادت ضلالت» و امداد اهل باطل درجهت باطل هم قلمداد کرد، بدین معنا ست که خدای متعال بر نعمت‌های مادی و دنیوی اهل باطل می افزاید تا فریفته و مغرور گردند و در راه خود پابرجا تر و استوار تر شوند و بر کفر و کفران و ظلم و عصیان خود بیفزایند و استحقاق عذاب و عقاب بزرگتر و دردناک تری را بیابند.(45)
پاسخ چهارم: پاسخ دیگر به این اشکال از طریق «سنت امهال» است. توضیح این که: خداوند متعال به خاطر مصالحی که ما از همه آن ها آگاهی نداریم، در کیفر و عذاب ستمگران و تبه کاران شتاب نمی کند؛ بلکه به آنان تا مدتی فرصت و مهلت می دهد. در خلال این مدت ممکن است گروهی از آنان توبه کنند و دست از سرکشی و نافرمانی بردارند و به سوی بندگی و تقوا بازگردند. همچنین امکان دارد از میان نسل این گروه سرکش و نافرمان، گروهی خداجو و اهل ایمان و تقوا به وجود آید.(46) قرآن در این مورد می فرماید:
«و لو یؤاخذ الله بظلمهم ما ترک علیها من دابة و لکن یؤخرهم الی اجلٍ مسمی فإذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعةً و لا یستقدمون(47)»؛ اگر خدای متعال مردم را به ستم شان مؤاخذه می‌کرد، بر روی زمین جنبنده ای باقی نمی گذاشت؛ ولی تا مدت معین مهلت شان می دهد و چون مدت شان سر آید، نه لحظه‌ای دیرتر (از میان) می روند و نه لحظه زودتر.
و نیز می فرماید: « و لو یؤاخذ الله الناس بما کسبوا ما ترک علی ظهرها من دابة و لکن یؤخرهم الی اجل مسمی فإذا جاء اجلهم فإن الله کان بعباده خبیراً بصیراً(48)»؛ اگر خدای متعال مردم را به آن چه مرتکب می شوند، مؤاخذه می‌کرد بر روی زمین جانوری باقی نمی گذاشت؛ ولی (مؤاخذه) آنان را تا سر حدی معین به تأخیر می اندازد و چون سرآمد شان در رسد، خدای متعال به بندگانش بینا است.
نکته: در این مقام بیان این نکته مناسب است که فرصت دادن و «سنت امهال» الاهی همان گونه که از دو آیه یاد شده پیدا است، تا مدت معین و محدودی است، تا در این مدت زمینه بازگشت و خود سازی فراهم باشد. اگر اهل طغیان و تبه کاران در این مدت باز هم به طغیان و سر کشی ادامه بدهند، آن گاه سنت دیگر الاهی که عبارت است از سنت «استیصال» (ریشه کنی) سراغ آن ها می آید. سنت استیصال از قوانین و سنت های قطعی و تغییر ناپذیر الاهی است که با نابودی کفار به پیروزی نهایی اهل حق و مؤمنان می انجامد.(49) قرآن در این زمینه به بندگان خود هشدار می دهد که با سیر و مطالعه سرنوشت گذشتگان، درس عبرت بیاموزند تا نپندارند که این مهلت به پایان نمی رسد.
«قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین(50)»؛ پیش از شما ملت هایی بودند و رفتند، در اطراف زمین گردش کنید تا ببینید که آنان وعده های خدا را تکذیب کردند، چگونه هلاک شدند. و نیز: «الم یرو کم اهلکنا من قبلهم من قرن مکناهم فی الارض مالم نمکن لکم و ارسلنا السماء علیهم مدراراً و جعلنا الانهار تجری من تحتهم فاهلکناهم بذنوبهم و انشأنا من بعدهم قرناً آخرین(51)»؛ آیا ندیدند که ما پیش از ایشان چه بسیار گروهی را هلاک نمودیم و حال آن که در زمین به آن ها قدرت و تمکینی داده بودیم که شما را نداده ایم و از آسمان بر آن ها باران رحمت فرستادیم و نهر ها در زمین جاری ساختیم؛ پس به سبب نافرمانی شان آنان را هلاک نمودیم و گروه دیگر را به جای آن ها پدید آوردیم.
پاسخ پنجم: واقعیت این است که جوامع اسلامی، درعمل با آموزه‌های نجات بخش اسلام، به ویژه ابعاد اجتماعی آن فاصله بسیار دارند؛ آموزه هایی از قبیل امر به معروف و نهی از منکر، تأکید بر اتحاد امت اسلامی،سفارش اسلام به تعاون و همیاری، سفاش اسلام به فراگیری دانش های مورد نیاز جامعه، لزوم آمادگی نظامی دربرابر دشمنان و جز این ها، دربین مسلمانان غالباََ متروک ومهجور است. به گواهی تاریخ تا آن زمان که ارزش های اسلامی در جوامع اسلامی حاکم وجاری بود، جوامع اسلامی ازابعاد گوناگون علمی ،رفاه اجتماعی و اقتدارنظامی از منزلت والایی برخوردار بودند. انحطاط آنان از هنگامی آغاز گردید که در عمل از دین دور شدند . درمقابل، جوامع مسیحی سیر ترقی دربعد مادی را از روزی آغاز کردند که ازسلطه کلیسا ودین تحریف شده مسیحیت رها شدند؛ اگرچه ازبعد معنوی دچار انحطاط و سقوط گردیدند. آری؛ باید گفت:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیبی که هست از مسلمانی ماست
جمع بندی:
دنیا وآخرت دو قلمرو کاملا جدا وبدون ارتباط نیستند؛ به گونه‌ای که بتوان برای هرکدام برنامه‌ جداگانه طرح ریزی کرد. رسیدن به سعادت اخروی بسته به بهره‌‌مندی از بینش درست، برخورداری از اخلاق مناسب وگزینش رفتارشایسته در دنیا می‌باشد؛ زیرا دنیا وآخرت دوروی یک سکه اند؛ بین آن‌ها رابطه‌ تکوینی برقرار است وآخرت مرحله دیگر ازیک حقیقت به هم پیوسته است. از این رو، اگرچه هدف نهایی ومقصد اصلی دین، تأمین سعادت اخروی و هدایت انسان به سوی کمال حقیقی درسایه قرب الاهی می‌باشد؛ اما رسیدن به این هدف بدون توجه به نوع رفتار وپندار انسان در دنیا ممکن نیست. علاوه براین، اصلاح دنیا هدف میانی دین است؛ زیرا متون دینی اقامه عدل را از اهداف اصلی بعثت انبیا می‌داند وبرای رسیدن به این هدف قوانین حقوقی وکیفری ویژه‌ای وضع کرده است وبرای توزیع دارایی‌ها وفرصت‌ها نظام ویژه‌ای را سا مان داده است. همچنین، از این گفتار به دست می‌آید که رفتارهای ما علاوه برپیامدهای متعارف که مشهود عموم است، تأثیر نامرئی برحوادث وجریان‌های نیک وبد جهان دارد که خداوند از آن آگاه است. پس، از این جهت نیز دین مداری یادین گریزی دربسامان شدن یا نا بسامانی وضعیت دنیای انسان، نقش بی بدیل وانکار ناپذیر دارد.

پی نوشتها

--------------------------------------------------------------------------------
(1) . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360. ش.
(2) . تالیا فرو، چارلز، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمه انشاءالله رحمتی، تهران: دفتر نشر و پژوهش سهروردی، چاپ 1، 1382،ص53.
(3) . مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقادات دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران: طرح نو، چاپ4، 1383، ص20.
(4) . ابن فارس، معجم مقاییس اللغه،چاپ مصر، به نقل از التحقیق فی کلمات القرآن الکریم.
(5) . مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3.
(6). همان، ج1.
(7) .بقره، 217.
(8) اعلی، 16 و17.
(9) .مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن؛ قم: مؤسسسه در راه حق، چ1، 1367، ص501.
(10) .حج،11.
(11) . نساء، 123
(12). مائده، 85.
(13) . بقره، 277.
(14) . توبه، 111.
(15) . صف،10و11
(16). طباطبایی، محمّد حسین، المیزان، ج6 ، بیروت: اعلمی 1417هـ .-1997م، ص 377.
(17) . همان، ص 378.
(18). زلزال، 7و8.
(19). نبأ، 40.
(20). بقره، 110.
(21). آل عمران، 161.
(22). ابراهیم، 50.
(23). یس، 54.
(24). نساء،10.
(25). توبه، 35.
(26). بقره، 272.
(27). مصباح یزدی، محمّد تقی؛ معارف قرآن، ج1-3، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. چاپ اول، 1376، ص 511.
(28) . جوادی آملی، عبدالله، معاد در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن، ج5) قم: نشر اسراء، چاپ اول ، 1381؛ ص47.
(29). المیزان، ج6، ص 378.
(30). همان،ج6، ص377 و المیزان، ج1، ص94.
(31). همان، ج1، ص 377.
(32). همان، ج1، ص 378.
(33). همان، ج1، ص94.
(34) نبأ، 18
(35). ملاصدرا، محمد، اسفار، ج9، تصحیح: رضا اکبریان، تهران: بنیاد حکمت صدرا، چ1، 1382 ، ص14.
(36) .جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، تحقیق: سعید بندعلی، قم: مرکز نشر اسراء، چ1، 1381، ص158.
(37). رعد، 11.
(38). اعراف، 96.
(39). اسراء، 16.
(40). روم، 41.
(41). شوری، 30.
(42) . انبیاء، 35.
(43). آل عمران، 178.
(44). آل عمران، 196 و197.
(45). مصباح یزدی، محمد تقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، قم: سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول 1378، ص449.
(46). همان، ص450.
(47). نحل، 61.
(48). فاطر، 45.
(49). جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 454.
(50). آل عمران، 137.
(51) انعام، 6.
برای مطالعه بیشتر به کتاب نسبت دین و دنیا اثر آیت الله جوادی آملی رجوع شود.

 

میرمیران


نسبت دین و دنیا از دیدگاه اسلام چیست؟

یکی ازپرسش های مهم در بحث قلمرو دین چگونگی رابطه دین و دنیا است. به این مسأله می توان از منظرهای گوناگونی نگریست. نوشتار حاضر به این موضوع از منظر رابطه دنیا وآخرت می پر دازد. ما معتقدیم گرچه هدف نهایی دین، هدایت انسان به سوی رستگاری اخروی و کمال حقیقی است؛ اما چون بین دنیا وآخرت رابطه حقیقی و تکوینی وجود دارد، سعادت اخروی انسان در گرو تنظیم درست زندگی دنیوی او است و به خاطر محدودیت دانش انسان و عجز او از شناخت جزئیاتِ رابطه دنیا و آخرت تنها دین می تواند الگوی درست و متناسب با کمال حقیقی انسان را به دست دهد.
ازسوی دیگر، توجه به نقش و کارکرد دین درزندگی انسان، از این جهت نیز ضرورت دارد که چگونگی مواجهه انسان با دین، افزون بر پیامدهای اخروی و نتائج آشکار دنیوی، از عوامل پنهان در وضعیت و سرنوشت دنیوی انسان است.
واژه گان کلیدی: دین، دنیا، آخرت، رابطه، عینیت، قراردادی.
مفهوم شناسی
درآغاز لازم است واژگان دین، دنیا وآخرت را به اختصار توضیح دهیم وآن گاه رابطه آن ها را بررسی کنیم.
دین
أ) معنای لغوی: دین در لغت به معنای فرمان بری، تعبد، انقیاد، محکومیت، حساب، جزا، تسلیم و عادت آمده است؛ اما می توان برای دین معنایی در نظر گرفت که جامع این موارد باشد. آن معنای واحد که در همه مشتقات این واژه حضور دارد عبارت است از خضوع و انقیاد در مقابل یک برنامه(1).
ب) معنای اصطلاحی: درباره تعریف دین بحث و جدال فراوان و مبانی تعریف ها متفاوت بلکه در مواردی متعارض است. برخی تعریف ها با نگاه به دین خاصی انجام گرفته است و کسانی هم در پی ارائه تعریفی بوده اند که همه ادیان را در برگیرد. از سوی دیگر، برخی تعریف ها همچون تعریف های کلامی، درون دینی و در صدد تعریف دین حقند و دسته ی دیگر از تعریف ها، آن چه را که در عمل و نظر عرف دین تلقی می گردد، اراده کرده است؛ تعریف های جامعه شناختی نوعاً در دسته دوم قرار می گیرد. در این نوشتار مجال پرداختن به انواع تعاریف در باب دین و نقد و بررسی آن ها نیست؛ پس از آوردن دو نمونه از تعریف ها، تعریف برگزیده بیان می شود.
برخی، تعریف مفهومی از دین را که مورد پذیرش همگان باشد دشوار یافته و به تعریف مصداقی پرداخته است. بر این اساس، در کتاب « فلسفه دین در قرن بیستم» دین چنین تعریف شده است:
«ادیان عبارتند از یهودیت، مسیحیت، اسلام، آیین هندو، آیین بودا و آن سنت هایی که به نمونه یا نمونه هایی از این ادیان شباهت دارند.»(2)
نمونه ای از تعریف مفهومی، تعریف ذیل است:
دین متشکل از مجموعه ای از اعتقادات، اعمال و احساسات(فردی و جمعی)است که حول مفهوم غایی سامان یافته است.(3)
دو تعریف یاد شده، در پی تعریف دین حق نیست؛ بلکه مقصود آن ها توصیف ادیان موجود است. به اعتقاد ما عنصر اساسی دین عبارتند از: اعتقاد به وجود آفریننده ای برای انسان و جهان، پذیرش جهان آخرت و دستور‌های عملی برگرفته از وحی برای رستگاری دنیوی و اخروی انسان؛ بنابر این، دین چنین تعریف می شود:
دین عبارت است از مجموعه ی اعتقادات و دستورهای عملی مطابق با واقع که از طریق وحی برای رستگاری انسان در دنیا و آخرت آمده است.
ازآن جهت که دربین ادیان موجود، دین حق ومطابق با واقع را منحصر در دین اسلام می دانیم، مقصود از دین در این نوشتار دین اسلام است.
دنیا
دنیا از ریشه « دن‌ی» است واین ماده به معنای قُرب(نزدیکی) است که درآن نسبت بین دو شی سنجیده می شود(4). با برسی موارد کاربرد این واژه روشن می‌شود که معنای اصلی این واژه قُرب به سوی پستی و انحطاط مادی یا معنوی است. براین اساس، زندگی دنیا به معنای زندگی پست، محدود و مادی می باشد که نسبت به ما نزدیک است؛ دربرابر زندگی دیگری که پس ازآن قرار دارد ونسبت به زندگی دنیای ما دور تر است.(5)
آخرت
کلمه «أخر» معنای مخالف «تقدم» را می رساند و آخِر و أخیر که آخِرت مؤنث آن می باشد مقابلِ أول است. واژه «الآخرة» از واژگان پر تکرار در قرآن کریم است. این واژه در قرآن 9 بار قید واژه «الدار»، به صورت اضافه یا وصف، یک بار صفت «النشأه»، 5 بار در برابر «الاولی» و 42 بار دربرابر الدنیا به کار رفته است. واژه «الآخر» نیز 25 بار صفت «الیوم» ذکر شده است؛ بنا براین، مراد ازآخرت مراحل متأخر ومنازل بعدی است که پس ازپایان زندگی دنیا درپیش روی انسان قرار دارد(6).
با تأمل بیشتر، به نظر می رسد دنیا و آخرت در قرآن به سه معنا به کار رفته است:
1. ظرف زندگی انسان: گاهی درقرآن از دنیا وآخرت، زندگی انسان قصد شده است؛ مانند «فاولئک حبطت اعمالهم فی الدنیا والآخرة(7)». وآنان (مرتدان) کارهای شان درجهان دنیا و آخرت تباه شده است.
2. نعمت‌های دنیا وآخرت: کاربرد دیگر این دو واژه، زندگی و نعمت‌های دنیا وآخرت است؛ مانند «بل تؤثرون الحیاة الدنیا والآخرة خیر و ابقی(8)». بلکه شما زندگی دنیا (و نعمت‌های مادی آن) را بر می‌گزینید؛ درحالی که (نعمت‌ها و مواهب) آخرت بهتر وپایدار تر است.
3. شیوه‌ی زندگی: کاربرد سوم این دو واژه، شیوه‌ی زندگی انسان در دنیا و آخرت است. دراین نوشتار کاربرد دوم وسوم مراد است؛ یعنی موضوع بحث این است که رفتار وچگونه زیستن انسان در دنیا چه ارتباطی با چگونه زیستن انسان در آخرت دارد؟
ارتباط دین، دنیا و آخرت با یک دیگر
1. رابطه دین وآخرت: اعتقاد به مبدأ و معاد از اصول ضروری همه ادیان الاهی است. با آگاهی اجمالی از دین، قابل انکار نیست که دین برای تأمین سعادت ابدی انسان برنامه هایی را سامان داده است و هدف نهایی دین، هدایت انسان به سوی سعادت اخروی در پرتو کسب رضایت خدا و تقرب به او است؛ بنابر این، ارتباط دین و آخرت مسلم و انکار ناپذیر است، کسی که اندک آگاهی از دین الاهی داشته باشد، نمی تواند بگوید که هدف دین تنها اصلاح دنیای انسان است و هیچ ارتباطی با آخرت ندارد.
2. رابطه دین و دنیا: بر خلاف رابطه دین و آخرت، رابطه دین و دنیا از مسائلی است که درباره آن اختلاف شدیدی وجود دارد. جمعی بر این باورند که قلمرو دین، دنیا و آخرت است؛ علاوه بر اصلاح آخرت، در سامان بخشی دنیا نیز باید دین معیار و مرجع اصلی باشد. در مقابل، گروهی هدف و کارکرد دین را منحصراً توجه دادن انسان به مبدأ و معاد می داند. بر اساس این دیدگاه، برنامه های دینی محدود به امور عبادی و فردی است. سیاست، اقتصاد و دیگر امور اجتماعی از قلمرو دین خارج است.
3. رابطه دنیا و آخرت: در بحث قلمرو دین مسأله مهم که شایسته است به صورت جدی بررسی گردد، نوع رابطه دنیا و آخرت است؛ زیرا پیش فرض دیدگاهی که صرفاً توجه به خدا و آخرت را غایت دین و هدف بعثت انبیا می داند. استقلال دنیا و آخرت و انکار رابطه حقیقی بین دنیا و آخرت است. مطابق این دیدگاه نحوه زندگی انسان در دنیا تأثیری در سعادت یا شقاوت اخروی او ندارد و رسیدن به سعادت اخروی که هدف ادیان الاهی است در گرو برخی اعمال فردی و شخصی است. از این رو، لازم است روشن گردد که دنیا و آخرت چه نسبتی باهم دارند. آیا دنیا و آخرت دو حوزه مستقل اند که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند یا دو مرحله به هم پیوسته از یک حقیقتند؟ در صورت دوم باید درباره نحوه رابطه دنیا و آخرت تحقیق شود که آیا این رابطه قراردادی است یا حقیقی و تکوینی؟ اگر این رابطه، حقیقی است از چه نوع است، عینیت، رابطه علی و معلولی یا نوع دیگر؟ واضح است که با پذیرش رابطه حقیقی از نوع علیت یا عینیت نمی توان دنیا را خارج از قلمرو دین دانست؛ زیرا گرچه هدف نهایی و غایت اصلی دین را تأمین سعادت اخروی بدانیم، آخرت را نمی توان از دنیا تفکیک کرد و آن ها را جدا از هم دیگر دانست.
شیوه بحث
پیش از ورود به بحث، شایسته است خاطر نشان گردد که ویژگی موضوع مورد بحث-رابطه دنیا و آخرت- اقتضا دارد که شیوه بحث نقلی باشد؛ یعنی برای پاسخ دادن به این مسأله باید در متون دینی کاوش نمود و به ویژه دیدگاه قرآن را به دست آورد. دلیل سخن یاد شده این است که آخرت در قلمرو تجربه ما قرارندارد و دانش عقلی یا شهودی ما نیز نمی تواند رابطه دنیا و آخرت را به گونه ای روشن و دقیق بیان کند. بدین جهت، ابزارهای عمومی معرفت در این مسأله کارآیی کافی ندارند و تنها راه مطمئن بهره جویی از منبع وحیانی است.از این رو در این جستار تلاش بر این است که رابطه دنیا و آخرت از دیدگاه قرآن تبیین گردد تا در پرتو آن رابطه دین و دنیا نیز مشخص شود.
بررسی احتمالات
أ) نفی ارتباط: یک دیدگاه، یا احتمال این است که آخرت عالمی کاملاً مستقل است و زندگی انسان در آن عالم ارتباطی با زندگی وی در این جهان ندارد. بر اساس این دیدگاه، در دنیا هرگونه رفتاری داشته باشیم، تأثیری در زندگی اخروی ما ندارد. این احتمال از دیدگاه اسلام و ادیان الاهی پذیرفته نیست. از دیدگاه اسلام همان گونه که وجود آخرت ضروری وانکار نا پذیر است، اصل ارتباط دنیا وآخرت نیز تردید ناپذیر است.
ب)وجود ارتباط: ازدیدگاه دیگر بین دنیا و آخرت رابطه ای وجود دارد؛ اما در چگونگی این رابطه، آرا یا احتمالات متفاوت وجود دارد:
1. رابطه مستقیم: بین دنیا و آخرت رابطه مستقیم وجود دارد؛ یعنی هرگونه که در این دنیا زندگی کنیم در آخرت نیز همان گونه زندگی می‌کنیم؛ هر کس در دنیا از نعمت ها و لذت ها بهره مند باشد، در آخرت نیز در لذت و آسایش به سر خواهد برد و آن کس که در این جهان در سختی و محرومیت زندگی می کند، در سرای دیگر نیز محروم و نگون بخت خواهد بود. ظاهراَ این دیدگاه بین برخی از مردم باستان رایج بوده است؛ زیرا اکتشافات باستان شناسان نشان می دهند که برخی طلا و جواهرات، اسباب و وسائل و حتی غذا به همراه مردگان خود در قبرها قرار می دادند(9). بی گمان رابطه مورد پذیرش اسلام از این نوع رابطه؛ یعنی رابطه مستقیم نیست.
2. رابطه متضاد: طبق این دیدگاه، بین دنیا و آخرت رابطه متضاد حاکم است؛ یعنی، برخورداری از دنیا سبب محرومیت از آخرت می شود و رنج و زحمت دنیایی، آسایش و برخورداری اخروی را در پی دارد. بر اساس این بینش نیکبختی دنیا و آخرت برای یک فرد قابل جمع نیست؛ باید از سعادت دنیا و آخرت یکی را بر گزید. این نگرش نیز با معیارهای اسلام انطباق ندارد؛ زیرا فقر و غنا در دنیا اسباب خاص خود را دارد که برای هر کس حاصل گردد، حالت متناسب با آن را خواهد داشت. سعادت و شقاوت اخروی نیز تابع ایمان و کفر است. بنابر این ممکن است کسانی در هر دو جهان از فیض و نعمت های الهی محروم باشند و به تعبیر قرآن «خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین»(10) باشند. از سوی دیگر امکان دارد دسته ای در هر دو جهان از نعمت های الاهی بهره مند باشند؛ زیرا هم اسباب تمتع دنیوی برای آن ها فراهم است و هم اهل ایمان و عمل صالحند؛ البته این مطلب، منافاتی با این ندارد که رواج وشیوع برخی ازگناهان دراجتماع زمینه زوال نعمت ها را فراهم می کند و در مقابل، عمل براساس دستور خدا واجرای کامل و فراگیر برنامه های دین، گسترش نعمت ها ورویش برکات الاهی را به دنبال دارد. این مطلب سازوکار و اصول ویژه ای دارد که در ادامه، ضمن بحث از بازتاب عمل در زندگی، به آن خواهیم پرداخت.
3. رابطه قراردادی: بر اساس نگرش دیگر، همان گونه که قوانین حقوقی و کیفری که در اجتماع اجرا می شود، قراردادی و اعتباری است؛ رابطه دنیا و آخرت؛ یعنی بین عمل اختیاری انسان و نتائج اخروی آن، نیز رابطه قرار دادی و اعتباری است. به طور مثال، همان گونه که ارتباط عینی و تکوینی بین عمل دزدی و زندان رفتن یا قطع دست وجود ندارد وصرف قرار داد است، رابطه افعال اختیاری انسان و پاداش ها و کیفر های اخروی نیز قراردادی و اعتباری است. ظاهر برخی آیات نیز مؤید رابطه وضعی و قراردادی است. به طور نمونه، آیاتی که درباره رابطه رفتارهای اختیاری انسان و نتایج اخروی آن، تعبیر «اجر»، «جزاء»، «اشتراء» و«تجارت» را به کار برده است، در رابطه وضعی وقراردادی ظهور دارند. چند آیه از این گروه را به عنوان شاهد می‌آوریم:
• (جزاء): «من یعمل سوءاً یجز به ولایجد له من دون الله ولیاً ولانصیرا(11)»؛ هر کس کار بدی انجام دهد، مجازات آن را خواهد دید و جز خدا ولی و یاوری نخواهد داشت. «فأثابهم الله بما قالوا جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک جزاء المحسنین(12) »؛ خداوند به آنان به خاطر گفتن کلمه حق، باغ هایی را پاداش می دهد که نهر ها در زیر آن ها روان است و ایشان در آن، جاودانند. این پاداش نیکوکاران است.
• (أجر): «إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیم و لا هم یحزنون(13)»؛ آنان که ایمان آوردند و کردار شایسته را به جا آوردند و نماز را به پا داشتند و زکات دادند، پاداش خویش را نزد پروردگارشان خواهند داشت و بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند بود.
• (اشتراء): «إن الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتُلون و یقتلون وعداً علیه حقاً فی التورات و الانجیل و القرآن(14)»؛ خداوند از مؤمنان جان‌ها ومال‌های‌ شان را خریده است که(در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ (به این گونه که) در راه خدا پیکار می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند. این وعده‌ای حقی است که خدا در تورات وانجیل و قرآن ازآن یاد کرده است.
• (تجارت): « یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون(15)»؛ آیا (می خواهید) شما را به تجارتی رهنمون شوم که شما را از عذاب دردناک می رهاند؟ به خدا و پیامبرش ایمان آورید و در راه خدا با مال و جان تان جهاد کنید؛ اگر بدانید این کار برای شما بهتر است.»
واضح است که دراین قبیل آیات، بیان قرآن به گونه‌ای است که از آن، رابطه‌ قراردادی فهمیده می‌شود و نیز برای عموم مردم که با روابط قراردادی مأنوسند، فهم رابطه‌ای فراتر از رابطه‌ قراردادی دشوار است. به یقین، با این مقدار تتبع درباره نظر نهایی قرآن، در موضوع یاد شده، حق مطلب اداء نمی‌شود؛ باید آیات یاد شده به قرینه دیگرآیات مرتبط با موضوع تفسیر گردد.
4. رابطه تکوینی: دیدگاه دیگر که مختار نویسنده است رابطه دنیا و آخرت را فراتر از حد قرارداد می‌داند. بر اساس این دیدگاه بین رفتار اختیاری انسان و نتایج اخروی آن، رابطه تکوینی برقرار است، نه رابطه وضعی و قراردادی. تعبیرهای: «أجر»، «جزاء» و «تجارت» که در رابطه وضعی و قراردادی ظهور دارد، برای آسانی فهم و سهولت تلقی عموم مردم است. برای عموم مردم، در اثر انس و سروکار داشتن با قوانین اجتماعی که همه بر پایه وضع و قراردادمبتنی هستند، درک رابطه عینی و غیر قراردادی بین رفتار اختیاری انسان و پاداش و کیفر آن دشوار است؛ از این رو شارع مقدس، معارف ژرف و حقایق بلند را در قالب فهم و درک عموم مردم بیان کرده است؛ اما قرآن به همین اندازه اکتفا نکرده است و در موارد دیگر مطلب را در سطح بالاتر که فراخور فهم خواص و ژرف اندیشان است، بیان کرده است. علامه طباطبایی در این مورد می فرماید:
خداوند متعال در سخن خود آن گونه که افراد در جامعه گفت و گو می کنند، سخن گفته است و سعادتی را که دین به سوی آن هدایت می کند، در قالب قوانین و آداب اجتماعی بیان کرده است. از این رو، فرمان داده و نهی کرده، تشویق و تهدید کرده است، بشارت داده و انذاز نموده است، وعده پاداش نیک داده و به کیفر تهدید کرده است. به همین جهت، ما، دین را به آسان ترین روش، همانند آداب و قوانین اجتماعی بر می گیریم... اما خداوند برای تعلیم کسانی که آماده درک حقایقند، در آیات دیگر اشاره می کند که در آن سوی این معارف دینی که ظاهر قرآن مشتمل بر آن است، حقایقی والاتر و اسراری گران بهاتر قرار دارد.(16)
علامه طباطبایی پس از استدلال به آیاتی که در این باره هست، نتیجه می گیرد:
از بیان خداوند متعال در قرآن آشکار می شود که بین عمل و جزاء، در آن سوی رابطه وضعی، که بنای اجتماع بر آن است و ظاهر سخن خداوند نیز همان است، رابطه حقیقی (غیر قراردادی) وجود دارد.(17)
با این فرض که از دیدگاه قرآن، رابطه بین دنیا و آخرت رابطه قراردادی نیست؛ بلکه رابطه تکوینی و حقیقی است، نکته مهمی که لازم است روشن گردد، نوع این رابطه‌‌ی تکوینی است. آیا این رابطه، از قبیل رابطه «علت» و«معلول» است؟ یا رابطه «عینیت»، یا از سنخ دیگر؟ برای پاسخ به این پرسش، به قرآن رجوع می‌کنیم. آیات را می توان به چند دسته تقسیم کرد: گروهی از آیات دلالت دارند که انسان خود عمل را در قیامت می بیند. آیات دیگری تعبیر به وجدان و یافتن عمل در قیامت دارد. در دسته دیگر واژه «توفی»؛ یعنی دریافت به تمام و کمال به کار رفته است. برخی دیگر حاکی است که خود عمل جزای انسان است؛ و دسته‌ای هم درباره اموال است و خود اموال را به عنوان کیفر و پاداش اخروی مطرح می کند.

میرمیران


 این اشکال به نظر قابل رفع است، چون مقصود از این که قوانین حاکم فقط قوانین الهی است، این نیست که در مورد هر امر جزئی، حکمی الهی وجود داشته باشد. مقصود این است که چارچوب هایی از ناحیه وحی الهی تعیین شده است که تکلیف انسان در موارد جزئی تر می تواند بدان ها مستند باشد. به علاوه به لحاظ صغروی، این که احکام و قوانین دینی در مورد لباس زن و حدود و دیات و میراث در همه جا و همه زمان ها قابل اجرا نباشد، خود جای تأمّل بسیار دارد. اگر از قبل خود طرحی را به عنوان طرح مرجح نپذیرفته باشیم، در این صورت التزام به احکام شرعی و قوانین الهی در این موضوعات چندان دشوار به نظر نمی رسد. بنابراین، عادل ظاهر علاوه بر این که حکومت قوانین الهی را بد تفسیر می کند، مثال هایی مطرح می کند که عدم امکان اجرای آن ها در همه زمان ها و مکان ها خود، اولِ کلام است. البته مشروعیت یک حکومت یا قانون، بحثی مهم و سرنوشت ساز است. این که چرا یک قانون خاص شروع و الزامآور است، بخثی نظری - فلسفی است که تأثیر بسیاری بر مباحث حکومت دینی دارد. بنابراین کسانی که حاکمیت را صرفاً از آن خداوند می دانند طبیعتاً ریشه مشروعیت یک حکومت یا قانون را نیز در اوامر و نواهی الهی جست وجو می کنند. از سخن "مودودی" که بگذریم، کلام توماس آکوینی چه مشکلی دارد؟ وی قوانین را در قوانین الهی منحصر نمی ساخت و قائل به "قانون انسانی" که طبیعتاً متغیر و متحول است، هم بود. اشکالی که بر سخن توماس آکوینی وارد کرده اند این است که اگر مقصود از قانون طبیعی قانونی است که برخاسته از گرایش های ضروری و معین نسبت به غایات خاصی در جهان است، در این صورت جای طرح این سؤال هست که به چه دلیل باید با چنین "قوانین طبیعی" هم گامی کنیم؟ فرض این است که قوانین طبیعی بر اساس میل هایی است که به حدّ ِاضطرار نرسیده اند و الاّ موافقت و مخالفت با آن معنا نداشت، چه آن که منظور از موافقت و مخالفت مورد بحث، نوع اختیاری آن است. بنابراین انسان می تواند به قانون طبیعی عمل کند و می تواند آن را به کناری زده و مخالفت ورزد. چه دلیلی وجود دارد که انسان باید قانون طبیعی را انجام دهد؟ عادل ظاهر از این جا می خواهد به این نتیجه برسد که حتی اگر بپذیریم قوانین طبیعی در نهایت به ذات الهی بر می گردد، دلیلی بر الزامی بودن آن ها نیست و در نهایت "حکومت خداوند" به معنای حکومت قانونی و ارزشی ثابت نیست. و اگر بناست قوانین نظم دهنده به حیات بشر به امری خارج از ذات خود مستند باشد، آن ها همان قوانین اخلاقی‌اند که مستقل از اراده خداوندند. بنابراین سلطه و حکومت نهایی با اخلاق است نه دین. [6] حقّ این است که این اشکال را با وساطت "بایدی عقلی" می توان پاسخ گفت: درست است که نفس ِمیل ِطبیعی به غایات، اخلاقی بودن آن را تضمین نمی کند، ولی روشن است مقصود توماس آکوینی از میل طبیعی، میل فطری است نه هر میلی ولو برخاسته از شهوات و جنبه حیوانی انسان. والاّ برگشت قانون طبیعی به قانون ازلی بی معنا بود. و در این صورت می گوییم "بایدی" عقلی وجود دارد که هر انسانی را ملزم می سازد به ندای فطرت حقیقی خویش گوش جان بسپارد و "قوانین طبیعی" بدین معنا را اطاعت کند. وجود این گونه "بایدهای" عقلی، هم در امتثال اوامر فطری و هم در امتثال اوامر خداوند، جای انکار ندارد و ما به توضیح بیش تر آن در قسمت های بعدی خواهیم پرداخت. در این جا فقط اضافه می کنم که در بحث های فلسفه اخلاق، پاره ای از نویسندگان ما به نتیجه ای رسیده اند که بسیار شبیه گفته عادل ظاهر است. آقای دکتر سروش بر اساس همین استدلال که میل طبیعی به چیزی ضامن اخلاقی بودن آن نیست، منکر لزوم اطاعت بایدهای فطری شد. و این علاوه بر اصل انکار فطرت است که نزاعی صغروی می نماید. وی "در دانش و ارزش" در نقد مقاله "اعتباریات" علامه طباطبائی(قده) می نویسد: همه تلاش مقاله فوق برای آن است که نشان دهد که هر "باید"، معلول اقتضای قوای فعّاله طبیعی و تکوینی انسان می باشد. و وقتی این ثابت شد، گویی خودبه خود ثابت شده است که باید به آن "باید" عمل کرد. و به سخن دیگر "باید"هایی که از مقتضای ساختمان طبیعی ما مایه می گیرند، "بایدها" و حکم هایی طبیعی و فطری‌اند که سند جایز بودن و واجب بودن خود را، بدون نیاز به هیچ برهانی، بر دوش خود حمل می کنند. یعنی همین که معلوم شد حکمی فطری است، دیگر از خوبی و بدی آن سوال نمی توان کرد چون هر حکم فطری خودبه خود خوب است. این جاست که به گمان ما آن "خلط" ویرانگر صورت می پذیرد. چرا که حتی اگر فرض کنیم مقتضای ساختمان طبیعی خود را یعنی حکمی فطری را به دست آورده باشم، باز هم جای سؤال هست که چرا باید به مقتضای ساختمان طبیعی عمل کرد؟ چرا احکام فطری واجب و پیروی کردنی هستند؟ این جاست که معلوم می شود دوگونه باید داریم و تا به "باید"ی مادر و آغازین ایمان نداشته باشیم هیچ باید اخلاقی دیگری نمی توانیم بسازیم و این جاست که معنای سخن آن دسته از حکیمان به خوبی آشکار می‌شود که معتقدند "باید" مفهومی بسیط و تجزیه ناپذیر است و آن را بر حسب هیچ واقعیت فیزیکی نمی توان تفسیر کرد." [7] و بعد هم اشکال می کند که از کجا می توان فهمید که حکمی فطری است یا نه. جای تعجب این است که کلمات به ظاهر منطقی فوق در آخر کار به این جا منتهی می شود که آن باید آغازین فرمان خداست؛ یعنی اخلاق اشعری تمام عیاری که هیچ انسان عاقلی نمی تواند آن را بپذیرد؛ چون سؤالی که در همان لحظه اول درمقابل این نظریه طرح می شود این است که "بایستی" آن باید آغازین از کجا آمده است؟ چرا باید به فرمان خدا گوش دهیم و آن را اطاعت نماییم. این "باید" از کجا آمده است، از ناحیه خدا یا غیر او؟ احتمال اول ما را به نوعی تسلسل بی پایان رهنمون می سازد و احتمال دوم طرح این نظریه را از ابتدا با مشکل روبه رو می سازد که اگر بالاخره به بایدی غیر از باید خدا محتاج ایم، پس باید آغازین همان باید است نه بایدهای دینی. حل مسئله به این است که ما در هر حال مستغنی از "باید"های عقلی نیستیم. و حق هم همین است که اوامر و نواهی با شناختی که از کمال، سیطره و ملک او داریم متعلّق "باید"ی عقلی است. عقل، انسان را الزام می کند که به فرمان چنین کسی گوش جان بسپاریم. کما این که انسان را ملزم می کند به فرمان های فطری وجدان که به مقتضای غایات کمالی وی صورت پذیرفته گوش فرا دهد و از آن ها سرنپیچد. سخن بدرازا کشید، به اصل مسئله بازمی گردیم. مسئله این بود که آیا رابطه حاکم و محکوم به معنای غیر تکوینی آن بین خدا و انسان برقرار است، به طوری که امتثال اوامر و نواهی خدایی را موجب شود؟ پاسخ به گمان ما مسلّماً مثبت است و ریشه این الزام در بایدی عقلی است که انسان نسبت به خدا و اطاعت از اوامر او دارد. تنها مشکلی که وجود دارد این است که باید ببینیم آیا رابطه حاکم و محکوم دریافتن الزام و مشروعیت، به احتمالات آتی باز نمی گردد. آیا رابطه حاکم و محکوم، با تفسیری که ارائه کردیم، خود مناط مستقلی برای امتثال اوامر الهی است یا این که در طول راه های آتی واقع می شود. این مسئله را بعداً دنبال می کنیم. رابطه خالق و مخلوق تبیین دیگری که برای لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی مطرح شده است، توجّه به رابطه خالق و مخلوق است. ما به عنوان مخلوقات خدا، در اصل هستی و تمام خصوصیات آن، قائم به حق ایم ولذا وامدار اوییم. امتثال و اطاعت کسی که در سراسر وجودمان بدو وابسته ایم می تواند از اصل اخلاقی "شکر منعم" و یا "احسان به احسان گران" ریشه گرفته باشد. راضی ساختن کسی که درهمه جهات وجودیمان به او مدیون ایم، خود مصداقی است از اصل اخلاقی که اختصاص به خداوند هم ندارد. "برّ والدین" تجلی ای است از این اصلی اخلاقی، اما بر کسی پوشیده نیست که فرق بین "دِین به پدر و مادر" و "دین به خداوند" بسیار است. پدر و مادر حداکثر از علل معدّه وجود انسان اند. در حالی که خداوند علة العلل است و بلکه علّت حقیقی است. تبیین سوّمی که برای لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی وجود دارد و به نوعی با رابطه خالقیت مرتبط می شود، ملاحظه رابطه ملکیت است. خداوند خالق همه موجودات است و بنابراین مالک آن ها نیز هست تصرّف در ملک او نیازمند اذن اوست. او خود باید بگوید که به چه کاری دست یازیم و از چه کاری اجتناب کنیم. لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی، با این بیان، به لزوم "اذن در تصرّف" بر می گردد. هر فعلی که از عبد سر می زند نوعی تصرّف از ناحیه او محسوب می گردد که نیازمند ِاذن مالک است. البته تصوّر و تبیین ملکیت خداوند نسبت به اشیا، خود مسئله غامضی است. آیا خداوند علاوه بر ملکیت تکوینی، ملکیت اعتباری هم نسبت به اشیاء دارد؟ آیا نکته لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی، همان ملکیت تکوینی است و یا اینکه نیاز به تصوّر نوعی ملکیت اعتباری داریم.؟ سوینببرن(R.Swinburne) درکلام خویش به همین مقدار بسنده می کند که خالق یک شی از کتم عدم، مسلّماً نسبت به آن مالکیت دارد اما معلوم نمی کند که این چگونه مالکیتی است، مالکیت حقیقی و تکوینی یا مالکیت اعتباری. جان لاک (J.Locke) هم نظریه معروفی در این باب دارد. وی معتقد است وقتی انسان قوای خویش را در طبیعت به کار می گیرد و شیءای را می سازد و پدیده ای را ظاهر می کند، نسبت به آن حق ملکیت می یابد. چون انسان مالک عمل خویش است و مزج آن با طبیعتی که مسبوق به عمل دیگری نیست، او را نسبت به تملّک آن، احقّ از دیگری می سازد. [8] ولی انصاف این است که تحلیل پدیده ملکیت و حقّ و منشأ آن ها، بسیار دشوار است. ما این مسئله را در جای دیگری بررسی کرده ایم و گمان ندارم که ورود در این بحث جدّی، در این جا چندان مناسبتی داشته باشد. فقط اشاره می کنم که فقهای متأخّر در اوایلبحث بیع، تحقیقات موشکافانه ای درباره این مطلب دانسته اند، خصوصاً محقق اصفهانی (شیخ محمد حسین) که رساله ای مستقل در باب "حق و حکم" و فرق آن دو، نگاشته است [9]. شهید مطهری هم آرای مخصوصی درباب ملکیت و خصوصاً حقوق به طور کلّیداشته اند که قابل توجّه اند. مطلبی که می تواند مسئله را تسهیل کند این است که نوع این ملکیت، در آن اصل اخلاقی که بدان اشاره کردیم، تاثیری ندارد. انسان ملزم است که در ملک دیگری (از هر سنخ که باشد) بدون اذن او تصرف نکند، و به تعبیر دیگر تصرّفاتش در حدّ اوامر و نواهی او باشد، این اصل اخلاقی تقریباً مورد اذعان همه است. و همین اصل هم می تواند منشأ لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی باشد. طرح دو اشکال در مقابل آن چه که در بند قبل گذشت، دو اشکال مطرح است: اوّل آن که: لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی، "لزومی" مطلق نیست بلکه حداکثر لزومی اوّلی (Prima Faua) است؛ یعنی لولا جهات آخر این لزوم بالفعل می شود، و اگر حیثیات و جهات آخری در کار باشد، ممکن است در حدّ یک لزوم غیرفعلی و مشروط باقی بماند. بنابراین این که مدعیان ِحکومت اسلامی ادّعا می کنند، ما امری از ناحیه خداوند داریم که شئون دنیایی مان را چگونه اراده کنیم، سخن صحیحی نیست چون این امر- بر فرض وجود- فعلی نیست، و باید اعتبارات و جهات بسیار دیگری را ملاحظه کرد و از فقدان آن ها مطمئن شد، تا این امر فعلی گردد. اما چرا این امر فعلی و مطلق نیست؟ بدان جهت که گاه اعتباراتی اخلاقی مطرح می شوند که از رعایت اوامر و نواهی الهی ارجح اند و لذا بر آن مقدم می گردند. فرض کنید خداوند فرمان داد که شهری را بر ساکنین بی گناه آن خراب کنند. آیا این چنین امری باید امتثال شود؟ هیچ تردیدی نیست که قواعد اخلاقی ما چنین امری را اقتضا نمی کند بلکه آن را منع می نماید. در مورد والدین هم می توان به این مثال توجه کرد که گرچه اطاعت والدین اخلاقاً واجب است ولی دلیلی وجود ندارد که اطاعت آنها در موارد امر به نتایج و تجاوز و ظلم هم لازم است. بنابراین لزوم اطاعت اوامر و نواهی الهی مطلق نیست هم چنان که در مورد والدین نیز چنین است. [10] این خلاصه اشکال اول بود. در مورد اوامر الهی، پاسخ روشنی به این اشکال وجود دارد. خداوند خیر مطلق است و ممکن نیست امری از او صادر شود که جهت شر یا ضد اخلاقی در آن وجود داشته باشد. فرض "امر الهی" که متضمّن جهتی غیراخلاقی باشد، فرض محالی است. بنابراین اگر خداوند امر کند که جامعه اسلامی را به گونه ای خاص اداره کنید، ناگزیر هیچ جهت اخلاقی که مانع از فعلیت این امر باشد، نمی تواند وجود داشته باشد. عادل ظاهر بر این پاسخ خرده می گیرد که مسلّم است خداوند بر خلاف جهات اخلاقی ارجح، امر نمی کند و لکن این بدان معنا نیست که اوامر الهی مطلق است؛ به عنوان مثال فرض کنید خداوند امر به صدق نموده است. این امر با این که موافق قواعد اخلاقی عام است، نمی توان امری مطلق نسبت به همه ظروف و زمینه ها باشد. یکی از خصوصیات لازم برای فعلیت این امر آن است که ما مختار بین قول صدق و عدم آن باشیم. والاّ اگر فرض کنیم که شق ثانی را می توان رعایت کرد، در این صورت لزوم قول صدق، خود اول ِکلام است. [11] (مثلاً اگر سکوت انفع باشد). به گمان ما، عادل ظاهر مرتکب مغالطه روشنی می شود. اعتبارات اخلاقی ارجح که می توانند مانع فعلیت امر الهی گردند، در واقع موضوع قضیه "اطاعت امر الهی واجب است" را منتفی می سازند، نه اصل قضیه را؛ به عبارت دیگر، دخالت جهات اخلاقی دیگر که مربوط به شرایط خاص و ظروف معین هستند، حداکثر مانع امر الهی می گردند، نه مانع از قضیه "اطاعت امر الهی واجب است". این قضیه، در واقع قضیه ای حقیقیه است که عدم فعلیت موضوع آن منافاتی با اطلاق محمول آن ندارد: یعنی هر کجا امری محقّق شود حتماً لزوم امتثال دارد، گرچه پاره ای اعتبارات اخلاقی مانع تحقق امر خداوند می گردند. عادل ظاهر سپس به اشکال دیگری اشاره می کند. وی می گوید: اگر "خیر مطلق" بودن خداوند را مطرح کنیم، مسئله "لزوم امتثال" صورت دیگری می یابد. طرفداران حکومت اسلامی (و پاره ای فیلسوفان)ادعا می کردند خالقیت خداوند شرط کافی برای لزوم امتثال اوامر اوست، در حالی که اکنون مجبور شده اند مقدمه ای دیگر به آن ضمیمه کنند و آن، "خیر مطلق" بودن خداوند است. بین آن موضع اوّلی و این موضع ثانوی فرق بسیاری هست: موضع اول، اخلاق و بایدهای اخلاقی را به معرفت دینی وابسته می ساخت، در حالی که موضع دوم مستلزم استقلال معرفت اخلاقی از معرفت دینی است. [12] و اگر استقلال معرفت اخلاقی (یا معرفت عملی و معیاری) از معرفت دینی پذیرفته شود، دیگر تنظیم امور جامعه بر حسب شکلی خاص منوط به اوامر و نواهی شارع نیست، بلکه اساساً مبتنی بر تأمّلات اخلاقی و معیاری مستقل است. به تعبیر دیگر آن چه که تدبیر امورجامعه را به این شکل خاص یا آن شکل خاص الزامی می سازد، اوامر و نواهی الهی نیست، بلکه اعتبارات عملی و اخلاقی مستقل است اگر خداوند به ما امر می کند که جامعه را به شکلی خاص اداره کنیم، این امر ناشی از این نکته است که اداره جامعه به این شکل به لحاظ اخلاقی، صحیح است. درنتیجه آن چه که بدان ملزم هستیم، در نهایت لزوم خویش را از امر و نهی الهی اخذ نمی کند بلکه مبتنی بر اعتبارات عقل عملی مستقل است. به گمان ما اشکال فوق بر دو خطای اساسی استوار است: خطای اول آن که گمان می کند عدم تبعیت اخلاق نسبت به دین به نحو کلی، مستلزم استقلال آن، در همه معیارها و الزام ها است، در حالی که چنین نیست. و خطای دوم آن که گمان می کند عقل ِعملی ِمستقل، می تواند به همه مصالح و مفاسد و الزام های مربوط به آن، ولو علی الاصول، دست یابد، در حالی که واقع غیر از این است. اما توضیح خطای اول: عادل ظاهر با جزمیت تمام می گوید که اوامر و نواهی الهی فقط در پرتو حکمی عقلی که لزوم امتثال را به نحو کلی اثبات می کند، می تواند منتج لزوم یا عدم لزوم فعلی گردد و این قضیه که: "خداوند ما را به فعل کذایی امر کرده است پس باید آن را انجام دهیم" در واقع قیاس مضمر است و مقدمه مطوّی آن این است که:"باید آن چه را که خدا بدان امر نموده، انجام دهیم." سپس از آن نتیجه می گیرد که اخلاق و معرفت اخلاقی از معرفت دینی مستقل است. مشکل این سخن این است که بین نتیجه و مقدمات آن تلازمی نیست! ممکن است بپذیریم "این طور نیست که همه الزامات اخلاقی منتج از اوامر و نواهی الهی باشد" ولی در عین حال بگوییم: "امر و نهی الهی می تواند مستلزم الزاماتی باشد". حتی می توانیم بپذیریم که این قضیه اخیر به ضمیمه بایدی "کلّی مولّد آن الزامات است. بایدی که: باید اوامر و نواهی الهی را امتثال کنیم." مسئله این است که قضیه "باید به اوامر الهی گوش فرا دهیم" گرچه قضیه ای عملی و معیاری است ولی به تنهایی نمی تواند هیچ باید خاصّی را نتیجه دهد: این اوامر و نواهی الهی هستند که موضوع آن را تشکیل می دهند و بایدهای خاص مربوط به افعال را از آن تولید می کنند. قضیه کلّی فوق نمی گوید که "باید به عدل رفتار کرد." ولی وقتی امری الهی به عدل داشته باشیم، به ضمیمه قضیه کلّی فوق، "باید به عدل رفتار کرد" را نتیجه می دهد. معنای این سخن جز این نیست که اوامر و نواهی الهی می توانند مستلزم الزامات خاصّی باشند که در صورت عدم امر، چنان الزاماتی وجود نداشت. و به طور خاصّ تر، در مورد حکومت اسلامی و تنظیم امور جامعه بر حسب اوامر و نواهی الهی، می توان گفت اگر چنین اوامری وجود نداشته باشد، قضیه کلّی و حقیقیه "باید به اوامر و نواهی الهی عمل کرد" هیچ الزام خاصی نسبت به تنظیم امور جامعه ندارد. در حالی که با وجود آن اوامر، ولو به ضمیمه این باید عقلی و عملی، الزامات خاصّی نسبت به تنظیم امور جامعه مطرح می شود. طرفداران حکومت اسلامی و مخالفان سکولاریزم، سخنی غیر از این ندارند. و هیچ گاه لازم نیست اصرار بورزند که معرفت های عملی کلاً ناشی از معرفت های دینی است، تا سخن، قابل دفاعی نباشد. عادل ظاهر مرتکب این خطا شده است که اگر معرفت های عملی کلاًّ ناشی از معرفت های دینی نیست، پس معرفت های عملی مستقل است ولذا اوامر و نواهی الهی نقشی در الزامات مربوط به تنظیم امور جامعه ندارند. اکنون خطای این استدلال روشن شده است. اما توضیح خطای دوّم از کلمات عادل ظاهر در مواضع متعددی بر میآید که عقل معیاری و عملی را علی الاصول قادر به فهم فعل صحیح می داند و لذا نیازی به وحی و اوامر و نواهی خدا وجود ندارد. وی معمولاً این توانایی را به قید "علی الاصول" یا "من حیث المبدأ‌"‌ مقید می سازد. [13] خطای این سخن روشن تر از آن است که نیاز به بحث جدی داشته باشد. زمانی انسان صحت و بطلان یک عمل را درک می کند که از نتایج آن نیز با خبر باشد. غایات اصیل عملی و معیاری، اموری بسیار کلی اند مثل کمال نهایی، سعادت مقدور انسان و... که ممکن است علم به آن ها و تصدیق به کلّی ِآن ارزش ها چندان دشوار نباشد. اما طریق وصول به ارزش ها و معیارها چیزی نیست که حتی با قید "علی الاصول" بتوان به تمکّن از آن ها فتوا داد. انسانی که عمده ترین نتایج افعال برای او ناپیدا است چگونه می تواند قضاوت کند این فعل یا آن فعل، منجر به کمال نهایی می شود و یا انسان را بدان نزدیک تر می سازد مسئله اساسی با مصنف در همین است که وی "معرفت عملی" را علی الاصول ممکن می داند. البته نزاعی نیست که درکلیات اخلاق یا ارزش های نهایی، واقع همین است. ولی در طریق وصول به آن ها، و مسیری که منتهی به این ارزش ها می شود، هرگونه دغدغه و تشکیکی راه دارد. جورح مور (G.Moore) که فیلسوفی بداهت گرا در اخلاق است، به خاطر همین تشکیک در یافتن نتایج نهایی افعال آدمی توصیه می کند که انسان روشی محتاطانه و محافظه کارانه در پیش گیرد و به همان اخلاق سنتی در حدّ مقدور عمل نماید. نیاز به اوامر و نواهی مولوی ِشرعی و الهی، در واقع برای نشان دادن همین راه های وصول به کمال نهایی است. عادل ظاهر با ادعای تمکّن ِانسان از معرفت عملی، خیال خودش را از نیاز به دین راحت کرده است، در حالی که این توهمی بیش نیست. چنان که پیش تر گفتیم درمورد "لزوم امتثال ِمطلقِ اوامر و نواهی الهی، دو اشکال طرح شده است: اشکال اوّل همان بود که به تفصیل گذشت. اشکال دوّم، به صورت مفصّل، در فصل بعد مورد بحث قرار می گیرد ولذا در این جا به طرح و نقد آن می پردازیم و فقط اشاره می کنیم که این اشکال متوجه امکان اوامر و نواهی الهی است که بتواند در هر ظرفی و هر مکانی قابل تطبیق باشد. مستشکل در این جا ادعا می کند که چنین اوامر و نواهی ای نمی تواند از خداوند صادر شود و معقول نیست به آن ها الزام مطلقی داشته باشم. در واقع این اشکال متوجّه لزوم اطاعت خداوند نیست، بلکه مبتنی بر این نکته است که اساس قوانینی که برای تنظیم حیات بشر طرح می شوند نسبی و مربوط به زمان ها و مکان های خاص است ولذا نمی توانند متعلّق امر و نهی مطلق الهی باشند که با غمض نظر از خصوصیات زمانی و مکانی، مکلّفین را مورد خطاب قرار می دهد. [14] پاسخ این اشکال، ان شاء الله، به تفصیل در قسمت های بعد خواهد آمد. خلاصه بحث در این قسمت تلاش کردیم راه های متصوّر برای دخالت دین در شئون دنیایی را تصویر کنیم و انتقادهای وارد بر آن ها را بررسی کنیم. چنان که دیدیم، به لحاظ ثبوتی، این احتمال از همه احتمال های دیگر موجّه تر است که دین می تواند و بلکه باید در شئون دنیایی بشر دخالت کند، چه آن که انسان موجودی است راهی کمال و اندک لغزشی می تواند او را از کمال نهایی باز دارد. در میان راه های بسیار گشوده در مقابل انسان، انتخاب یک راه کار آسانی نیست. وحی الهی، در حدی که برای بشر مقدور است، وی را راهنمایی نموده و تدبیر حیات را به وی نشان داده است. اشکال های سکولاریست ها بر این نظر کاملاً قابل رفع است. و اما به لحاظ اثباتی، مسئله لزوم امتثال از اوامر و نهی الهی، مستلزم آن است که دستورها و تعالیم حیات بخش قرآن و سنّت نبوی و به دنبال آن سنّت امامان معصوم را تبعیت نماییم. و چنان که دیدیم اشکال های مطرح شده در باب لزوم امتثال مطلق اوامر الهی، قابل دفع است و تردیدی نیست که در مقابل خداوند یگانه ای که خالق ما و مالک همه هستی ما و اطراف ما است، باید عبودیت مطلق پیشه کنیم. ادامه دارد پی نوشت ها: [1] . عادل ظاهر، الاسس المنطقیه، ص23 - 22. [2] . همان، ص262. [3] . همان، ص264. [4] . همان، ص415. و نیز نگاه کنید به فقراتی از کتاب Summa Theologica نوشته توماس آکوینی که در کتاب ذیل آمده است: Conard Johnson, Philosphy of Low, pp.14-30 [5] . عادل ظاهر، همان، ص268 - 267. [6] . همان، ص270 - 269. [7] . عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، ص269. [8] . به نقل از عادل ظاهر، همان، ص271. [9] . حاشیة المکاسب (چاپ سنگی). [10] . عادل ظاهر، همان، ص274. [11] . همان، ص276. [12] . همان، ص278 - 276. [13] . همان، ص281. [14] . همان، ص273. ( منبع : دین . دنیا ، صادق لاریجانی ، فصلنامه حکومت اسلامی ، ش 5 و 6 )

میرمیران


دین گرچه مقوّم بایدها و نبایدها و حسن و قبح ها نیست ولی می تواند کاشف از آن ها باشد. انسان از پیش خود به همه اهداف و کمالات دسترسی ندارد. و این دین است که چنین دسترسی را ممکن می سازد. به گمان ما این تصویر علی الاصول درست است، گرچه لازم است آن را تا حدی تقیید کنیم. ممکن است بگوییم برخی اهداف و غایات برای انسان قابل وصول‌اند؛ مثلاً نزدیک شدن به کمال مطلق یک غایت است و بلکه غایت الغایات و بعید نیست که بگوییم عقل بشری ضرورت این تقرّب به کمال مطلق را درک می کند (اگر که به موضوع آن اذعان داشته باشد) و همین طور پاره ای اهداف قریب دیگر، ولی در عین حال سلسله ای از اهداف طولی که در نهایت به کمال مطلوب منتهی می شوند برای انسان قابل وصول نیست و ریشه آن عدم شناخت روابط علّی - معلولی است که در تصویر سوم مورد بحث قرار خواهد گرفت. بنابراین این که دین در تعیین و تبیین این اهداف طولی مؤثر باشد، احتمال کاملاً معقولی است. اگر ما قائل به کثرت گرایی در اهداف باشیم این احتمال دوچندان می شود؛ به این معنا که هدف نهایی فقط یکی نیست، ارزش های مستقل و مطلق متعددند؛ مثلاً راست گویی دارای ارزش مطلق و مستقل است. قتل نفس بلادلیل دارای قبح مستقل و مطلق است و هکذا. نه این که همه این ها به یک ارزش مستقل و مطلق یعنی "تقرب به کمال مطلوب" برمی گردند. در این صورت احتمال این که دین در تبیین اهداف نهایی به انسان کمک کند، کاملاً معقول می شود. هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند انسان به تمامی ارزش های مطلق دسترسی دارد. خلاصه آن که انسان ها اوّلاً: در شناخت همه اهداف مستقل نیاز به دین دارند (این نیاز کاملاً محتمل است و همین مقدار برای تصحیح تمسّک به دین کافی است) و ثانیاً: نیازهای طولی بسیاری وجود دارد که به هیچ وجه انسان را یارای شناختقطعی آن ها نیست، چون دقیقا نمی داند که کدام هدف به هدف نهایی منتهی می شود. این نکته با تصویر سوم ارتباطی وثیق می یابد. به این ترتیب به گمان ما تصویر دوم هم تصویر صحیحی است، گرچه باید آن را تا حدی تقیید و تحدید نمود. بررسی تصویر سوم دخالت دین تصویر سوم از دخالت دین بر این فرض استوار است که راه های وصول به اهداف، همیشه برای آدمی روشن نیست و در بسیاری اوقات فهم آن علی الاصول از قدرت آدمی بیرون است. گیریم که اهداف نهایی انسان (یا هدف نهایی) به قوّه عقل قابل درک باشد اما این که چه وسایلی به این غایت منتهی می شود و چه وسایطی در وصول به این اهداف توسط می کند، امری است که از دایره علم انسانی بیرون است. آری می توان گفت در مورد پاره ای از این وسایل، نوعی اطمینان وجود دارد؛ مثلاً در اثر تجربه های اقتصادی، نوعی از روابط بین عرضه و تقاضا و ارزش کالا قابل شناسایی است. ولی این شناخت ها بسیار محدود و در بسیاری از موارد از حدّ نوعی گمان فراتر نمی رود. یک انسان متدین، به کمال مطلق ایمان دارد و قرب به چنین کمال مطلقی، هدف نهایی اوست. این که چه افعالی دقیقاً منتهی به این کمال مطلق می شود، امری است که دغدغه همیشگی او را تشکیل می دهد و رجوع به دین عمدتاً برای رهنمودن دین در این وادی بی پایان جهل و ظلمت آدمی است: "الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات إلی النور" . البته قبلاً اشاره کرده ایم و بعدا هم به تفصیل خواهدآمد، که حتی در فرض علم به همه اهداف و وسایل وصول به آن ها، هنوز دین و دخالت آن در شئون آدمی متصوّر است. ولی فعلاً سخن بر سر یک واقعیت است؛ واقعیتی که هیچ کس را انکار آن نشاید: این که راه های رسیدن به اهداف و غایات علی الاصول بر انسان مخفی است اِلاّ مواردی خاص که نوعی گمان یا اطمینان نسبت به آن‌ها وجوددارد. عادل ظاهر در مورد رابطه معرفت دینی و معرفت عملی سخنی دارد که غرابت آن را پایانی نیست! وی در مقام نقد این ادعا که معرفت های عملی مشتق از معرفت های دینی است از همان ابتدا فرض می کند که معرفت های دینی و معرفت های عملی ممکن اند و می گوید بدون چنین فرضی بحث از اشتقاق معرفت عملی از معرفت دینی بی معناست. این سخن ِکاملاً عجیبی است، ریشه سخن کسانی که معرفت های عملی را وام دار معرفت های دینی می دانند، عمدتاً در همین ادعا نهفته است که معرفت های عملی - بدون استعانت از دین ـ وجود ندارد. چنان که قبلاً دیدیم معرفت های عملی دو رکن دارند: یکی شناخت اهداف که شناختی ارزشی است. و دیگری شناخت وسایل منتهی به این غایات که از نوع شناخت‌های عملی است. بنابراین تردید در امکان معرفت های عملی به یکی از این دو رکن بر می‌گردد: یا این که ما در شناخت اهداف مستقل نیستیم و یا این که به تنهایی نمی توانیم راه های وصول به آن ها را بیابیم. این تردیدها، ریشه سنخ کسانی است که دخالت دین را در مقام عمل ضروری می دانند. بنابراین شروع کردن بحث، از نفی این تردیدها و بنا بر امکان معرفت های عملی مصادره به مطلوب و سهل گرفتن مسئله است. خلاصه کلام این که: موقف عالمان دینی دقیقاً این است که: ما به کمال مطلق ایمان داریم و قرب به وی را آخرین هدف خود می شناسیم، ولی راه وصول به این کمال نهایی را نمی دانیم. دین آمده است تا این راه را بنماید و خواهان سیر در این طریق را کمک نماید. به نظر می رسد این موقف کاملاً عقلایی و متین، و گفته های عادل ظاهر در مقابل آن، سخیف است، چون مسئله را طوری طرح می کند که از اول، تکلیف جواب روشن است. تصویر سوم از دخالت دین در شئون دنیایی، بی اشکال و بلکه شاید بهترین تصویر از میان بدیل های مختلف است. بررسی تصویر چهارم دخالت دین چنان که گفتیم محصّل این تصویر این است که ما کاری به ارتباط معرفت دینی و معرفت عملی نداریم و لزوم عمل بر وفق دین در شئون ِدنیایی، هیچ ابتنایی بر چنین رابطه ای ندارد. مسئله مهم این است که چنین شیوه عملی مبتنی بر رابطه خالق و مخلوق است، چون خداوند به شیوه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خاصی امر کرده است، امتثال امر او لازم است و نمی توان این امر را به کناری نهاد. آن چه در این تصویر لازم است این که انسان خدای خویش را بشناسد و به فرمان عقل خویش در امتثال مطلق ِاوامر و نواهی او بکوشد. بنابراین حتّّی اگر بپذیریم که معرفت های عملی بدون معرفت دینی میسّرند، نمی توان گفت دین، نظام سیاسی خاصّی ندارد. چه بسا خداوند به نظام خاصی امرفرموده و لذا امتثالش لازم باشد. مسئله صرفاً حول ارتباط شناخت شناسانه معارف دینی و معارف عملی، نمی چرخد بلکه به رابطه خلق و خالق هم مربوط می شود. [1] خداوند مالک همه مخلوقات است و بدان ها وجود و حیات و همه صفات کمالیه ای که بالفعل واجدند بخشیده است. ما انسان ها را نیز به شراشر وجود خویش قائم به فیض و رحمت حق ایم و به این سبب ملزم به اطاعت مطلق اوییم و از خود استقلالی نداریم. این تصویر، آشکارا بر دو مقدمه مبتنی است: 1) مخلوق، در هر حال و فعلی ملزم به اطاعت خالق خویش است. و چنین اطاعتی هیچ قید و شرطی ندارد و مطلق است. 2) به مؤمنان امر کرده است که جامعه اسلامی را صرفاً بر اساس تعالیم اسلام بنا نهند. عادل ظاهر در کتاب خویش به تفصیل این دو مقدمه را مورد خدشه قرار می دهد. در خصوص مقدمه دوم گفته است: اوّلاً: برخی از محقّقان اسلامی به لحاظ صغروی آن را نپذیرفته اند و مدعی اند نصوصی که نظام خاصی برای جامعه اسلامی ترسیم کند وجود ندارد. ولی در عین حال خود وی بر این اشکال چندان پای نمی فشرد و مدعی است این نزاع درون دینی است و نه فلسفی ولذا بدان نمی پردازد. ثانیاً: این مقدمه با مبانی فلسفی شناخت خداوند سازگار نیست، چه آن که یکی از مهم ترین این مبانی این است که خداوند انسان را قادر به شناخت ارزش ها ساخته است تا بتواند خداوند را بشناسد. وجود چنین قدرت و استعدادی، با مقدمه دوم ناسازگار است، چون تشکیل نظام اسلامی بر وفق اوامر و نواهی الهی، که به صورتی مطلق و غیر مقید به زمان و مکان استنباط می شوند، دیگر جایی برای معیارهای انسانی و تشخیص اهداف و غایات عملی از ناحیه انسان باقی نمی گذارد. وقتی بناست همه امور براساس این اوامر و نواهی ِمجرّد از زمان و مکان، تنظیم گردند چه مجالی برای ارزیابی و شناخت اهداف و غایات عملی برای انسان باقی می ماند؟ پس مقدمه دوّم با استقلال آدمی در شناخت معیارها و وظیفه او در تشخیص ارزش ها، ناسازگار است و از طرف دیگر چنین شناختی برای شناخت خداوند لازم است. اگر ما نتوانیم مستقلاً ارزش ها و معیارها را دریابیم، چگونه می توانیم درک کنیم که خداوند خیر مطلق است و آن چه انجام می دهد حسن است وهکذا. بسیاری از تصدیقات ما نسبت به خداوند ارزشی است و رسیدن به شناختی مستقل از این ارزش ها متوقف بر استعدادی است که خداوند در انسان ها به ودیعت نهاده است. در نهایت، اشکال این است: خداوند مسلماً می خواهد که بندگانش او را بشناسند. این شناخت متوقّف بر قدرت و استعداد انسان نسبت به شناسایی ارزش ها و غایات است. این چنین قدرتی با مجموعه قوانینی که به صورت کامل نظام معیشتی به معنای عام آن را القا کند، در تصادم است. پس چنین مجموعه قوانینی وجود ندارد. این بود ملخّص اشکال عادل ظاهر، و به گمان ما اشکالی است کاملاً ناموجّه، چون اوّلاً: در شناخت خداوند، آن چه لازم است علم به کبرای کمال و حَسَن یا خیر بودن آن است نه علم به همه مصادیق آن، کما این که علم به همه مصادیق شر هم لازم نیست. ما برای این که حکم کنیم "خداوند خیر محض است" "خداوند عادل است" و... بیش از این نیاز نداریم که اصل مفهوم حسن و قبح و کمال و عدالت را فهم کنیم و این مصداقش را نیز بشناسیم؛ مثلاً می دانیم که کمال از آن حیث که کمال است خیر است و می دانیم که خداوند کامل مطلق است، پس حکم می کنیم که "خداوند خیر مطلق است". این حکم مستلزم این نیست که همه مصداق های خیر را بشناسیم کما این که مستلزم این نیست که همه مصداق های شر را بشناسیم. ثانیاً: یافتن خیر همیشه مستلزم یافتن راه های وصول به آن نیست. گیریم که خداوند به انسان این قدرت را عطا نموده که بتواند خیرها و شرها را بشناسد، ولی دلیلی نداریم که انسان همیشه راه وصول به آن ها را نیز می داند و چنین قدرتی به او عطا شده است. این کاملاً ممکن است که همین انسان آگاه به غایات، در مورد راه های وصول به آن غایات به خطا رود. انسان های متدین می دانند که قرب به حقّ و لقای او غایت قصوای دیانت است امّا بسیار در طریق تحقیق این غایت به خطا می افتند و راه های درشت ناک بسیاری می پیمایند که جز خسارت چیزی عاید سالک خویش نمی سازند. با گشودن امکان جهل آدمی به راه های وصول به اهداف و غایات، راه دخالت دین و امر و نهی الهی باز می شود و ادّعای تعارض آن با مسئله استقلال آدمی در فهم غایات و تصدیقات ارزشی، باطل می گردد. چنان که دیدیم آن چه از معرفت خداوند که این استقلال را لازم میآورد، بیش از این نمی گوید که آدمی باید بتواند مفهوم خیر و کمال را مستقل از شرع به دست آورد و بتواند حکم کند که "خداوند خیر محض است" و... این ها همه با جهل آدمی به مقدمات وصول به اهداف و غایات سازگار است. و حتی با جهل آدمی به پاره ای غایت ها و خیرها هم تنافی ندارد. تا این جا بحث از مقدمه دوم پایان می پذیرد. ولی نسبت به مقدمه اول هم اشکالاتی طرح شده است در بند بعد پاره ای از این اشکالات را بررسی می کنیم. لزوم امتثال مطلق چنان که گذشت، یکی از مقدمات تصویر چهارم این بود که ما نسبت به امتثال اوامر و نواهی الهی، الزامی مطلق داریم. این که دین در امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه دخالت کرده است یا نه، امری است که با مراجعه به متون کتاب و سنت فهمیده می شود و اگر چنین اوامر و نواهی یافت شد، در انجام و امتثال آن ها نباید درنگ کرد. هر فقیه و محقّق اسلامی وجداناً می داند که اسلام در باب کیفیت معیشت و حیات و سیاست و اقتصاد و روابط اجتماعی فی الجمله سخن دارد، گرچه برخی شمولی بودن این فرمان ها و توصیه ها را انکار می کنند ولی هیچ کس را یارای انکار دخالت فی الجمله دین در این نواحی نیست. و آن چه که موضوع الزام ما است همین اوامر و نواهی است. به ما چه ربطی دارد که معرفت عملی آیا مشتق از معرفت دین هست یا نه؛ آن چه که به ما مربوط است یافتن اوامر و نواهی الهی و امتثال آن هاست. [2] در بند قبل پاره ای اشکالات مربوط به وجود اوامر و نواهی الهی درحیطه حکومت و سیاست و اقتصاد و جامعه را بررسی کردیم. اکنون نوبت به لزوم امتثال مطلق می رسد. برخی در این حکم عقلی خدشه کرده و آن را به نحوی محدود و مضیق می سازند که از کارآیی بیفتد. مسئله اصلی این است که باید ببینیم لزوم امتثال اوامر و نواهی الهی دارای چه مناطی است، و چه چیزی باعث می شود که امتثال این اوامر و نواهی را لزومی و مطلق بدانیم. عادل ظاهر مقدمتا این احتمال را رد می کند که صرف قدرت مطلقه الهی، مناط این لزوم امتثال باشد. چه آن که روشن است قدرت آمر به تنهایی نمی تواند چنین حقّی را برای او ثابت کند که از دیگران بخواهد اوامر و نواهی اش را امتثال کنند. و به همین ترتیب صِرف این که شخصی اراده فعلی کرده است و خواستش به آن تعلّق گرفته به تنهایی نمی تواند معیاری برای امتثال دیگران باشد. حتی اگر آن شخص، انسانی باشد که اراده اش جز به خیر تعلّق نمی گیرد، باز محض این اراده برای لزوم امتثال کافی نیست؛ یعنی چنین حقّی را برای آمر ثابت نمی کند که دیگران "باید" به امر ونهی اش سر بسپرند. آری ممکن است انسان از طریق تعلّق اراده او به فعل، کشف کند که آن فعل دارای خیر اخلاقی است ولذا از این جهت لزوم امتثال پیدا کند. [3] حال مسئله این است که اگر قدرت مطلقه و یا اراده از آن جهت که اراده است نمی تواند معیار لزوم اطاعت باشد، پس وجه لزوم اطاعت اوامر و نواهی خداوند چیست؟ سه احتمال در پاسخ این سوال قابل طرح است. جامع هر سه پاسخ این است که به رابطه انسان و خدا و یا رابطه خدا و جهان به طور کلی نظر دارد. احتمال اول آن که سرّ ِلزوم امتثال اوامر الهی همان چیزی است که هر محکومی را ملزم می کند امر حاکم را اطاعت کند. خداوند حاکم ِکلّ جهان است و به همین دلیل ما ملزم هستیم اوامر او را اطاعت کنیم. احتمال دوم آن که خداوند خالق ما است و ما وجود خویش را به او وام داریم. سرّ لزوم طاعت خداوند، همین وابستگی در حیات است؛ چیزی شبیه لزوم اطاعت والدین که حیات خویش را فی الجمله به آنان مدیون ایم. احتمال سوم آن که خداوند خالق همه جهان است و بنابراین مالک آن نیز هست و این حق اوست که بگوید چگونه در ملک او تصرف کنیم و درحیطه ملک او به حیات خویش ادامه دهیم. در بندهای آتی هر یک از این سه احتمال را به ترتیب مورد بررسی و نقد قرار می دهیم. رابطه حاکم و محکوم در مورد رابطه "حاکم و محکوم" باید بین دو معنا از "حکومت" تمییز داد: اول حکومت تکوینی و دوم حکومت قانونی و ارزشی. تردیدی نیست که خداوند دارای حکومت تکوینی بر همه عوالم است؛ یعنی عالم به نظمی می چرخد که خداوند اراده کرده است. قوانینی بر این عالم حاکم است که قابل تخلّف نیست. ولی باید توجه داشت که این معنا از حکومت نمی تواند معیار لزوم امتثال و طاعت اوامر الهی باشد، چون لزوم امتثال و اطاعت در جایی مطرح می شود که قدرت بر مخالفت و عصیان هم وجود داشته باشد. قوانین تکوینی گرچه به معنایی حیطه حکومت الهی است، ولکن این معنا از حکومت ربطی به حکومتی که می تواند سر لزوم طاعت و امتثال را نشان دهد، ندارد. اما حکومت قانونی و ارزشی، امری است قابل تأمّل. چه آن که از دیرباز این نظریه مطرح بوده است که قوانین انسانی که بر جوامع تدبیر امور می کنند؛ منشا خویش را از علم و تدبیر الهی اخذ می کنند یعنی برگشت همه قوانین به ذات اقدس الهی است. توماس آکوینی قوانین را به چهار دسته تقسیم می کرد: قانون ازلی، قانون الهی، قانون طبیعی و قانون انسانی. مقصود از قانون ازلی، قانونی است که در خداوند به عنوان مالک هستی وجود دارد؛ خدایی که مالک طبیعت قانون است. قانون طبیعی مشتق از قانون ازلی است ولی فقط به آن بخش از قانون ازلی اطلاق می شود که عقل انسانی می تواند به تنهایی بدان راه برد. قانون الهی بخشی از آن قانون ازلی است که صرفاً از طریق وحی قابل دستیابی است، و توجهش به غایات اخروی است. قانون انسانی مشتق از قوانین طبیعی است و از جهتی می توان آن را تطبیقات قانون طبیعی خواند و باصطلاح جزئی بالاضافه است و در آن خصوصیت های زمانی و مکانی مراعات شده و لذا قابل تغییر و تحوّل است. [4] البته کسان بسیاری از این هم فراتر رفته و گفته اند: حاکمیت فقط از آنِ خداست و هیچ انسانی حق حاکمیت ندارد و لذا نمی تواند قوانینی وضع نماید که الزامی بر دیگران بیاورد. کار بشر صرفاً فهم و کشف اوامر و نواهی الهی است. کسانی چون ابواعلی مودودی که این نظریه را پذیرفته‌اند، "قوانین انسانی" را منکرند و بنابراین این نظر تا حدی از نظر توماس آکوینی افراطی تر است. عادل ظاهر بر این نظر خرده گرفته است که قانون الهی (قانون وحی شده) نمی تواند قانونی باشد که حیات بشر را در همه جوانبش تنظیم می کند؛ مثلاً احکام مربوط به اموری چون حدود و دیات و میراث و لباس زن طبیعتاً نمی توانند مربوط به همه زمان ها باشند بلکه باید آن ها را مقید به قیود و عناوینی کرد که در جامعه عرب زمان صدور احکام شریعت و یا جوامع مشابه آن کاربرد دارد. بنابراین انسان نمی تواند صرفاً مجری احکام و قوانین دینی باشد بلکه خود باید متناسب با هر وضعیت ِخاصی، سلسله قوانینی تدوین کند که حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه را تنظیم نماید. مگر این که کسی ادعا کند مباشرتاً با خداوند در ارتباط است و در هر موقعیت جدیدی، قانون الهی را استفسار می کند که سخنی است فی حد ذاته باطل و با خاتمیت پیامبر هم سازگار نیست

 

میرمیران


دین و دنیا سکولاریزم را می توان از ابعاد مختلف مورد تأمّل و تحقیق قرارداد. یکی از عمده ترین این ابعاد، بُعد تاریخی آن است. از این منظر، سکولاریزم، که اجمالاً به معنای "جدایی دین از دولت" است، پدیده ای است که در سیر تحوّل فکری و اجتماعی و سیاسی غرب رخ داده است. به لحاظ تاریخی یکی از عمده ترین عوامل این جدایی، عملکرد کلیساها و نحوه سیطره پاپ ها در غرب بوده است. بسیاری از نویسندگان مسلمان ادعا کرده اند که طرح مسئله سکولاریزم یا علمانیت در جهان اسلام وجهی ندارد، چون این پدیده در اصل پدیده ای غربی است و در فضای کلیسایی و پاپی پدید آمده است و منشأ‌ آن ادعای وساطت پاپ ها بین خلق و خالق بوده است و چون در اسلام چنین امری وجود ندارد، بنابراین طرح و رِدّ این گونه جدایی دین از سیاست، در اسلام بی معناست. ولی حق این است که سکولاریزم سوای هرگونه ارتباط تاریخی، یک نظریه فلسفی سیاسی است، در این صورت محققان مسلمان هم طبعاً باید به آن توجّه کنند و سلباً یا اثباتاً رأی خود را در باب آن بازگویند. امّا این تز فلسفی - سیاسی چیست؟ دو صورت مختلف برای آن می توان تصویرکرد: 1- 1- دین از دولت جداست و آموزه های دینی هیچ نوع سیاستی را در بر ندارند؛ 2- دین از شئون دنیوی انسان جداست و اداره این شئون اعم از سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به خود انسان ها واگذاشته شده است. همان طور که پیداست تز دوم کلی تر از تز اول است و لذا طبعاً نوع استدلال هایی که در دفاع از آن یا علیه آن طرح می شوند می توانند با استدلال هایی که در دفاع از تز اول (یا علیه آن) به کار می روند فرق کنند. در این نوشتار سکولاریزم به همان معنای موسع آن مطمح نظر است. با توجّه به این نکته که سکولاریست ها به دنبال آن هستند که استدلال هایی مبنی بر امتناع دخالت دین در شئون دنیا اقامه نمایند، ابتدا پاره ای از تصویرهای مربوط به "دخالت دین در شئون دنیایی" را طرح می کنیم و سپس به بررسی نقدهای مدافعانِ ِسکولاریزم نسبت به این تصویرها، می پردازیم. مقدمه به عنوان مقدمه بحث تبیین نقش معرفت های عملی در اداره جامعه ضروری است. اداره جامعه از سنخ فعل آدمی است و بدین سان به معرفت های عملی نیاز دارد. انسان هنگامی که به تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه خویش می پردازد، طبعاً به این فکر می افتد که "چه باید بکند" "چه چیزهایی آرمان نهایی را تشکیل می دهند" "به چهوسیله ای می تواند این آرمان های نهایی را تحصیل کند". بسیاری از فیلسوفان معتقدند انسان در هر فعل اختیاری متوجه غایت و هدفی است. حتی در افعالی که عرف آن ها را پوچ و عبث می پندارد، در نهایت غایت مند است؛ غایتی که ممکن است خیالی باشد نه واقعی. درواقع سخن این متفکران این است که اراده آدمی بدون تصویر غایت و هدف حرکت نمی کند و بالفعل نمی شود. ممکن است این سخن مورد قبول همه واقع نشود ولی در هر حال نمی توان انکارکرد که افعال عقلانی آدمی باید موجه به غایات و اهداف باشند. حتی اگر بپذیریم که در افعال عبث هیچ نوع غایتی تصویر نمی شود، نمی توانیم انکارکنیم در افعال عقلانی: افعالی که می خواهند متصف به عقلانیت شوند، باید نوعی توجیه به لحاظ غایت ها و ارزش ها و صلاح ها و ملاک ها پیداکنند. اداره جامعه از این قبیل است. مقصود از اداره جامعه، هرگونه اداره آن نیست مقصود اداره ای است که عقلانی باشد: انسان های عاقل آن را بپذیرند و این چنین پدیده ای رخ نمی دهد مگر آن که اداره جامعه به ارزش ها و آرمان ها و بایدهای عقلی و اخلاقی موجه باشد. در توجیه عقلانی و اخلاقی افعال به دو نوع معرفت و قضاوت نیازمندیم: اول - معرفت ِغایات، آرمان ها، ارزش ها و بایدها و نبایدها: این نوع معرفت یا قضاوت معیاری (Normative) است. در این که معرفت های معیاری، چگونه معرفتی هستند، بحث های مهم و پرنزاعی در فلسفه اخلاق (Ethics) وجود داشته و دارد. برخی این گونه قضاوت ها را انشایی می دانند، برخی دیگر؛ اعتباری گروه سومی آن ها را تکوینی می دانند. و خود این دسته اخیر در تصویر "تکوینی" بودن آن بسیار مختلف اند. دوم- معرفتی متعلّق به راه تحصیل این ارزش ها و هدف ها: این نوع معرفت بدون تردید معرفت معیاری نیست. هم چون معرفت های دیگری است که به تکوینیات تعلّق می گیرد. رابطه وسایل و غایات رابطه ای تکوینی و علی - معلولی است و لذا کشف از آن ها کار علم و فلسفه است (اگر که چنین توانایی در آن ها وجود داشته باشد) نه علوم معیاری. حال باید ببینیم "دین" در مقام اداره جامعه، در کدام مرحله دخالت می کند؟ دین چه نقشی در معرفت های معیاری یا معرفت های علی- معلولی ایفا می کند یا می تواند ایفاکند؟ آیا اصولاً در شأن دین هست که چنین تصرفی کند؟ و یا این که عقل آدمی به لحاظِ استقلال و اصالت خویش چنین دخالت هایی را منع می کند؟ چهار تصویر از دخالت دین در مقام اداره شئون مختلف جامعه بشری، برای دخالت دین، چهار تصویر مختلف ممکن است. پاره ای از این تصویرها، در نهایت قابل قبول نیست و یا این که نیاز به اصلاح دارد. الف - دین در خلق و پیدایش ارزش ها و غایات مؤثّر باشد. گویی این دین است که نیک را نیک می گرداند و بد را بد. حسن و قبح به امر الهی و به تشریع الهی وابسته باشد. آن چه خداوند می خواهد، خوب است نه آن که خداوند "خوب ها" را می خواهد. ب- دین در کشف از هدف نهایی و هدف های متوسط افعال آدمی، دخالت کند، این تصویر نمی گوید که دین "بایدها" را "باید" می کند و حَسَن ها را خلق می کند، بلکه مدعی است بایدها و حُسْن هایی مستقل وجود دارد که دین فقط از آن ها پرده برمی گیرد و جهل آدمی را نسبت بدان ها برطرف می سازد. ج- دخالت دین در یافتن راه های تحصیل ارزش ها و کمالات و مصالح است و نیز اجتناب ورزیدن از مفاسد و شرور. مدعای این تصویر این است که آدمی خود به این راه ها وقوف کافی ندارد. شناخت اهداف یک چیز است و شناخت راه های تحصیل آن چیز دیگری و انسان ها در هر دو امر محتاج دخالت دین و توصیه های روشن گر آن اند. د- به ما ربطی ندارد که چرا و بر اساس چه مبانی ای دین در شئون دنیایی دخالت کرده است، مهم این است که عملاً و بالفعل دین چنین دخالتی دارد و برای ما که مؤمن به این دین هستیم، راهی جز امتثال اوامر و نواهی دین وجود ندارد، برای یک متدین مسئله اصلی این است که آیا دین و شریعت در مورد مسئله ای سخن گفته است یا نه؟ برای وی چه فرقی می کند که ریشه این دخالت چه باشد و اصلاً مسئله ای ثبوتی است که خالق انسان ها و صاحب شریعت خود باید حلً کند. آن چه که مسئله ما است و به ما مربوط می شود شناخت اوامر و نواهی دین و امتثال آن هاست. و چون دین عملا در باب اجتماعیات و سیاسات حکم رانده است، ما هم باید آن ها را امتثال کنیم. با کمی تأمّل روشن می شود که این تصویر چهارم، تصویری در عرض تصویرهای سه گانه فوق نیست بلکه در طول آن‌هاست، ولی به هرحال خود تصویری است برای دخالت دین در شئون آدمی. در آن چه به دنبال میآید این تصویرها را یک به یک مورد بحث قرار می دهیم. بررسی تصویر اول دخالت دین چنان که گذشت این تصویر از دخالت دین، مدعی است که دین در اصل ِهدف ساختن هدف ها، ارزش مندنمودن ارزش ها دخالت دارد. تا دین به چیزی امر نکند، حَسَن نمی شود. این چنین تصویری از دخالت دین، به روشنی رنگ اشعریت دارد و نمی توان آن را بر اساس عقلایی سامان بخشید. چنان که در مباحث فلسفه اخلاق روشن شده است. این چنین نظری، علاوه بر این که با بدیهیات عقل عملی در تضادّ است، نوعی مشکل درونی هم دارد. اگر "بایدها" به امر الهی "باید" می شوند، چه کسی گفته است که "باید" به اوامر الهی گوش جان سپرد و آن را امتثال نمود؟ ارجاع این "باید" به امری دیگر از ناحیه خداوند مسئله را بغرنج تر خواهدساخت و ما را با نوعی تسلسل بی پایان مواجه خواهدکرد. و ارجاع آن به منبعی دیگر غیر از امر الهی، از ابتدا ما را بی نیاز به استناد "بایدها" به امر الهی می سازد. در باب حسن و قبح هم مسئله عیناً همین طور است، نمی توان حسن و قبح ها را مستند به خواست یا امر الهی نمود و لذا پذیرفتن استقلال عالَم نیک وبد و حَسَن و قبیح، به معنایی که امامیه و معتزله و بسیاری از فیلسوفان اخلاق تصویر کرده‌اند، مقتضای تأمّلات عقلانی است و بلکه مطابق با شهود عقل عملی.با وجود این، دین و شریعت می تواند به شکلی دیگر در خلق و ابداع ارزش ها، موثر باشد. دین می تواند امکان تحقق مصداقی از "بایدها" و "حسن ها" را فراهم آورد که بدون دین، ممکن نبود محقّق شود. توضیح این که تعبد به امر الهی و امتثال مطلوب ربوبی خود یکی از "بایدها" و نیکی های عالم است و بلکه در رأس همه بایدها و نیکی ها. اگر انسان امر خدا را امتثال کند مصداقی از "حسن" را ایجاد کرده است. ولی روشن است که امتثال امر الهی و اطاعت مولی بدون وجود امر و یا طلب (شوق، حبّ) او ممکن نیست. به تعبیر عالمان اصولی "امتثال" و "تعبّد" مقوله‌ا‌ی است که نیاز به وجود امر و یا مبادی آن دارد به نحوی که اضافه فعل به خداوند ممکن باشد. دین در این موارد، حَسَن را حَسَن نکرده است، "باید" را "باید" نکرده است. ولی امکان تحقق فردی از آن را فراهم آورده که بدون امر شریعت، ایجاد آن ممکن نبود. پس دین می تواند به معنایی خالق و پدیدآورنده اَرزش ها (در عالم خارج) باشد؛ و این نکته کمی نیست. بسیار دیده می شود نویسندگانی مدعی شده اند که اگر انسان بتواند پاره ای از مصالح و مفاسد خویش را بشناسد، دیگر نیازی به دین نیست. انسان خود اداره امور جامعه را به عهده می گیرد و بنابراین تصرف و دخالت دین در این شئون دنیوی لغو می شود (اگر ممتنع نباشد). پاسخ این سخن این است که اوّلاً: هیچ گاه نمی توان مطمئن شد که انسان می تواند در اداره امور جامعه، مصالح و مفاسد خود را به طور همه جانبه بشناسد. ولی فعلاً به این پاسخ کاری نداریم در بحث‌های بعد به تفصیل به این سخن خواهیم پرداخت. ثانیاً: صرف ِ شناسایی انسان نسبت به مصالح و مفاسد وجود شریعت را لغو نمی گرداند. شریعت و دین علاوه بر این که می خواهد جامعه انسانی اداره شود به نحوی که نیازهای فردی و جمعی انسان ها قابل تحصیل باشد، می خواهد چنین اداره ای در چهارچوب تعبّد و عبودیت صورت گیرد. خداوند متعال ظرفی را فراهم می کند که انسان ها بتوانند هرچه بیش تر به عبودیتی که کنه آن ربوبیت است، تقرّب پیداکنند. چقدر فرق است بین این "دیدِ مضیق انسان مدارانه که "ما خود جامعه را اداره می کنیم چه نیازی به طریقت است" و بین این "دیدِ الهی که اوامر و نواهی الهی، حتّی در باب پاره ای امور که انسان ها خود بدان مستقل اند و به کشف آن نایل می گردند، تشریفی است الهی نسبت به بندگان؛ تکلیف واقعاً تکلیف نیست تشریف است. ظرفی است برای ابراز عبودیت. خداوند خواست ِخود را ابراز می‌کند تا بندگان بتوانند بر حسب این خواست حرکت کنند و تحصیل رضای او نمایند و بدین وسیله قرب به حق پیداکنند. گفته نشود که بحث بر سر دخالت دین در اداره جامعه بود نه در ممکن ساختن تعبد، چه آن که همه سخن بر سر همین است که دین و شریعت در عین این که ناظر به اداره جامعه است، همواره غرض والاتر و هدف ِسامی تری را دنبال می‌کند و آن رساندن عبد است به عالم نور. برخی از عالمان اصولی آیه شریفه "وما امروا اِلاّ لیعبدوا الله مخلصین له الدین" را به همین معنا ناظر گرفته اند و ادعا کرده اند (برخلاف ظاهر اوّلی آیه) مقصود آیه این است که امر الهی برای ایجاد ظرفی است که بندگان بتوانند خداوند را خالصانه عبادت کنند اینان مدعی اند که "لیعبدوا الله" در قوّه مفعولٌ به برای "امروا" نیست، مقصود این نیست که امر به عبادت شده اند (طبعاً امر ارشادی) بلکه مقصود از "لیعبدوا الله" غایت امر است؛ یعنی امر شده اند تا این که عبادت کنند (یعنی بتوانند عبادت کنند). به همین منوال گفته می شود که همه اوامر توصّلی که بدون قصد قربت ساقط می شوند هم چون امر به شستن اشیای نجس، در عین حال برای عبادت شدن نیازمند قصد قربتند و کأنّ دین و شارع در هر امر توصّلی دو گونه غرض دارد: یک غرض ادنی که با صرف اتیان متعّلق ولو بدون قصد قربت حاصل می شود و دیگری غرض اعلی که صرفاً با قصد قربت محقّق می شود و همان هم در نهایت غرض اصلی از امر است. ملخّص کلام این که دخالت دین در خلق نفس ارزش های کلی، چنان که اشعریان می گویند، صحیح نیست ولی دین می تواند در خلق مصداق های حَسَن و بایدهای اخلاقی، نقش داشته باشد. بررسی تصویر دوّم دخالت دین مدعای این تصویر، این است که دین در شناخت اهداف عملی موثر است

 

میرمیران


جامعه شناسی دین

جامعه شناسی دین چه مفهومی دارد؟

جامعه شناسی دین از اصطلاحاتی است که اخیراً در ادبیات دینی و فرهنگی کشور ما متداول گشته است و امروزه افراد زیادی از آن بهره می برند. در این فرصت بر آنیم به بررسی این واژه و تفاوت آن با جامعه شناسی دینی بپردازیم تا اندکی در رفع ابهام از این واژه نقش ایفا کرده باشیم.
پیش از بحث پیرامون اصطلاح مذکور لازم است تعریف و توضیحی کوتاه از اصطلاح مهم دیگر یعنی جامعه شناسی بدهیم. جامعه شناسی (sociology) عبارت است از بررسی علمی رفتار اجتماعی انسان هنگامی که آدمی در مظاهر جمعی اش مورد مطالعه قرار می گیرد.[1] براساس این تعریف جامعه شناسی با تمام فعالیت های جمعی آدمی مانند فعالیت های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی مرتبط می گردد. جامعه شناسی سعی در تعریف قوانینی دارد که رفتار انسان را در زمینه های اجتماعی، کنترل و هدایت می کند. اما این گونه مطالعات و بررسی ها تا قرن 19 هنگامی که مفهوم اجتماع (socity) نهایتاً از حکومت (state) جدا شد رواج پیدا نکرد. در آن زمان بود که جامعه شناسی به رشته ای مستقل تبدیل گردید. واژه جامعه شناسی در سال 1838 توسط آگوست کنت (1798 ـ 1857 م) ابداع شد. او سعی کرد که تمام مظاهر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی زندگی را تحلیل کند و اصول یکپارچه ساز جامعه را در هر مرحله ی رشد اجتماعی بشر معرفی نماید.
با توجه به تعریف جامعه شناسی دین (sociology of religion) رشته ای تحقیقی است که در آن جامعه شناس در صدد درک چگونگی تأثیر اعمال و اعتقادات دینی یک گروه خاص در جامعه می باشد و نیز او در پی آن است که بداند این اعمال و اعتقادات دینی چگونه در ساختار اجتماعی مشارکت می ورزند. این رشته بسیار پیش از دوران آگوست کنت (1798 ـ 1857 م) مخترع و واضع واژه ی جامعه شناسی وجود داشته است. در زمانهای قبل از او گزنفون هنگامی که به بررسی این مطلب پرداخت که خدایان مردم اتیوپی سیاه بودند و بینی آنها کوچک و انتهای آن بالا آمده بود، در حالی که خدایان سرزمینهای اروپایی چشمان آبی و موهای قرمز داشتند، به این رشته پرداخته بود. همچنین فیلسوف مسلمان، ابن خلدون در مقدمه ی کتاب العبر (1377 م) که کتابی راجع به جهان است از نقش دین در ظهور و افول پادشاهان شمال آفریقا صحبت می کند. جامعه شناسی دین به بررسی مدرن و روش مند دین و جامعه می پردازد، یعنی با جستجوی قواعد و تنظیمات دین و جامعه، آنها را به عنوان شبکه ها و نظامهای به هم پیوسته ی اندیشه، احساسات، رفتار مورد پژوهش قرار می دهد.
مطلب دیگر این که «ظهور مطالعات جامعه شناختی درباره ی دین در دوران معاصر با مطرح شدن سرمایه داری، تکثرگرایی فرهنگی، تساهل دینی و حالات آزادی خواهانه بسیار مرتبط است بنابراین این رشته را نمی توان طریقی تکوینی (عقلی ـ طبیعی) در مطالعه ی دین و جامعه تلقی کرد. برعکس، این شاخه رشته ای است که مصنوع فرهنگ می باشد که با نهضت های تاریخی منحصر به فرد در اندیشه ی اجتماعی غرب حاصل شده است. این رشته محققان را قادر می سازد یا مجبور می کند که خود را از ادعاهای هنجاری که از ناحیه ی ادیان یا جوامعی که آنها را مطالعه می کنند تحمیل شده است جدا سازند در نتیجه، جامعه شناسی دین محصول یکی ازمسائل پرنفوذ خود یعنی دنیوی کردن اندیشه و سازمانهای دین تلقی می گردد.»[2]
در آخر این که جامعه شناسی دینی: علمی است که دست کم در یکی از ارکان خود یعنی موضوع، غایت و روش تحقیق خود از آموزه های دینی بهره می جوید و در مقابل جامعه شناسی سکولار در هیچ یک از این ارکان از دین کمک نمی گیرد.
روانشناسی دینی نیز رویکردی است که دست کم در یکی از ارکان خود یعنی موضوع، غایت و روش تحقیق از آموزه های دینی بهره می جوید و برای آنها در این امور اعتبار و ارزش خاصی قائل است ولی در مقابل روانشناسی سکولار در هیچ یک از این ارکان از دین کمک نمی گیرد.

--------------------------------------------------------------------------------
[1]-The Columbia encyclopedia - Fifth edition - Columbia university pvess - Houyhton Mifflin company. Sociology.
[2]-Mircea Eliade: The Eneclopedia Of Religion Vol 13 P 385.
میر، چاالیاد. ج 13، ص 385.

 

میرمیران


جاودانگی دین خاتم

با توجه به تغییر نیازمندی‌‌ها، نمی توان جاودانگی دین خاتم را پذیرفت؟

به عقیده برخی احکام و تعالیم اسلام مختص جوامع ابتدایی است و توان تحلیل و بررسی واقعیت‌های پیچیده اجتماعی را ندارد؛ چرا که مقررات اجتماعی یک سلسله مقررات قراردادی است و بر اساس نیازمندی‌های اجتماعی می‌باشند و به موازات توسعه و تکامل عوامل تمدن در تغییرند. جوامع ساده و بسیط ابتدایی که دارای روابطی ساده هستند، نیازمندیهای اندکی نیز دارند در حالی که جوامع پیچیده و پیشرفته نیازمندی‌های پیچیده‌تر و بیشتری دارند. پرواضح است که ادیان ابتدایی نمی‌توانند نیاز جوامع پیچیده را برآورده سازند. در بعد فردی نیز انسان‌های معاصر نیازهای معرفتی و معنوی پیچیده‌تری دارند تا انسان ابتدایی. نیازهای بشر عصر موشک و هواپیما با نیازهای بشر عصر اسب و الاغ بسیار تفاوت دارد. بر این اساس نمی‌توان یک سری قوانین پی‌ریزی کرد و با قاطعیت بیان کرد که این قوانین جاودانه‌اند؟! [1] (نیازهای متغیر، قوانین متغیر می‌طلبد).
در جواب از این اشکال باید گفت درست است که نیازها در تغییرند اما تمامی نیازهای بشر متغیر نیست، ‌بلکه بشر همواره با دو گونه نیاز همراه بوده است:
1. نیازهای اولی و اساسی: که از سرشت و طبیعت انسان سرچشمه می‌گیرند مانند نیازهای جسمانی از قبیل خوراک، پوشاک، مسکن، همسر، امنیت و بهداشت و نیازهای روحانی و معنوی مانند زیبایی، پرستش، احترام، علم و نیازهای اجتماعی همچون معاشرت، تعاون، عدالت، آزادی، تجارت و مبادله. این گونه نیازها نه کهنه می‌شوند و نه از بین‌ می‌روند و تا هنگامی که انسان، انسان است آن نیازها همراه اویند. به بیان دیگر نیازهایی که از عمق وجودی انسان ناشی می‌شوند همیشه ثابتند و تغییر نمی‌پذیرند؛ چون سرشت انسان‌ها یکی است و انسان‌ها خواست‌های فطری یکسانی دارند.[2]
حال اگر احکام و مقررات موجود در دین هماهنگ و مطابق با فطرت و سرشت آدمی باشد و به نیازمندیهایی که از عمق نهاد جسمی و روحی او برخاسته توجه کرده باشد و همه جنبه‌های آن را ملحوظ داشته باشد می‌تواند احکامش جاویدان بماند. استاد مطهری (ره) سازگاری دین با فطرت آدمی را موجب پویایی و جاودانگی دین می‌داند و در این باره می‌نویسد:
اولاً مایه دین در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسان‌ها یکی است، سیر تکاملی بشر یک سیر هدف‌دار و بر روی یک خط مشی مشخص و مستقیم است،‌از این رو حقیقت دین که بیان کننده خواست‌های فطری و راهنمای بشر به راه راست است یکی بیش نیست.
ثانیاً یک طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، کلی بودن و به شرط مصونیت از تحریف و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا، می‌تواند برای همیشه رهنمون و مفید و مادر طرح‌ها و برنامه‌ها و قوانین جزئی بی‌نهایت واقع گردد.[3]
2. نیازهای ثانوی و فرعی: که از نیازهای اولیه ناشی می‌شوند و در واقع برای دست یابی به نیازهای ثابت بشرند. این گونه نیازهای در زمان‌های متفاوت و با تحول تمدنها و پیشرفت‌های بشر تغییرات جدی پیدا می‌کنند. به عنوان نمونه آدمی برای دستیابی به علم که یکی از نیازهای ثابت است احتیاج به وسایل دارد و این وسایل در هر عصری متفاوت است، لذا نیاز به وسایل برای علم اندوزی در هر عصری متفاوت است.[4]
با توجه به مطالب فوق یکی دیگر از عناصر جاودانگی دین خاتم بیان قوانین ثابت برای نیازهای ثابت و پیش بینی قوانین متغیر برای نیازهای متغیر است. به بیان دیگر اسلام بر نیازهای ثابت انسان مهر ثابت زده است و نیازهای متغیر آدمی را تابع نیازهای ثابت قرار داده است تا طبق آن نیازهای ثابت در هر وضعیت جدیدی قانون فرعی خاصی وضع گردد. البته دین اسلام در برابر موضوعات متغیر نیز ساکت ننشسته و مردم و جامعه را به حال خود رها نکرده، تا هر کسی با هر نیتی درباره این متغیرها اظهار نظر کند، ‌بلکه در اسلام طرحی نو و جامع به نام اجتهاد پایه ریزی شده است،‌ که مجتهد باید مسائل فرعی پیش آمده را با اصول قوانین شریعت اسلام بسنجد و حکمی منطبق و سازگار با اصول ثابت استنباط کند و فروع نیازهای متغیر را به اصول و نیازهای ثابت پیوند زند. و این چیزی است که اقبال لاهوری آن را قوه محرکه دین می‌داند و می‌نویسد:
اجتهاد نیرویی است که اگر نباشد ماشین دین قابل حرکت است.[5] آیت الله جوادی آملی نیز اصل اجتهاد را پاسخگوی مسایل جدید و بهترین راه برای حل مشکلات متغیر می‌داند.
مطلب مهمی که نباید از آن غفلت شود این است که شریعت پیامبر خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دارای اصول، ضوابط، مبانی و قواعد فقهی فراوانی است که در طول تاریخ اسلام با اجتهاد مستمر فقهای فرزانه بر مصادیق متغیر و متحول، تطبیق شده و می‌شود و نیازهای متنوع با استنباط احکام آنها از اصول یاد شده برطرف می‌گردد. لذا اجتهاد منزه از قیاس فقهی بهترین راه برای حل مشکلات متغیر است.[6]
بنابراین یکی دیگر از ارکان پویایی شریعت اسلام تشریع اجتهاد است، البته عوامل دیگری نیز وجود دارد که موجب جاودانگی و پویایی دین خاتم و قوانین و مقررات آن در همه ‌اعصار شده‌اند. برخی از آن عناصر عبارتند از:
تشریع احکام اولیه و ثانویه: احکام شریعت اسلام بردوگونه‌اند: احکام اولیه، که ناظر به شرایط عادی و معمولی زندگی انسان‌هایند؛ احکام ثانویه که ناظر به شرایط اضطراری و غیر عادی‌اند.
احکام ثانویه ناظر به احکام اولیه‌اند یعنی در شرایط غیرعادی، آنها را تغییر داده یا به کلی بر می‌دارند. برای نمونه وجوب روزه حکمی اولیه و مربوط به شرایط عادی است ولی در صورتی که وضعیت تغییر کند مثلاً ضرر جانی در میان باشد، قاعده رفع ضرر که حکمی ثانوی است وجوب روزه را رفع می‌کند.[7]
توجه به روح، معنی و هدف زندگی: اسلام در تشریع احکام خود به شکل ظاهر و صورت زندگی که وابستگی تمام و تامی به میزان بشر دارد؛ توجه نکرده است. بلکه به حقایق و روح و هدف زندگی پرداخته است. و با این عمل از هرگونه تصادمی با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است، ‌و هرگز با مظاهر توسعه و پیشرفت علم و تکنولوژی مخالفت نورزیده است، بلکه با تشویق به عوامل توسعه تمدن یعنی علم، کار، تقوا، ‌اراده و همت و استقامت، خود نقش عامل پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.[8]
پذیرش و وارد کردن عقل در حریم دین: عقل در شریعت اسلام، در عرض کتاب و سنت به عنوان یکی از مبادی استنباط قرار گرفته است و از چنان جایگاهی برخوردار است که در کنار حجت ظاهری، یعنی وحی الهی از آن با نام حجت باطن خداوند یاد شده است.[9]
قاعده اهم و مهم: اسلام به پیروان خود اعلام کرده است که همه دستورهای او ریشه در یک سلسله مصالح عالی دارد از سوی دیگر در خود اسلام درجه اهمیت مصلحت‌ها بیان شده است و در صورت تقابل مصالح گوناگون، اسلام به کارشناسان اجازه داده است با سنجش میزان اهمیت مصالح و با توجه به راهنمایی‌هایی که در تعالیم اسلام آمده است، مصلحت‌های مهم‌تر را انتخاب کنند.[10]
استعداد پایان ناپذیر کتاب و سنت: دین همانند طبیعت است که تفسیر آن پایان نمی‌پذیرد. قرآن و سنت استعداد پایان ناپذیری برای استخراج و استنباط حقایق دارند. وجود چنین منابع پایان ناپذیری برای معارف مورد نیاز بشر، جاودانگی دین را تثبیت نموده و ما را از تجدید نبوت بی‌نیاز می‌کند، زیرا می‌توانیم با مراجعه به آن پاسخ سؤالات مربوط به دین را بیابیم.[11]
اختیارات ویژه حاکم در وضع مقررات جدید: اسلام به حکومت اسلامی اختیاراتی داده است که می‌تواند در شرایط و نیازمندیهای جدید با توجه به اصول و مبانی اساسی اسلامی مقرراتی راوضع نماید که در گذشته موضوعاً منتفی بوده است و این اختیارات شرط لازم حسن اجرای قوانین اسلامی و حسن تطبیق با مقتضیات زمان و حسن تنظیم برنامه‌های مخصوص در هر دوره است.
خلاصه آن که خداوند متعال با گنجاندن این عناصر در دین خاتم آن را از هر گونه کهنگی و انحطاط مبرا کرده و اجازه نداده غبار زمان بر او نشیند. و تا پایان زندگی بشر بر روی زمین می‌تواند بر نیازهای متغیر تطبیق کند و برای هر زمانی سخنی نو و راه‌گشا داشته باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، تهران، طرح نو، 1379، ص 12 ـ 18 ـ 19، و همو، هرمنوتیک کتاب و سنت، تهران، طرح نو، 1375، ص 55 ـ 56.
[2] . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، تهران، انتشارات صدرا، چ سوم، 1372، ص 169.
[3] . همان، ص 169.
[4] . همان.
[5] . مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، 1362، ص 130 و 134.
[6] . عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج 1، قم، اسراء، ص 283.
[7] . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 194؛ و علی ربانی گلپایگانی، جامعیت و کمال دین، چ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1379، ص 79.
[8] . مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، چ چهاردهم، 1369، ص 127 ـ 128، و مجموعه آثار، ج 3، ص 190 ـ 191.
[9] . مجموعه آثار، ج 3، ص 191.
[10] . همان، ص 193.
[11] . مرتضی مطهری، خاتمیت، تهران، انتشارات صدرا، چ چهاردهم، 1380، ص 135 ـ 145.

 

میرمیران


کاربرد دین در جامعه مدرن

کاربرد دین در جامعة مدرن چیست؟

برای روشن شدن نقش و جایگاه دین در دنیای مدرن لازم است ابتدا تعریف جامعه مدرن و دین و سپس مؤلفه‌های هر یک از آن دو تبیین و مشخص شوند تا با توجه به آن مبانی، کاربرد دین را در جامعه مدرن بررسی کنیم. وقتی از جامعة مدرن یا انسان مدرن سخن به میان می‌آید، ذهن آدمی ناخود آگاه متوجه جامعه یا شخصی می‌شود که از محصولات مدرن مانند ماهواره، اینترنت، تلفن همراه و ماشین‌های تندرو و دیگر محصولات مدرن استفاده می‌کند. این تصویر از جامعة مدرن غلط و ناصحیح است. جامعة مدرن آن چنان که ماکس وبر تعریف می‌کند «فرآیند تعمیم یافته و همگانی عقلانی شدن است» یعنی فرآیندی که در آن عقلانیت (ابزاری) بر تمام شئون جامعه سیطره می‌اندازد و به تبع آن سنتها و خرافات و توهمات (با آن چه خرافه و توهم شمرده می‌شوند) از جامعه زدوده می‌شود.[1]
و امّا تعریف دین: مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که خداوند آن را برای هدایت بشر فرستاده است تا انسان در پرتو تعالیم آن، هوا و هوس خود را کنترل و آزادی خود را تأمین کند.[2]
مؤلفه‌های جامعه مدرن عبارتند از: 1. علم گرایی: به این معنا که در پرتو آزمون و مشاهده همة عرصه‌های معارف بشری شکل می‌گیرد و تجربه تنها راه شناخت انسان از پدیده‌های جهان است؛ 2. عقل گرایی: که به عنوان عقل ابزاری و استدلالگر معرفی شده و معطوف به غایات و اغراض عملی صرف است، یعنی برای هر عملی یک هدف عقلائی وجود داشته باشد و قلمرو آن به عالم طبیعت و معیشت آدمی ختم می‌شود؛ 3. مادی گرایی: تقدم واصالت با امور مادی است و حیات و کمال آدمی در گرو اهتمام ورزیدن به مسایل مادی است؛ 4. انسان گرایی: محوریت با انسان است و همه چیز در جهان، در خدمت انسان و برای انسان، به عبارت دیگر انسان حق دارد نه مسئولیت؛ 6. فردگرایی: همه چیز نه فقط در خدمت انسان بلکه در خدمت فرد است؛ 7. سکولاریسم به معنای اندیشه‌ای فراگیر است که تا سر حدّ توان می‌خواهد به اتکای خرد و علم، نفوذ و تأثیر دین را، خصوصاً از عرصه اجتماع و نهاد اجتماعی از بین ببرد. البته مدرنیته مؤلفه‌های دیگری نیز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
و امّا مؤلفه‌های دین: 1. دین تمام توجه انسان را به رضا و سخط خداوند می‌داند؛ 2. دین انسان را موجودی دو ساحتی می‌داند «انی خالق بشر من طین»[3] «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی»[4] کمال و سعادت او را تنها در گرو بعد مادی نمی‌داند؛
3. دین تنها منبع معرفت اندوزی را به علم تجربی خلاصه نمی‌کند، بلکه وحی، عقل کلی که قادر به درک امور فراتجربی است، مشاهدات قلبی و تجربیات شهودی و فطرت را از منابع معرفت اندوزی می‌داند؛ 4. دین به موازات حق دار بودن انسان، او را مکلف و مسئول می‌داند؛ 5. فرد در نگاه دینی موظف است مصالح دین و جامعه را بر مصالح فردی مقدم کند. با توجه به نکات فوق می‌توان گفت: از آن جایی که بین مؤلفه‌های جامعه مدرن و دین مباینت و تضاد است،‌ این نتیجه حاصل می‌شود که هر کدام از این دو، یک جهان بینی متمایز با دیگری ارایه می‌دهد که هیچ گونه سنخیت و پیوندی بین این دو جهان بینی نمی‌توان تصویر کرد، زیرا در جهان بینی مدرن انسان تمام توجه‌اش به کشف پدیده‌های مادی برای بهره‌مند شدن از لذتهای این جهان است ولی در جهان بینی دینی انسان تمام توجه‌اش به کمال و سعادت حقیقی است، و نگاهش به پدیده‌های مادی به عنوان ابزاری برای رشد و تعالی جان اوست. لذا اگر به صورت ایده‌آل به جامعة مدرن نگاه شود در چنین جامعه‌ای دین هیچ گونه نقشی نخواهد داشت،‌ به همین خاطر است (تباین مؤلفه‌ها) در جوامع مدرن که مهد آن در مغرب زمین است می‌بینیم که دین در شکل دهی جامعه هیچ گونه نقشی ایفا نمی‌کند و ادارة جامعه به عهدة حکومت‌های سکولار است. امّا به دلیل آن که جامعة مدرن به اعتقاد کثیری از دانشمندان خود مغرب زمین مورد نقد جدی است وگروهی بر این باورند که از پویایی افتاده و راه انحطاط را طی می‌کند، از باب نمونه: «دانیل بل، جامعه شناس و از برجسته‌ترین پست مدرنیست‌های آمریکایی با تأکید بر بازگشت به مذهب و شکست مدرنیته، وی احیاگری دینی را تنها راه حل بحران مدرنیته می‌داند و معتقد است ایمان و اعتقاد دینی در پیوند با ایمان به سنت، سبب می‌شود تا افراد هویت‌های کاملاً روشنی پیدا کرده و از امنیت وجودی برخوردار گردند.[5] مکتب پسامدرنیته به اشکال متفاوت از پوچ گرایی نیچه‌ای تا حقیقت یابی و بازگشت به مذهب دانیل بل به جنگ جامعة مدرن رفته. اگر خوب دقت شود این نقد از آن جا گریبان جامعه مدرن را می‌فشرد که مؤلفه‌های مدرنیته ناتوان از پاسخ‌گویی به پدیده‌ها و دغدغه‌های انسان است. حیطه مانور عقل ابزاری و علم تجربی (مشاهده و آزمون) محدود به دنیای طبیعی است و نهایت کاربرد آنها توضیح و تفسیر پدیده‌های مادی است و بهره‌برداری مطلوب از منابع طبیعت، امّا آیا تمام توجه آدمی معطوف به جهان ماده است. جهان مدرن برای اساسی‌ترین سؤالات و دغدغه‌های فکری هم چون آیا جهان مبدأ و مقصدی دارد، پاسخی در خور توجه دارد. عقل ابزاری و علم آیا ضامن اجرای اخلاقیات است، اینان و هزاران نوع دیگر از این دست سؤالات در جامعة مدرن معطل مانده. امّا دین بر اساس آموزه‌های خود و منافع معرفت اندوزی که در اختیار آدمی قرار می‌دهد، می‌تواند پاسخ گوی سؤالات بی‌پاسخ جهان مدرن باشد و دغدغه‌های فکری انسان مدرن را به آرامش مبدل کند. دین با تعریف انسان به موجودی دو ساحتی (طبیعی و فراطبیعی) بدن را قشر و حقیقت و گوهر او را روح معرفی کرده و کمال و سعادت او را در گرو توجه به مطالبات روح می‌داند و با تبیین راه‌های کمال او را به سوی سعادت رهنمایی می‌کند، دین با پیوندی عمیق بین خدا، انسان و معاد بهترین ضمانت را برای اجرای اخلاقیات فراهم کرده که بدون نظارت هیچ عامل بیرونی انسان دین دار شئون بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی را رعایت می‌کند. این پیوند آن چنان شدید است که بعضی دین را مساوی با اخلاق پنداشته‌اند، لذا جامعه مدرن با بازنگری در مؤلفه‌های خود و جرح و تعدیل آنها و بهره‌بری از آموزه‌های دینی می‌تواند بحران معرفتی اخلاقی و اجتماعی که سبب پوچ گرایی و انحطاط شده را مرتفع کند و راه سعادت و کمال را پیماید.
منابع جهت مطالعة بیشتر:
1. دکتر محمد جواد لاریجانی، نقد دینداری و مدرنیسم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1372.
2. دکتر علی قائمی، اسلام و مدرنیسم، قم، انتشارات رشاد، 1358.
3. دکتر سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1379.
پی نوشتها:
[1] . عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه‌ها، مؤسسة اندیشه و فرهنگ دینی، چ دوم، 1381، ص 508.
[2] . جوادی آملی، انتظار بشر از دین، مرکز نشر اسراء، چ اول، 1380، ص 26.
[3] . ص، 71.
[4] . حجر، 29.
[5] . سید میر مدرس موسوی، جامعه برین جستاری در جامعه دینی و جامعه مدنی، قم، بوستان کتاب

 

میرمیران


عقب‏ماندگی مسلمانان

چرا هر جایی که فقر است، مذهب هم هست و هر جایی که مذهب هست، فقر هم هست؟

کلیت ادعای فوق پیرامون تمامی مذاهب مختلف جهان ، صحیح نیست زیرا هرچند برخی مذاهب بشری یا تحریف گردیده به خاطر دوری از آموزه های حیات بخش الهی ، موجبات رکود یا عقب ماندگی و تفرقه جوامع بشری را در ابعاد مختلف فراهم نموده اند ، اما به هیچ وجه از لحاظ تئوری و عملی قابل تطبیق بر مذاهب اصیل وحیانی نظیر اسلام که همواره بر علم ، عقلانیت و تلاش برای آبادانی و تامین سعادت دنیوی و اخروی تاکید داشته و در مقاطع مهمی از تاریخ که شرایط مهیا بوده ، موجبات تعالی و پیشرفت جامعه را مهیا نموده اند ، نمی باشد . بر این اساس اگر در جوامع مذهبی برخی عقب ماندگی ها و کاستی ها دیده می شود ، در قضاوت و بررسی علل این عقب ماندگی ابتدا باید میان مذاهب با توجه به ویژگی های مختلف ، تفکیک نمود . و آنگاه با در نظر گرفتن مجموعه عوامل به تبین عوامل عقب ماندگی پرداخت . در ادامه به بررسی این موضوع در میان مسلمانان می پردازیم :
بررسى علل واماندن مسلمانان از پیشرفت در تکنولوژى و پیش افتادن دیگران در این عرصه، از موضوعات بسیار مهمى است که بررسى آن نیازمند تحقیق گسترده تاریخى و اجتماعى است. مسلما یک سرى عوامل در این زمینه دخیل بوده‏اند که بایستى آنها را شناخت وارزیابى کرد که به صورت اختصار به آنها اشاره مى‏کنیم:
الف) در آموزه‏هاى دینى اسلام تکیه بسیار زیادى بر عقل و تعقل، تفکر و تدبر شده است. در قرآن مجید این کلمات و مفاهیم به اشکال گوناگون به کار رفته است:
1- 49 مرتبه ریشه «عقل» به صورت‏هاى مختلف (تعقلون، یعقلون، یعقلها، تعقل و عقلوه)،
2- 18 مرتبه ریشه «فکر» (تفکرون، یتفکرون و فکر)،
3- هشت مرتبه ریشه «دبر» (به معناى تدبّر)،
4- چندین بار ریشه «نظر» (به معناى نگریستن و تأمل)،
5- ده‏ها مرتبه ریشه «رأى» (به معناى مشاهده)،
6- عقل از دیدگاه اسلام اولین مخلوق الهى و با شرافت‏ترین آنها قلمداد شده است.
ب ) مسلمانان با تکیه بر تعالیم وحى - به ویژه تکیه بر عقل و اندیشه و دیگر آموزه‏هاى آسمانى قرآن - در طول ده قرن بلکه بیشتر پرچمدار پیشرفت و ترقى در جهان بوده اند. اگر اندکى تاریخ علم و تمدن را مطالعه کنیم، درخواهیم یافت که تحولات اروپا و نوگرایىعلمى و فکرى آن (رنسانس) در قرن شانزدهم به بعد عمیقا تحت تأثیر تمدن اسلامى بوده است. مطالعه تاریخ جنگ‏هاى صلیبى و روابط اروپا و مسلمانان به روشنى این حقیقت را نشان مى‏دهد.
ج ) تردیدى نیست که اگر مسلمانان از تعالیم وحى فاصله نمى‏گرفتند و قوام سیاسى و وحدت اجتماعى خود را حفظ مى‏کردند، هم‏اکنون نیز مى‏توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند؛ چرا که هم‏اکنون نیز اگر به جاى درگیرى‏هاى بیهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدتبه یکدیگر بدهند و به ریسمان الهى چنگ بزنند، مى‏توانند قدرتى بزرگ با امکاناتى وسیع در سطح جهان باشند و با چند برنامه و استفاده از استعدادها، از نظر فن‏آورى نیز به رقابت با دیگران بپردازند.
د ) آنچه که موجب عقب‏ماندگى صنعتى و سیاسى مسلمانان گشته فاصله گرفتن آنان از اسلام و برداشت‏هاى بدون دلیل از دین بوده است. برداشت غلط از زهد، دنیا، دعا و قدرت موجب عقب‏ماندگى شده وگرنه همین مفاهیم در صدر اسلام و حتى در غرب، موجب پیشرفتشده است. بلى، باید اعتراف کرد که رواج اندیشه‏هاى صوفى‏گرانه و برخى انحرافات دیگر فکرى - که معلول التقاط است - نقش مؤثرى در جاماندن مسلمانان از قافله صنعت و پیشرفت داشته است.
ز ) نکته دیگرى که باید به آن توجه کنید، بحث اعتقاد و عدم اعتقاد به نیروى ماوراى طبیعى است. غرب هیچ‏گاه به طور عام و گسترده منکر ماوراء الطبیعه نبوده و اکنون نیز نیست. بیشتر یا تمامى دانشمندان اروپا - که از قرن شانزده به بعد پایه گذاران پیشرفت علمى دراروپا بوده‏اند - معتقد به خداوند و ادیان الهى بوده‏اند. پس بایستى این فرضیه خود را دگرگون سازید و ریشه را در جاى دیگر جست‏وجو کنید.
بنابراین به طور خلاصه باید گفت:
اولاً، پیشینه تمدن مسلمانان در طى قرن‏هاى متمادى، نشان مى‏دهد نه تنها دین موجب عقب‏ماندگى نیست؛ بلکه اعتقاد به دین در کنار عمل به آن، سبب درجات بالایى از پیشرفت و رشد مى‏گردد.
ثانیا، تنها مسلمانان و کشورهاى اسلامى نیستند که به این گرفتارى مبتلا هستند، بلکه کشورهاى غیراسلامى و سکولار نیز در فقر مطلق یا نسبى باقى مانده‏اند.
ثالثا، در کشورهاى پیشرفته نیز، به رغم در اختیار داشتن منابع فراوان و دسترسى به ارقام بالایى از رشد اقتصادى، رفاه همگانى تحقق نیافته است و به طور معمول گروه خاصى از ره‏آورد توسعه بهره مى‏گیرند.
رابعا، اندیشه و تمدن اسلامى امروزه جانمایه نیرومندى براى احیا دارد؛ برعکس تمدن غرب که به شدت گرفتار انحطاط فرهنگى و زوال‏پذیرى شده است.
در این فرصت اگر مسلمانان بخواهند جایگاه شایسته خود را دریابند، رعایت نکات زیر ضرورى است:
1- بالا بردن سطح شناخت و بینش‏هاى دینى در همه ابعاد آن،
2- تقویت روح ایمان، تقوا، استوارى در دین و مبارزه با کژى‏ها،
3- ارتقاى دانش و سطح علمى،
4- ارتباط وثیق و همدلى در سطح بین‏الملل اسلامى و تعاون و همکارى گسترده و همه جانبه،
5- از میان برداشتن نظام‏هاى فاسد،
6- تلاش همه جانبه و همگانى در جهت ایجاد و احیاى تمدن عظیم و مدینه فاضله اسلامى،
7- اعتماد به نفس و دورى از خودباختگى.

براى آگاهى بیشتر ر.ک: 1- علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، زین‏العابدین قربانى 2- علل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه‏هاى سیاسى و آراى اصلاحى، سید جمال‏الدین اسدآبادى، احمد موثق 3- آمریکا پیشتاز انحطاط، روژه گاردى، ترجمه: قاسم منصورى 4- علل انحطاط تمدنها، قانع عزیزآبادى 5- ریشه‏هاى ضعف و عقب‏ماندگى مسلمانان، رجبى 6- رمز عقب‏ماندگى ما، امیر شکیب ارسلان، ترجمه: محمد باقرانصارى 7- تاریخ فتوحات اسلامى در اروپا، شکیب ارسلان، ترجمه: على دوانى 8- به سوى قرآن و اسلام، حسین انصاریان 9- تاریخ تمدن، ج 4، ویل‏دورانت، ترجمه: گروهى از نویسندگان 10- فرهنگ اسلام در اروپا، زیگرید هونکه، ترجمه: مرتضى رهبانى 11- تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبرن 12- تمدن اسلامى پیشگام در علوم و فنون جدید، ج 1 و 2، بولتن اندیشه شماره 17 و 18 نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها 13- نگاهى به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو 14- تمدن اسلامى از زبان بیگانگان، محمدتقى صرفى 15- تاریخ تمدن اسلام، جرجى زیدان 16- حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمین، مصطفى زمانى

 

میرمیران


انحطاط مسلمانان-پیشرفت مسلمانان-عقب‏ماندگی مسلمانان

با ظهور اسلام مسلمانان به پیشرفت دست یافتند، اما با پیشرفت علم اروپاییان بر تارک علم نشستند. علت عقب ماندن مسلمین در عرصه علوم مختلف و سیاست ، همینطور تضعیف دول مسلمین و ایجاد تفرقه در بین آنها چیست؟

دربارة اینکه چرا کشورهای اسلامی عقب افتاده‏اند، باید گفت: این مسئله علل و ریشه‏های تاریخی مختلفی دارد و بررسی جامع و همه جانبه آن، نیازمند کاوش هایی ژرف و گسترده است. با این حال می‏توان به پنج عامل اساسی در این زمینه اشاره کرد:
1. مسلمانان بر اساس انگیزش و هدایت‏های دینی، مسیر رشد تعالی را پوییدند و بر اثر انحراف از دین و آلودگی به مفاسد دنیاپرستی و سستی و کاهلی، به انحطاط و عقب ماندگی گراییدند.
2. نظام‏های سیاسی فاسد و استبدادی نیز نقش مهمی در این زمینه داشتند. این نظام‏ها به جای همّت در جهت رشد و پیشرفت مسلمانان، فقط به فکر حفظ قدرت خویش و صرف هزینه‏های عمومی مسلمانان در جهت خوش‏گذرانی و رفاه خود بودند. وجود این نظام‏ها و حاکمان فاسد، خود ناشی از انحرافات سیاسی صدر اسلام پس از رحلت پیامبر عظیم‏الشأن و انحرافات اعتقادی و اجتماعی بعد از آن بود. این نظام‏های سیاسی، بر شخصیت و منش انسان‏ها و فرهنگ این جوامع آثار زیان باری نهاد.
3. بیگانگان و استعمارگران برای عقب نگاه داشتن کشورهای جهان سوم ـ از جمله مسلمانان ـ و استثمار منابع انسانی و طبیعی تهاجم گسترده ای به این کشورها داشتند.
4.فقدان انسجام ووحدت جامعه اسلامی و سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ‏های داخلی و جانشین ساختن شعارهای استعماری ـ همچون ناسیونالیزم و پان‏عربیزم ـ به جای تکیه بر اصول‏گرایی و اتحاد بین‏الملل اسلامی، از دیگر علل عقب ماندگی مسلمانان است.
5.آشفتگی در بافت طبقاتی جامعه وتولیدات تصنعی نیز از دیگر عوامل انحطاط مسلمانان می باشد در پی جنگ ها و مهاجرت ها بافت طبقاتی شهرها و حتی روستاها دگرگون شده و زمینه برای حضور عده ای نورسته فراهم شد و به موازات آن تقریباٌ از دورانی که اروپا به سوی صنعتی شدن حرکت کرد ،جوامع اسلامی به صورت بازار مصرفی کالاهای ساخت اروپا در آمدند ،بازارهایی که برای تامین هزینه های مصرفی خود به ناچار می بایستی ذخایر و منابع خود را در اختیار ایشان قرار دهد و همین امر منجر به انحطاط مسلمانان شد
البته ناگفته نماندکه به رغم عقب ماندگی جوامع اسلامی از پیشرفت در صنعت و دانش، امروز نیز اندیشه و تمدن اسلامی جانمایه و پتانسیل نیرومندی برای احیا دارد و بر عکس، تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگی و زوال‏پذیری شده است. در این فرصت اگر مسلمانان بخواهند جایگاه شایسته خود را دریابند، رعایت نکات زیر بایسته است:
1. بالا بردن سطح شناخت و بینش‏های دینی در همه ابعاد آن
2. تقویت روح ایمان و تقوا و استواری در دین و مبارزه با کژی‏ها
3 ارتقای دانش و سطح علمی
4. ارتباط وثیق و همدلی در سطح بین‏الملل اسلامی و تعاون و همکاری گسترده و همه جانبه مسلمانان
5. از میان برداشتن نظام‏های فاسد
6. تلاش همه جانبه و همگانی در جهت ایجاد و احیای تمدن عظیم و مدینه فاضله اسلام
7. اعتماد به نفس و دوری از خودباختگی.
برای آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه شود : 1. زین‏العابدین قربانی، علل پیشرفت و انحطاط مسلمین،تهران :دفتر نشر فرهنگ اسلامی 2. احمد موثقی، علل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه‏های سیاسی و آرای اصلاحی سید جمال‏الدین اسدآبادی3. روژه گارودی، آمریکا پیشتاز انحطاط، ترجمه قاسم منصوری 4. قانع عزیزآبادی، علل انحطاط تمدنها 5. رجبی، ریشه‏های ضعف و عقب‏ماندگی مسلمانان 6. ویل‏دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ترجمه گروهی از نویسندگان ص 393 تا ص 432. 7.گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و غرب 8. پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران ،علی اکبر ولایتی، تهران :مرکز اسناد و خدمات پژوهشی .

 

میرمیران