سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

  

تساهل و چندسانی در اسلام

 

 

مولف: اسماء افسرالدین

مترجم: مهدی حجت

 

          آمده است که در قرن سیزدهم زمانی که مغول­های غیرمسلمان بر بغداد استیلا یافتند حاکمشان هولاکوخان دانشمندان مذهبی را در شهر گرد آورد و سئوال مشکل­آفرینی از آنان پرسید و آن اینکه: طبق قوانین شما کدام یک بهتر است، حاکم بی­ایمان ولی عادل یا حاکم مسلمان ولی غیرعادل؟ پس از لحظاتی تامل همراه با دلهره و اضطراب دانشمندی مشهور پاسخ داد «حاکم بی­ایمان ولی عادل». نقل شده که دیگران نیز به او تاسی کرده و این پاسخ را تایید نمودند.

          حکومت عادل و مسئولیت­پذیر در اندیشه سیاسی و مذهبی اسلام از مدت­های مدید همواره یک آرمان بوده است. قرآن بیان می­دارد که نیکوکاران «وارثان زمین» هستند. وارثان در اینجا به هر فرد راست­کردار و نه اعضای یک گروه خاص برخوردار از امتیاز اشاره دارد.

وجود رهبری راست­کردار و عادل که حداقل با رضایت ضمنی مردم حکومت کند و به خاطر رفتار غیرمنصفانه مشمول کناره­گیری شود، برای بیشتر مسلمانان در اغلب دوران قرون میانه یک آرمان باقی ماند، چه اینکه حکومت پادشاهی تنها در حدود سی سال بعد از رحلت پیامبر اسلام در سال 632 میلادی جایگزین حکومت انتخابی محدود شد. اما آن دور? سی ساله حکمرانی غیرپادشاهی در خاطر? جمعی مسلمانان به عنوان دوره طلایی رهبری عادلانه و مشروع به دوره­ای مقدس بدل گردید.

پیامدهای این خاطره می­تواند برای بازسازی جهان اسلام در دوران معاصر به طور بالقوه نتایج ژرفی به همراه داشته باشد. مفهوم قرآنی شورا به «مشورت» مردم در امور اجتماعی از جمله حکمرانی سیاسی اشاره دارد، که به ویژه در طول دوران حیاتی سی ساله خلافت عمر خلیفه دوم مسلمین به آن عمل می­نمود. این اصطلاحی است که به نحوی صریح توسط بسیاری از مسلمانان دوران معاصر طنین انداز است. مسلمانانی که امیدوارانه ارزش درونی این مفهوم مقدس را می­شناسند اما به ندرت آن را در امور سیاسی خود عملی یافته­اند. مسلمانان بر خلاف برخی کاریکاتورهای مشهور به طور ژنتیکی مستعد پذیرش خودکامگی و استبداد مذهبی نیستند. احترام زیادی برای درستی و صداقت، همچنین ناهم­اندیشی منطقی درون سنت اسلامی وجود دارد، این نگرش در گفته­ای منتسب به پیامبر اسلام انعکاس یافته است مبنی بر اینکه: «وجود اختلافات در میان امت من رحمت است».

با نگاهی تاریخی و دقت تفسیری می­توان زمینه مشترکی بین آرمان پلورالیسم دموکراتیک غرب مدرن و پراکسیس جوامع مختلف اسلامی پیشامدرن کشف نمود. مدت­ها پیش از اینکه نخستین مواد الحاقی برای قانون اساسی ایالات متحده تنظیم شود، فقهای مسلمان دوران میانه به منظور تضمین حفاظت دولت از حیات، مذهب، فکر، دارایی و کرامت انسانی چیزی پروردند که می­توان آن را لایحه اسلامی حقوق نامید. غیرمسلمانانی چون یهودیان و مسیحیان (بعدها زرتشتیان و نیز برخی دیگر) در جامعه اسلامی از حقوق خاصی برخوردار بودند. از همه مهمتر اینکه آنان در قبال پرداخت مالیات سرانه به دولت اسلامی که در نتیجه آن از خدمت نظامی معاف بودند (و البته کشیشان، روحانیون دیگر و فقرا از پرداخت آن مستثنی بودند) از حق انجام اعمال مذهبی خود برخوردار بودند. قرآن اعلام می­دارد که «در کار دین جای اجبار نیست». اسلام در طی کمابیش بیست سال بعد از رحلت پیامبر نسبت به سرزمین­های سابق امپراتوری بیزانس و ایران، سوریه-فلسطین، عراق و مصر ادعا نمود.

ذکر این نکته حائز اهمیت است که توسعه ارضی به معنی تحمیل اجباری اسلام بر مردم سرزمین­های تسخیر شده نبود. برای مثال مردم مصر و هلال خضیب Fertile Crescent   برای حدود دو قرن بعد از فتوحات اولیه اسلام عمدتاً مسیحی باقی ماندند. افراد مسیحی و یهودی در برخی مواقع در حکومت اسلامی دوران قرون میانه مناصب بالایی کسب می­کردند. مسیحیان آسوری زبان توسط حامیان مسلمان خود در بغداد قرن هشتم و نهم برای ترجمه متون یونانی به عربی استخدام می­شدند. ورود آنان به زندگی فکری اسلام در دوران میانه به حفظ حکمت دنیای کهن کمک نمود. قرن­ها بعد یهودیان از «افراط­کاری­های» دولت اسپانیا به سرزمین­های عثمانی اسلامی فرار نموده  و پناه جستند و جوامع رو به رشد بالنده­ای را در آنجا استقرار بخشیدند. پر واضح است که دستور قرآن در خصوص لزوم تساهل­ورزی نسبت به پیروان دیگر ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی اغلب توسط کسانی که آن را به عنوان کتاب مقدس تکریم می­کردند شنیده می­شد. انکار این واقعیت­های زنده از گذشته اسلامی که حاکی است از آنچه ما به زبان فنی امروزی احترام به پلورالیسم و تنوع مذهبی می­نامیم،  اعمال گونه­ای خشونت فکری علیه اسلام است. رادیکال­های ستیزه­جوی اسلامی که اصرار دارند قرآن بدون دلیلی عادلانه یا به انگیزه صرف تبلیغ اسلام، به جنگ بی­وقفه با غیرمسلمانان دعوت می­نماید و برخی نظریه­پردازانی که بدون تامل، لفاظی­های آنان را به عنوان اصول معتبر اسلامی پذیرفته و گزارش می­کنند، هر دو دارند به تاریخ لطمه بزرگی وارد می­کنند. گروه­های فرعی اسلام­گرای رادیکال و تشنه شهادت نسبت به رویدادهای سیاسی متداول بی­خود دارند واکنش نشان می­دهند و از هیچ حکم مقدسی پیروی نمی­کنند. شایان ذکر است که قرآن حتی یک بار از کلمه شهید استفاده نکرده و واژه «شهید» که اکنون معمولاً به معنی «شهید» فهمیده می­شود در کاربرد قرآنی به معنی گواهی دادن یا شهادت حقوقی است. تنها بعدها در سنت برون قرآنی در نتیجه تاثیر عوامل خارجی واژه «شهید» به معنی شهادت دادن برای دین به خصوص از دست دادن جان فرد -بیشتر شبیه واژه انگلیسی     «Martyr  » که از زبان یونانی مشتق شده است- بدل شد.

بنابراین این پرسش مطرح می­شود که اگر در تاریخ مسلمانان موارد زیادی وجود دارد که می­توان آنان را هماهنگ با اهداف جامعه مدنی دانست، پس چرا و چگونه به اینجا انجامید و دچار اختلال شد؟ شوق کسب قدرت سیاسی و فساد در بسیاری از نخبگان حاکم در طول تاریخ، و مصاف تضعیف­کننده با استعمار غرب و مدرنیته سکولار در دوران اخیر در میان مجموعه دلایلی که برای توضیح وضعیت فعلی امور ارائه شده، آشکارند. پاسخ احتمالی دیگر و تا اندازه­ای بی­ربط این است که بگوییم از تاریخ اسلام تنها 1400 سال می­گذرد، این در حالی است که اروپای مسیحی تنها توانست بعد از تقریباً 2000 سال جامعه مدنی را در مفهوم مدرن بپرورد. با این تفصیل جهان اسلام هنوز حدود 600 سال باید راه بپیماید.

اما پر واضح است که زمان به نفع آن نیست. در واقع هیچگاه زمان بهتری برای درون­نگری جمعی و خانه­تکانی اخلاقی وجود نداشته است. اروپای مسیحی نادم، بعد از رسوایی کشتار یهویان مجبور گردید برخی از سنت­های تفسیری خود و پیامدهای اخلاقی و اجتماعی آنان را مورد پرسش قرار دهد. بعد از اقدام شنیع یازده سپتامبر بخش آسیب­پذیر و کاملاً ستیزه­جوی اسلام سیاسی را می­توان و باید از طریق پرده­برداری از تفسیرهایی که در مخالفت آشکار با بیشتر مفاهیم بنیادی اسلام، تحسین و تمجید خشونت و خودکشی را تقویت می­نمایند، تضعیف نمود. به جای آن مسلمانان فکور و اندیشمند باید در فرآیند بازیابی و اعتبارسازی مجدد ارزش­های محوری و ناب اسلامی وارد شوند. ارزش­های چون حکومت مشورتی، تساهل مذهبی، احترام به پلورالیسم و همزیستی مسالمت­آمیز با دیگر مردمان، که در نظر آنان بهترین­های سنت­شان را تقویت می­نماید. سازگاری این ارزش­های محوری با ارزش­های جامعه مدنی فوریت و نیز مشروعیت این فرایند را آشکار می­سازد. 

سید مهدی میرمیران


  

اسلام، آزادی و عدالت

 

مولف: نووری آنتونی

مترجم: مهدی حجت

 

          از نظر اسلام کدامیک از اهمیت بیشتری برخوردار است: آزادی یا عدالت؟ این پرسش با در نظر گرفتن موقعیت دشواری که مسلمانان در آن قرار دارند بسیار حائز اهمیت است. آزادی و عدالت به نظر می­رسد با یکدیگر تصادم دارند. در حقیقت کشورهای اسلامی قادر به ایجاد توازن بین آزادی و عدالت نیستند، اگر در واقع هر دو را از دست نداده باشند.

      

   در وضع ایده­ال، دولت باید این هر دو اصل را برپا دارد و از آنها پشتیبانی کند. اما در عمل مسلمانان با اینکه نتایج حاصله سودمند نبوده است اغلب مجبور به انتخاب یکی از این دو بوده­اند. این نکته معمولاً شنیده می­شود که اسلام­گرایان، کاپیتالیسم را به عنوان مکتب مخالف و مغایر با آزادی مورد انتقاد قرار می­دهند و مدعی­اند سوسیالیسم نظام بدیلی است که عدالتِ اتوپیایی فراهم می­نماید. در مقابل این طور پنداشته می­شود که اسلام (از حیث نظری) دیدگاه میانه­ای را بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم در اختیار می­گذارد که هم عدالت و هم آزادی را تضمین می­نماید.

          طه حسین متفکر مسلمان مصری در کتاب خود «الفتنه الکبرا»، بر آن است که کاپیتالیسم به عنوان مبنایی برای آزادی اما بدون عدالت عمل می­کند. از سوی دیگر برخلاف باورهای اتوپیایی، افراطیون سوسیالیست به طور تاریخی آزادی را انکار می­کنند و نظامهای شدیداً سرکوب­گر به وجود می­آورند. بعلاوه طه حسین ایدئولوژی اسلامی را به عنوان نظامی که به طور خودکار آزادی و عدالت را تضمین می­کند نمی­بیند زیرا تغییرات و دگرگونی­های دیالکتیکی زیادی بین اصول آزادی و عدالت در تاریخ اسلام وجود داشته است.

          بنابراین، اگرچه اسلام همواره به عنوان یک نظام کامل و جامع بی­نقص نشان شده است، اما واقعیت­های تاریخی این ادعا را تایید نمی­کنند. به طور کلی، مشخصه جامعه اسلامی معمولاً فقدان آزادی است، شرایطی که به فقدان عدالت منتهی می­شود. برعکس جایی که آزادی تجربه گردیده است، عدالت وجود ندارد. در نتیجه ناکامی، اعتراض و بدبختی و خواست بازگشت به خودکامگی سکولار آشکار می­شود.

 

تعادل آغازین

          در صدر اسلام، اصل آزادی و عدالت دو قطب بسیار مهم جامعه­ای بودند که مسلمانان مشتاقانه در پی استقرار و حفظ آن بودند. برای مثال خلفای خردمندی چون ابوبکر و عمر همواره بر اهمیت انتقاد از اقدامات و عملکرد خود تاکید می­ورزیدند و بدین ترتیب از اهمیت اصول آزادی و عدالت آگاهی داشتند. در آن دوران آزادی و عدالت اجزای جدایی­ناپذیر باور اسلامی و اساس اهمیت تاریخی دوران محسوب می­شد.[1]

          بسیار جای غرور است که در آن دوران نخستین، حاکمان در هر جایی که دچار انحراف از مسئولیت اجتماعی می­گشتند انتقاد را می­پذیرفتند. در واقع جامعه اسلامی لازم است حاکمان خود را از طریق مکانیزم کنترل سنتی در قرآن و سنت پیامبر در مسیر درست نگهدارند. آن مکانیسم تحت عنوان شورا یا مکانیزم گفتگو معروف است که یک ویژگی اصالتاً اسلامی نیست بلکه یک سنت عربی و پیشا-اسلامی است. طبق نظر رابرت ان بلا Robert N. Bellah   آن ارزش­ها برای آن دوران (قبیله­ای) بسیار مدرن بودند. با این حال این مکانیزم توازن وتعادل برای مدت زمان طولانی تا به حال مورد استفاده قرار نگرفته است. برای مثال متفکر مسلمان معاصر عابد الجابری فقدان نهادینه­سازی کنونی آزادی و عدالت را که در ابتدا در میثاق مدینه تدوین گردیده است، مورد انتقاد قرار می­دهد.[2]  از این رو ما شاهدیم که ایده­هایی که تصور سیاسی مسلمانان امروز را تحت تاثیر قرار می­دهند به دوران گذشته باز می­گردند.

 

دیالکتیک آزادی و عدالت

          حسن حنفی متفکر مسلمان در روزنامه الزمان (20/9/2002) در توصیف رابطه بین آزادی و عدالت در اسلام ایده جالب­ توجهی را مطرح می­نماید. حنفی در بررسی نهضت احیاگرایی اسلامی در دو قرن گذشته به این نتیجه می­رسد که در درون اردوگاه احیاگرایی، در حوزه اندیشه و عمل، آزادی و عدالت مفاهیم متناقضی هستند. (فکرتان لاتکامل و التناقص معان). از زمان افغانی [اسدآبادی]، آزادی و عدالت دارای یک رابطه دیالکتیکی بوده­اند. زمانی آزادی مسلط بوده و زمانی دیگر عدالت آزادی را تابع خود ساخته است.

          به نحوی مطایبه­گون، این دیالکتیک به وضعیتی مصیبت­بار منجر شده که در آن آزادی زایل شده و عدالت هیچ­گاه محقق نگردیده است. حنفی فقدان آزادی و عدالت در جهان اسلام را به مثابه جامعه­ای توصیف می­کند که هر دو پای آن قطع گردیده است. (فقد الساقین) جهان اسلام نتوانسته اهداف پرشور جنبش احیاگرایی را محقق سازد و در این راه شکست خورده است.

          درباره این تز حنفی با توجه به تحولات جهان اسلام از زمان گسترش امپریالیسم مدرن می­توان توضیحات بیشتری داد. زمانی که جوامع اسلامی نخستین بار با نیروهای دوگانه امپریالیسم اروپا و استبداد داخلی در فشار و تنگنا قرار گرفتند، افغانی [اسدآبادی] دو برنامه­کاری کلیدی را پیش گرفت: استقلال از امپریالیسم، و آزادی از استبداد و خودکامگی. آزادی به هدف اصلی و محوری بدل گردید زیرا تنها از طریق آزادی است که می­توان به عدالت دست یافت. در اینجا بیانِ عمر خلیفه دوم مسلمین در باب آزادی می­تواند بسیار الهام­بخش باشد «چرا بر انسان­ها ظلم روا داریم، در حالی که آنها آزاد آفریده شده­اند؟».

          این نتیجه­گیری آسان است که در دوران امپریالیسم اروپا، خواستِ آزادی به یک آموزه بنیادی اسلام بدل گردید. ذهن امت اسلامی به نظر می­رسید بر این باور بود که اسلام در گذشتهِ درخشان خود اصول آزادی را پاس می­داشت. آنها معتقد بودند که توسعه آغازین اسلام از شرق به غرب، از چین تا اسپانیا، به پاسداشت آزادی مربوط می­شد.[3] برای مثال ام. عمارا M. Emarah   عبارت «ماهیت آزادساز اسلام» (السبیل التحروریه) را به کار برده است.

          عدالت چطور؟ تقاضا برای عدالت نیز یک موضوع کلیدی دوران معاصر است. در اسلام، اگرچه عدالت انگیزه گوهری در پس باور مذهبی است اما همواره مورد جستجو نیست.[4] برای مثال برای خواست عدالت اقتصادی و انقلابی کشاورزی، افغانی [اسدآبادی] زمانی می­گفت (گفت): «آن کشاورزان ساده دل (ساده لوح)! هستند، هر روز زمین را نرم و صاف می­کنند، اما حاضر نیستند قلوب حاکمانی که بر آنها ستم روا می­دارند را نرم و صاف نمایند(شخم بزنند)». به همین سیاق، سید قطب، متفکر برجسته اخوان المسلمین، در شاهکار خود «عدالت اجتماعی در اسلام» بر عدالت اسلامی تاکید می­ورزد.

          متاسفانه، آزادی و عدالت به عنوان اصول ستایش­آمیز، به ارکان مهم برای توسعه در کشورهای اسلامی از زمان استقلال بدل نشده­اند. بویسارد Boisard   حتی نوشته است که اگر بخواهیم به طور تاریخی صحبت کنیم «اسلام» همواره برای حمایت از سرکوب و استبداد به کار گرفته شده است. جامعه اسلامی همواره از خود دفاع کرده­اند با این استدلال که دلیل این امر این است که این جوامع واقعاً هنجارهای اسلام را مراعات نمی­کنند.[5]  

 

 

توزیع «کیک» آزادی

          امروزه جامعه مسلمان اندونزی از آزادی نسبی برخوردار است. داشتن عقاید متفاوت، گردهم آمدن برای گفتگو و مباحثه، شیرین­ترین ثمره اصلاحات ملی است. اجماعی حداقل در سطح نخبگان وجود دارد مبنی بر اینکه این جو برخورداری از آزادی مذهبی نسبی را باید از استبداد و خودکامگی محافظت نمود. آزادی و دموکراسی را باید پی­ گرفت تا کشور را اصلاح کرد و امید برای عدالت به وجود آورد.

          به طرزی مطایبه­گون، برخی گروه­های اسلامی به نظر می­رسد از این جو آزادی و دموکراسی «منزجر» هستند، با این ادعا که دموکراسی، نظامی مبتنی بر کفر است. با این حال این وضع نسبی آزادی و دموکراسی که در بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر تجربه نشده است پیش شرطی برای رشد و توسعه جامعه مدنی است. بنابراین به خاطر منافع کشور، تلقی­های مثبت نسبت به آزادی و دموکراسی باید تقویت گردند. برای کسانی که برای آزادی تلاش نمی­کنند غیراخلاقی است که بیشترین نفع را از آن ببرند.

          حکومت باید این نیروی فزاینده را برای دستیابی به عدالت با تلقی آن به عنوان یکی از اصول بنیادی به کار بندد. شواهد زیادی حاکی از این است که آزادی بدون عدالت به ظهور رژیم­های خودکامه منجر می­گردد. این مثل عربی که «العدل اساس الملک» در اینجا بسیار بجاست، همین­طور این مثل که «دولت بدون حاکم، حاکم بدون منابع مالی، منابع مالی بدون رفاه و رفاه بدون عدالت» ممکن نیست. 

سید مهدی میرمیران


پلورالیسم سیاسی در اندیشه اسلامی معاصر عرب

 

مولف: عزام تمیمی

مترجم: مهدی حجت

 

واژه پلورالیسم مانند دموکراسی، جامعه مدنی و سکولاریسم در فرهنگ اسلامی واژه­ای نورسیده است. رد پای آن احتمالاً به آثار اصلاح­طلبان قرن نوزدهم باز می­گردد، اما اشاره به آن در آثار پیشین به ندرت یافت می­شود. هدف این پژوهش تشریح مختصر برخی نمونه­های رفتاری است که در آنان اندیشه اسلامی معاصر به مسئله پلورالیسم پرداخته است.

در آغاز بحث مایلم بر این نکته تاکید ورزم که نگارنده هیچ دلیلی در تایید این عقیده نمی­یابم که آن دسته از متفکران اسلامی که از دموکراسی و پلورالیسم دفاع می­کنند و در پی اثبات سازگاری آنان با اسلام هستند، مدافع و یا کاملاً دلباخته غرب هستند. در حالی که عنصر شیفتگی و تحسین غرب را مسلماً نباید از نظر دور داشت اما انگیزه اصلی این متفکران ارائه پاسخ به چالش­های نوخاسته تمدنی و در اختیار گذاشتن ـ منبعث از زمینه­های اسلامی ـ آنچه که ایده­های روشن و سودمند تشخیص می­دهند بوده است. متفکران اسلامی معاصر تحت تاثیر انگیزه دیگری نیز بوده­اند و آن عبارت است از جستجوی جدی در جهت ارائه راه­حل­هایی برای مسائل و مشکلات معاصر، مشکلاتی که در اندیشه کلاسیک به اندازه کافی مورد توجه یا پردازش قرار نگرفته­اند.

آغاز تفکر اسلامی معاصر در جهان عرب معمولاً به رفاعه طهطاوی (1873-1801) بر می­گردد. او در کتاب خود «تخلیص الابریض الی تلخیص بارز» (1834) پلورالیسم سیاسی را با اشکال پلورالیسم ایدئولوژیکی و حقوقی که در تجربه اسلامی موجود بود مقایسه نمود. او آزادی مذهبی را به آزادی ایمان، عقیده و فرقه تعریف می­نمود مشروط بر اینکه با بنیادهای دین مغایر نباشد. به باور او همین امر در مورد آزادی عقیده و کنش سیاسی توسط حکمرانان برجسته که سعی می­کنند قواعد و مقرراتی را طبق قوانین کشورشان تفسیر کرده و به کار برند قابل اطلاق است. او توضیح می­دهد که شاهان و وزرا این اجازه را دارند که در حوزه سیاست برای رسیدن به یک مقصود که عبارت است از حکمرانی خوب و عدالت، مسیرهای مختلف را تعقیب نمایند.

محمد عبدو (1905-1849)، کسی که طرفدار دموکراسی پارلمانی بود از پلورالیسم دفاع می­کرد  و در پی رد این ادعا بود که پلورالیسم وحدت امت را تضعیف می­نماید. او در این خصوص استدلال می­نمود که ملت­های اروپایی با اعتقاد به پلورالیسم دچار تقسیم و انشعاب نگردیدند. به نظر او دلیل این امر این بود که آنان در اهداف مشترک بودند و فقط در روش­های دست­یابی به آنان اختلاف داشتند.

عبدالرحمان کواکبی (1903-1849) در «طبایع الاستبداد» خود به مسئله استبداد و پیوند بین دین و سیاست پرداخته است. او با این ادعا که اسلام مسئول اشکال مختلف حکومت­های استبدادی که به نام آن ظهور و سقوط کرده­اند نیست، موفقیت ملت­های غرب در دوران معاصر را در اتخاذ قواعد منطقی و مطلوب می­داند. به نظر او این قواعد در این کشورهای پیشرفته به تکالیفی اجتماعی بدل شده­اند و از آنچه که تقسیم به احزاب و گروه­ها پنداشته می­شود آسیب نمی­بینند. در ارزیابی او این تقسیم نه راجع به خود قواعد که تنها بر سر روش­های کاربرد آنانست.

اظهارات مشابهی از این دست در آثار اصلاح­طلبان دیگر قرن نوزدهم نظیر افغانی [سیدجمالدین اسدآبادی]، خیرالدین التونسی و رشید رضا یافت می­شود. اما بعد از جنگ جهانی اول که منجر به فروپاشی خلافت عثمانی و تجزیه آن شد، چالش رویاروی روشنفکران مسلمان دیگر استبداد نبود. دموکراسی­های اروپا که الهام­بخش و مورد تحسین اصلاح­طلبان عرب بودند اغلب جهان عرب را مستعمره خود کرده بودند.

تهدیدی که استعمارگرایی و استلزام آن غربی­سازی - خود تهدیدی برای هویت اسلامی عرب-  موجب می­شد، آزادسازی سرزمینهای اسلامی را اولویت بخشید. از این رو جنبش­های احیاگرا که پرچم جهاد برای آزادی امت از غل و زنجیرهای استعمارگرایی و باز تاسیس خلافت اسلامی را برافراشته بودند جایگزین فراخوان اصلاح شدند.

حسن البنا (1049-1904) که خود شاگرد رشید رضا بود اخوان المسلمین را در سال 1928 در شهر اسماعیلیه که دفتر مرکزی شرکت کانال سوئز و فرماندهی نیروهای بریتانیا در مصر بود بنیان نهاد. اشتغال فکری اصلی البنا هشدار به افکار عمومی نسبت به کنترل بریتانیا نه تنها بر مصر بلکه اکثر مناطق جهان اسلام در آن دوران بود. او قدرت­های اروپایی را در مورد «تجزیه امپراتوری اسلامی و نابودی دولت اسلامی و حذف آن از فهرست دولت­های فعال قدرتمند» مسئول می­دانست. اهداف جنبش او آن بود که خود به آنان اشاره می­کند: نخست آزادسازی ممالک اسلامی از چنگال قدرت­های بیگانه و دوم استقرار دولتی اسلامی در این ممالک.

البنا به پلورالیسم سیاسی باور نداشت زیرا در نظر او احزاب سیاسی تهدیدی برای وحدت امت به شمار می­آمدند. تحلیل­گران اسلامی در مورد انگیزه واقعی البنا در رد پلورالیسم سیاسی نظرات متفاوتی ارائه نموده­اند. برخی این امر را به فساد و خیانتی نسبت می­دهند که در دوران البنا ادعا می­شود دامنگیر رهبران احزاب سیاسی شده بود. برخی دیگر معتقدند که سال­های دهه سی سال­های شیفتگی جنبش­های آزادی­بخش در جهان سوم به نظام تک حزبی بود. باور بر این بود که در آن زمان فاشیسم الگویی بود که اغلب جنبش­های آزادی­بخش به دنبال آن بودند.­

در دهه پنجاه چالش دیگر نه از استعمار مستقیم بلکه از دولت بومی در شرف تکوین که وارد منازعه با جامعه مدنی شده بود نشات می­گرفت. مصر، در این دوران بسط یک گفتمان جدید را به خود می­دید که در آثار سید قطب عرضه می­شد. بازداشت، شکنجه و اعدام فعالان برجسته اسلامی در مصر واکنش انکاری همه چیز، جز آنچه که شیوه­ها و روش­های اصیل اسلامی پنداشته می­شدند را در پی داشت. دموکراسی و هر چیز وابسته به آن بیگانه و غیر اسلامی تلقی و «دیگری» به دشمن بدل گردیده بود. تقریباً دو دهه طول کشید تا جنبش­های اسلامی در دنیای عرب مواضع خود علیه دموکراسی و پلورالیسم سیاسی را مورد تجدید نظر و سید قطب را با دیدی انتقادی مورد بازخوانی قرار دادند. این تحول با آنچه که تمایل عمومی در بخشی از حکومت­های عرب نسبت به آزادسازی سیاسی به نظر می­رسد همزمان بود و یا شاید مورد تشویق قرار گرفت. این امر همچنین با ظهور نسل جدیدی از متفکران اسلامی که برخی از آنان از چهرهای برجسته در جنبش­های اسلامی و برخی دیگر محققانی مستقل بودند توام بود.

سلیم العواء (Salim Al-Awwa) وکیل سرشناس مصری و متفکر اسلامی مستقل اظهار می­دارد که پلورالیسم پدیده­ای طبیعی است که هیچ کس را یارای انکار آن نیست. او برای اثبات این نکته به قرآن رجوع کرده و آیات متعددی را نقل قول می­آورد که به اختلاف و تنوع اشیاء در عالم هستی، همچنین تفاوت­هایی که به اراده خداوند علی­رغم یگانه بودن منشاء همه انسانها در میان خود آنان نهاده شده است، اشاره می­کنند. نژاد آدمی بیانگر تکثر در نژادها، وابستگی­ها، مسئولیت­ها، برنامه­ها، استعدادها، قابلیت­ها و توانمندی­هاست. او در ادامه استدلال می­کند که اگر کسی ماهیت پلورالیستی انسانها، همچنین حق مخالفت و اختلاف نظر آنان را بپذیرد، به ناگزیر باید پلورالیسم در عرصه سیاسی را به رسمیت بشناسد.

العواء در مورد اینکه چرا اندیشه اسلامی در برخی مواقع در باب پلورالیسم دچار بدنمایی یا سوءتفاهم گردیده، آن را در سه دلیل می­بیند. اول به دلیل محدودیتی است که مسئله تقلید تحمیل می­نماید. یعنی پذیرش بی­چون و چرای افکار و ایده­های گذشته که برای شرایط و دوران دیگری مناسب بوده­اند. دلیل دوم عبارت است از اتخاذ رویکرد گزینشی در زمان بازبینی تاریخ اسلام برای درس­آموزی­ها و سوابق. در نظر برخی افراد تاریخ کاملاً روشن و ایده­الیستی است در حالی که برخی دیگر آن را به نحوی مایوس­کننده تاریک و بی­ربط می­بینند. سومین دلیل این امر فقدان اجتهاد پویا در درون و نیز توسط گروه­های طرفدار اصلاحات اسلام ـ محور است.

العواء معتقد است دولت اسلامی مدرن باید بر مبنای نظام چند حزبی استوار باشد. با این حال او تصریح این نکته را که این احزاب باید از ارزش­های اسلام پیروی نموده و به قوانین و مقررات آن احترام بگذارند ضروری می­بیند. بعلاوه او می­افزاید احزاب سیاسی آزادند تا بر سر برنامه­های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که خود مناسب تشخیص می­دهند مبارزه نمایند. او خاطر نشان می­سازد که احزاب علاوه بر کنترل استبداد و خودکامگی به توسعه و پیشرفت جوامع اسلامی کمک می­نمایند و آزادی انتخاب و نیز آزادی بیان را در درون آنان تقویت خواهند نمود. در نظر او پلورالیسم سیاسی امری ضروری است زیرا امکان ندارد که نظامی سیاسی در دوران مدرن استقرار یابد در حالی که حق مخالفت، اختلاف­نظر، آزادی بیان و تشکیل اجتماعات مردم را انکار نماید. او به قاعده­ای فقهی به عنوان گواه سخن خود اشاره می­کند و آن اینکه «در صورتی که تکلیفی اساساً به عملی منوط باشد، خود این عمل نیز به تکلیف بدل می­شود».

عماد الدین خلیل از «وحدت و کثرت» سخن می­گوید و در پی اثبات این نکته است که وحدت و کثرت دو ویژگی تاریخ اسلام هستند. در تحلیل او این امر از پذیرش بنیادی مسئله کثرت از سوی آموزه­های اسلامی به عنوان مشیتی الهی، نه تنها در قالب­های زبان و رنگ بلکه همچنین در اعتقادات، خلق و خوی و روش­ها ناشی می­شود. او در این خصوص به آیه 48 سوره مائده اشاره می­کند که به روشنی می­گوید: «... بر هر قومی شریعت و طریقه­ای مقرر داشتیم و اگر خدا می­خواست همه را یک امت می­گردانید و لیکن این نکرد تا شما را به آنچه که به شما اعطاء نموده است بیازماید پس به کارهای نیک سبقت گیرید».

تنوع و تکثر در اندیشه خلیل نقش مهمی دارد بدین معنی که به زندگی پویایی، جذابیت و خود سامانی می­بخشد. گواه قرآنی او آیه 251 سوره بقره است: «و اگر خداوند برخی مردم را در مقابل بعضی دیگر برنمی­انگیخت فساد روی زمین را فرا می­گرفت. و لیکن خدای متعال خداوند فضل و کرم بر همه عالم است».

تعامل در واقع ممکن است به منازعه منجر شود. اما معمولاً انسانها در نهایت به زمینه­ای مشترک می­رسند و اغلب موفق می­شوند مشاجرات خود را از طریق راه­های مسالمت­آمیز حل و فصل نمایند.

راشد الغنوشی بنیانگذار و رهبر جنبش النهضه در تونس تاکید می­ورزد که وجود تفاوت­ها در میان انسانها ناشی از اراده و مشیت الهی است. این تفاوت­ها نه به خشم یا محروم­سازی بلکه تعمق و تکامل می­انجامد. وجود تفاوت در باورها، اصول اخلاقی یا عقاید سیاسی –درست مانند تفاوت در زبانها و رنگ­ها- حذف آنان از طریق اعمال زور را اجازه نمی­دهد زیرا این اقدام یکی از اهداف خلقت الهی را نقض خواهد نمود. در ارزیابی او خداوند که از انسانها می­خواهد تنها او را عبادت نمایند، به آنان این اختیار را داده که متفاوت باشند. بنابراین هیچ مغایرتی نمی­تواند بین پلورالیسم و باور اسلامی وحدانیت و یکتاپرستی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم وحدانیت مغایر با تفاوت است یا اینکه با آزادی انتخاب و در نتیجه با دموکراسی ناسازگار است. در عین یگانگی و وحدانیت خداوند، وجود تفاوت­ها در میان انسانها طبیعی هستند. این تفاوت­ها نه استثناء که قاعده هستند. انسانها به نژادها و قبایل مختلف تعلق دارند. آنان یا مذکرند و یا مونث. بنابراین انسانها وقت و منابع خود را هدر خواهند داد در صورتی که در پی تلاشی بیهوده برآمده و سعی نمایند اراده خداوند را به چالش کشیده و تفاوت­های موجود در میان­شان را حذف نمایند تا بدین­سان یکسان گردند. به جای آن آدمیان باید جد و جهد نمایند تا وحدانیت خداوند را در عین پذیرش تفاوت­هایشان بازشناسد. آنان باید در پی کشف حکمت خداوند از طریق شناخت و کمال­بخشی یکدیگر برآیند.

غنوشی بر آن است که وحدانیت و یکتاپرستی، که عبارت است از شناخت و عبادت خدای واحد، نه از طریق انکار بلکه از طریق پذیرش تفاوت حاصل می­آید. مفهوم اسلامی وحدانیت به گستره­های وسیعی از  چندسانی و پلورالیسم در درون خود جامعه اسلامی و بین آن و جوامع دیگر که با آن از در صلح وارد می­شوند اجازه حضور می­دهد. ابزارهای مورد استفاده برای تقویت و حفاظت از پلورالیسم عبارت هستند از شورا، گفتگو، امر به معروف و نهی از منکر، پذیرش حق مخالفت دیگری و رد زور و اجبار. جهاد در نظر غنوشی عبارت است از راه­حل نهایی برای حفاظت از حق مردم در اینکه از زور و اجبار در مسائل ایمانی مصون بمانند و نه آنگونه که در برخی مواقع دچار سوء تعبیر گردیده برای تحمیل دین بر آنان. بنابراین با توجه به این واقعیت که اسلام پدیده تفاوت را به عنوان یک پدیده جهانی و طبیعی تایید نموده، دارای تاریخ جنگ­های مذهبی، ماموریت­های پاکسازی قومی یا مذهبی یا نسل­کشی فرهنگی نبود. به عبارت دیگر تساهلی که اسلام به نمایش گذاشته نتیجه تصدیق و پذیرش تکثر و چندسانی بوده است.

غنوشی تاکید می­ورزد که در دولت اسلامی هیچ مرجعی حق تحمیل یک دین خاص یا حذف ادیان دیگر را ندارد. وظیفه نظام سیاسی اسلام صرفاً این خواهد بود که مراقب باشد روابط اجتماعی و مذهبی از طریق گفتگو، شور و مشورت و همرایی به تناسب درآید. به عبارت دیگر گروه­های مختلف اجازه دارند تا افکار و ایده­های خود را بیان داشته و برای کسب حمایت عمومی در اشکالی سازمان­یافته و از طریق کاربرد ابزارهای صلح­آمیز مبارزه نمایند. تفاوت­های مذهبی و ایدئولوژیکی در این جهان از طریق گفتگو و فهم متقابل حل نمی­شوند، خداوند خود در روز بازپسین تمام تفاوت­ها را حل خواهد نمود.

سید مهدی میرمیران


 

گفتمان اسلام‌گرایان در برابر پست‌مدرنیته

پست‌مدرنیسم: نشانه بحران مدرنیسم

 

مولف: پرویز منظور

مترجم: مهدی حجت

 

مدرنیته امروزه با بحران مواجه است. این بحران، نه بحران قدرت که بحران معنا، نه بحران ثمر‌بخشی ابزارهای مدرن که بحران مشروعیت اهداف مدرن، نه بحران توانایی قهرمانان مدرنیته در پیش‌بردن پروژه آن، که بحران در اصل نیکی و درست بودن خود این پروژه است. چه اینکه جوامع مدرن در مواجهه با چالشهای درونی حکومت، اقتصاد و عوامل اولیه سامان دهنده شرایط انسانی، مطابقت با نظام مدرنیستی اشیاء، درمانده و ناتوان نیستند، همچنین سازمانهای سیاسی مدرن نیز در مقابل هیچ تهدیدی از جانب دشمنان خارجی بی‌دفاع و آسیب‌پذیر نیستند.

به هیچ وجه هیچ برده‌ای در درون حصارهای روم جدید وجود ندارد و هیچ قومی از بربرها پشت دروازه‌های آن نیستند، با وجود این ساکنان شهرهای مدرن شادمان نیستند، آنها فیروز و شاد و سرمست نیستند بلکه احساس سردرگمی و سرزنش می‌کنند. سردرگم به خاطر اینکه مدینه جهانی آنها مدینه‌ای است فاقد خوی انسانی، و احساس سرزنش به خاطر درک این نکته که هیچ مدینه‌ای در تاریخ تا کنون نتوانسته هارمونی، عدالت یا حقیقت کامل را تحقق بخشد. بنابراین آنها با نگرانی و ناامیدی دریافته‌اند که وعده‌های مدرنیته مبنی بر ایجاد آرمانشهری که از آن دم می‌زد و جهان‌شهر انسانی هیچ‌گاه تحقق نخواهد یافت، و اینکه تمام مردان و قهرمانان مدرنیته قادر نخواهند بود تا هامپتی‌ـ‌دامپتی(تکه‌پاره‌های) انسانی ما را دوباره گردهم آورند.

تنها بدین معنی، یعنی ناتوانی عقل مدرن در به انجام رساندن وعده‌اش مبنی بر تحقق الگویی از نظم کامل تاریخی است که عبارت «بحران مدرنیته» مشروعیت می‌یابد و تفکر موجود نیز برآمده از همین بن‌بست فکری است. از این رو بصیرت فلسفه معاصر دارد ماهیت این بحران را آشکار می‌کند و آن اینکه مدرنیته دیگر قادر نیست تا به مثابه یک دکترین عمل کند، همچنین دیگر نمی‌تواند هیچ ادعایی نسبت به هرگونه جهان‌بینی منسجم یا هستی‌شناسی معنادار داشته باشد. به عبارت دیگر تمام ادعاهای تجویزی مدرنیته، رهنمودهای بی‌شمارش در باب اتوپیاهای اجتماعی و پروژه‌های توسعه، چیزی بیشتر از پیش‌داوری‌های فرهنگی و تاریخی تمدن حاکم نیستند. اینها همه مجادلات قدرت، توسط قدرت و برای قدرت است. گفتمان عقل کمتر از ساخت تاریخی‌ای که وحی دارد، نیست، همچنین درست به همان اندازه اقتدارگرا و سلطه‌جو است.

 

تاریخ حاکم بر تئوری

          به نحوی متناقض‌نما عقل مدرن (روشنگری) که به خاطر کشف تاریخ به خود می‌بالید و ادعای متافیزیکی والا در مورد وجود تاریخی را در برابر ابدیت فرازمانی، منزل حقیقی انسان می‌دانست، اکنون با فاجعه‌آمیزترین پیامدهای ناشی از حفایق خودش خوار و زبون می‌شود. چه اینکه منطق «چه کسی در عوض از محافظان محفاظت می‌کند؟» تصدیق این امر را که خود عقل محصول تاریخ است و نه محک و معیاری فراتاریخی برای راستی و ناراستی، ناگزیر می‌کند.

به عبارتی دیگر تنها نه یک عقل جهان‌شمول که کثیری از عقل‌های محلی، تاریخی و همسان وجود دارند. بنابراین سئوال همیشگی فلسفه درباره ماهیت بهترین نظام، پرسش غیرقابل اجتناب هر فرد انسانی درباره هدف و غایت هستی انسان نمی‌تواند در محضر دادگاه عقل حل و فصل شود. اما این خواری و زبونی عقل در برابر اسرار هستی انسان مایه تاسف و شرمساری نو‌ـ‌راست‌کیشی نسبی‌گرایی نیست. برعکس،‌ شکست عقل روشنگری در فائق آمدن بر تمرد و نافرمانی تاریخ در برابر تئوری به عنوان دلیلی بر ماهیت برهم‌کنشی و دلبخواهانه ادعاهای حقیقت تلقی می‌شود.

حقیقت بنابر ایده نهلیسم چیزی نیست جز نقاب عقل که قدرت به تن می‌کند، حقیقت بازی لفظی است، استراتژی گفتمانی برای حفظ برتری قدرتهای موجود است. بنابراین تمام تمهیدات جهانی، همه تئوریهای بزرگ، همه فرا‌ـ‌روایتها – مذاهب و نیز ایدئولوژی‌ها، دکترینهای سیاسی و نیز روشهای تحلیل مهندسی اجتماعی – برای موجود مابعد متافیزیکی روشن‌شده دیگر هیچ مشروعیتی ندارند. پیشتر در زمان تعین مدرنیته، هیچ تحیر و سردرگمی‌ای راجع به اسرار هستی انسان، هیچ فروتنی‌ای در مقابل برهم‌کنشی شرایط انسانی و هیچ ترس و وحشتی از مستوری هستی که تمام گفتمانهای مدرنیستی و پست‌مدرنیستی امروز را شکل می‌دهد، وجود نداشت. برعکس، ادعا می‌شد از آنجا که افشاگری فلسفه از «فریبکاری عقل» این‌همانی امر عقلانی و امر واقعی، همخوانی و تطابق امر هنجاری و امر تجربی را نمایان می‌ساخت، تاریخ پایان یافته و اتوپیای بی‌پایان و ابدی نوع بشر نزدیک می‌نمود. تمام چیزهایی که یک جامعه باید انجام می‌داد عبارت بود از تقلید از سرمشقی که روح اروپایی فراهم می‌کرد، پیروی از منحنی پیشرفت و توسعه آن در «تاریخ جهانی»، و درک محسنات یک نظم اجتماعی کامل که در پی داشت. بدین ترتیب کشف تاریخ به عنوان یک سیستم، به عنوان یک هنجار قابل رمزگشایی و هدف پیش‌بینی‌پذیر توسعه، تاریخ را به جامعه‌شناسی تغییر شکل داده، موجبات تکنولوژیهای اتوپیایی مهندسی اجتماعی را فراهم کرد. تمام رنجها و محنتهایی که در نتیجه این تجربیات روی داد، در واقع مشروعیت‌بخشی سیاستهای نسل‌کشی و پاکسازی قومی که ارمغان مدرنیته نیز محسوب می‌شود، می‌تواند مستقیما به ادعاهایی مبنی بر اینکه عقل انسان در فرآیند گسترش روح اروپایی و در هنگام پیشرفت دولت‌ـ‌ملت در تاریخ، توانسته بود غایت حقیقی انسان را کشف کند، نسبت داده شود.

امروزه ما می‌دانیم که نمی‌توان بر بن‌بست اخلاقی و فکری‌ای که هر فیلسوف «عام» تاریخ با آن مواجه است با وفادار ماندن به ادعاهای آغازین مدرنیته مبنی بر توانایی عقل در تجویز و ارائه قاعده‌ای کامل برای هستی تاریخی، فائق آمد. در واقع، از نقطه نظر اخلاقی تضاد بین قاعده و تاریخ که در درون پارادایم روشنگری اجتناب‌ناپذیر است، تنها در صورتی از بین می‌رود که ما با عقل جهان‌شمول وداع کنیم. به دلیل اینکه عقلی که مسیر تاریخ جهان را معین می‌کند، عقلی است که بر اراده اخلاقی سیطره دارد، درست مانند تاریخی که از فرامین اراده اخلاقی پیروی می‌کند هر نظامی از عقل جهان‌شمول و حاکم را زائد و غیر‌ضروری می‌نمایاند. اگر اخلاق به کارگیری اراده آزاد باشد، پس نمی‌تواند درون محدودیتها از هر نوع که باشد از جمله محدودیتهای ناشی از عقل، عمل کند، همینطور اگر عقل جوهر انسان باشد نمی‌تواند بدون اینکه قواعدی را تجویز کند که برای «همه زمانها و همه مکانها» معتبر باشد، باز ایستد.

از این رو این بن‌بست از طریق یکی از این دو استراتژی می‌تواند رفع شود: یا باید حاکمیت وجود (تاریخ) بر قاعده (تئوری) را پذیرفت و اصول اخلاقی را از گفتمان عقل به طور کلی بیرون کرد، یا حامی اولویت قاعده بود، و در آن صورت تاریخ را از این دیدگاه تئوریکی بیرون کرد. تاریخمندی بی‌قاعده یا قاعده‌مندی غیرتاریخی، عقل (فراتاریخی) یا بی‌نظمی تاریخ (فرا‌عقلی)، هر کدام از اینها که باشد، اصول اخلاقی یا توسط عقلانیت تئوریکی ثابت می‌شوند، یا به واسطه اتفاقات سیاسی از بین می‌روند.

در این صورت به طور متناقض‌نما میراث روشنگری که بیشترین نگرانی‌ها را برای روح مدرن موجب می‌شود، از این بینش نشات می‌گیرد که وضعیت انسانی، زمانی که از وابستگی‌های استعلایی‌اش بیرون رانده شد، «فراسوی نیک و بد» ظاهر می‌گردد. یا اهداف انسانی، که رنج و محنت او را تحمل‌پذیر و معنادار می‌کند، در بیرون از افق تاریخی قرار دارد، یا اینکه انسان بدون شک «حیوانی خالق معنا» است، و منبع اصول اخلاقی خودش است. اما در روند کنونی، این بحران تنها راه را برای حاکمیت نهلیسم معاصر هموار می‌کند. زیرا جهان مدرن فهم تمایز بین نیک و بد را که بر اراده و قصد انسان استوار نیست، به طور روز‌افزونی مشکل می‌یابد و با وجود این بر آن است که داوریهای هنجاری با ادعاهای تجربی تایید نمی‌شوند و این امر در نهایت موجب نومیدی از امکان حفظ هر گونه تمایز‌بخشی بین راستی و ناراستی شده است. با انکار امکان استعلا و آغازییدن حاکمیت تاریخ بر تئوری، انسان مدرن زندگی در جهان بدون هنجارها را برگزیده است. جهان او جهانی شناختی است که فاقد امکان داوری اخلاقی است.

 

از دکترین تا ضد دکترین

          امروزه مدرنیته دارد خودش را از یک دکترین به یک ضد دکترین تبدیل می‌کند. مدرنیته به جای ادعای هرگونه «حقیقت» برای الگوی جهان‌های درونی و بیرونی‌اش، اکنون دارد ادعا می‌کند که خود انگاره «حقیقت» حداقل در حوزه فلسفه و علم منسوخ شده است. فلسفه مدرنیستی (کانتی) از توانایی‌اش در مشخص کردن خطی روشن بین عقل و غیر عقل مغرور بود و هست. مدرنیته اینهمانی عقل و دانش را مبنای استدلال خود قرار می‌دهد، هر چیزی که در محدوده عقل قرار می‌گیرد، شناخته می‌شود یا قابل شناسایی است، و هر چیزی که بیرون از این قلمرو باشد قابل شناسایی نیست، در نتیجه امری وابسته به حدسیات و اوهام.

          بنابراین معضل پیش‌روی انسان مدرن عبارت است از اینکه او احتمالا یا درون محدوده‌های این عقل باقی می‌ماند و یاد می‌گیرد که با عدم قطعیت تمام حقایق و سوگیری تمام دانش‌ها مدارا کند، و یا ممکن است بیرون از مرزهای عقل گام بردارد و احتمالا معانی‌ای را از طریق درک و تجسمی از کل خلق کند، اما او احتمالا این کار را تنها با این دلگرمی و اطمینان انجام خواهد داد که چنین «کلی‌ای» همواره اختیاری و اثبات‌ناپذیر باشد.

          بدین ترتیب آدم با ناهمخوانی مایوس کننده دانش و معنا، یعنی ناسازگاری بین روش‌های – عقلانیت – علم، که با توجه به ماهیت کاملا تجربی‌اش ضرورتا تقلیل‌گرا است، و جستجوی انسان برای معنا، که قادر نیست تا از پرسشهای «غیر علمی» کلیت و غایت احتراز کند، مواجه است.

          ظاهرا مدرنیسم ضد‌جزمی مدرنیته درباره «شالوده‌شکنی» سوژه مدرنیستی، آشکار کردن بنیاد اصلی متافیزیکی گفتمان‌هایش، و راززدایی از هر زبان و گفتمانی است. در واقع، طبق نظر ریچارد رورتی صریح‌ترین سخنگوی این فلسفه: «حقیقت تنها یک خصیصه زبان است، جایی که جملات وجود ندارند، هیچ حقیقتی وجود ندارد، و این ایده که جهان تصمیم می‌گیرد که چه توصیفاتی حقیقی هستند دیگر معنا ندارد».

بعلاوه «از آنجا که تنها توصیفات از جهان می‌توانند صادق یا کاذب باشند، تنها جملات می‌توانند صادق باشند، حقیقت منوط می‌شود به توان بشر در ساخت زبانها که در آن جملات را بیان کند».

با فرض قراردادن اینهمانی حقیقت و زبان، پرده‌گشایی از مدرنیته و متافیزیک آن به نقطه‌ای رسیده که ما انسانها «دیگر هیچ چیز را پرستش نمی‌کنیم، هیچ چیز را به عنوان امری شبه ربوبی تلقی نمی‌کنیم، و همه چیز را – زبان، وجدان و جامعه‌مان را محصول زمان و تصادف تلقی می‌کنیم».

در نتیجه اتوپیای ضد مدرنیستی اکنون ممکن است به عنوان «فرهنگ لیبرالیسم» که کاملا «روشن و سکولار» خواهد بود، درک شود. این چیزی خواهد بود که در آن هیچ نشانه‌ای از الوهیت، چه در قالب جهان الوهیت یافته و یا شخص الوهیت یافته باقی نمی‌ماند. چنین فرهنگی هیچ جایی برای این باور که نیروهای غیر انسانی وجود دارند که انسان باید در برابر آنها پاسخگو باشد، وجود ندارد. این فرهنگ نه تنها ایده مقدس بودن بلکه ایده‌های مربوط به «وفاداری و دلبستگی به حقیقت» و «برآورده کردن ژرف‌ترین نیازهای روح» را رها و یا کاملا مورد تعبیر و تفسیر مجدد قرار می‌دهد. روند تقدس‌زدایی … در عالم نظر در اوج خود منجر می‌شود به اینکه ما دیگر قادر نیستیم تا شاهد کاربردی برای این انگاره باشیم که انسان متناهی، فناپذیر و تصادفا موجود بتواند معنای زندگی‌اش را از چیزی غیر از انسان متناهی، فناپذیر و تصادفا موجود دیگر کسب کند.

دست‌آورد اصلی مدرنیته، اگر این منطق را دنبال کنید، عبارت خواهد بود از ارائه مجموعه‌ای از ادعاها راجع به عقل، انسان، تاریخ که انسان با بلوغ فکری‌اش توانسته، کذب بودن آنها را آشکار کند! این کشف که اصول متعارف و مسلم مدرنیته گمراه‌کننده بوده‌اند، به همین معنی است، و امروزه به عنوان بزرگترین کمک عقل در فهم ما از وضعیت انسان مورد تحسین قرار می‌گیرد. این شکست، نور مدرنیته را کم‌فروغ نمی‌کند یا بر پروژه مدرنیستی سایه نمی‌افکند. چه اینکه ادعا این است که این تنها مدرنیته نیست که نمی‌تواند خودش را با توسل به معیار عقلانیتی که خود ارائه کرده اثبات کند، بلکه تمام فلسفه‌های کلیت‌گرا،‌ تمام تاریخ‌های جهانی، تمام دکترین‌های رهایی‌بخش، تمام نظرات فرجام‌گرا، همه اثبات‌ناپذیر/ابطال‌پذیر و لذا غیر علمی و غیر عقلی هستند. ممکن است کسی بگوید مدرنیته بازی نابهنجاری است، اگر نتواند راه خود را برگزیند در آن صورت به هیچ کس اجازه نخواهد داد که اصلا بازی کند!

 

عقل در جستجوی یک زمینه بنیادی

          بحران مدرنیته در رویارویی با جنبش شالوده شکنی که عقل را از جایگاه و مقام استعلایی و از حیث تجربی غیر قابل انکارش ونیز از خسروی و مقام شاهی‌اش بر جهان فرو می‌کاهد و آن را به نظامی در درون تاریخ تنزل مقام می‌دهد، به طرز بارزی نمایان می‌شود. از این رو این امر بی‌شباهت به استراتژی‌ای که عقل‌گرایان مدرن پیش‌تر علیه مدافعان وحی به کار می‌بردند، نیست.  کاربرد روش‌های مدرنیستی برای اثبات حقیقت مدرنیستی در صفوف خود آنها هول و هراسهای زیادی را موجب شده است. قهرمانان عقل مدرن در حالی که از انهدام و ویرانی میراث پرطمطراق و پر افتخار خود که این حمله موجبات آن را فراهم کرده است، آشکارا وحشت‌زده و سرگشته شده‌اند، به این درک رسیده‌اند که عقل بدون یک زمینه بنیادی همواره در برابر نگاه ممتد نهلیستی دیدگاه مبتنی بر تاریخ‌مندی، که مفتاح ویرانگر شناخت‌شناسی‌های نسبی‌گرای آن همواره حقایق مدرنیستی را به مثابه یک مورد در میان کثیری از ناحقایق‌های همسان و منسوخ عرضه خواهد داشت، آسیب‌پذیر و بی‌دفاع باقی می‌ماند. تعجبی ندارد که یکی از برجسته‌ترین مدافعان مدرنیسم در آخرین تلاش خود برای حفظ شرافت و آبروی آن دفاعیه‌ای را به طرفداری از آن عرضه‌ کرده که به طرزی بسیار جالب توجه چیزی نیست جز پاسخی هراس‌زده، به خاطر اتخاذ یک خطی‌مشی دگماتیک و بنیادگرایانه دفاعی! عقل باید از خودش نه بر اساس منطق و استدلال، بلکه بر پایه برتری بدیهی - غیر قابل بحث – زمینه بنیادی‌اش که خود معترف آن است، دفاع کند! با مسلم انگاشتن این درک که مباحث و مجادلات فکری امروز ما سه جانبه است و نه سنتا دو جانبه، مرحوم ارنست گلنر این جهت‌گیریهای شناخت‌شناسانه اصلی را بدین‌گونه دسته‌بندی کرده است: 1- بنیادگرایی مذهبی 2- نسبی‌گرایی 3- عقل‌گرایی روشنگری یا بنیادگرایی عفل‌گرا. ( پست‌مدنیسم، عقل و مذهب، لندن 1992، ص 2).

             چیزی که در مورد این دفاعیه برجسته و نمایان است این است که در مصاف با «بنیادگرایی مذهبی»، عقل‌گرایی گلنر تنها می‌تواند در قالب یک دگما از خودش دفاع کند، یعنی اینکه می‌تواند با چالش و ستیزه‌جویی خصم شهرت‌یافته خود از طریق اعتراف واقعی و راستین روبه‌رو شود! چه اینکه در حالی که گلنر با سماجت بر این عقیده خود که «هیچ وحی‌ای وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد» پافشاری می‌کند، (ص 84) همچنین بدون هیچ‌گونه حجب یا وارون‌نمایی اعلام می‌کند که «شناخت‌شناسی روشنگری» آن طور که در متون کانتی آمده، مطلق و تام است، بدین معنی که در ماورا و بیرون بودن از فرهنگی خاص یا هر فرهنگی، و نیز ماورا و بیرون بودن از جهان، «دو برابر استعلایی» است. (ص 82) نیازی نیست که بگوییم این ادعای الزاما غیر قابل بحث و ابطال‌ناپذیر، درباره اقتدار پیشینی «متن متعلق به خود» کاملا همان چیزی است که عقل‌گرایی به عنوان امور دگماتیک و بوالهوسانه رد می‌کند. این، استدلال مبنایی‌اش علیه ادعای استعلایی از سوی وحی را تشکیل می‌دهد!

بنابراین زمانی که گلنر با حمله به موضع آشکارا مذهبی‌نما، اظهار تاسف می‌کند که «باور به وحی و ترجیح و تایید منبع آن» خودش  را از طریق «استدلالی آشکارا مبتنی بر دور» توجیه و مشروع می‌کند، او بابد به طرزی توجیه‌پذیر به ناهمخوانی نابخشودنی منطقی و دورویی و تزویر آشکار اخلاقی متهم شده باشد، به دلیل اینکه ادعای خود او درباره صلاحیت شناختی متون کانتی درست مانند هر کس دیگر دلبخواهانه و «کاملا مبتنی بر دور» می‌باشد. بدون اثبات برتری شناختی متون خود وی، گلنر تنها از ادعای پست‌مدرنیستها مبنی بر اینکه عقل روشنگری صرفا یکی از زمینه‌های ممکن تاریخ است که به نام علم و گیتی‌گرایی در پی استقرار نظام گفتمانی سیادت‌مآبانه خودش است، حمایت می‌کند!

علی‌رغم ترویج «اخلاق شناختی» (استعلایی) کانت، پیشنهاد مایوس‌کننده گلنر برای اعطای زمینه بنیادی به عقل روشنگری صرفا به ما نسبت به ماهیت اعترافی مدرنیسم هشدار می‌دهد! بنابراین اقتدار عقل یک روش عام و جهانی نیست بلکه برآمده از زمینه‌ای استعلایی است: چه اینکه خود این روش تسلیم خود را به زمینه خاص تصدیق می‌کند و مشروعیتش را از آن می‌گیرد! بنابراین بیشتر از هر چیز تنوع «بنیادگرای» عقل‌گرایی نشانه جدی بودن این بحران است که امروزه دامن‌گیر مدرنیته شده و گفتمانش را جزمی و دچار خود شکی و عدم اعتماد به نفس کرده است. این امر شایسته توجه بیشتر ماست به خاطر اینکه نمونه یک تلاش افراطی برای حفظ و حراست از اقتدار مدرنیته به مثابه یک دکترین است. اما با بستن در به روی امکان وجود وحی، مدرنیته حقیقت وجود جهانی بسته و جبری را اعلام کرده و بدین ترتیب خود را به عنوان آنتی‌تز ایمان مذهبی معرفی می‌کند. نیاز به گفتن نیست که قالب بنیادگرایانه و جزمی مدرنیسم نمی‌تواند با اصول ایمان و آگاهی اسلامی سازگار باشد و لذا باید به مثابه اموری کاذب و دروغین که حقیت غایی متعال وجود، هستی و انسان را انکار و تحریف می‌کنند، رها شود.

گفتگوی اسلام با مدرنیسم متنبه

          خوشبختانه دوران حکمرانی اخلاقی و فکری امپریالیسم مدرنیستی به سر آمده است. مدرنیته متنبه شده است: مدرنیته تحت فشار بوده تا در باب حقایق ادعایی خود متواضع و معتدل‌تر باشد. امروزه حتی برجسته‌ترین مدافعان مدرنیته تصدیق می‌کنند که: 1- حقایق ادعایی عقل روشنگری بر منطق دور استوار است. 2- انگاره سوژه مستقل، استعلایی و غیر تاریخی که عقل او محک و معیار همه دانشها است، شدیدا به یک «معضل» تبدیل شده است. 3- مساله پیشرفت امری «متناقض» است: شیفتگی نسبت به آزادی که تمام «تابوها» را نامشروع و غیر ضروری می‌کند مخالف حفظ و نیکداری هرگونه نظم اخلاقی و به دنبال آن سیاسی و اجتماعی است. 4- منشور جامعه سیاسی مدرنیستی، و نه هر جامعه سیاسی، همواره کوته‌بینانه و محروم‌ساز بوده است. 5- مساله جهان‌شمولی عدالت و حقوق ادعایی متافیزیکی است که عملا نمی‌تواند درون یک بستر سیاسی اجتماعی خاص دوباره به دست آورده شود. 6- داوری عقل و هم معنا بسیار فراتر از جهان‌شهری مدرنیته بسط می‌یابد.

          صرف‌نظر از وعده‌ها یا دردسرهای دیگر، نامشروع شدن مدرنیته در سطح دکترین بدون شک فضای فکری جدیدی را گشوده و برنامه کاری متفاوتی را برای گفتگوی بین مدرنیستها و دیگران در میان تمدن اسلامی و نیز اسلام و غرب بوجود آورده است. حتی اگر تاکنون پتانسیل واقعی این گشودگی فکری توسط متفکران برجسته هر دو طرف درک نشده باشد، امکان آشتی و سازش بین مدرنیسم و ایمان مذهبی (در غیبت یک سنتز معتبر و موثق!) نمی‌تواند غیر محتمل پنداشته شود. دلایل موید چنین برداشتی چندان پیچیده و دور از دسترس نیست: هر نوع گفت و شنود بین دو دکترینی که هر کدام رستگاری تمام و کمالی را وعده می‌دهند، گفتگو محسوب نمی‌شود، گفتگویی که راه را برای امکان تعدیل و تطبیق دو سویه باز کند.

          شدت برخورد مدرنیته با اسلام را می‌توان با توجه به این واقعیت توضیح داد که آن نوع مدرنیستی که نیرومندانه در سراسر جهان اسلام معرفی و پراکنده شد، چیزی بیشتر از صرف توجیه‌کننده‌ای برای حاکمیت استعماری بود. بلکه آن مدرنیته خودش را به عنوان یک دکترین جهانی آزادسازی معرفی کرد! ادعای طرح یک هستی‌شناسی و جهان‌بینی جدید و علمی را مطرح و به دنبال آن مدعی شد که همه جهان‌بینی‌ها و مذاهب «سنتی» از جمله اسلام بر اساس زمینه‌های شناختی از مد افتاده و ناکارا هستند.

          از این رو مدرنیسم خودش را به عنوان شناخت‌شناسی مبتنی بر عقل مشروع ساخت. مدرنیته پیشتر رفته و ادعای جهان‌شمولی برای حقایق مورد نظر خود کرد. از جمله این حقایق ایمان آنها به قدرت عقل و علم بود که مدرنیستها پیشتر بی‌باکانه و با اعتماد به نفس کامل توانسته بودند اعلام کنند که نه تنها تمام رمز و رازهای جهان فیزیکی در چنگ آنهاست، بلکه «علم تمام و کمال مربوط به انسان» که نیاز به هر نوع داوری ذهنی و احساسی را در باب موضوعات اجتماعی از بین می‌برد آخرین پیامد منطقی این روشنگری خواهد بود. البته مارکسیسم، افراطی‌ترین و انفلابی‌ترین نمونه از آن نوع پوزیتیویسم علمی بود که در نگاه امروز به گذشته بسیار صاف و ساده و خیرخواهانه و در عین حال بسیار کم‌خردانه و تغییر‌ناپذیر و یکدنده به نظر می‌رسید.

          اگر همان طور که ممکن است در نظر بگیریم، مدرنیسم در دوران شکوفایی خودش دکترینی بسیار بلند‌پرواز و متکبر بود که در اختیار داشتن توضیح و توجیه کاملی از «همه چیز» و نیز رستگاری – آزادگی بشر- که به دنبال تشخیص و بازشناسی این امور جامع و کامل روی می‌داد را ادعا می‌کرد. تعجب چندانی ندارد که مدرنیته با اسلام بر سر ایمان به خداوند در می‌افتد، خدای متعالی که منبع نهایی تمامی معانی و وجود است اما خود او برخلاف هستی علم، کاملا بواسطه قوای شناختی انسان به درک و فهم در نمی‌آید. به دلیل اینکه خداوند همواره و تا ابد «بزرگتر» ‌از هر تلاش بشری برای به چنگ آوردن گوهر و چیستی اوست. او بزرگتر از هر توصیفی از وجود او، هر استعاره و هر تصوری است، همچنین بزرگتر از هستی و «تمام موجودات» محسوس و معقول عالم هستی است. برای مسلمانان هر گونه مصالحه و سازش با مدرنیته عقیدتی، این مفهوم متعال و الزامات منطقی‌ ناشی از آن را به مخاطره می‌اندازد.

          به همین دلایل مشابه است که هر نوع «گفتگویی» بین اسلام و «پست‌مدرنیسم»، بین یک دکترین استعلایی و حقیقت و یک ضد دکترینی که در انکار حقیقت جهان‌شمولی و امر استعلایی بنیادگراست، تناقض‌گویی است. نه تنها هر نوع «گفت و شنودی» بین هواداران هر یک از این دو نوع نظام متافیزیکی آشتی‌ناپذیر، از حیث اخلاقی و منطقی بی‌معنی و بیهوده است، بلکه همچنین از نقطه‌نظر اسلامی از حیث تاکتیکی زیان‌بخش است.

چون چنین حرکتی تنها به منزله شناسایی پست‌مدرنیسم که صرفا نشانه بحران مدرنیسم است به عنوان تنها فلسفه واقعی دوران ما خواهد بود که دوراندیشیهای آن بیانی آموزاننده و نیز رهاننده از وضعیت انسانی امروز ماست. نه‌ تنها مدرنیسم متنبه که از محدودیتهای عقل در ایجاد یک هستی‌شناسی و جهان‌بینی و و نیز از همدستی‌اش در تکوین و اجرای پروژه امپریالیستی آگاه و باخبر است، نمی‌تواند در گفتگوهای آینده با اسلام جهان‌گرا و «غیر‌بنیادگرا» طرف گفتگو واقع شود، بلکه هیچ شکی نیز وجود ندارد که به خاطر همه سوء‌ظن‌ها و انتقادات شدید از پروژه مدرنیستی، اسلام نمی‌تواند به مقام جانشینی آدم ابوالبشر پشت کند، همچنین نمی‌تواند از امتیاز اعطایی به بشر مبنی بر اینکه به عنوان نماینده اراده الهی عمل کند، صرف نظر کند.

          بنابراین هر دیدگاهی راجع به نوع بشر و هر فلسفه‌ای درباره انسان که در پی اصلاح و بهبودی وضعیت انسانی است و خواهان توسعه و بسط اهمیت و نقش انسان در هستی است نباید آرمانگرا بودن را یکسره و به کلی از سر بیرون کند. رسالت خرد اسلامی این نیست که انسان را به بی‌معنایی دچار کند، چیزی که به طرزی متناقض‌نما هم علم و هم فلسفه مدرن انجام می‌دهند، بلکه باید از او در برابر اغوای پرومیتوس‌گرایی حفاظت کند، همچنین به او در برابر توهم استقلال مصونیت بدهد. درون محدودیتهای بشر در پذیرش بیشتر یک اقتدار اخلاقی در مقایسه با هوسهای خود، بهبودگرایی به عنوان یک فلسفه و روش زندگی ضرورتا غیرمشروع و ناموجه نیست. از این رو این کافی نیست که متفکر مسلمان صرفا وارون‌سازی موضع شناخت‌شناسی مدرنیته را تصدیق و سرگشتگی و حیرانهای جدی، اهداف بی‌روح و مرده، گفتمانش را مورد تاکید قرار دهد. اندیشه اسلامی نه تنها باید خود را با داستان سقوط عقل روشنگری از وقار و گیرایی‌ای که داشت آشنا کند، بلکه باید بدون افتادن در ورطه نهلیستی «پست‌مدرنیسم» دیدگاهی آشتی‌جویانه از انسان ارائه کرده و از این رو دوباره تعهد خود را در قبال وحدت اخلاقی نوع بشر تجدید کند. مخاطرات مربوط به جهان‌گرایی درون ایدئولوژیهای فرهنگ و سیاست هر چه که باشد، نقش اجتناب‌ناپذیرش در حفظ و پشتیبانی از دیدگاهی استعلایی، الزامات اصلی ایمان اسلامی نباید از ارزش بیافتند.

          در محضر دادگاه خود فلسفه با پذیرش و اذعان به اینکه معنای نهایی تلاش و وجود انسان فراتر از داوری عقل است، که نظامش تا منزل حقیقی انسان گسترده نیست، در این صورت طبیعی است که هر نوع گفتگویی بین اسلام و مدرنیسم نباید بواسطه مسائل و موضوعات »تصادفی» مربوط به حکومت، اقتصاد، جهانی‌شدن و غیره از بین برود و نابود شود. بنابراین آنقدر که اجباری، درونی یا بیرونی، برای تقلیل اسلام به امری مربوط به حکمرانی وجود دارد و گوهر و ذات آن را با «دولت» یکسان می‌انگارد، باید در برابر آن مقاوت کرده و آن را به چالش کشید. چه اینکه این مساله جز به خراب‌آباد اخلاقی و فکری بنیادگرایی، و مجادلات بیهوده و بی‌سرانجام بین مدرنیسم و اسلام‌گرایی که به نحو متناقض‌نمایی هر دو در عالم متافیزیکی ساکن و بی‌حرکتی مسکن دارند، به چیز دیگری منجر نمی‌شود. اما اظهار این مطلب به معنی انکار مشروعیت چنین بحث و گفتگویی، یا دست‌کم‌گرفتن تلاشهای ایدئولوژیکی مطلوب بر سر موضوعات مربوط به واقعیات سیاسی نیست. با وجود این، گفتگو در باب این مفروضات، بر پایه وفاداری‌های سیاسی و تمدنی، نوید تحول به سوی تامل مشترک در باب وضعیت اخلاقی امروز را نمی‌دهد. به دلیل اینکه تنها آن اسلامی که در ادعای خود مبنی بر دینی متعال برای بشر بودن صادق باشد، و مدرنیسمی که از رسالت خود به عنوان یک دکترین روشی آگاه باشد، می‌تواند فروتنی و اعتماد به نفس کافی را برای به مرحله عمل رساندن چنین گفتگویی در باب اخلاق جهانی تدارک ببیند. لازم به گفتن نیست که برای طرفداران پر و پا قرص خلوص و اصالت تمدنی، برای کسانی که اسلام و مدرنیته را با سازه‌های سیاسی مشخصی یکسان می‌انگارند، چنین پروژه عالمگیری جذابیت چندانی ندارد.

          همانند آنها، برای کسانی که جهان‌شمولی اسلام و وحدت اخلاقی انسان را دو روی یک سکه می‌دانند، اضطرار الزام‌آوری برای آفریدن یک گفتمان اسلامی جدید که نسبت به ملاحظات اتفاقی سازمانهای سیاسی مسلمانان و ملاحظات دیگرشان بی‌اعتناتر است وجود دارد. التزام غیر قابل بحث اسلام به ماهیت نهایتا برین و متعال و فرا‌ـ‌وجودی انسان  و رسالتش در زندگی بیشتر مستلزم این است که گفتمان آینده اسلامی نسبت به عظمت هستی و مسائلی که علم برای بشر آشکار کرده، کاملا هوشیار باشد. وظیفه خرد اسلامی بررسی این مساله خواهد بود که آیا جهان علم جهانی معنادار است یا اینکه باید آن را به عنوان یک عالم، دنیا یا ذات فاقد داعیة دیگری استعلایی پنداشت. لازم به ذکر نیست که هر متافیزیک مستدل و معناداری که دعوی اسلامی بودن داشته باشد، مجبور خواهد بود تا علم را از علم‌گرایی نجات دهد.

          همین مطلب در مورد فلسفه‌ها و جهان‌بینی‌های دیگری که انسان را با ژن‌ها یکی می‌انگارند و فنا و نابودی هستی‌اش را در محدوده جهان تاریخی و زمانی فرض می‌کنند نیز صادق است. از این رو گفتگوی اسلام با مدرنیته باید نمایی فکری و فلسفی داشته باشد، و باید شناخت کاملی از متافیزیک، اخلاق و غایت‌شناسی وحی قرآنی داشته باشد. تمام تفکر و اندیشه اسلامی من‌بعد منوط است به انجام این کار، یعنی ادغام و تلفیق دیسیپلین‌ها و چشم‌اندازهای مختلف فلسفی، اخلاقی، اتوپیایی، حتی اجتماعی و سیاسی درون یک گفتمان اسلامی هنجارگرا.  

سید مهدی میرمیران


از حاشیه تا متن

          دموکراسی­سازی اسلام در سراسر ده? 1980 دنبال شد اما در اواخر دهه جهان اسلام کمی متفاوتر، با مبنای گسترده­تر و متنوع­تر بیش از پیش نمایان گردید. در زیر لعاب رادیکال، به جز گروههای کوچک، به حاشیه­رانده شده و افراطی، انقلابی آزام به وقوع پیوسته بود. در حالی که اقلیتی واپس­گرا در پی تحمیل دگرگونی از بالا و از طریق جهاد بودند بسیاری دیگر دین خود را مجدداً مورد توجه قرار داده و رویکردی از پایین به بالا اختیار نمودند. آنها در پی اسلامی­سازی تدریجی جامعه از طریق کلام، موعظه و فعالیت سیاسی و اجتماعی برآمدند. در بسیاری از کشورهای اسلامی سازمانهای اسلامی در اصلاحات اجتماعی پرتکاپو گردیده بودند از جمله تاسیس مدارس بسیرا مورد نیاز، بیمارستانها، کلینیکها، انجمنهای حقوقی، برنامه­های مشاوره و کمک به خانواده­ها، بانکهای اسلامی، شرکتهای بیمه و مراکز نشر. این گروهها که دارای جهت­گیری اسلامی بودند خدمات رفاه اجتماعی را ارزان­تر در ارائه می­کردند و بدین طریق به طور ضمنی نسبت به ناتوانی و شکست رژیمها در این کشورها در فراهم­نمودن خدمات کافی انتقاد می­کردند.

          به همراه عمل­گرایی اجتماعی، مشارکت سیاسی نیز افزایش یافت. در اوار دهه 1980 ناکامی­های اقتصادی به تظاهرات توده­ای و آشوب و بلوا برای غذا در مصر، تونس، لجزایر و اردن انجامید. بعلاوه خواست دموکراسی­سازی که با فروپاشی اتحاد شوروی و ازادسازی اروپای شرقی توام بود، به خاورمیانه نیز رسید. در سراسر این دهه بسیاری از حکومتها در جهان اسلام مدعی شدند که فعالان اسلام­گرا تنها انقلابیونی خشونت­طلب هستند و ر صورتی که انتخابات برگزار شود فقدان حمایت مردمی آنها آشکار می­گردد، با این حال تنها چند حکومت در صدد برآمدند تا این ادعا را به آزمون بگذارند. وقتی نظامهای سیاسی باز شدند و سازمانهای اسلامی توانستند در انتخابات حضور یابند، نتیجه، بسیاری را در جهان اسلام و نیز غرب متحیر ساخت. اگرچه اسلام­گرایان اجازه تشکیل احزاب سیاسی رسمی را نداشتند اما در مصر و تونس به عنوان اپوزیسیون اصلی ظاهر شدند. آنها در انتخابات نوامبر 1989 در اردن 32 کرسی را در مجلس عوام به خود اختصاص داده و پنج مقام در سطح کابینه و منصب سخنگویی مجلس عوام را از آن خود ساختند، اما الجزایر یک نطه عطف بود.

          دیکتاتوری تک حزبی تحت حاکمیت جبهه آزادیبخش ملی برای چند دهه بر الجزایر حاکم بود. به دلیل اینکه این جبهه سوسیالیست و از الیتی قویاً سکولار و گرایشی فمینیستی برخوردار بود، عده کمی جنبش اسلامی را جدی می­گرفتند، بعلاه این جنبش در میان گروههای این کشور در بیرون از مرزهای آن و حتی در میان اسلام­گرایان از کمترین شهرت برخوردار بود. پیروزی متحیرکننده جبهه نجات اسلامی –یک گروه چتری- در انتخابات شهرداریها در سال 1990 موج سنگینی در سراسر جهان به راه انداخت.

          حزب حاکم علی­رغم دستگیری عباس مدنی و علی بالحاج رهبران جبهه، قطع بودجه دولتی شهرداریها، اغلب از کار انداختن توان مقامات جبهه نجات اسلامی در ارائه خدمات، دستکاری و تقلب در حوزه­های انتخاباتی به نفع خود، نتوانست جلوی کسب اکثریت متحیرکننده آراء توسط این جبهه را در انتخابات پارلمانی دسامبر 1991 بگیرد. هنگامی که اسلام­گرایان در داخل کشور و جهان اسلام در حال جشن و شادی بودند، ارتش وارد عمل شد، رئیس­جمهور الجزایر را مجبور به کناره­گیری نمود، رهبران جبهه را دستگیر کرد، بیش از 10 هزار نفر از مردم را در اردوگاههای بیابانی زندانی نمود و خود جبهه را غیر قانونی اعلام و دارایی­های آن را ضبط نمود.

          در مواجهه با این سرکوبگری، بیشتر جهان ساکت ماند. عقل متعارف دچار کورسویی شده بود. در حالی که اکثراً ترسیده و مراقب ظهور «ایرانهای دیگر» بودند، پیروزی جبهه نجات اسلامی در الجزایر شبح به قدرت رسیدن جنبش اسلامی از طریق انتخابات دموکراتیک و صندوقهای رای را مطرح ساخت که موجب نگرانی بسیاری از رهبران جهان حتی بیشتر از گلوله شد. در توجیه پذیرش مداخله و به دست­گیری قدرت توسط ارتش الجزایر این اتهام مطرح گردید که جبهه نجات اسلامی در عمل تنها به ایده «یک مرد، یک رای، یک بار» معتقد است. این تهدید پنداری از ناحیه اسلام انقلابی با ترس از اینکه این گرایش از درون نظام سیاسی با استفاده از ابزارهای دموکراتیک قدرت را در اختیار خواهد گرفت تشدید گردید.

 

تهدید سه­گانه

          بر عکس بخشهای دیگر جهان، نیاز به مشارکت سیاسی بیشتر و دموکراسی­سازی در خاورمیانه با لفاظی توخالی و سرکوب در داخل و اتخاذ سیاست ضد و نقیض یا سکوت در غرب مواجه بوده است. حکومتهای منطقه خاورمیانه از خطر ناشی از بنیادگرایی اسلامی به عنوان بهانه­ای برای افزایش خودکامگی و نقض مکرر حقوق بشر  سرکوب بی­تمیز اپوزیسیون اسلامی همچنین سکوت غرب در قبال این اعمال استفاده نموده­اند.

          ترس از بنیادگرایی، مانند ترس از کمونیسم هم­پیمانان عجیب و غریبی را گرد هم آورده است. تونس، الجزایر و مصر در هشدار نسبت به تهدید منطقه­ای و بین­المللی اسلام و درخواست کمک از غرب و توجیه سرکوب اسلام­گرایان با اسراییل همنوا هستند. «اسراییل که برای سالها از حمایت و پشتیبانی آمریکا و اروپا به عنوان سدی در برابر گسترش کمونیسم از طریق خاورمیانه برخوردار بود، اکنون تلاش می­کند خود را به عنوان مدافع غرب در برابر اسلام ستیزه­جو مطرح نماید، جنبشی که اسراییل آن را خطری حتی بزرگتر نشان می­دهد».[3] اسحاق رابین نخست­وزیر [سابق] اسراییل اخراج 415 فلسطینی را در دسامبر 1992 با این گفته توجیه می­کند که «منازعه ما علیه اقدامات تروریستی وحشیانه اسلامی همچنین به منظور  بیدار نمودن جهان است، که در خواب غفلت فرو رفته است ... ما از همه ملتها و همه مردم می­خواهیم که توجه خود را به خطر بزرگتری که در کنه بنیادگرایی اسلامی نهفته است ... و صلح جهانی را در سالهای آتی تهدید می­نماید ... ما در خط مقدم مبارزه با خطر اسلام بنیادگرا هستیم».

          اسراییل و همسایگان عرب هشدار داده­اند که ایران احیاگرا در پی صدور انقلاب خود به تمام نقاط جهان اسلام است از جمله سودان، کرانه باختری و نوار غزه، الجزایر، آسیای مرکزی، همچنین اروپا و آمریکا. در واقع حسنی مبارک رئیس­جمهور مصر خواستار تشکیل «اتحاد جهانی» در برابر این تهدید بوده است.

          اسلام اغلب به عنوان تهدیدی سه­گانه به تصویر کشیده می­شود: سیاسی، تمدنی و جمعیت­شناختی. ترس دهه 1980 ناشی از صدور انقلاب ایران به سراسر جهان جای خود را به ترس بزرگتر ناشی از جنبش پان­اسلامی داده است که ایران و سودان در قلب آن جای دارند. در این علی­رغم ناکامی نسبی ایران در صدور انقلاب به خارج از مرزهای خود، دیدگاههای مربوط به تهدید جهانی اسلام به سرعت فزونی یافته، که ترس از انقلاب خشونت­آمیز پیروزیهای انتخاباتی از نوع الجزایری را با یکدیگر تلفیق می­نماید. هشدار ریمون آرون نویسنده فرانسوی در خصوص موج انقلاب اسلامی نشات گرفته از افراط­گرایی پیامبر اسلام و نگرانی وانس وزیر امور خارجه در خصوص امکان وقع جنگی اسلامی-غربی، جای خود را به ادعای چارلز کروتهمر Charles Krauthammer روزنامه­نگار راجع به تهدید جهانی اسلام ناشی از «خمینی­گرایی بنیادگرایانه قرآن-محور» به رهبری ایران داده است.

          صدور حکم قتل سلمان رشدی رمان­نویس توسط آیت­الله خمینی به خاطر اهانت به مقدسات اسلام در کتاب «آیات شیطانی»، همراه با فراخوا صدام حسین رئیس­جمهور [سابق] عراق برای جهاد علیه غرب در طی جنگ خلیج فارس، نگرانیهای ناشی از برخورد سیاسی و فرهنگی را تشدید نمود. این امر از سوی برخی افراد مانند کروتهمر که واقعیتهای معاصر را به مسائل مربوط به رقابتهای دوران کهن تقلیل می­دهند بزرگنمایی می­شود. «اکنون باید روشن گردد که ما با وضع یا جنبشی رویارو هستیم که از سطح مسائل و سیاستهای و حکومتهایی که آنها را تعقیب می­کنند، بسیار فراتر هستند. این امر چیزی نیست جز برخورد تمدنها –واکنش احتمالاً غیر عقلانی اما قطعاً تاریخی از ناحیه رقیبی دیرین علیه میراث یهودی-مسیحی و ره­آورد سکولار ما، و گسترش جهانی هر دوی آنها».[4] روابط مسلمانان و غرب در بستر مواجهه­ای قرارر داده شده که در آن اسلام در برابر غرب قرار گرفته است -«غرب یهودی-مسیحی و سکولار ما» -به جای نارضایتی­های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشخص». از این رو حمله به غرب از سوی افرادی که به ویژه تحت تاثیر خشم و نفرت خود دست به این اقدام می­زنند «غیر عقلانی» پنداشته می­شود. به راستی کشورهای غربی چه واکنشی می­توانند نسبت به این مساله داشته باشند؟

          سیاست خاورمیانه نظریه­های قائل به تهدید بزرگ و یکپارچه را رد می­کند. علی­رغم جهت­گیری مشترک «اسلامی» حکومتهای این منطقه به خاطر داشتن منافع و اولویتهای ملی متعرض در روابط بین دولتی یا بین­­المللی چندان با یکدیگر وحدت­نظر ندارند. قذافی دشمن سرسخت انورسادات و جعفر نومیری رهبر سودان بود، درست در زمانی که هر یک «تصورات خود از اسلام» را عرضه می­داشتند. جمهوری اسلامی [آیت­الله] خمینی بر مبنای اسلام مصرانه خواهان سرنگونی دولت اسلامی عربستان سعودی بود. بعلاوه حکومتهایی که به اسلامی­بودن شهره­اند در موضع و نگرش خود نسبت به غرب متفاوت هستند. روابط لیبی و ایران با غرب به خصوص آمریکا اغلب خصمانه بوده است، در حالی که آمریکا در عربستان سعودی، مصر، کویت، پاکستان و بحرین از متدانی نیرومند برخوردار بوده است. منافع ملی و سیاستهای منطقه­ای و نه ایدئولوژی یا مذهب عمده­ترین عامل در صورت­بندی سیاست خارجی محسوب می­شوند.

          انفجار مرکز تجارت جهانی موج سومی را به راه انداخت و اسلام را به عنوان تهدیدی جمعیت­شناختی مطرح ساخت. رشد جمعیت مسلمانان در اروپا و آمریکا اسلام را به دمین مذهب بزرگ در آلمان و فرانسه و سومین آن در انگلیس و آمریکا بدل ساخته است. صداهایی خشن از راست­گرایان بحث و مشاجره بر سر حقوق اقلیتهای مسلمان، به راه اندازی تظاهرات و برخوردها بر سر مساله سلمان رشدی و انفجار مرکز تجارت جهانی را مورد بهره­برداری قرار داده­اند –کسانی چون ژان ماریا لپن فرانسوی، جوانان نئونازی در آلمان و مفسران سیاسی راست­گرا در آمریکا.

 

دموکراسی بدون پذیرش ریسک ممکن نیست

          در نظر سران غرب، دموکراسی در خاورمیانه دورنمای متحدان دیرین و قابل اعتماد یا دولتهای وابسته که به کشورهایی بیشتر مستقل و کمتر قابل پیش­بینی بدل شده­اند را ارتقا می­بخشد و این خود موجب نگرانیهایی در خصوص امکان کاهش امنیت دسترسی غرب به نفت می­شود. بنابراین ثبات در خارمیانه اغلب از منظر حفظ وضع موجود تعریف گردیده است.

          فقدان شور و شوق برای لیبرالیسم سیاسی در منطقه با این ادعا که فرهنگ عرب و اسلام ضددموکراتیک هستند، منطقی جلوه داده شده است. (موضوعی که هیچگاه در رابطه با شوروی سابق، اروپای شرقی یا آفریقا تا این اندازه مطرح نشده). برهانی که ارائه می­گردد فقدان سنت دموکراتیک، به ویژه نبود خیره­کننده نظامهای مبتنی بر دموکراسی در جهان اسلام است.

          تاریخ این جهان توسعه سنتها و نهادهای دموکراتیک را موجب نگردیده است. سیطره استعماری اروپا و حکومتهای دوران بعد از استقلال به رهبری افسران نظامی، افراد سابقاً نظامی، و شاهان میراثی را موجب گردیده که در آن مشارکت سیاسی و بنای نهادهای قوی دموکراتیک جایگاه چندانی ندارد. وحدت ملی و ثبات، همچنین مششروعیت سیاسی حکومتها با ماهیت تصنعی دولتهای مدرن که رزهای ملی­شان را اغلب قدرتهای استعماری معین می­کردند و حاکمانشان را یا اروپاییان به مسند قدرت می­نشاندند و یا صرفاً قدرت را به زور تصاحب می­نمودند محقق نگریده است. اقتصادهای ضعیف، بی­سوادی، بیکاری بسیار زیاد، به خصوص در میان نسل جوانتر بر وخامت اوضاع می­افزاید، اعتماد به حکومتها را تضعیف می­نماید و توسل به «بنیادگرایی اسلامی« را افزایش می­دهد.

          کارشناسان و سیاستگذارانی که این پرسش را مطرح می­نمایند که آیا جنبشهای اسلامی سیاست انتخاباتی را برای «ربودن دموکراسی» به کار خواهند برد، اغلب به نظر نمی­رسد به همان اندازه نگران و مشوش گردند از اینکه بدانند فقط تعداد اندکی از حاکمان در این منطقه از طریق انتخابات دموکراتیک گزینش شده­اند و نیز این نکته که بسیاری که از دموکراسی سخن می­گویند تنها به متغیر عاری از ریسک باور دارند: آزادسازی سیاسی تا جایی که خطر اپوزیسیون نیرومند (سکولار یا مذهبی) و از دست دادن قدرت در میان نباشد. ناتوانی در ارزیابی این نکته که مساله ربایش دموکراسی خیابانی است دو طرفه در واکنشها غرب نسبت به مداخله نظامی الجزایر و ابطال نتایج انتخابات بازتاب یافت.

          تلقی وجود تهدید جهانی اسلام می­تواند به حمایت از حکومتهای سرکوب­گر در جهان اسلام و بدین طریق به پیشگویی ناگزیرساز بیانجامد. خنثی­سازی سیاستهای مشارکتی از طریق ابطال انتخابات یا سرکوب جنبشهای اسلامی پوپولیستی فرایند رادیکال­سازی را تقویت می­نماید. بسیاری از اسلام­گرایانی که توسط این رژیمها مورد اذیت و آزار قرار گرفته، زندانی یا شکنجه می­شوند به این نتیجه خواهند رسید که پی­گیری دموکراسی به بن­بست رسیده و لذا متقاعد می­شوند که توسل به قوه قهریه و زور تنها راه­حل پیش روی آنهاست. سکوت رسمی یا حمایت اقتصادی و سیاسی آمریکا و دیگر قدرتهای غربی از این رژیمها به عنوان همدستی و مشارکت تلقی شده و حکایت از این دارد که در اجرای دموکراسی از سیاست یک بام و دو هوا پیروی می­شود. این امر می­تواند شرایطی را به وجود آورد که به خشونت سیاسی منجر گردد، خشونتی که ظاهراً برداشتهایی که جنبشهای اسلامی را ذاتاً خشونت­طلب، ضد دموکراتیک و تهدیدی برای ثبات ملی و منطقه­ای معرفی می­نماید، تایید می­کند.

          اتخاذ استراتژیهای سازنده­تر و دموکراتیک امکان­پذیر است. توانمندی سازمانها و احزاب اسلامی به خاطر این واقعیت نیز هست که آنها تنها صدا و ابزار عملی برای ابراز مخالفت در نظامهای سیاسی نسبتاً بسته محسوب می­شوند. میزان بالای آراء حزب النهضه تونس، جبهه نجات اسلامی در الجزایر و اخوان المسلمین اردن نه تنها از گروه سرسخت پیروان متعهدی که حامی برنامه­های اسلامی این گروهها بودند بلکه از بسیاری از افرادی که فقط می­خواستند علیه حکومت رای بدهند ناشی شد. ایجاد فضای باز سیاسی می­تواند رقابت گروههای اپوزیسیون را موجب شده و بدین طریق انحصار احزاب اسلامی را تضعیف نماید.(این نکته را باید به یاد داشته باشیم که اعضای سازمانهای اسلامی به طور کلی اکثریت جمعیت را تشکیل نمی­دهند). سرانجام اینکه واقعیتهای بازار سیاسی آزادتر –با امکان رقابت در رای دادن، و حکمرانی در میان منافع مختلف و ناهمگون در صورت کسب قدرت- می­تواند اسلام­گرایان را به جرح و تعدیل یا گسترده­تر نمودن ایدئولوژی و برنامه­هایشان وادار سازد. آمریکا اصولاً نباید نسبت به حضور فعالان اسلامی در حکومت معترض باشد در صورتی که آنها طبق مقررات انتخاب شده باشند. سیاستمداران و گروههای دارای جهت­گیری اسلامی نیز باید با همان ملاک و معیاری که تمام رهبران بالقوه یا احزاب دیگر مورد ارزیابی قرار می­گیرند، سنجیده شوند. در حالی که برخی طردگرا هستند، اکثریت در روابط خود با آمریکا نکته­سنجانه و گزینشی عمل خواهند نمود. آنها به طور کلی بر مبنای منافع ملی عمل نموده و انعطاف­پذیری­ای نشان می­دهند که از فهم دنیای به هم وابسته جهانی حکایت دارد. آمریکا هم در سخن و هم در عمل باید ثابت نماید که به حق برخورداری از خودمختاری و حکومت مبتی بر نمایندگی برای دولت یا جامعه دارای جهت­گیری اسلامی باور دارد، در صورتی که خواست و اراده عمومی این باشد و مستقیماً منافع امریکا را تهدید ننماید. دولت آمریکا باید تفاوتهای ایدئولوژیکی بین غرب و اسلام را تا جایی که امکان دارد بپذیرد یا حداقل آنها را تحمل نماید.

          همه باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که دموکراسی­سازی در جهان اسلام از طریق تجربه عملی پیش می­رود و ضرورتاً با موفقیت و نیز شکست همراه است. تغییر پادشاهی­های فئودالی غرب به دولتهای ملی دموکراتیک در طی زمان و با آزمون و خطا شکل گرفت و با انقلابهای سیاسی و نیز فکری­ای همراه بود که دولت و کلیسا را به لرزه درآوردند. این امر فرایندی بسیار طولانی در میان گروههای رقیب دارای منافع و دیدگاههای متعارض بود.

          امروزه شاهد تغییر تاریخی در جهان اسلام هستیم. این تغییر همراه با انواع خطرهاست زیرا دست­یابی به دموکراسی بدون ریسک ممکن نیست. آنهایی که از امر ناشناخته واهمه دارند، نمی­دانند که جنبشهای اسلامی خاص در راس قدرت چگونه عمل خواهند کرد، در این خصوص حق با آنهاست. اما اگر کسی نگران این است که این جنبشها ممکن است مخالفان را سرکوب نمایند، نامتساهل باشند، پلورالیسم را منکر شوند و حقوق بشر را نقض نمایند، در این صورت همین ملاحظه باید به طور برابر برای وضع نامساعد آن دسته از اسلام­گرایانی که در تونس، مصر و الجزایر نشان داده­اند که قصد مشارکت در فرایند سیاسی را دارند به کار برده شود.

          حکومتهایی که در جهان اسلام از آزادسازی سیاسی پشتیبانی می­کنند با چالش توسعه و ترویج جامعه مدنی مواجه هستند –نهادها، ارزشها و فرهنگی که بنیاد یک حکومت مشارکتی واقعی محسوب می­شوند. جنبشهای اسلامی به سهم خود با چالش عبور از شعارها و حرکت به سوی برنامه و عمل مواجه­اند. آنها باید بیشتر خود0انتقاد باشند و نه تنها علیه سوء استفاده­های حکومت خود بلکه علیه آن دسته از رژیمهای اسلامی نظیر ایران و سودان و نیز انجام اقدامات تروریستی از سوی افراط­گرایان زبان به اعتراض بگشایند. آنها باید منطق و سیاستی اسلامی عرضه بدارند که اصول پلورالیسم و مشارکت سیاسی را که برای خود طلب می­نمایند به مخالفان خود و اقلیتها نیز تسری بخشند. به میزانی که رشد احیاگرایی اسلامی در برخی کشورها با تلاش برای محدود نمودن حقوق زنان و نقش عامه مردم، گزارش تبعیض علیه بهاییان در ایران، احمدیان در پاکستان، مسیحیان در سودان و منازعه فرقه­ای بین مسلمانان و مسیحیان در مصر، سودان و نیجریه توام بوده است، پرسشهای جدی­ای در خصوص پلورالیسم مذهبی، احترام به حقوق بشر و تساهل به طور کلی مطرح می­کند.

          احیاگرایی اسلامی با بسیاری از پیش­فرضهای نظریه توسعه و سکولاریسم لیبرال غرب مغایر بوده است، از جمله باور به اینکه مدرن­سازی به معنی سکولارسازی و غربی­سازی بی­امان و پیش­رونده جامعه است. بعلاوه اغلب، تحلیل و سیاستگذاری تحت لوای سکولاریسم لیبرال شگل گرفته­اند که آن را نیز در پذیرش ارائه یک جهان­بینی، نه پارادایمی برای جامعه مدرن، ناتوان می­سازد و به آسانی می­تواند به «بنیادگرایی سکولاریستی» تنزل یابد که دیدگاههای بدیل را غیرعقلانی، افراط­گرا و منحط می­پندارد.

          تمرکز بر «بنیادگرایی اسلامی» به عنوان یک تهدید جهانی گرایش به یکسان­پنداری خشونت  اسلام، همچنین ناتوانی در تمایز­بخشی بن استفاده نامشروع افراد از مذهب و باور و عمل اکثریت مسلمانان جهان که مانند پیروان سنتهای مذهبی دیگر، خواهان زندگی در صلح و آرامش هستند را تقویت نموده است. یکسان­پنداری ناسنجیده اسلام و بنیادگرایی اسلامی با افراط­گرایی، داوری درباره اسلام تنها از روی کسانی است که بسیار ویرانگرند –معیاری که درباره یهودیت و مسیحیت به کار برده نشده است. خطر این است که ممکن است اقدامات شنیع و بسیار زشت نه به تفسیری تحریف­شده و کژنما از اسلام که به خود این دین نسبت داده شود. از این رو علی­رغم سابقه کشورهای مسیحی و غربی در رابطه با راه­اندازی جنگ، توسعه و گسترش سلاحهای کشار جمعی و تحمیل طرحهای امپریالیستی، اسلام و فرهنگ مسلمانان هر طور شده ذاتاً و به گونه­ای منحصر به فرد توسعه­طلب و مستعد خشونت و جنگ به تصویر کشیده می­شود.

درسهایی وجود دارند که باید از گذشته آموخت، گذشته­ای که در آن ترس از تهدید عظیم و یکپارچه شوروی اغلب آمریکا را از دیدن تنوع و چندسانی بلوک شوروی ناتوان ساخت و منجر شد به حمایت ناسنجیده این کشور از رژیمهای دیکتاتوری (ضدکمونیست)، بعلاوه این ترس «جهان آزاد» را قادر ساخت تا سرکوب مخالفت مشروع و نقضهای مکرر و دامنه­دار حقوق بشر از سوی حکومتهایی که دارای برچسب مخالف «کمونیست» و «سوسیالیست» بودند را تحمل نماید. خطر احتمالی امروزه این است که ترس و نگرانیهای بزرگنمایی­شده به اتخاذ سیاست یک بام و دو هوا در گسترش دموکراسی و حقوق بشر در جهان اسلام منجر شود، همان­گونه که از ملاحظه و عملکرد غرب در حمایت از دموکراسی در شوروی سابق و اروپای شرقی، اما واکنش کم­رنگ و بی­اثر نسبت به ترویج دموکراسی در خاورمیانه و دفاع از مسلمانان قابل تشخیص است. حمایت از دموکراسی و حقوق بشر در صورتی که بی­تناقض و به یک نحو تمامی جهان را در بر بگیرد، ثمربخش­تر است. تجربیات اسلامی را مستثنی­نمودن محرکی برای منازعه طولانی است.


سید مهدی میرمیران


 

اسلام سیاسی

 

مولف: جان اسپوزیتو

مترجم: مهدی حجت

 

          «یکسان­پنداری ناسنجیده اسلام و بنیادگرایی اسلامی با افراط­گرایی، داوری درباره اسلام تنها از روی کسانی است که کاملاً ویرانگرند ـ معیاری که برای یهودیت و مسیحیت به کار برده نشده است ... درسهایی وجود دارند که باید از گذشته آموخت، گذشته­ای که در آن ترس از تهدید عظیم و یکپارچه شوروی اغلب آمریکا را از دیدن تنوع و چندسانی بلوک شوروی ناتوان ساخت و منجر شد به حمایت ناسنجیده این کشور از رژیمهای دیکتاتوری (ضدکمونیست)، بعلاوه این ترس «جهان آزاد» را قادر ساخت تا سرکوب مخالفت مشروع و نقضهای مکرر و دامنه­دار حقوق بشر از سوی حکومتهایی که دارای برچسب مخالف «کمونیست» و «سوسیالیست» بودند را تحمل نماید.

           این نیرومندترین قدرت در خاورمیانه و آفریقای شمالی است. حکومتها در برابر آن به خود می­لرزند. اعراب در همه جا برای نجات از فلاکت و بدبختی­های مختلف خود به آن متوسل می­شوند. این قدرت، نه مصر، عراق یا در واقع دولتی خاص بلکه مساجد ساده و بی­آلایش است.[1]

          از آیت­الله خمینی تا شیخ عمرعبدوالرحمان، از ایران تا مرکز تجارت جهانی، سران حکومتها و هدایت­کنندگان افکار در غرب و خاورمیانه نسبت به خطرات اسلام ستیزه­­جو هشدار داده­اند. اگر در ده? 1980 تصاویر سفارتخانه­های تحت محاصره، گروگانهای آمریکایی، و هواپیماربایی­ها غالب است ده? 1990 از جنبشهای شورشی­ای که از سلاحههای هسته­ای استفاده نموده و به تروریسم شهری دست می­زنند خبر می­دهد. تیترهای خبری همه از امکان خیزش اسلامی در سطح جهانی و برخورد تمدنها سخن می­گویند که در آن اسلام احتمالاً غرب را از پا در می­آورد. بینندگان تلویزیون اجساد مسیحیان قبطی و تریستهایی که قربانی افراط­گرایان مصری گردیده و نیز گزارشهای مربوط به نبرد مسلحانه مبارزان الجزایری با پلیس را مشاهده می­نمایند. تمامی این موارد نگرانی­های هراس­انگیزی که در حوزه نشر و کنفرانسها یا عناوینی نظیر «ریشه­های خشم مسلمانان»، «اسلام: دوئل مرگبار با متعصبان» و «در انتظار خشم خداوند: بنیاگرایی اسلامی و غرب» بازتاب می­یابند را تشدید می­نماید.

          حکومتها بیش از چهار دهه سیاستهایی را در دوران رقابت ابرقدرتی تدوین نمودند که جهان و آینده را در قالب تهدید ایدئولوژیکی و نظامی مشهودی که اتحاد شوروی باعث آن بود تعریف می­نمود. بعد از جنگ سرد، فروپاشی اتحاد شوروی و بی­اعتباری کمونیسم «خلا تهدیدی» را موجب گردیده که جستجو برای دشمنان جدید را به دنبال داشته است. برای برخی از آمریکاییان این دشمن جدید چالش اقتصادی ژاپن یا اتحادیه اروپا است. اما برخی دیگر آن را جهان اسلام می­پندارند که با جمعیت یک میلیاردی خود در بیش از 48 کشور دارای اکثریت است و به عنوان اقلیت در اروپا و آمریکا سریعاً در حال رشد است. برخی اسلام را تنها آلترناتیو ایدئولوژیکی برای غرب تصور می­کنند که می­تواند مرزهای ملی را در نوردد و اینطور فکر می­کنند که اسلام از حیث سیاسی و فرهنگی در تعارض با جامعه غربی است و لذا از آن واهمه دارند، اما برخی دیگر آن را بیشتر یک تهدید بنیادی جمعیت شناختی تلقی می­کنند.[2]

          با این حال ده? 1990 تنوع و پیچیدگی اسلام سیاسی را نمایان می­سازد و خبر از قرن بیست و یکمی می­دهد که فرضهای زیادی را متزلزل خواهد ساخت. در حالی که برخی سازمانهای اسلامی به تروریسم روی آورده و به دنبال سرنگونی حکومتها هستند، برخی دیگر سخن و پیام خود را از طریق موعظه و رائه خدمات اجتماعی به اطلاع عموم رسانده و تقاضا برای داشتشن حق کسب قدرت مشروع از طریق آراء مومی و نه گلوله را دارند. اما در مورد اسلام ستیزه­جو چطور؟ آیا ما با یک تهدید بین­المللی اسلامی مواجه­ام؟ آیا بشریت شاهد ظهور یک «کمینترن جدید» است که «استالینیستهای مذهبی» آن را رهبری می­نمایند  مترصد به چالش­کشیدن جهان آزاد بوده و قصد دارد جمهوریهایی اسلامی از نوع ایرانی را از طریق خشونت یا فرایند انتخاباتی که جنبشهای اسلامی را به «ربودن دموکراسی» قادر می­سازد، تحمیل نماید.

 

دین، بنیادگرایی و واقعیت

          مسلمانان در تفسیر اسلام به اندازه پیروان دیگر مذاهب در تفسیر دین­هایشان اختلاف نظر دارند. اسلام برای اکثریت عمده مومنان، مانند سایر مذاهب جهان، دین صلح و عدالت اجتماعی است، که هواداران خود را به عبادت خداوند، اطاعت قوانین خود و مسئولیت­پذیری در امور اجتماعی فرا می­خواند.

          کاربرد بی­تمیز واژه «بنیادگرایی اسلامی» و یکسان­پنداری آن با حکومتها و جنبشها به احساس تهدیدی عظیم منجر شده است در حالی که عملاً اسلام سیاسی بسیار متنوع­تر است. کشورهای عربستان سعودی لیبی، پاکستان و ایران دولتهای بنیادگرا نامیده شده­اند اما این امر چیز خاصی راجع به ماهیت این کشورها به ما نمی­گوید. عربستان سعودی یک نظام پادشاهی محافظه­کار و لیبریدولتی سوسیالیستی و پوپولیستی است که دیکتاتوری نظامی آن را رهبری می­کند. از سوی دیگر این عنوان درباره خصیصه یا جهت­گیری اسلامی این دولتها چیزی در اختیار ما نمی­گذارد. پاکستان در دوران ژنرال محمد ضیاء­الحق تجسم اسلام محافظه­کار بود و عربستان سعودی هنوز اینگونه است. اسلام در لیبی رادیکال و تجدیدنظرطلب است و در ایران روحانیون حاکم هستند. سرانجام اینکه اگرچه بنیادگرایی عموماً با ضدیت با آمریکا و افراط­گرایی یکسان انگاشته می­شود اما لیبی و ایران در واقع اغلب آمریکا را محکوم نموده و علیه آن بوده­اند در حالی که عربستان سعودی و پاکستان هر دو متحدان نزدیک آمریکا و مجاهدینی بودند که در مقابل اشغال افغانستان توسط شوروی مقاومت می­کردند و برای سالاهای متمادی از حمایت واشنگتن برخودرار بودند.

          انقلاب ایران در سالهای 79-1978 موجب توجه و ورود مجدد اسلام در حیات فردی و جمعی مسلمانان گردید که پس از آن از آن به عناوین زیادی یا شده است از جمله: بازخیری اسلامی، احیاگرایی اسلامی، اسلام سیاسی و از همه شایع­تر بنیادگرایی اسلامی. برکناری کاملاً غیرمنتظره شاه ایران از طریق انقلابی اسلامی به رهبری آیت­الله خمینی شخصیتی کاریزماتیک و استقرار نظام جمهوری اسلامی تحت حاکمیت روحانیون جهان را مبهوت نمود. ترس از اینکه ایران انقلاب اسلامی را به کشورهای دیگر خاورمیانه صادر خواهد نمود به عینکی بدل گردید که از طریق آن به رویدادها و تحولات جهان اسلام نگریسته شد. زمانی که [آیت­الله] خمینی سخن می­گفت جهان به آن گوش می­داد –حامیان با تحسین و مخالفان با نفرت و انزجار یا الب نگرانی.

          اشغال سفارت آمریکا در سال 1979 در تهران و طرحهای توسعه­طلبانه [آیت­الله] خمینی، طرز فکر و تبلیغ انقلاب جهان سوم معمر قذافی رهبر لیبی و ترور انور سادات رئیس جمهور مصر در سال 1981 توسط افرا­گرایی مسلمان به تقویت بنیادگرایی اسلامی ستیزه­جو انجامید. گروگانگیری، هواپیماربایی و حمله به مراکز و تاسیسات خارجی و حکومتی توسط گروههایی نظیر سازمان آزادیبخش اسلامی، جهاد، تکفیر و الهجره در مصر، حزب­الله تحت حمایت ایران و جهاد اسلامی لبنان شهرت زیادی به دست آوردند. در اواخر دهه 1970 و سراسر دهه 1980 تصویر رایج از جهان اسلام در غرب عبارت بود از ستیزه­جویانی که به جد در پی تضعیف ثبات کشورها، سرنگونی حکومتها و تحمیل دیدگاه خود از دولت اسلامی بودند. نتیجه عبارت بود از معادله سطحی: اسلام = بنیادگرایی = تروریسم و افراط­گرایی.

 

ریشه­های بازخیزی

        واقعیت این است که احیاگرایی اسلامی پیامد انقلاب ایران نبود بلکه محصول توجه مجدد جهانی به اسلام بود که از پیش در جریان بوده و از لیبی تا مالزی بسط یافته بود.

          علل این بازخیزی بسیرند و از کشوری به کشور دیگر فرق می­کنند اما کاتالیزورها و ملاحظات مشترک قابل تشخیصند. ناسیونالیسم سکولار (چه در قالب ناسیونالیسم لیبرال، ناسیونالیسم عرب یا سوسیالیسم) حس هویت ملی ایجاد نکرده و یا جوامعی نیرومند و شکوفا به وجود نیاورده­اند. حکومتها در کشورهای اسلامی –عمدتاً غیر منتخب، خودکامه و متکی به نیروهای امنیتی- قادر به استقرار مشروعیت سیاسی خود نبوده­اند. آنها به خاطر شکست در دست­یابی به خودکفایی اقتصادی، جلوگیری از شکاف در حال افزایش فقیر و غنی، توقف فساد گسترده، آزادسازی فلسطین، مقاومت در برابر هژمونی سیاسی و فرهنگی غرب مقصر و مورد سرزنش واقع شده­اند. هر دو نظام سیاسی و مذهبی مورد انتقاد قرار گرفته­اند، اولی به عنوان الیت غربزده و سکولار که بسیار زیاد درگیر در قدرت و امتیازات بوده­اند، و دمومی (در کشورهای مسلمان سنی مذهب) به عنوان رهبران مذهبی که حکومت آنها را به همکاری پذیرفته است، حکومتی که اغلب کنترل مساجد و مدارس دینی و دیگر نهادها را در اختیار خود دارد.

          شکست فاجعه­بار نیروهای عرب از اسراییل در جنگ 1967 ناسیونالیسم عرب را بی­اعتبار ساخت و بررسی وجدان و افکار درونی خود در جهان عرب را موجب گردید. در آسیای جنوبی جنگ داخلی سال 1971 در پاکستان به تشکیل کشور بنگلادش منجر شد. در نتیجه این ایده سست گردید که اسلام و ناسیونالیسم اسلامی می­تواند به سان یک حلقه اتصال عمل نموده و چندسانی و تنوع قومی و زبانی جمعیت مسلمانان را ترکیب نموده و آنها ر گرد هم آورد. یک چنین تحولات یا شرایط کاتالیزوری را می­توان در لبنان، ایران، مالزی (شورش سال 1969) و بسیاری از کشورهای دیگر مشاهده نمود.

          احیاگرایی اسلامی از جنبه­های متعدد جانشین برنامه­های شکست­خورده ناسیونالیستی است. بنیانگذاران بسیاری از جنبشهای اسلامی سابقاً در جنبشهای ناسیونالیستی مشارکت داشتند. حسن­البنا از اخوان­المسلمین در مصر، راشد الغنوشی از حزب النهضه تونس، و عباس مدنی از جبهه نجات اسلامی در الجزایر. جنبشهای اسلامی آلترناتیو یا راه­حل اسلامی پیشنهاد نموده­اند، راه سومی که با کاپیتالیسم و کمونیسم متفاوت است. اسلام­گرایان استدلال می­کنند که سکولاریسم، گرایشی مدرن به سوی غرب و پیروی از مدلهای غربی توسعه ثابت موده­اند که از حیث سیاسی ناکافی و از حیث اجتماعی فرسایش­گرند، و ساخت هویتی و اخلاقی جوامع اسلامی را به تحلیل می­برند. آنها با تاکید بر این نکته که اسلام نه صرفاً مجموعه­ای از باورها و اعمال عبادی بلکه ایدئولوژی­ای است جامع و فراگیر که همانند حیات فردی، حیات جمعی را نیز در بر می­گیرد، خواهان اجرای شریعت به عنوان برنامه­ای اجتماعی هستند. در حالی که اکثریت جهان اسلام در پی همکاری در درون نظام هستند، اقلیتی کوچک اما قابل توجه بر این باورند که حاکمان کشورهایشان ضداسلامی بوده و لا آنها طبق دستورات خداوند وظیفه دارند آنان را فروافکنده و دیدگاه خود را به کرسی بنشانند.

          به طور کلی این جنبشها دارای پایگاه اجتماعی شهری بوده و اعضای آن کاملاً از طبقات متوسط به پایین و متوسط هستند. آنها حمایتهای ویژه­ای از تحصیل­کردگان دورانهای اخیر دانشگاهها و متخصصان جوان زن و مرد به دست آورده­اند. این جنبشها از مساجد و محیطهای دانشگاهیی عضوگیری می­نمایند، جایی که برعکس فرضیات رایج، قدرت آنها ر دانشکده­های مذهبی و علوم انسانی به اندازه دانشکده­های علوم، مهندسی، آموزش و پرورش، حقوق و پزشکی نیست. سازمانهایی نظیر اخوان­المسلمین مصر، اردن و سودان همچنین جماعت اسلامی آسیای جنوبی بخش عظیمی از فارغ­التحصیلان و متخصصین دانشگاهی را در اختیار خود دارند. برای نمونه عباس مدنی بنیانگذار جبهه نجات اسلامی دکترای خود را در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه بریتانیا اخذ نمود و همکار جوان­تر او عبدالقادر حقانی در رشته مهندسی پتروشیمی تحصیل کرده و در پی اخذ دکترا از دانشگاه فرانسه است. هفتاد و شش درصد از نامزدهای این جبهه در انتخابات شهرداریها و نیز مجلس در سالهای 1990 و 1991 دارای مدرک تحصیلات تکمیلی بودند و بخش قابل ملاحظه­ای از رهبری و اعضاء آن را می­توان متخصصین طبقه متوسط دانست.

          در بسیاری از کشورهای اسلامی الیت بدیلی نیز مشاهده می­شود، که اعضای آن مجهز به آموزشهای مدرن اما با جهت­گیری خودآگاهانه نسبت به اسلام و پایبندی به کنش­گرایی اجتماعی و سیاسی به عنوان ابزاری برای فراهم نمودن جامعه یا نظام حکومتی اسلام­تر هستند. این پدیده در حضور –و اغلب سلطه- اسلام­گرایان در انجمنهای حرفه­ای وکلا، مهندسان، اساتید و پزشکان بازتاب دارد. اسلام­گرایان در جامعه هر جا که اجازه حضور یافته­اند، در تمامی بخشها از جمله حکومت و حتی ارتش یافت می­شوند.

 ادامه دارد.......

سید مهدی میرمیران


5- چالشهای مقابل جوامع غربی

          جوامع غربی باید به طور موثر به چالش اسلامگرایان ایدئولوژیک پاسخ دهند. برای انجام این کار آنها باید از اصول و تحلیلهایی که با منازعه پیشین با مارکسیسم ایدئولوژیک همانندیهای زیادی دارد، استفاده نمایند.

          تفاوت آشکار بین تروریستهایی که به نام اسلام عمل می­کنند و مسلمانان صلح­جوی مطیع قانون باید مورد ملاحظه قرار گیرد، اما نباید اجازه داده شود تا تلاشهایی که برای حفظ و پاسداشت اصول و نهادهای جوامع غربی ضروری هستند متوقف شوند. حداقل تلاشهای زیر ضروری است:

?        انجام تحلیلی روشمند از تمام آن چیزهایی که ایدئولوژیستها و متحدان آنها می­گویند و می­نویسند.

?        بررسی و کنترل سازمانهای اسلامی دارای پیوندهای مستند با فعالیت اسلامگرایی، از جمله حمایت از تروریسم، تشخیص هویت افراد درگیر، سازمانهایی که از طریق آنها فعالیت می­کنند، منابع مالی و حمایتی آنها، تمهای اصلی تبلیغاتی آنها (ضدیت با یهود – که به طرزی قابل توجه خصمانه­تر از ناسیونال سوسیالیست آلمان است – و ضدیت با آمریکا)، نمایندگان سرشناس، سازمانهایی که برای سرپوش گذاشتن به اعمال غیر قانونی تشکیل شده­اند، اقدامات فعال و مبارزه از طریق دروغ پراکنی.

?        مراقبت دقیق رسانه­های اسلامگرا.

?        علنی و به اطلاع عموم رساندن درست این اطلاعات تا اینکه مردم بدانند چه چیزی دارد اتفاق می­افتد.

?        تقویت موثر مسلمانان میانه­رو در مبارزه علیه افراط­گرایی اسلامی.

?        حمایت و پشتیبانی از مسلمانانی که چه در غرب و چه در جوامع اسلامی روش علمی را اختیار کرده و به کار می­برند.

?        و تلاش برای از بین بردن سوء استفاده از آزادی آکادمیک و دیگر آزادیهای جوامع دموکراتیک.

 

سوء استفاده از آزادی آکادمیک دانشگاه به مثابه پایگاه سیاسی

طبق نظر رابرت فیسک از ایندیپندنت:

          کرسی­های مطالعات عثمانی در دانشگاههای آمریکا توسط دولت ترکیه تامین مالی می­شوند. در این دانشگاهها، دانشگاهیان ایالات متحده – که مجبورند ثابت کنند از آرشیوهای عثمانی برای انجام کارهایشان استفاده کرده­اند و از این رو هرگز نباید قتل عام 1915 را محکوم کرده باشند – اینگونه دروغ پراکنی می­کنند که ارمنی­ها صرفاً قربانیان «جنگ داخلی» بودند و ترکها نیز در آشوبهای 1915 کشته شدند. ترکها کشته شدند ولی نه به اندازه ارمنی­ها.(1)

          مسلماً این امر برای گروهها در دانشگاهها پسندیده نیست که سرمایه­گذاری را با چنین شرایطی بپذیرند. اصول آزادی آکادمیک که بر اساس آن دانشگاههای غرب فعالیت می­کنند باید این الزام را در بر داشته باشد که تمام شواهد مربوط قابل دسترس باید در انجام تحقیق و دستیابی به نتایج حاصله مورد ملاحظه قرار گیرند. این امر به نظر می­رسد آشکارا در گروههای مطالعات عثمانی وجود ندارد. ممکن است گروهها یا واحدهای دیگری نیز وجود داشته باشند که بودجه آنها توسط منابعی تامین می­شود که شروط محدود کننده مشابهی را اعمال می­کنند، و آزادی آکادمیک را ضایع می­کنند.

          این محدودیت­ها و شرطها در سرمایه­گذاری در چنین گروهها یا واحدها به مثابه تلاش برای تبدیل بخشی از یک دانشگاه به پایگاهی سیاسی برای یک گروه خاص است – تاکتیکی که به طور گسترده توسط مارکسیستها از دهه 1960 به این طرف اتخاذ می­شد. این امر در ایالات متحده، بریتانیا و در دیگر کشورهای غربی شایسته تحقیق و بررسی بیشتر است. بر اساس نظر اکبر احمد از دانشگاه کمبریج، این مساله در اکسفورد و کمبریج در حال روی دادن است.

          نوع زیرساخت سازمانی یا حمایت مالی، از موضع فکری متفکران حکایت می­کند. مرکز اسلامی در آکسفورد و آکادمی اسلامی در کمبریج توسط سعودیها حمایت می­شود. ایرانیان از موسسه اسلامی صدیق حمایت می­کنند. تا آنجا که ما می­دانیم سعودیها خواهان حفظ وضعیت موجود و ایرانیان خواهان تغییرات انقلابی هستند. به عبارتی این موسسات، تظاهراتِ رویارویی و مواجهه سیاسی بزرگتر در جهان اسلام هستند. احمد پیشتر می­رود و از ادوارد سعید نقل قول می­آورد:

          مشکل است اندیشمندی را بیابیم که صرفاً یک متفکر باشد، زیرا هر شخصی با برخی گرایشها، گروهها و خطوط ایدئولوژیکی یا سیاسی هم­پیوند است. در تمام کشورهای عربی، انتصابهای آکادمیکی انتصابهایی سیاسی هستند. صلاحیت شخص حتماً باید احراز شود.(2)

 

اقدامات دیگر

          این موارد باید شامل اصلاح فوری مقررات مربوط به مهاجرت به منظور جلوگیری از هجوم بیشتر اسلامگرایان ایدئولوژیست باشد. بعلاوه به مسلمانان نباید جایگاهی ویژه داد که با جایگاه دیگر گروههای مذهبی یا اخلاقی تفاوت داشته باشد

          جوامع غربی نه تنها نیاز به تشویق انتقاد از خود –هم از تاریخ گشته و هم سیاستهای آینده – که به ترغیب و قدردانی از سابقه، ارزشها و نهادهای جوامع آزاد نیز نیاز دارند. برای مثال بریتانیا باید:

?        آموزش تعالیم مذاهب یهودی – مسیحی، فرهنگ و تاریخ بریتانیایی را در مدارس تضمین کند.

?        مهاجران به بریتانیا را به فراگیری زبان انگلیسی و احترام به قوانین بریتانیا ملزم کند.(3)

بعلاوه اگر سازمانهای بیشتری که در پی ترویج و گسترش صلح و احترام متقابل بین مردم مذاهب و فرهنگهای مختلف باشند تاسیس شوند، مفید خواهد بود، مانند سازمان بین­المللی اسلام و مسیحیت برای آشتی و بازسازی که در فصل نخست آمد. هدف این سازمان عبارت است از کمک به مسلمانان و مسیحیان میانه­رو و صلح­جویِ درگیر در منازعات میان فرقه­ای جهت استقرار مجدد صلح، بازسازی زندگی­ها و جوامع از هم پاشیده و برقراری روابط مسالمت­آمیز.

          ما به سازمانها و ابتکارات بسیار زیادی از این دست – هم در این کشور و هم در سراسر جهان – در سالهایی که پیش روی ماست نیاز خواهیم داشت.

 

6- چالشِ مقابل اسلام

چالش مقابل مسلمانان مقیم غرب

          برای اکثریت بزرگ مسلمانان نجیب، صلح­جو و مطیع قانون کافی نیست که از نظر اخلاقی ترور، از جمله حمله تروریستی یازده سپتامبر و حوادث مشابه را محکوم کنند. آنها باید دیدگاه جنگ گریزناپذیر بین اسلام و مابقی جهان را – که اغلب توسط اسلامگرایان مطرح می­شود – رد کنند. اگر آنها زندگی در جوامع لیبرال دموکراسی غرب را برگزیده­اند، باید ارزشهای لیبرال دموکراسی را نیز بپذیرند – همان طور که یهودیان، سیک­ها، هندوها و دیگران برای سالهای متمادی پذیرفته­اند.

          مسلمانان معتدل  میانه­رو همچنین باید موضع خود را در قبال موضوعات دیگر نیز مشخص کنند نظیر:

?        بردگی، از جمله ظهورات جدید آن در جهان اسلام.

?        نقض حقوق بشر در هر جا که اتفاق بیفتد از جمله آنهایی که به آزادی عقیده، آزادی بیان و برابری فرصت برای زنان مربوط می­شوند.

بسیاری از مسلمانان در انتقاد از هر غیر مسلمانی که این موضوعات پر دردسر را مطرح می­کند سری موضع می­گیرند. برای مثال لرد احمد در حالی که در مجلس در نوامبر 1999 صحبت می­کرد اظهار داشت که رفتار اسلامگرایان افراطی معرف رفتار مسلمانان نیست و اینکه اعضای فعال المهاجرون بیش از 1 درصد جمیعت مسلمانان را تشکیل نمی­دهند. با این حال اگر این اظهار نظر درست باشد، باز حاکی از این است که هزاران نفر در بریتانیا وجود دارند که تعهد ایدئولوژیکی آنها پذیرای اقدامات خرابکارانه یا تروریستی است.

          نوع خاص دادخواهی که در گزارش کمیسیون حقوق بشر اسلامی مشخص شد، هیچ تلاشی برای ارائه یک دیدگاه متعادل از وضعیت صورت نمی­دهد. این دادخواهی، مسیحیان یا یهودیان را در جوامع اسلامی معاصر نادیده می­گیرد – و این قصوری است بزرگ در هرگفتگوی جدی در باب حقوق بشر.

          آیا مسلمانان تصدیق نمی­کنند که آنها در جوامع غربی در مقایسه با تقریباً هر یک از کشورهای اسلامی بهتر حفاظت می­شوند، کامیاب­ترند و بالاتر از همه، دارای آزادیهای بیشتر از جمله آزادی بیان، انتشار، رای و آزادیهای بسیار زیاد دیگر هستند؟

          و آیا آنها همچنین تایید نمی­کنند که کشورهای اسلامی اندکی وجود دارند که به مسیحیان، یهودیان یا مردم دیگر مذاهب آزادی انجام اعمال مذهبی­شان را می­دهند آزادی­ای که مسلمانان در جوامع غربی از آن بهره­مند هستند؟ و آیا آنها نباید سعی کنند تا این عدم­تقارن را برطرف کرده و آزادیهای مذهبی و دیگر انواع آزادیها را در کشورهای اسلامی رواج دهند؟

          برخی نمونه­های اخیر از دهه­های 1980 و 1990 در جهان اسلام روشن­کننده هستند. نویسندگان به ویژه مورد تهدید بوده­اند. فرج فوداء نویسنده شجاع و دارای صراحت کلام مصری ترور شد و برخی مبلغین اسلامگرا این ترور را با مرتد اعلام کردن او توجیه کردند. بر اساس نظر دوران (Duran) نویسندگان دیگری:

          ... در افغانستان، الجزایر، ایران، کویت، لبنان، پاکستان، سوریه، ترکیه، یمن و گوشه و کنار غرب از جمله ایالات متحده ترور یا تهدید به ترور شده­اند. پناهگاهای امن اندکی باقی است.

          «منازعه کتابها» که در بیشتر جهان عرب و اسلام گسترش دارد این پرسش را پیش می­کشد که روشنفکران بدون به خطر انداختن زندگی خود از چه میزان حق آزادی برخوردارند، اندیشیدن مستقل تا چه حد اجازه داده می­شود، برای بیان آزادانه اندیشه­ها چه مجالهایی وجود دارد. به طور خلاصه آیا روشنگری اسلامی امکان وجود دارد؟

          ... بسیاری از اعضای الیت روشنفکری جهان اسلام هم­اکنون در آمریکای شمالی و اروپای غربی زندگی می­کنند. فضل الرحمان استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه شیکاگو تا قبل از فوتش در سال 1988 رهبر آنها بود ... در سال 1969 او به اجبار سرزمین بومی خود پاکستان را به خاطر کتابی که در بریتانیا منتشر کرد ترک کرد. نامزدهای جایزه نوبل در ادبیات در اروپا زندگی می­کنند: ادریس شراعبی و طاهر جیلون هر دو از مراکش در فرانسه و الطیب صالح سودانی که یکی از کتابهای او توسط دیکتاتوری اسلامگرا در کشور مادری­اش غیر مجاز و ممنوع شد، در بریتانیا به سر می­برند.(1)

          با این حال لزوم رفورم توسط برخی مسلمانان برجسته نظیر طریق علی، روشنفکر پاکستانی که در ده? 1960 یک انقلابی مارکسیست بوده، مورد تاکید قرار گرفته است:

          ما شدیداً نیازمند رفورماسیون اسلامی هستیم که محافظه­کاری مفرط و دیوانه­وار و عقب­ماندگی بنیادگرایان را از بین برده و بیشتر از آن، جهان اسلام را بر روی ایده­های جدیدی که از آن چیزی که هم اکنون از غرب عرضه می­شود بسیار پیشرفته­تر هستند، باز کند. این امر مستلزم جدایی دقیق دولت و مسجد، انحلال روحانیت، تصریح روشنفکران مسلمان بر حق خود در تفسیر متونی که مشخصه مشترک فرهنگ اسلامی به مثابه یک کل هستند، آزادی تفکر آزادانه و عاقلانه و آزادی قو? تخیل و آفرینندگی است. ما به تجربه دوباره نزاعهای قدیمی و اندیشه نه درباره یک آینده باشکوه­تر و انسانی بلکه درباره اینکه چگونه می­توانیم از حال به گذشته برگردیم، محکوم خواهیم بود مگر اینکه در این مسیر حرکت نماییم. این رویایی غیر قابل پذیرش است.(2)

 

معضلی در برابر مسلمانان میانه­رو؟

          ما تمایزی بین اکثریت بزرگ مسلمانان معتدل و میانه­رو و اسلامگرایان ایدئولوژیک قائل شده­ایم. با این حال این تمایز در عمل به خود مسلمانان میانه­رو بستگی دارد که در تمایز خود با هم­کیشان ایدئولوژیک شان صریح­تر باشند.

          به نظر می­رسد بی­میلی قابل ملاحظه­ای نزد آنها در ایجاد این تمایزهای ضروری وجود دارد – بی­میلی­ای که هم بین جوامع غربی و هم جوامع اسلامی نمایان است. برای بیشتر مسلمانان میانه­رو بسیار مشکل به نظر می­رسد که علیه مواضع اسلام­گرایان ایدئولوژیک علناً موضع مخالف اتخاذ کنند و در عین حال در جوامعشان اعتبار­پذیری خود را حفظ نمایند.

از این رو مساله­ای که مطرح می­شود اینکه چه دلیلی بنیادی در اسلام برای این بی­میلی در مخالفت با افراط­گرایی به خصوص به طور علنی وجود دارد.

جان هابگوود و یورک در کتاب اخیر خود تحت عنوان «انواع بی­اعتقادی» این موضوع را به بحث می­گذارند:

من اظهارات خود را بر آثار مردم­شناس مسلمان اکبر احمد که اکنون استاد کمبریج است و چند سال پیش کتابی تحسین­برانگیز تحت عنوان «پست مدرنیسم و اسلام» نوشت، استوار می­سازم ...

          ... او در نظر از امکان یادگیری مردم و فرهنگهای مختلف از یکدیگر استقبال می­کند، اما تاکیدش تقریباً به طور کامل بر مواجهه بین اسلام و فرهنگ غرب است که، آن طور که او می­بیند، مسبب افراط­کاریهای پست­مدرنیست است. او به طور پرحرارتی درباره فهم مسلمانان از مورد تاخت و تاز قرار گرفتن و راجع به قدرت ویران­کننده رسانه­ها می­نویسد. اما تقریباً به این امر که مسائل و مشکلات فکری مشترکی وجود دارند که همه مذاهب با آن مواجه­اند تقریباً هیچ توجه نمی­شود و اینکه محتوای فکری خود اسلام ممکن است در معرض تهدید باشد. این عدم توجه با چیزی که در نزد من یکی از شگفت­انگیزترین افشاگریهای او بود در پیوند است. او توضیح می­دهد که چگونه بعد از یک دوره طولانی سلطه فکری، زمانی که دانشمندان اسلامی فلسفه یونان را برای اروپای قرون وسطی حفظ کردند، اسلام عملاً میراث یونانی خود و به همراه آن روح انتقاد و سنجشگری را رها کرد. او می­افزاید: «این رها­سازی می­تواند به توضیح مخالفت ریشه­دار فرهنگی و فکری با اسلام در غرب، جایی که یونان باستان هنوز از اهمیت برخوردار است، کمک کند».(3) به عبارت دیگر غرب به دلیل اینکه در خصوص چگونه عقلانی بودن طالب آموختن از یونانیان است مقصر دانسته می­شود. از دیدگاه متفاوت یک مورخ مسیحی، روگردانی مسلمانان از غلیان فکری اروپای میانه به عنوان یک مصیبت برای اسلام نگریسته می­شود. این امر در رد دوگانگی شدید بین عقل و اراده که ویژگی آموزه قرآنی خلقت است» قرار دارد.(4) اگر اراده خدا تمام آن چیزی است که ما باید بدانیم، در آن صورت اندیشه محض می­تواند بی­تقوایی محسوب شود.

          این دو خصیصه اسلام یعنی احساس سردرگمی آن در مواجهه با نظام اجتماعی و سیاسی که تحت کنترل آن نیست و عدم اعتماد به سنت نقد عقلانی مذهب، منابع بالاقوه ضعف محسوب می­شوند، درست همان طور که آنها برای اشکالی از مسیحیت که در میل به دور کردن خود از جامعه سکولار و اتکاء بر مالکیت انحصاری یک سرمشق مکتوب ابطال­ناپذیر با اسلام شریک هستند نیز از منابع بالاقوه ضعف محسوب می­شوند. پروفسور احمد از شیوه­های متفاوتی که مسلمانان در مواجهه با فرهنگی بیگانه از خود واکنش نشان می­دهند و خطرهای رجعت به برآشفتگی و افراط­گرایی تحلیلی ژرف­نگرانه دارد. او از مشکلاتی که مسلمانان برای مشارکت در یک تمدن جهانی بدون از دست دادن هویت­شان با آنها مواجه­اند، آگاه است. اما همان طور که از یک طرف مسیحیان ممکن است در هم­آمیزی مذهبی­شان در الگوهای زندگی اجتماعی موفق نشوند، همین طور از طرف دیگر مسلمانان به نظر می­رسد که به اهمیت تنش غیرقابل­احتراز درونی بین ایمان مذهبی و هر گونه نظم اجتماعی واقعی پی نبرده­اند. کاملاً بر عکس است. تنها اگر عنصری انتقادی در آن رابطه نیز وجود نداشته باشد، عنصری انتقادی که برای مسیحیان به صلیب مسیح مربوط می­شود، نتیجه تقریباً غیر قابل اجتناب عبارت می­شود از برخی اشکال مطلق­گرایی از طریق اتحاد قدرت سیاسی و قدرت مذهبی. این درسی است که کلیساهای مسیحی اغلب با درد و رنج بسیار مجبور بوده­اند بیاموزند، اما آن چه هم اکنون به روشنی نمایان است این که این امر برای اسلام بسیار مشکل­تر است.

          این واقعیت که قرآن فراتر از انتقاد است تنها مشکل را بد­تر می­کند. توان درونی اسلام به بهای عدم اجازه بررسی آزادانه بنیادهای خود آن حاصل می­آید. البته منطقی درونی در این گفته وجود دارد که اگر خداوند به راستی خداوند است در آن صورت هیچ بررسی انتقادی از کلام الهی امکان­پذیر نیست. اما این منطقی است که اگر تعقیب شود، اسلام را از هر گونه گفتگوی معنی­دار با مذاهب دیگر یا حتی در درون خودش باز می­دارد و ادعای خود قرآن مبنی بر اینکه خاتم تمام مذاهب است را دچار دور باطل می­کند.(5)

          این تحلیل ژرف­نگرانه پرسشهای بیشتری را مطرح می­کند که لازم است مسلمانان میانه­رو آنها را به منظور اطمینان خاطر غیر مسلمانان، جلوگیری از رشد اسلام­هراسی و افزایش قدردانی از کمکهای ارزشمندی که در زمینه­های بسیار زیادی توسط بسیاری از مسلمانان صورت گرفته آشکارا به بحث و گفتگو بگذارد.

 

خلاصه

1-    تعاریف و تمایزها

?        از زمان حادثه یازده سپتامبر و اقدامات تروریستی مشابه توسط گروههای «اسلامی» خطر اسلام­هراسی و واکنش شدید علیه تمام مسلمانان از جمله اکثریت بزرگی که شهروندانی صلح جو و مطیع قانون هستند نمایان است.

?        همچنین علاقه رو به رشدی در اسلام وجود دارد، همراه با بسیاری از غیر مسلمانان که تاریخ اسلام، نویسندگان و رفتارهای کنونی را مطالعه می­کنند از این رو به طور اجتناب­ناپذیر مقایسه­هایی با جوامع غربی صورت خواهد گرفت.

?        اگر چه جوامع غربی ناهمگن هستند اما در دوران مدرن این جوامع به طور کلی در باورها، ارزشها و نهادهای لیبرال دموکراسی با هم مشترک بوده­اند – البته با برخی استثناهای آشکار نظیر ناسیونال سوسیالیسم آلمان نازی. با این حال عناصر مشترک کافی برای مقایسه و همسنجی وجود دارد.

?        جوامع «اسلامی» از ناهمگنی بسیار بیشتری برخوردار هستند، از کشورهای با قوانین اساسی سکولار و برخی نهادهای سیاسی دموکراسی­های لیبرال (نظیر ترکیه و اندونزی) گرفته تا کشورهایی که بر ارزشهای اسلامی بیشتر سنتی استوارند (نظیر عربستان سعودی) و یا کشورهایی که متعهد به باورها و اعمال اسلامگرایانه (نظیر افغانستان تحت حکومت طالبان) هستند را در بر می­گیرد. «اسلامگرایی» و «اسلامگرا» واژه­هایی هستند که اکنون به طور گسترده برای اشاره به گونه­های رادیکال، ایدئولوژیک ستیزه­جو از اسلام به کار برده می­شوند – همان گونه که توسط خود آنها تعریف شده – و آکنده از توجیهات مذهبی برای کنش سیاسی خشونت­آمیز یا انقلابی است. منظور ما از «اسلام سنتی» عبارت است از آن دسته از آموزه­های اسلامی که از قرن هفتم میلادی تا قرن نوزدهم بسط و گسترش یافت. از آنجا که «اسلامگرایان» مکرراً ادعای تبعیت از این آموزه­ها را دارند، در برخی مواقع بجاست که اسلام سنتی و اسلامگرایی را با هم در نظر بگیریم.

?        جوامع اسلامی و اسلامگرایی ستیزه­جو را باید از هم متمایز کرد زیرا واکنش خصومت­آمیز علیه تروریسم اسلامگرا سریعاً می­تواند به خصومت و انزجار از تمام مسلمانان بدل شود. امید و قصد ما در نوشتن این اثر این بوده که غیر مسلمانان بتوانند فهم بهتری از اسلام به دست آورند و روابط بهتری با مسلمانان صلح­جوی میانه­رو برقرار سازند و اینکه هم مسلمانان و هم غیر مسلمانان بتوانند بدین طریق پاسخهای مناسب و درخوری برای وضعیت پیچیده کنونی بیابند.

2-مقایسه­ها

          ما جوامع غربی را با جوامع اسلامی در دو سطح با هم مقایسه کردیم.

الف) بنیادی­ترین سطح مربوط می­شود به مفاهیم دانش و حقیقت و انواع نهادهای لازم برای گسترش و حفاظت از آنها.

?        در جوامع غربی حقیقت هر موضوعی در دانشگاهها و جاههای دیگر توسط خبرگانی که تمام شواهد قابل دسترس، استدلال منطقی، بحث و گفتگوی علنی و نقد را برای دست­یابی به نتایج همیشه موقت­شان به کار می ­برند، پی­گیری می­شود. این نتایج – و خصیصه­هایی غیر قطعی که آنها را ایجاد کرده­اند – از طریق آموزش به نسلهای بعدی منتقل می­شوند. هدف عمده عبارت است پرورش افراد مستقل و خودمختار که با روح نقد و خود انتقادی آکادمیکی بتوانند برای خود فکر کنند.

?        در جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرا حقیقت عبارت است از کلام خداوند همان گونه که بر پیامبر اسلام وحی شده و در قرآن آمده به همراه گفتار و کردار پیامبر همان گونه که در حدیث و سنت آمده است. اینها تفسیر و در طی آموزش و بعد توسط «علما» - که در این زمینه تخصص دارند – منتقل می­شوند. هدف پرورش مسلمانان متدین واقعاً اسلامی است. یک نتیجه عبارت بوده از به وجود آمدن برخی موانع برای انجام پژوهش فردی انتقادی آزاد.

?        این رویکردهای معرفت شناختی و فلسفی کاملاً متفاوت نسبت به حقیقت و دانش، ساختارهای اجتماعی و سیاسی بسیار متفاوتی را در جوامع غربی در مقایسه با جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرا پشتیبانی و شکل می­دهند.

 

ب) نهادهای اجتماعی، سیاسی، حقوقی و اقتصادی.

?        جوامع غربی مدرن به طور نظری بر ارزشهای تساهل، تکثرگرایی و آزادیهای فردی در نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و مذهبی و از همه مهمتر در نهادهایی که به آزادی بیان، مبادله و دسترسی به اطلاعات مربوط می­شوند متکی هستند. این جوامع مانند دانشگاههای خود به نسبت تمرکززدا هستند. اگر چه جوامع غربی از فساد مصون نیستند اما نهادها و ارزشهای آنها به فراهم آوری نظارتها و توازنهای پیچیده بر اعمال قدرت کمک می­کنند.

?        جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرا به یکپارچکی و استبداد، عدم تحمل مخالفت، و فقدان آزادیهای فردی گرایش دارند. در آنجا گرایشها به سمت کنترل بیشتر بر تمام جنبه­های زندگی – حقوقی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، مذهبی – است که اغلب به نام اسلام صورت می­گیرد. آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات اغلب محدود بوده و نظارت موثر اندکی، اگر نگوییم هیچ، بر نحو? اعمال قدرت توسط هیات حاکمه صورت می­گیرد.

?        اسلامگرایان مدرن دو مفهوم محوری از اسلام سنتی یعنی «شریعت و جهاد» را دوباره تجدید کرده و بسط داده­اند به نحوی که با اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل مغایرت دارد، به خصوص آنجایی که به برابری نزد قانون و برابری زن و مرد مربوط می­شود.

?        شریعت از قرآن و حدیث اقتباس می­شود: هیچ نوع قانون اسلامی دیگری وجود ندارد. قانون شریعت به نابرابری بین مسلمانان و یهودیان و مسیحیان (یهود و نصاری)، تمام غیر مسلمانان، و همچنین بین مرد و زن حکم می­کند. بردگی در جهان برای قرنها بومی بوده و هنوز برای مثال در سودان امروز ادامه دارد.

?        جهاد می­تواند به مثابه تلاش برای به وجود آوردن یک زندگی روحانی و مقدس تفسیری معنوی شود. اما این قابلیت را نیز دارد که بسط یافته و به معنی تکلیفی – از جانب خداوند به همه مسلمانان – برای تلاش بی­وقفه برای اسلام آوردن یا تحت سلطه در آوردن غیر مسلمانان تعریف شود. جهاد به معنی اخیر از حیث زمان و مکان فاقد محدودیت است و تا زمانی که تمامی جهان، اسلام را بپذیرند یا تسلیم دولت اسلامی شوند ادامه می­یابد.

?        جوامع غربی در میزان پایبندی به ارزشهای اقتصاد بازار آزاد یا ارزشهای سوسیالیستی همراه با اقتصادهای متمرکزتر متفاوت هستند. با این حال جنبه­های مشترک همبسته با نظامهای اقتصادی سرمایه­داری وجود دارند. آنها ممکن است درگیر مشکلاتی نظیر نابرابریهای اقتصادی غیر قابل قبول، فساد مالی و رواج بیش از حد ارزشهای مادی باشند. اما علی­رغم این مشکلات، سرمایه­داری ثابت کرده که یک نظام اقتصادی تولید کننده ثروت بسیار موفقی بوده که توانسته استانداردهای زندگی را برای شهروندانی که در جوامع سرمایه­داری زندگی می­کنند بالا ببرد.

?        بسیاری از جوامع اسلامی دارای آزادی اقتصادی محدود و در مقایسه با کشورهای غیر مسلمان موفقیت اقتصادی محدودی داشته­اند. این جوامع وابسته به واردات علم و تکنولوژی از غرب هستند.

منازعه بنیادی بین جوامع غربی مدرن و اسلامگرایی مدرن با بحث در خصوص نوشته­های اسلامگرایان برجسته گذشته و حال از جمله اسامه بن لادن، بحث راجع به استراتژی و تاکتیکهایی که اسلامگرایان برگزیده­اند، و ارائه نمونه­های مستند از این اقدامات در سراسر جهان از جمله شواهدی از استفاده گسترده از سازمانهای بین المللی، وب سایتها و اینترنت به صورت مستند نشان داده شده است.

شواهد ارائه شده پرسشها و چالشهای بنیادی فراوانی را برای هم مسلمانان و هم غیر مسلمانان پیش می­کشد از جمله اینکه چگونه می­توان در مقابل اسلامگرایان ستیزه­جو به طور موثر ایستاد و اینکه آیا اسلام در اشکال کنونی خود با لیبرال دموکراسی سازگار است.

 

نتیجه

          نهایت تلاش صورت گرفته تا اطمینان حاصل شود که این مقایسه­ها و تحلیلها با وجود ساده­سازی اجتناب­ناپذیر، درست و عینی باشند.

?        قصد ما این نیست که بگوییم «غرب بهترین است» - جوامع غربی درگیر مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی فراوان، همچنین بحرانهای شخصی زیادی که به باورها و ارزشها مربوط می­شوند، هستند.

?        به هر حال از آنجا که غیر مسلمانان به تدریج دارند شروع می­کنند به مطالعه اسلام به منظور فهم نقش آن در جهان مدرن، بسیاری به طور اجتناب­ناپذیر مقایسه­هایی را با جوامع خودشان انجام خواهند داد و با انواعی از پرسشها که ما مجبور بودیم به آنها بپردازیم، مواجه خواهند شد، چه اینکه ما نیز در پی فهم اسلام در جهان امروز بوده­ایم – آن هم از طریق مطالعه کتابهای محققانه، نوشته­ها و وب سایتهای خود مسلمانان، همچنین مواجه شدن با مناطق منازعه نظیر سودان، نیجریه، قفقاز و اندونزی.

امید ما این است که مسلمانان قادر به ارائه پاسخ همدلانه خواهند بود و این مسائل و مسائل پیچیده دیگر را مورد توجه قرار خواهند داد به نحوی که موجب افزایش فهم متقابل بین مسلمانان و مردم مذاهب دیگر، کاهش تهدید اسلام­هراسی و تسهیل احترام متقابل، قدردانی و همزیستی لازم برای بقای تمدنهای معاصر خواهد شد.

سید مهدی میرمیران


شیوه­ها و ابزارها

          در سال 1993 مارتین کرامر به توسعه جهانی اسلامگرایی ستیزه­جو با تعریف زیر توجه می­کند:

          ... مهمترین دگرگونی در میان همه دگرگونی­ها عبارت است از: ظهور دهکده جهانی بنیادگرایی اسلامی.(23)

تقریباً یک دهه است که اینترنت به طرز قابل ملاحظه­ای به منابعی که در دسترس اسلامگرایان است افزوده شده است. دهها وب سایت وجود دارند که به طور اعم به اسلام و به طور اخص به سازمانهای اسلامگرا می­پردازند. سازمانهای اسلامگرا در بسیاری از کشورها در سراسر جهان فعالیت می­کنند. در اینجا امکان بر شمردن بیش از چند مورد از آنها وجود ندارد.

          برخی مفسرین فکر می­کنند که کاربرد اینترنت توسط این سازمانها یک تحول جدید شگرفی است که باید به طور جدی مورد عنایت قرار گیرد.(24) این وب سایتها برای مقاصد متعددی مورد استفاده قرار می­گیرند از جمله انتشار اطلاعات درباره اسلام، انتشار اطلاعات راجع به سازمانهای خاص، و ایجاد ارتباط بین افراد در سازمانهای ممنوعه، که برخی از آنها احتمالاً در غرب وجود دارند و هم از متن آزاد و هم متن رمزدار استفاده می­کنند.

          مفسران باتجربه همچنین راههایی را نشان می­دهند که در آنها اینترنت احتمالاً حاوی گردآوری اطلاعات، اقدامات جاسوسی و مختل کننده در حال وقوع احتمالی علیه سازمانها و کشورهایی است که متخاصم تلقی می­شوند.

 

سازمانها، وب سایتها و اینترنت

          المهاجرون یک نمونه از سازمانهای اسلامگرا است که در میان مسلمانان در بریتانیا بسیار فعال است. نام المهاجرون که به معنی مهاجرت کنندگان است اشاره دارد به آنهایی که با پیامبر اسلام در سال 622 میلادی از مکه به مدینه مهاجرت کردند. رهبر آنها در بریتانیا شیخ عمر بکری محمد است که رهبر بنیانگذار حزب التحریر در بریتانیا بود و از آنجا به دنبال اختلافاتی با رهبران خاورمیانه-محور جدا شد. در طی سال 1998 بکری محمد اطلاعیه­های اسامه بن لادن را برای کسانی که او خواستار بود تا به عنوان سخنگو عمل کنند، منتشر کرد. او همچنین بمب­گذاریهای سفارتهای ایالات متحده در داروالسلام و نایروبی را مورد تایید قرا داده است.(25)

          المهاجرون گردهمایی­های متعددی را برای جلب نظر افراد برگزار می­کند. آنها شمار زیادی از بروشورها و اعلامیه­ها را هم در اشکال متعارف و هم در اینترنت منتشر می­کنند.

          در یکی از همین گردهمایی­ها بود که جهاد برای چچن اعلام شد.(26) این گردهمایی­ها با فیلمی ویدیویی از داغستان و چچن آغاز شد. کپی­های متعددی از آن به قیمت 5 دلار به بالا به منظور کمک مالی برای جهاد در چچن به حضار فروخته شد. سخنرانان این گردهمایی عبارت بودند از شیخ عمر بکری محمد از چچن، ابوحمزه امام مسجد پارک فینس بوری لندن، و امامی از شیکاگو. بن­مایه سخنرانی­ها عبارت بود از نفرت و انزجار از روسها – همچنین آمریکایی­ها، اگر چه در این مورد آنها در مقایسه با روسها در جایگاه بعدی قرار داشتند – و لزوم پشتیبانی فوری از جهاد در چچن. بن­مایه ثابت این بود که «ما پیروز خواهیم شد زیرا حق با ماست و دشمن اهریمن است. ما از تسلیحات و تجهیزات دشمن – چه غنیمتی و چه خریداری شده – علیه خود آنها استفاده می­کنیم و در میدان جنگ آنها را شکست خواهیم داد».

          پشتیبانی و حمایت سه گونه مطرح می­شد: نقدی، حمایت و پشتیبانی مردمی و تقاضا از مردان برای حضور در جهاد در چچن و از زنان برای حمایت از آنها.(27)

سازمانهای دیگر حمایت کننده جهاد در چچن عبارت بودند از:

          حامیان شریعت، کمیته دفاع از حقوق مشروع در عربستان سعودی، جبهه بین­المللی اسلامی برای جهاد علیه یهودیان و مسیحیان.

          حامیان شریعت مقاله­ای با عنوان «جهاد در آمریکا؟» در وب سایت خود منتشر کرده­اند و برای آینده تمام سرزمینهای اسلامی فراخوان جهاد داده­اند با تظاهراتی در بیرون از سفارت عربستان در لندن و کنفرانسی در مسجد پارک فینس بوری(28) جایی که ارتباط دهنده اصلی ابوحمزه بود.

          کمیته دفاع از حقوق مشروع در عربستان سعودی در می 1993 در ریاض تاسیس شد، یازده روز بعد ممنوع شد و در سال 1994 دفاتر خود را با اتفاق یک گروه دیگر به نام کمیته نظرخواهی و اصلاح به رهبری اسامه بن لادن به لندن انتقال داد.(29)

          جبهه بین­المللی اسلامی برای جهاد علیه یهودیان و مسیحیان هم­پیوند با اسامه بن لادن و القاعده هستند. این جبهه در بسیاری از کشورها عضو دارد، و بسیاری از آنها رهبران ارشد در سازمانهای تروریستی مشهور نیز هستند.(30)

          سبک تبلیغات و نحوه­ای که گردهمایی­ها توسط المهاجرون اجرا و مدیریت می­شود شبیه سبک و نحوه­ای است که سازمانهای تروتسکی­ای نظیر حزب کارگران سوسیالیت اتخاذ می­کردند. تاکید بر شعارهای تهدیدآمیز، ایجاد جو هراس­انگیز در گردهمایی­ها، سرکوب مخالفت و تغییر مداوم از یک موضوع به موضوع دیگر همان طور که صحنه سیاسی تغییر می­کند، است. تفاوت عمده در این است که سازمانهای اسلامگرا دارای یک بعد و شور مذهبی هستند که سازمانهای مارکسیستی فاقد آنند.

          المهاجرون صدا، چشم و گوش مسلمانان، (رجوع کنید به Almuhajiron.org یا  Ummah.org.uk) وب سایت گسترده­ای دارد که در بردارنده اطلاعات راجع به گردهمایی­ها، اطلاعیه­های رسانه­ای و عناوین خبری است. این وب سایت حاوی نقشه­ای از جهان است که پایگاههای به اصطلاح فعال برای سازمان مذکور را در بریتانیای کبیر، ایالات متحده، آلمان، آفریقای شرقی، سودان، عربستان سعودی، آسیای مرکزی و پاکستان نشان می­دهد.

وب­سایت در زیر تیترِ «درباره المهاجرون» می­آورد:

          ... پیروی و اجرای کامل ... شریعت بزرگترین چالش روبروی مسلمانان است ...

          ... هدف اساسی ما ... سلطه اسلام بر سراسر جهان است.

          بنیانگذاران المهاجرون در جنبشهای اسلامی مختلفی فعالیت کرده­اند، جنبشهایی که در گذشته در پی تاسیس دولتی اسلامی (خلافت) بوده­اند و اکنون نیز هستند نظیر اخوان­المسلمین، حزب التحریر، جماعت اسلامی، تنظیم الجهاد، مسلمانان جوان، جمعیت اسلامی، جماعت تبلیغی، علمای جوان اروپا و در این اواخر مجمع جهانی اسلام.

          ... آنها بر این باورند که جهاد (به معنی جنگ مسلحانه) تنها روش اسلامی برای آزادی سرزمینهای اسلامی تحت اشغال از جمله فلسطین، کشمیر، هند، چچن، بوسنی و غیره است:

          فعالیت المهاجرون سریعاً به کشورهای مختلف نظیر لبنان، عربستان سعودی، موریتانی، پاکستان، بنگلادش، افغانستان، هند، مالزی، آمریکا، فرانسه و انگلیس سرایت کرده ... و از جانب برخی دولتها نظیر مصر، الجزایر، پاکستان، عربستان سعودی و انگلیس مورد حمله قرار گرفته­ است.

          المهاجرون ارگانهای زیادی دارد که تحت رهبری آن درون جامعه فعالیت می­کنند. این ارگانها در حوزه­های مختلف تخصص دارند نظیر: جامعه وکلای مسلمان، جامعه گرویدگان به اسلام، جامعه والدین مسلمان، مدرسه شریعت لندن، دادگاه شریعت در بریتانیا، جامعه دانشجویان مسلمان، مجمع جهانی اسلام، جامعه فرهنگی مسلمانان و حزب آینده.

          المهاجرون برای اینکه به ستون پنجم بدل شده و قادر باشد دشمنان اسلام را تحت فشار قرار دهد ... (همینطور به خاطر اینکه) ... بخشی از فرایند آماده­سازی برای انقلاب جهانی اسلامی باشد ... (باید) ... قوی و متحد شود.

          حزب التحریر (رجوع کنید به www.hizb-ut-ta-tahrir.org ) از زبانهای مختلف – عربی، انگلیسی، آلمانی، ترکی و مالایی – استفاده می­کند و جزئیات را از جمله زمان و تاریخ گردهمایی­های منظم در بریتانیا همراه با آثار فراوان در خصوص اهداف و سیاستهایش ارائه می­کند. حزب التحریر نخستین وب سایت مستقر در بریتانیای خود را در کالج امپریال لندن داشت، اما به دنبال شکایتها به مقامات کالج، این وب­سایت بسته شد و آنها سایتی جدید به نام خودشان به راه انداختند.(31) حزب التحریر در اوایل دهه 1990 در محیطهای دانشگاهی در بریتانیا فعالیت می­کرد. به دنبال اعتراضات از سوی اتحادیه ملی دانشجویان و برخی سازمانهای دیگر، آنها به استناد سیاست «ممنوعیت تبلیغ برای نژاد» دیگر مجاز نیستند تا گردهمای­هایی را در محیطهای دانشگاهی بریتانیا سازماندهی یا برگزار کنند.(32)

اخیراً حزب التحریر به عنوان یکی از سازمانهای اصلی اسلامگرا شناخته شده که بسیاری از جمهوریهای مسلمان­نشین آسیای مرکزی شوروی سابق نظیر قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان همچنین پاکستان را تهدید به بی­ثباتی می­کند.(33) حزب التحریر در اندونزی نیز فعال است.(34) این حزب در طی سال 2002 مبارزات پوستری و بروشوری را در لندن رهبری کرده و به گسترش مبارزات اینترنتی و ای­میلی خود ادامه می­دهد.(35)

سه عضو بریتانیایی حزب التحریر هم­اکنون در مصر در بازداشت به سر می­برند زیرا حزب التحریر در آنجا به عنوان یک سازمان اسلامگرای خطرناک تلقی می­شود. با این حال این حزب هنوز در بریتانیا و دیگر کشورهای غربی از آزادی عمل برخوردار است.

بارونس کوکس به تازگی در یک سخنرانی در مجلس لردان این ملاحظات را مطرح کرد:   

          بالاخره اینکه در مورد آزادی عمل آشکار سازمانهای اسلامگرای ستیزه­جو در بریتانیا حتی زمانی که آنها در خارج ممنوع­الفعالیت هستند نگرانی وجود دارد. برای مثال من به حزب التحریر اشاره می­کنم. این حزب توسط یک فرد دانشگاهی معروف، احمد راشد به عنوان یکی از سازمانهای اسلامگرای اصلی توصیف شده که جمهوریهای مسلمان­نشین آسیای مرکزی همچنین پاکستان را تهدید به بی­ثباتی می­کند، این حزب یک سازمان غیر قانونی در مصر محسوب می­شود و سه عضو بریتانیایی آن هم اکنون در قاهره در بازداشت به سر می­برند. این حزب هم اکنون در اندونزی فعالیت می­کند و بروشورهایی را توزیع می­کند و مبارزات تبلیغاتی را در اینجا یعنی بریتانیا رهبری می­کند. وب سایت آن جزئیات راجع به گردهمایی­های منظم ادواری در این کشور را در اختیار می­گذارد. آیا این قابل پذیرش است؟(36)

          سازمانهای مشابه با پیوندهای بین­المللی در بسیاری از کشورهای غربی دیگر وجود دارند. برای مثال «دولت خلافت» یک سازمان اسلامگرای ترکیه­ای در آلمان است که هدفش عبارت است از:

          ... اعلام دولت خلافت اسلامی، ادعای آن به عنوان حکومت مشروع در تبعید ترکیه و خاتمه بخشیدن به حکومت سکولار موجود.

بیانیه منتشر شده «دولت خلافت» با عنوان «نظم نوین جهانی» اظهار می­دارد که:

          هدف ما سلطه اسلام بر زندگی روزمره است. به عبارت دیگر قرآن باید به قانون اساسی بدل شود. نظام حقوقی اسلام باید حاکم شود و اسلام باید حکومت کند ... آیا ترکیب اسلام با دموکراسی و نظام غیر روحانی­ای که دموکراسی بر آن استوار است امکان­پذیر است؟ برای این پرسش تنها یک پاسخ وجود دارد و آن «ن?!» محکم و پرطنین است.

          رهبر این سازمان در می 2000 به خاطر تحریک به قتل و آدم کشی محاکمه شد و جان بیک ول در محکمه برای «دولتمرد جدید» گزارش داد با این نتیجه که:

          ... پیروان آنها ... در سراسر اروپا وجود دارند، در هلند، بلژیک، اسکاندیناوی و بریتانیا. لیورپول، بیرمنگام، منچستر و پکهام به من گزارش شده است. چنین بنیادگرایان متعصب اسلامگرا اکنون در قلب اروپا یک تهدید محسوب می­شوند.(37) نداوالاسلام (رجوع کنید به: (www.Islam.org.au یک وب­سایت گسترده دیگری است که در سیدنی استرالیا مستقر است. این سایت خودش را یک مجله اسلامی روشنفکری جامع دو زبانه می­خواند که به زبان انگلیسی و عربی مطالبش را ارائه می­کند. وب سایت مذکور حاوی ایتمهای خبری و مقالات فراوانی است از جمله:

?        پایان «اسرائیل»: یک حقیقت قرآنی.

?        مصاحبه با مجاهد اسامه بن لادن – از عربستان سعودی.

وب سایت «تنظیم اسلامی»(38) حاوی اطلاعات زیاد، شمار زیادی مقاله و جزئیات تقریباً بیش از 50 وب سایت است از جمله وب سایتهای جبهه نجات اسلامی در الجزایر، طالبان، حزب الله، حماس و اخوان المسلمین همچنین المهاجرون و حزب التحریر.

وب سایتهای بسته و گروههای کاربر نیز وجود دارند که مستقیماً قابل دسترس نیستند نظیر ایکونوکلاست (The Iconoclast)(39) که ادعا می­شود در پی مقابله با اسلام­هراسی در بریتانیا است. از سوی دیگر وب سایتهای فراوانی نیز وجود دارند که راجع به موضوعات و مسائل اسلامی بحث می­کنند و متعهد به پیشبرد گفتگویی مستدل و منطقی با وب سایتهای اسلامی از دیدگاهی مسیحی هستند، از جمل? اینها عبارت هستند از: «گفتگوی اسلام – مسیحیت» و «پاسخ اسلام».(40)

بعلاوه وب سایتهای بسیار زیادی وجود دارند که عمدتاً توسط مسلمانان فوق­الذکر توسعه یافته­اند نظیر «ایمان، آزادی، بین­الملل» و «بنیاد سکولارسازی جوامع اسلامی» که هر کدام از اینها مسائل بسیار مهم فراوانی را در رابطه با اسلام و اسلامگرایی پیش می­کشند. هر دوی این سایتها دارای فهرستی ارزشمند از دیگر سایتهای مشابه هستند.(42)

 

تاکتیک­ها

          تاکتیک­هایی که اسلامگرایان امروز در حمله به جوامع غربی به کار می­برند شبیه تاکتیک­هایی است که مارکسیستها در قرن گذشته به کار می­بردند – انواع مختلف فریب­کاری همراه با تاثیرات تراوشی، تقویت­کننده و فزونگر که کارایی کلی ایدئولوژیستهای متعهد را حتی در صورتی که شمار آنها زیاد نباشد، افزایش می­دهد.

 

فریب­کاری

در قرآن آمده:

          «هر آن کس بعد از آنکه به خدا ایمان آورده باز کافر شد نه آنکه به زبان و از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد، بلکه به اختیار کافر شد و با رضا و رغبت و هوای نفس دلش آکنده به ظلمت کفر گشت، بر آنها خشم و غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود.(سوره نحل آیه 106 مکی)

مسلمانان شیعه از این آیه اصل تقیه خود را اقتباس می­کنند، که فریب­کاری آگاهانه در مورد ایمان را برای حفظ جان در سرزمین دشمن توجیه می­کند. مسلمانان سنی نیز تقیه را مورد تایید قرار می­دهند همان طور که در تفسیر نویسنده بزرگ سنی حسن الترابی از آیه زیر نمایان است:

اگر شخصی برای فرار از دست دشمنانش مجبور شود و زباناً اقرار به بی­ایمانی کند در حالی که قلباً مخالف آن باشد، هیچ گناهی بر او نیست زیرا خداوند به ایمان قلبی بنده خود نظر می­کند.(43)

بنابراین در شرایط اضطرار فریب­کاری و دروغ­گویی مجاز است و هدف وسیله را توجیه می­کند.(44)

این تعالیم آشکارا می­تواند توجیه مذهبی لازم برای فریب­کاری آگاهانه را فراهم نماید – بدین ترتیب که وضعیت تهدید کننده تلقی می­شود، همان طور که بسیاری از اسلامگرایان اکنون این گونه فکر می­کنند.

این آموزه برای مثال در مورد کسانی که آیاتی از قرآن را نقل قول می­کنند که بر صلح یا تساهل دلالت دارند تا نشان دهند اسلام دین صلح است اما آیات دیگر از قرآن را که بر جنگ طلبی یا عدم تساهل دلالت دارند را مورد توجه قرار نمی­دهند، کاربرد دارد. برای مثال دکتر زکی بداوی، سرپرست کالج اسلامی (لندن) و رئیس شورای امامان و مساجد در بریتانیا، در رادیو شبکه بی­بی­سی بلافاصله بعد از وقوع حادثه یازده سپتامبر از قرآن نقل قول می­کند که:

ما چنین حکم نمودیم که هر که نفسی را بدون قصاص و یا بی-آنکه فساد و فتنه­ای در روی زمین کند بکشد مثل آن باشد که هم? مردم را کشته و هر که نفسی را حیات بخشد مثل آنست که هم? مردم را حیات بخشیده است.(سوره مائده آیه 32 مدنی)

اما او از ذکر دقیقاً آیه بعدی خودداری می­کند که می­گوید:

همانا آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و به فساد کوشند در زمین جز این نباشد که آنها را به قتل رسانند یا به دار کشند و یا دست و پای آن به خلاف ببرند یا از سرزمین صالحان نفی بلد و تبعید کنند، این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنهاست و اما در آخرت باز به عذابی بزرگ معذب خواهند بود.(سوره مائده آیه 33 مدنی)

او همچنین به آیات دیگر قرآن که دلالت بر جنگ­گرایی و عدم تساهل دارند نظیر سوره توبه آیات 5 و 29، سوره نساء آیه 89 و سوره انفال آیه 39، توجه نمی­کند.

با عنایت به این که دکتر بداوی در تمام عمرش به عنوان یک متفکر اسلامی مطرح بوده نمی­تواند از این آیات و آیات تحریک آمیز دیگر بی­خبر باشد. مطمئناً این وظیفه اوست که به افکار عمومی بریتانیا توضیح دهد که این آیات حقیقتاً به چه معنا هستند و صدای واقعی اسلام کدام است.

 

تاثیرات تراوشی، تقویت­کننده و فزونگر

          تاثیر تراوشی به جریانی از انتقاد منفی مداوم اشاره دارد که به تدریج باور به ارزشهای جوامع غربی را به تحلیل می­برد. یک مثال مربوط  در خصوص این پدیده گزارش «اسلام­هراسی – چالشی برای همه ما»(45) است که در سال 1997 منتشر شد. این گزارش بود که پدیده­ای جدید را به نام – «اسلام­هراسی»- کشف کرد و به لزوم مقابله با آن استدلال ­کرد. یک گزارش تکمیلی در این خصوص در نوامبر 2001 منتشر شد.(46)

          متاسفانه این گزارشها خود را به مطالعه عمیق تنها یک جامعه – بریتانیای امروز – محدود می­کنند و تقریباً هیچ تلاشی برای ارائه شواهد از کشورها و یا جوامع دیگر نمی­کنند. این امر هم منطقاً نادرست است و هم گمراه­کننده، زیرا تنها با تحلیل مقایسه­ای و سنجید? انواع جوامع می­توان دریافت که آیا بروز مشکلاتی خاص، منحصر یا خاص یک نوع جامعه به خصوص است یا جهانی­اند. حال اگر آنها منحصر به جامعه­ای خاص نیستند پس چگونه است که این مشکلات در یک جامعه حادتر از جوامع دیگر هستند. اتخاذ چنین رویکرد تنگ­نظرانه در مورد اسلام – که در بر گیرنده جوامع مختلف زیادی است – منطقاً غیرقابل پذیرش است.

          این کمبودها در «گزارش غرب­هراسی»(47) به طرزی کاملاً متقاعد کننده مورد تاکید قرار گرفته است. این گزارش نقل قولهایی از نشریات اسلامی همراه با ارجاعات فراوان به منابعی که اظهارات آن را تایید می­کنند، در اختیار می­گذارد. این نقل قولها و مثالها نشان می­دهند که تقریباً تمام انتقادهای روند کلی جامعه بریتانیا، مفسران و رسانه­ها در گزارش «اسلام­هراسی» درست به همان میزان علیه جوامع اسلامی قابل اطلاق هستند. با این حال هیچ نشانه­ای از هیچ گونه پذیرش توسط مسلمانان بریتانیا مبنی بر اینکه وضعیت اینگونه است وجود ندارد. به تعبیرخود «گزارش غرب­هراسی»:

          در حالی که مسلمانان بریتانیا را نمی­توان به خاطر اقدامات خارجیان هم­کیش آنها مسئول دانست، اما می­توان آنها را به خاطر واکنش­شان نسبت به آزار مسیحیان توسط مسلمانان به خصوص حال که مدعی هستند که دولت و جامعه بریتانیا باید نسبت به ملزومات یک اقلیت مذهبی در میان خود بیشتر حساس باشد، مسئول دانست. اگر آنها  می­خواهند از اتهام دادخواهی صرفاً برای خود جلوگیری کنند باید بپذیرند که آنها نیز در قبال حفظ و حمایت از حقوق برابر برای اقلیتهای مسیحی در کشورهای اسلامی مسئول هستند.(48)

          از آنجا که بسیاری از مسلمانان بریتانیا در سرزمینهای اصلی خود نظیر پاکستان، بنگلادش، قبرس یا یمن همچنان دارای منافع هستند، آیا نباید وظیفه روشنی در مخالفت با نقض حقوق بشر در این جوامع یا کشورهای اسلامی دیگر داشته باشند؟

          در سال 2000، گزارش دیگری با عنوان «تبعیض و خصومت ضد اسلامی در ممالک متحده بریتانیا در سال 2000»(49) توسط کمیسیون حقوق بشر اسلامی منتشر شد که مدعی بود مسلمانان در بریتانیا توسط مابقی جامعه مورد اجحاف قرار دارند. این گزارش بر مبنای یک بررسی پرسشنامه­ای استوار است. در حدود 12000 پرسشنامه توزیع شد اما تنها 141 پرسشنامه به طور کامل پر شد. همچنین شواهد شایعه مانند نیز وجود داشت.

در آغاز گزارش(50) رئیس کمیسیون حقوق بشر اسلامی مسعود شجره می­گوید:

          سطوح تبعیض و ماهیت خصومت ضد اسلامی سرگیجه­آور است. یکی از اینها یادآور خصومت ضد یهودی قبل از جنگ جهانی دوم است. یافته­های این گزارش حاکی از این است که اگر در سطح حکومت اقدامی فوری صورت نگیرد، مسلمانان در بریتانیا و اروپا احتمالاً در این قرن به همان سرنوشتی دچار می­شوند که یهودیان در قرن گذشته در اروپا دچار شدند.

          مشکل است شواهدی را که در این گزارش آمده با این غلونمایی نسنجیده که به نظر می­رسد بیشتر برای برافروختن و باشد تا ارائه گزارش در مورد شرایط و اوضاع و احوال آشتی داد.(51)

          یکی از تاثیرات گزارشهای اینچنینی عبارت است از بازداری جدی هرگونه انتقاد از مسلمانان یا اسلام – چه در داخل و یا خارج – و در عین حال همزمان علنی و عمومی کردن انتقاد از جوامع غربی.

          تاثیر تقویت­کننده عبارت است از سیاست قراردادن ایدئولوژیستهای متعهد در جایگاههای کلیدی جامعه.

برای مثال در بحثی اخیر در مجلس لردان، بارونس کوکس استدلال کرد که:  

          مایه نگرانی دیگر مربوط است به نفوذ مالی اسلامگرایان ستیزه­جو در موسسات کلیدی. سال گذشته به مورد صالح ادریس، مالک یک کارخانه داروسازی در سودان و احتمالاً دارای یک رابط? خوب با رژیم اسلامگرای جبهه ملی اسلامی اشاره کردم. او در آن موقع 75 درصد سهام شرکت سیستمهای دیجیتالی آی­ای­اس که مسئول نظارت امنیتی اینجا کاخ وست مینستر، خطوط هوایی بریتیش ایر و دیگر موسسات پر اهمیت بود را در اختیار داشت. او همچنین 20 درصد سهام در پروتک، یک سازمان امنیتی با پروژهای امنیتی در موسسات وزارت دفاع و موسسات هسته­ای در دان­رِیی و سلافیلد را نیز در اختیار داشت. در آن موقع از وزیر پرسیدم آیا قوانین ضد تروریسم از نفوذ مالی در موسسات کلیدی جلوگیری می­کند. اما تاکنون پاسخی دریافت نکرده­ام.(52)

          تاثیر فزونگر عبارت است از تلاش برای افزایش تاثیر و کارایی ایدئولوژیستها از طریق تاسیس سازمانهایی که برای سرپوش گذاشتن به اعمال غیر قانونی تشکیل می­شوند و حامیان آنها لزوماً از حیث ایدئولوژیکی متعهد نیستند. این امر می­تواند استفاه یا سوءاستفاده از موسسات خیریه را نیز شامل شود.

          یک مثال گویا در این زمینه – که هم اکنون در فلوریدا مورد پی­گیری قضایی است – به پروفسور سامی الاآرین از دانشگاه فلوریدای جنوبی مربوط می­شود. شاکی در اقامه دعوا مدعی است که آرین در آمریکا از موسسات خیریه معاف از مالیات نظیر «موسسه جهانی مطالعات اسلامی» استفاده کرده تا برای سازمانهای تروریستی اسلامگرا نظیر جهاد اسلامی فلسطین، اعانه جمع­آوری کند و وجوهی را از موسسه خیریه معاف از مالیات دیگر در هرندون ویرجینیا که عمدتاً توسط حکومت عربستان سعودی سرمایه­گذاری می­شده، دریافت کرده است.(53)

          در بریتانیا ادعاهای مشابهی در خصوص سوء استفاده از سرمایه­های خیریه­ای در مورد مجمع جهانی جوانان مسلمان(54) که در سراسر جهان گسترده است، در برنامه­ای در خبر شبانگاهی بی­بی­سی 2 در اوایل سال 2002 مطرح شده است.

          شیخ محمد هشام کبانی رئیس شورای عالی اسلامی آمریکای شمالی شواهد دیگری را برای سمیناری عمومی در وزارت امور خارجه در ژانویه 1999  در اختیار گذاشته است:

          ... سازمانهای غیر انتفاعی بسیاری در آمریکا تاسیس یافته­اند که کار آنها تنها جمع­آوری پول و اعانه و ارسال آنها ... برای افراطیون در خارج از ایالات متحده است. این معضل بزرگی است که ما در اینجا با آن مواجه­ایم، زیرا شما نمی­دانید وجوه جمع­آوری شده به کجا می­روند. تا کنون بیش از صدها میلیون دلار برای احزاب افراطی در خاورمیانه و خاور دور همچنین افغانستان و اکنون قفقاز ارسال شده است. منابع ما اظهار می­دارند که میلیونها دلار جمع­آوری و ارسال شده است. این منابع تحت پوشش کمکهای بشردوستانه ارسال می­شوند، اما برای مصارف بشردوستانه استفاده نمی­شوند ... مقدار ناچیزی از آن برای مردم بی­سرپناه و فقیر هزینه می­شود، اما اکثریت آن یعنی در حدود 90 درصد، از بازارهای سیاه در این کشورها سر در آورده و صرف خرید جنگ افزارهای مختلف می­شود.(55)

          کبانی پیشتر رفته و ادعا می­کند که «بیش از 80  درصد ... از بیش از سه هزار مسجد در آمریکا در اختیار ایدئولوژیستهای اسلامگرای افراطی بسیار فعال قرار دارد» و «ایدئولوژی افراطی ... سریعاً در حال گسترش به محیطهای دانشگاهی است».

          امرسون نمونه­های دیگری را در کتابش «جهاد آمریکا»(56) مطرح می­نماید. او در کتاب خود شواهدی از پیوند 9 سازمان اسلامی در آمریکا با تروریسم در اختیار می­گذارد. این سازمانها عبارت هستند از: انجمن جوانان مسلمان عرب، گروه اسلامی آمریکا، آموزشگاه فرهنگی اسلامی، شورای روابط امریکا-اسلام، شورای مسلمانان آمریکا، حلقه اسلامی آمریکای شمالی، شورای امور عمومی مسلمانان، اتحادیه مسلمانان آمریکا و جامعه اسلامی آمریکای شمالی. بیشتر این سازمانها عمدتاً به عنوان سازمانهای متعلق به مسلمانان میانه­رو تصور می­شوند و برخی از آنها به نشستهای عمومی در کاخ سفید دعوت شده­اند.

          از این سازمانها شش سازمان – اتحادیه مسلمانان آمریکا، شورای مسلمانان آمریکا، شورای روابط آمریکا-اسلام، شورای امور عمومی مسلمانان، حلقه اسلامی آمریکای شمالی و جامعه اسلامی آمریکای شمالی– همراه با شورای همکاری سیاسی مسلمانان آمریکا و انجمن دانشجویان مسلمان آمریکا و کانادا، به اتفاق، بیانه­ای منتشر کردند و در آن مدارک و شواهد کبانی را در گردهمایی آزاد وزارت امور خارجه در باب افراط­گرایی اسلامی مردود شمرده و از او خواستند تا عذرخواهی کرده و اظهارات خود را پس بگیرد، اما او شجاعانه از انجام این کار خودداری کرد.

          به طور کلی این تاکتیک­ها، زمانی که در یک استراتژی منسجم ادغام می­شوند، شمار نسبتاً اندکی از افراد را قادر می­سازند تا عملکرد گروهها و سازمانهای بسیار بزرگتر را تحت تاثیر قرار داده و کنترل کنند.

          هم اکنون هزاران نفر – چه در کشورهای اسلامی و چه در بیشتر کشورهای آزاد جهان – وجود دارند که با یکدیگر کار می­کنند تا آرمان اسلامگرایی را پیش ببرند و به جوامع غربی آسیب بزنند. از این رو حفاظت از جوامع غربی دیگر امری مسلم نیست و لذا مستلزم دفاع عقلانی، شجاعانه، همراه با درایت و هوشمندی خواهد بود.

سید مهدی میرمیران


 غرب، اسلام و اسلامگرایی

4- منازعات بین جوامع غربی و جوامع اسلامی: گذشته و حال

          جوامع غربی مدرن و مراکز علمی­ای که آنها بار می­آورند، از حیث فکری، اقتصادی و سیاسی از جوامع بسته­ای که در آنها تمام نهادها تحت سلطه یک قالب ایدئولوژیکی قرار دارند، آزادتر، بازتر و موفق­تر هستند. این تمایزهای آشکار در اغلب موارد موجب می­شوند تا جوامع ایدئولوژیکی سعی کنند به جوامع غربی که تا کنون در رقابت علمی یا اقتصادی با آنها شکست خورده­اند آسیب رسانده یا حتی نابودشان کنند.

          مردم این جوامع که در مقایسه با جوامع غربی از محرومیت نسبی رنج می­برند احتمالاً احساس حقارت و ناخشنودی می­کنند و در مقابل احیای مجدد انگیزه­های تندروانه آسیب پذیر می­شوند. این سرافکندگی و احساس حقارت در مورد اسلام اغلب با خاطرات دوران نخستین اسلام در تاریخ، زمانی که کشورهای اسلامی به طور موفقیت­آمیز و اغلب به طور مداوم، سلطه خود را گسترش می­دادند و یک قدرت عمده در جهان محسوب می­شدند تقویت می­شود.

          تمامی این عوامل در حملاتی که اکنون به جوامع غربی می­شود نقش دارند. از نظر ایدئولوژی­ای که چنین حملاتی را حمایت و پشتیبانی می­کند، استراتژی­ای که اتخاذ شده و شیوه­ها، ابزارها و تاکتیکهایی که به کار برده می­شوند.(1)

 

ایدئولوژی

          خصومت کنونی نسبت به غرب در کشورهای اسلامی تاریخی طولانی دارد که با برخوردهای اولیه با مدرنیته و غرب در عصر استعمار آغاز می­شود و تا دوران مدرن ادامه می­یابد. این امر به تلاشهای مکرر برای بازگشت به ریشه­های تاریخی قرون نخستین اسلام و این باور که هژمونی گذشته اسلام دوباره بازخواهد گشت منجر شده است – همان طور که در اندیشه برخی از رهبران برجسته اسلامگرا مشاهده می­شود.(2)

 

رهبران برجسته اسلامگرا گذشته و حال

1-سید جمال الدین افغانی [اسد آبادی] (1897-1838)

          افغانی که از شبه قاره هند بود، در نظر داشت تا اسلام را به ابزاری برای مخالفت با بریتانیا و امپریالیسم غرب تبدیل کند. او را به حق می­توان هم پیشگام تلاشها برای مدرن کردن اسلام و هم فراهم آورنده برخی مفاهیم کلیدی دانست که اسلامگرایان بعدی آنها را توسعه دادند.

همان طور که کرامر به این امر اشاره می­کند:

          از جهات بسیاری افغانی الگوی نخستین بنیادگرایان مدرن بود. او عمیقاً از عقلانیت غربی و شیوه ایدئولوژیکی تفکر غربی تاثیر پذیرفته بود. افغانی انزجار مذهبی سنتی نسبت به بی­دینان را با انتقاد مدرن از امپریالیسم غرب به عنوان ابزاری برای اتحاد اسلام، به هم پیوند داد و در حالی که منتقد غرب بود خواهان اقتباس آن دسته از علوم و نهادهایی بود که از نگاه او موجب تقویت اسلام می­شدند.(3)

 

2-مولانا ابوالعلاء مودودی (1979-1903)

          مودودی بنیانگذار سازمان اسلامی جماعت اسلامی در بخشی از هندوستان بود که در سابق مستقیماً از طرف انگلیس اداره می­شد و در زمان حیات او به کشور مستقل پاکستان تبدیل شد. او در نوشته­های خود دولت اسلامی ایده­الی را ترسیم می­کند که در آن حاکمیت تنها از آن خداست و توسط حاکمی عادل اعمال می­شود که قوانین الهی هادی و راهنمای اوست. این دولت ایدئولوژیک تنها توسط مسلمانان وفادار به ایدئولوژی آن برای خداوند اداره می­شود و همه چیز باید تحت سلطه آن قرار بگیرد. کرامر در این باره می­گوید:

          در چنین دولتی، هیچ کس نمی­تواند هیچ امری از امورات خود را به عنوان مساله­ای شخصی یا خصوصی بنگرد، با توجه به این جنبه، دولت اسلامی دارای نوعی شباهت به دولتهای فاشیستی و کمونیستی است ... و کاملاً نقطه مقابل دموکراسی سکولار غربی.(4)

در جایی مودودی می­نویسد:

          هدف اسلام سیطره بر کل جهان و تسلیم همه بشریت به دین اسلام است. هر دولت یا قدرتی که در این جهان سعی کند در برابر این هدف مانع ایجاد کند، اسلام با آن می­جنگد و نابودش می­کند. برای اینکه اسلام چنین هدفی را عملی کند، می­تواند از هر قدرتی که در اختیار دارد و به هر نحو که می­تواند برای به وجود آوردن انقلابی جهانی از آن استفاده کند. این یعنی جهاد.

و:

          من نمی­­خواهم کسی فکر کند که مسلمانانی که به حزب خدا می­پیوندند صرفاً مبلغان مذهبی مسلمان عادی یا واعظین معمولی در مساجد هستند یا افرادی که مقاله می­نویسند. حزب خدا گروهی است که توسط خود خداوند تاسیس یافته تا حقیقت اسلام را در یک دست و شمشیر را در دست دیگر گرفته و سلطنتهای اهریمنی و بشری را نابود ساخته و نظامی اسلامی را جایگزین آنها کند: این گروه در پی آن است که خدایان دروغین را معدوم و خدای واحد را جایگزین آنها سازد.(5)

 

3-حسن البنا (1949-1906)

بنا اخوان المسلمین را در سال 1928 در مصر عمدتاً در واکنش علیه اعلام ترکیه به عنوان دولتی سکولار توسط آتاتورک در سال 1924 پایه گذاری کرد.(6)

          اخوان المسلمین به طور عمده از ایدئولوژی مودودی پیروی می­کند. بر اساس وب سایتی کاملاً آشکار(7) مستقر در کالیفرنیا:

          الاخوان در بیش از 70 کشور در سراسر جهان شعبه دارد. این جنبش آنقدر انعطاف­پذیر است که تحت نام «اخوان» یا نامهای دیگر، یا بر اساس شرایط و اوضاع و احوال هر کشوری اجازه فعالیت می­دهد.

اهداف عمده آن:

          ... از قرآن و سنت پیامبر اسلام اقتباس می­شود.

          و گستره آن از 1- مسلمان کردن افراد گرفته تا 2- حکمرانی بر جهان با اسلام را در بر می­گیرد.

سایت مذکور بن مایه خود را موارد زیر اعلام می­کند:

خداوند مقصد ماست.

پیامبر رهبر ماست.

قرآن قانون ماست.

جهاد روش ماست.

مرگ در راه خداوند بالاترین آرزوی ماست.

          وب سایت الاخوان بعد از بنا، سید قطب را رهبر و الهام بخش بعدی معرفی می­کند.


 

4-سید قطب (1966-1906/1903)(8)

          قطب استدلال می­کند که دولت اسلامی مودودی با اقناع به وجود نخواهد آمد و مستلزم سازماندهی و کاربرد خشونت و قوه قهریه است.

          قطب معتقد است که یک پیش قراول مومن باید خودش را سازماندهی کند، از جامعه بی­تقوا کناره بگیرد، مسلمانان سست­انگار را مانند بی­دینان مورد نکوهش و انتقاد قرار دهد و برای سرنگونی نظام سیاسی مبارزه کند. همان طور که قطب خاطر نشان می­کند:

          «... آنهایی که قدرت خداوند را بر روی زمین غصب کرده­اند و بندگانش را بردگان خود ساخته­اند تنها با زور کلام خلع ید نخواهند شد». بدین ترتیب قطب گرایش سابق میل به خشونت را به منطق آشکار انقلاب تبدیل کرد.(9)

          قطب عمیقاً به واسطه آنچه که او «مسلمانان منهزم می­نامد» سرخورده شده، کسانی که معنی جهاد را با نوشتن در مورد آن و مطرح کردن آن به عنوان تنها یک جهاد معنوی علیه شیطان خراب می­کردند، در حالی که حقیقت عبارت است از اینکه:

          اسلام چیزی نیست جز خداوند که آزادی از بندگی را برای تمام نژاد بشر بر روی زمین اعلام می­دارد. خداوند فرمانروایی خود بر کل زمین را آشکارا اعلام می­کند. این بدین معنی است که خداوند شدیداً مخالف تمام حکومتها و اقتدارهای بشر-ساخت است. طغیان بی­چون و چرا علیه هر چیزی که بر روی زمین مغایر با اسلام باشد واجب است. ما باید با قدرت زیاد هر چیزی را که از وقوع انقلاب الهی جلوگیری می­کند نیست و نابود کنیم.(10)

جانسن به طور روشن و کوتاه اهداف قطب و پیروان او را خلاصه کرده است:

          شماری از گروههای بنیادگرای کوچک به وضعیت شورشی خشن و بی­تمدن تنزل یافته­اند. شک نداشتن مطلق آنها در مورد خداوند و قطعی­ترین چیزها احتمالاً مورد رشک و حسد قرار می­گیرد اما در نظر مسلمانان کمتر علاقه­مند، این مساله با اعمال و طرحهای وحشیانه همزیست است. این میل به کشتن، چهارچوب تئوریکی خود را از سید قطب گرفته است، کسی که در سال 1966 در قاهره اعدام شد. او مرد در حالی که لبخند بر لب داشت. احتمالاً آن زمان در حال رسیدن است که شهروندان خاورمیانه، آنهایی که نمی­خواهند در حال لبخند زدن بمیرند مجبور خواهند بود تصمیم بگیرند که آیا مردن در حال جنگ به منظور سبقت گرفتن در امتیاز مرگ در کنار مردانی که آماده مرگ در حال لبخند هستند، ارزش دارد.(11)

 

5-حسن الترابی (    -1932)

          ترابی از نسلهای کنونی اسلامگرایان است. آنها در غرب تحصیل کرده و نمی­خواهند غرب و تمام آثار آن را نادیده بگیرند. در عوض می­خواهند از نقاط قوت غرب برای اضمحلال آن استفاده کنند.

          ترابی سعی کرده تا این اهداف را از طریق همکاری با رژیم نظامی اسلامگرا که قدرت را در سال 1988 در سودان به دست گرفت عملی کند. در نظر ترابی، سیاستهای حزبی:

          ... گونه­ای دسته­گرایی است که می­تواند آزادی فردی را بسیار مورد اجحاف قرار داده و جامعه را دچار تفرقه کند. از این رو مغایر با وظیفه اصلی یک مسلمان در قبال خداوند است.(12)

          بدین ترتیب ترابی برای حاکمیت دائمی یک حزب توجیهی اسلامی ارائه می­دهد – شکلی از حکومت که خود او اکنون از آن در سودان حمایت می­کند و در آن سهیم است، و اکنون به کمک نیروی نظامی ادامه حیات می­دهد.(13)

 

6-راشد الغنوشی (      -1941)

          غنوشی نیز در غرب تحصیل کرده اما در بازگشتش به تونس ایده­های مودودی، بنّا و قطب را به یک جنبش اسلامی در حال ظهور درس داد. این امر او را در نزد حکومت تونس نامحبوب ساخت. او در سال 1989 پناهنده بریتانیا شد و در آنجا به دفاع از اسلامگرایی ادامه می­دهد. نوشته­های او اخیراً به طور خشونت­آمیزی ضد یهودی شده­اند:

          ... او اعلام می­دارد که یهود نه تنها دشمن اسلام که دشمن کل بشریت، و تمام ارزشهای مثبت است.(14)

 

7-اسامه بن لادن (      -1957)

          درباره بن­لادن و شبکه اسلامگرای القاعده زیاد نوشته شده است – از جمله برخی مطالعات هوشمندانه مبسوط که قبل از حادثه یازده سپتامبر 2001 منتشر شد.(15)

بیانیه زیر از طرف القاعده در 23 فوریه 1998 به بهترین وجه نمایانگر او و ایده­هایش است:

          ستایش مخصوص خداوند است، که قرآن را نازل کرد ابرها را هدایت می­کند، نفاق و چند­دستگی را نابود می­کند، و در کتابش می­فرماید «اما زمانی که ماههای حرام به پایان رسیدند با کافران هر جا که آنها را یافتید بجنگید و آنها را به قتل برسانید، آنها را بگیرید، از هر سو بر آنها بتازید و در کمین آنها بمانید» و سلام خدا بر پیامبر ما محمد بن عبدالله که فرمود من فرستاده شده­ام با شمشیر در دستانم تا تضمین کنم هیچ معبودی جز خداوند نیست، خدایی که زندگی مرا تحت سایه نیزه­ام قرار داد و سرافکندگی و خاری را سزاوار کسانی ساخت که از دستورات من سرپیچی کنند.

          ... «علما» در سراسر تاریخ اسلامی همگی متفق­القول هستند که جهاد در صورتی که دشمن در پی­نابودی بلاد اسلامی باشد واجبی عینی است.

بر این اساس و به پیروی از فرمان خداوند، ما فتوای زیر را برای تمام مسلمانان صادر می­کنیم:

          کشتن آمریکاییان و متحدان آنها – چه شهروندان و چه نظامیان – واجبی است عینی برای مسلمانی که قادر به انجام آن باشد، در هر کشوری که امکان انجام آن وجود دارد، به منظور بیرون راندن ارتشهای آنها از تمامی بلاد اسلامی، تا جایی که شکست خورده و قادر نباشند تا احدی از مسلمانان را تهدید کنند. این مساله مطابق با کلام خداوند متعال است: «و با هم با کافران بجنگید همچنانکه آنها با هم با شما می­جنگند» و «با آنها بجنگید تا رفع فتنه یا ظلم، و تا عدالت و دین خدا جاری شود».

          ما – به کمک خداوند – از هر مسلمانی که مومن به خداوند است و خواهان اجر و پاداش، دعوت می­کنیم که به پیروی از فرمان خداوند آمریکاییان را به هلاکت رسانده و ثروت آنها را در هر جا و هر زمان که به آن دست یافت به غنیمت ببرد. همچنین از «علما»، رهبران، جوانان و سربازان مسلمان می­خواهیم تا بر قشون نظامی آمریکای شیطان و حامیان پلیدی که متحد آنها هستند بتازند و کسانی که پشتیبان آنها هستند را بر کنار کنند تا شاید آنها درس بگیرند.(16)

کرامر ایدئولوژی اسلامگرایی را بدین ترتیب خلاصه می­کند:

          خیلی ساده است: اسلام باید در این جهان قدرت داشته باشد. اسلام دین حقیقی است – دین خداوند – و حقیقت آن در قدرت آن متجلی است. زمانی که مسلمانان مومن بودند، قدرتمند بودند. قدرت آنها در دوران مدرن از دست رفته است زیرا اسلام توسط بسیاری از مسلمانان که به شرایط قبل از نزول وحی به پیامبر اسلام بازگشت کرده­اند، رها شده است. اما با این حال اگر مسلمانان امروز دوباره به اسلام اصیل بازگردند، مجدداً می­توانند قدرت خود را حفظ و حتی دوباره آن را به دست آورند.

          برای اینکه این بازگشت ثمربخش باشد، باید جامع و فراگیر باشد، اسلام یگانه و تنها راه حل برای تمامی پرسشها در این جهان، از امور اجتماعی گرفته تا رفتار خصوصی را در اختیار می­گذارد. اسلام تنها یک مذهب به مفهوم غربی نظام ایمانی نیست. اسلام دارای قانون تغییرناپذیر است که از جانب خداوند وحی شده است و تمامی جنبه­های زندگی را در بر می­گیرد. همچنین یک ایدئولوژی است، یک نظام ایمانی راجع به سازماندهی دولت و جهان. این قانون و ایدئولوژی تنها از طریق استقرار یک حکومت واقعاً اسلامی تحت حاکمیت خداوند قابل تحقق است. تقویت اسلام که برنامه زندگی از جانب خداوند برای بشریت است یک غایت مقدس است. سزاوار است که با هر وسیله­ای که در قالب قوانین خود اسلام قابل دستیابی است، پی­گیری شود. بسته به دورانهای مختلف این ابزار عبارت بوده­اند از اقناع، خدعه و نیرنگ و زور و اجبار.(17)

بعلاوه همان طور که کرامر تاکید می­کند:

          آنچه که در مورد بنیادگرایان اسلامی قابل توجه است گوناگونی آن نیست. بلکه این واقعیت است که این ایدهِ قدرت برای اسلام این چنین چشمگیر در سراسر جهان مورد خواست حجم وسیعی از انسانها قرار می­گیرد و جهانی از اندیشه خلق می­کند که از تمامی مرزها می­گذرد. بنیادگرایان در هر جا باید در اوضاع و احوال محدود زمان و مکان عمل کنند. اما آنها بسیار دقیق هستند زیرا ایده آنها فوق تمام شرایط و اوضاع و احوال قرار دارد. بیش از تقریباً یک قرن است که این ایده به یک ایدئولوژی منسجم تحول یافته و این از یک انسجام چشمگیر در محتوا و شکل در گستره وسیعی از جهان اسلام حکایت دارد.(18)

 

استراتژی

          به نحو قابل درکی تروریسم اکنون در صدر مسائل قرار دارد. اما شواهد فراوانی دال بر وجود یک حمله استراتژیک هماهنگ و منظم برای یک دوره طولانی به اصول بنیادی جوامع غربی وجود دارد.

اسلام می­تواند توجیهی مذهبی برای تغییر هر قسم جامعه موجود به یک جامعه اسلامی در اختیار مسلمانان قرار دهد. هدف، تعالی بخشی اسلام و سلطه بر همه جنبه­های جامعه است. این چیزی است که نه تنها رهبران، نظیر آنهای که در فوق از آنها نام بردیم – از جمله اسامه بن لادن – بلکه بسیاری از مسلمانان در سراسر جهان نیز بنا بر آموزشها، موعظه­ها و آثار منتشره آنها خواستار آنند.

          یک نمونه عبارت است از «جنبش اسلامی در غرب»(19) که در سال 1980 در بریتانیا توسط خرم مراد منتشر شد، زمانی که او رئیس بنیاد جهانی اسلام و مشاور ویژه ژنرال ضیاءالحق رئیس جمهور وقت پاکستان بود. مراد جنبش اسلامی را اینگونه تعریف می­کند:

          ... مبارزه­ای سازمان یافته برای تغییر جامعه موجود به یک جامعه اسلامی بر پایه قرآن و سنت و تعالی­بخشی و مسلط­کردن اسلام که قانونی است برای کل زندگی به خصوص در حوزه­های اجتماعی-سیاسی.(20)

مراد می­افزاید:

          ایده جنبش اسلامی دقیقاً در کنه ذات خود اسلام وجود دارد ... در اینجا ارائه استدلال در این خصوص ضروری نیست، با این حال آیات بسیار زیادی از قرآن این مطلب را تایید می­کنند، نظیر آیاتی که موکداً به مفاهیم و مقاصد جهاد می­پردازند.(21)

          مراد روشن می­کند که بنیاد اسلامی و نهادهای اسلامی مشابه تنها نگران و دلواپس نیازهای جوامع خود نیستند:

          اما این هم به همان اندازه تراژدیک خواهد بود که ادعاهای بزرگ و والا در خصوص اهداف انقلاب جهانی اسلامی و پدید آوردن دوره­ای جدید به صرف اجرای بایسته­های دینی و آموزشی تنزل یابد. هر چه باشد این بایسته­ها همیشه به درجات مختلف و توسط مردمان مختلف برآورده شده­اند. نیازی به راه اندازی جنبشی اسلامی برای صرف برآوردن نیازهای جامعه وجود نداشت.

          من تردید در ارائه این پیشنهاد ندارم که علی­رغم اینکه غیر قابل حصول به نظر می­رسد، این جنبش در غرب باید مفهوم تغییر کامل و استیلای اسلام در جوامع غربی را به عنوان هدف نهایی خود مجدداً تصریح و مورد تاکید قرار دهد و آن را مهمترین اولویت خود بداند.

          مراد سپس استراتژی، تاکتیک­ها، نشریات، انواع و روشهای سازماندهی را به بحث می­گذارد. اهداف او روشن است، با اینکه او عمدتاً راجع به کار در بریتانیا می­نویسد، اما آنها مشابه اهدافی هستند که بیش از یک دهه بعد توسط عمر احمد رئیس شورای روابط اسلامی آمریکا برای آمریکا مورد حمایت قرار گرفته:

          اسلام در آمریکا نباید برابر با دیگر مذاهب باشد، بلکه باید تبدیل به مذهب مسلط شود. قرآن ... باید بیشترین اقتدار را در آمریکا داشته و اسلام تنها مذهب مورد پذیرش در روی زمین شود.(22)

سید مهدی میرمیران

آیا اسلام ایدئولوژیک با لیبرال دموکراسی سازگار است؟

 

مولفان: کارولین کوکس و جان مارکس

مترجم: مهدی حجت

 بخش چهارم


حقوق غیر مسلمانان و جایگاه اهل ذمه

        در تمام تاریخ جوامع اسلامی به غیر مسلمانان مقام و جایگاه کمتری در مقایسه با مسلمانان داده شده است. این مساله در مورد یهودیان و مسیحیان بسیار زیاد صدق می­کند. آنها می­توانستند در جوامع اسلامی اغلب هم در صلح زندگی کنند، اما در صورتی که زمه بودن خود را که به معنی یک نوع جایگاه درجه دوم بود، می­پذیرفتند. اهل زمه بودن مستلزم پرداخت یک مالیات ویژه و داشتن حقوق قانونی به طور قابل ملاحظه محدود در مقایسه با مسلمانان بود – برای مثال در میزان تصاحب اموال یا انجام برخی مشاغل خاص. در محاکم قضایی اسلامی آنها اجازه نداشتند علیه مسلمانان شهادت بدهند و در برخی مواقع حتماً باید به یک مسلمان مبلغی می­دادند تا برای آنها شهادت بدهد.(23)

مایر در تحلیل خود از این اسناد و مدارک اسلامی استدلال می­کند که:

          تا جایی که به مساله حقوق اقلیتهای مذهبی مربوط می­شود به نظر می­رسد آنها قواعد شریعت پیش­مدرن را تایید می­کنند که برای غیر مسلمانانی که از جمل? اهل کتاب (یهود و نصاری) محسوب می­شوند خواهان جایگاهی فروتر هستند و آنهایی که از جمله اهل کتاب محسوب نمی­شوند خواهان رفتاری به مثابه افراد مطرود و فراموش شده هستند. پیش­نویس قانون اساسی الازهر از پرداختن به جایگاه و موقعیت غیر مسلمانان پرهیز می­کند. در متن سندی که به نظر می­رسد از اطلاق­پذیری کلی قواعد شریعت پیش­مدرن حمایت می­کند، خودداری از مطرح کردن این مساله حاکی از این است که تصمیم بر این بوده تا چنین قواعدی برای تعیین جایگاه غیر مسلمانان حفظ شود.(24)

 

بردگی

          بردگی با برخی از جوامع اسلامی برای حداقل هزار سال در پیوند بوده است و در قرن بیست و یکم نیز هنوز ادامه دارد.(25) مورد سودان به خصوص گواه روشنی بر این مدعا است.(26) پاپیس به طور مفصل استفاده از برده به عنوان سرباز را در اسلام توضیح می­دهد:

          برای یک هزاره کامل از اوایل قرن سوم/نهم تا اوایل قرن سیزدهم/نوزدهم، مسلمانان به طور منظم و آگاهانه از بردگان به عنوان سرباز استفاده می­کردند. این اقدام تقریباً در تمام عالم اسلام صورت می­گرفت، از آفریقای مرکزی تا آسیای مرکزی، از اسپانیا تا بنگال، و چه بسا آن سوتر ... حتی یک نگاه سطحی به تاریخ مسلمانان حکایت از کارهای فوق­العاده­ای دارد که توسط مردان دارای تبار بردگی در نیروهای نظامی انجام می­گرفت. آنها به عنوان سرباز و هم به عنوان صاحب منصب خدمت می­کردند بنابراین در اغلب موارد نقشهای ممتازی را در دستگاه حکومت، سیاست و تمام جنبه­های امور اجتماعی به دست می­آورند. استفاده نظام­مند از برده­ها به عنوان سرباز متمایزترین چهره منحصر به فرد زندگی عمومی مسلمانان در دوران پیش­مدرن را تشکیل می­داد ...(27)

          بعلاوه شواهد فراوانی در خصوص وجود بردگی و تجارت برده در جهان اسلام وجود دارد، که بیشترین میزان رشد آن به قرون هجدهم و نوزدهم مربوط می­شود:

          تجارت برده در سراسر صحرای بزرگ آفریقا در طی قرون هجدهم و نوزدهم به میزان زیادی افزایش یافت. حکمرانان عثمانی در اتحاد با نو مسلمان شمار زیادی از بردگان را از طریق صحرای بزرگ آفریقا به امپراتوری عثمانی منتقل می­کردند، بسیاری از شاهدان عینی خبر از از بین رفتن عده بسیار زیادی در طی تاخت و تازها و سفرها می­دهند.(28)

          برخی شواهد حاکی از این است که میزان تجارت برده در درون آفریقا در کل بسیار بیشتر از میزان تجارت برده آتلانتیک است که در قرن هجدهم کاهش یافت و از اوایل قرن نوزدهم به بعد به تدریج ملغی شد.

          جدا از از بین رفتن شمار زیادی از افراد در طی تاخت و تازها و در طی سفرها، برآوردهای محتاطانه حاکی از آن است که بین 11 تا 14 میلیون آفریقایی به سرزمینهای اسلامی منتقل شدند.(29)

          این در حالی است که شمار مطالعات راجع به تجارت برده درون-آفریقایی در مقایسه با بحثهای فراوانی که در خصوص تجارت برده آتلانتیک صورت گرفته یاداشت مختصری بیش نیست.(39)

          هر جا در جوامع اسلامی بردگی ملغی شده یا کاهش یافته است این امر تقریباً همیشه در نتیجه تحریک یا تحت فشار قدرتهای استعماری اروپایی بوده است.

          اقدامات ضد برده­داری قدرتهای استعماری اروپایی به تدریج از نگاه مسلمانان نه تنها به عنوان تهدیدی علیه امرار معاش بلکه بی­حرمتی و اهانت به مذهب­شان تلقی می­شد ... بنابراین مسلمانان در مقابل تمام تلاشهای الغایی مقاومت کردند و امروزه در کشورهای اسلامی بردگی غیر مطلق هنوز وجود دارد.(31)

          مرافعه متحیرکننده­ای در مجلس لردان در سال 1960 مدارک و اسناد دست اولی را در خصوص بردگی و تجارت برده در آفریقا و شبه جزیره عربستان در اواسط قرن بیستم در دسترس قرار داد.(32)

همین اواخر:

          در گزارشی که توسط دبیر کل مجمع عمومی سازمان ملل در اکتبر سال 1995 ارائه شد، آدم ربایی و انتقال پسران و دختران جوان از جنوب سودان به بخش شمالی این کشور برای فروش به عنوان خدمتکار و هم خوابه در چندین پاراگراف مورد تاکید قرار گرفته است.(33)

مطالعات اخیر نشان می­دهد که در شمال نیجریه:

          ... هنوز افرادی پیدا می­شوند که می­توان نام برده به آنها اطلاق کرد ... مرگ بردگی همان طور که بسیاری از ناظران اعلام داشته­اند، به درازا کشیده شده و هنوز به پایان نرسیده است.(34)

بعلاوه طبق نظر گوردون:

          برای بسیاری از اعراب موضوع بردگی منشاء ناراحتی و شرمندگی است. صحبت کردن علیه آن مستلزم مورد تردید قرار دادن حکمی قرآنی است، نادید گرفتن بردگی موجب رنجش و دلخوری آفریقائیان است که نیاکان و خویشان نه چندان دور آنها در دورانهای اخیر قربانی تجار برده عرب و عمال آنها شدند. در نتیجه آنها به طور غریزی در باب این موضوع که امروزه مای? رنج و سرشکستگی بسیاری از آفریقائیان است سکوت می­کنند.(35)

سرانجام اینکه در بحث راجع به بردگی ذکر این نکته ارزشمند است که:    

          ... این اروپا بود که ... ابتدا تصمیم گرفت بردگان را آزاد کند، ابتدا در خود اروپا، سپس در مستعمرات و در نهایت در تمام جهان. تکنولوژی غرب بردگی را غیر ضروری و ایده­های غربی آن را غیر قابل تحمل ساخت، بردگی­های بسیاری وجود داشتند اما تنها یک الغاسازی وجود داشت که در نهایت حتی نظامهای برده­داری ریشه دوانیده و چند شاخه شده را در هم کوبید.(36)

 

رسانه­های ارتباطی در جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرا

          در بیشتر جوامع اسلامی از آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات اغلب جلوگیری می­شود زیرا مطابقت و همنوایی با ایدئولوژی مسلط ارزش محوری است.

          شنیدن دیدگاههای بدیل بسیار سخت است و بیشتر رسانه­ها در بسیاری از کشورهای اسلامی تحت نظارت و حتی سانسور شدید حکومت کار می­کنند.

          یکی از مشکلات در ارزیابی محتوا و وضعیت رسانه­ها در این کشورها این است که در غرب عد? کمی می­توانند برای مثال عربی یا فارسی بخوانند. بنابراین کارهای موسسه تحقیقات رسانه­های خاورمیانه در فراهم­آوردن ترجمه­هایی از پوشش خبری متداول در برای مثال «الاهرام» - مهمترین روزنامه حکومتی مصری – و دیگر نشریات مشابه حائز اهمیت است.(37)

دو مقاله نشانگر عبارت هستند از:

1-    «نفرین شده تا ابد» از روزنامه دولتی مصری «الاهرام» - مقاله­ای ضد یهودی که موسسه تحقیقات رسانه­های خاورمیانه با این تیتر آورده است «ستون نویس روزنامه حکومتی مصری برای هیتلر: «مگر تنها تو آن را انجام می­دادی، برادر». (3 می 2002)

2-    مقاله­ای با تیتر «72 باکره سیه چشم: بحثی اسلامی در باب پاداش شهیدان» این مقاله راج به ماهیت بهشت برای مسلمانان آن طور که در قرآن و حدیث توصیف شده بحث می­کند.(30 اکتبر 2001)

 

اقتصاد در جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرا

          جوامع اسلامی آزادی اقتصادی محدود و به نسبت موفقیت اقتصادی کمتری در مقایسه با بسیاری از کشورهای غیر اسلامی تجربه کرده­اند. به خصوص فقدان مقررات لازم در قوانین اسلامی برای شرکتهای مستقل – رجوع کنید به بحث دانشگاههای قرون وسطی در فصل دوم – و ممنوعیت بهره و توصیف آن تحت عنوان رباخواری(38) به طور جدی توسعه اقتصادی را در سراسر جهان اسلام هم در گذشته و هم در دوران مدرن محدود کرده است.

          اکنون این عدم موفقیت با فهرستی از کشورهایی که بانک جهانی آنها را بر اساس میزان رونق اقتصادی و بر حسب ارزیابی میزان درآمد سرانه ناخالص ملی­شان رتبه­بندی کرده است، نشان داده می­شود.(39) این فهرست شامل بیش از 200 کشور است که 38 کشور اسلامی را در بر می­گیرد – که از میان آنها هفت کشور در رتبه بالای 100 و 31 کشور در رتبه پایین 100 قرار دارند. آن دو کشور اسلامی که در میان 50 کشور برتر قرار دارند عبارت هستند از برونئی (رتبه 22) و امارات متحده عربی (رتبه 32) و عربستان سعودی که با مقام سوم در رتبه 63 قرار دارد. نکته قابل توجه اینکه رونق و شکوفایی اقتصادی نسبی این سه کشور عمدتاً به خاطر درآمدهای نفتی است که از قبل معامله و داد و ستد با شرکتهای نفتی غربی به دست می­آید و نه توسعه اقتصادی درون­زاد.

          گزارش توسعه انسانی عرب در سال 2002 که توسط برنامه توسعه سازمان ملل متحد منتشر شد و عمدتاً توسط اقتصادانان کشورهای عربی نوشته شده شواهد بیشتری عرضه می­دارد. این گزارش از عقب ماندگی نسبی اقتصاد جهان عرب اظهار تاسف می­کند و برخی دلایل احتمالی آن را به طور خلاصه بر می­شمرد. برای مثال:

 آرمانهای آزادی و دموکراسی هنوز محقق نشده­اند

          فاصله عظیمی بین کشورهای عربی و دیگر مناطق در خصوص حکومت مشارکتی وجود دارد. موج دموکراسی که در بیشتر مناطق آمریکای لاتین و آسیای شرقی در دهه 1980 و اروپای شرقی و بیشتر مناطق آسیای مرکزی در اواخر دهه 1980 و اوایل ده? 1990 نوع حکومت را دگرگون کرد، به ندرت به کشورهای عربی گسترش یافته است. این کمبود آزادی به توسعه انسانی آسیب می­رساند و یکی از دردناکترین نشانه­های عقب ماندگی توسعه سیاسی است. در حالی که از حیث قانونی پذیرش دموکراسی و حقوق بشر در قوانین اساسی، قوانین حقوقی و اظهارات حکومتی مورد تایید قرار گرفته و تقدیس می­شود اما اجرای عملی آن اغلب نادیده گرفته شده و در برخی موارد آگاهانه از آن چشم پوشی می­شود.

          در بیشتر موارد قالب اصلی حکومت عبارت است از یک قو? اجرایی قدرتمند با اعمال کنترل قابل ملاحظه و چشمگیر بر تمام قوای دیگر دولت، که در برخی موارد از هرگونه نظارت و نیروی موازنه بخش نهادی آزاد است. دموکراسی مبتنی بر نمایندگی همیشه واقعی نیست و در برخی مواقع غایب است. آزادی بیان و آزادی اجتماعات اغلب مختصر هستند. هنجارهای منسوخ مشروعیت هنوز رایج اند.(40)

بعلاوه:

          میزان باسوادی زنان از سال 1970 سه برابر و تعداد شاگردان زن مدارس ابتدایی و متوسطه بیش از دو برابر شده است. با این حال این دستاوردها در مقابله با نگرشها و هنجارهای جنسیت-محور که منحصراً بر نقش بازتولیدی زنان تاکید کرده و ناهمودی (عدم تقارن) جنسیت-محور مسئولیت بی­مزد را تقویت می­کنند، موفق نبوده است. نتیجه اینکه بیشتر از نصف جمعیت عرب هنوز بی­سوادند میزان مرگ و میر مادران این منطقه دو برابر این میزان در آمریکای لاتین و حوزه کارائیب و چهار برابر این میزان در آسیای شرقی است.

          زنان همچنین از عدم تساوی در شهروندی و امتیازات حقوقی رنج می­برند که اغلب در حق رای و قوانین حقوقی مشهود است. بهره­بری از توانایی­های زنان عرب از طریق مشارکت سیاسی و اقتصادی در جهان از حیث کمی در پایین­ترین حد خود قرار دارد، همان طور که از حضور بسیار اندک زنان در پارلمانها، کابینه­ها و نیروی کار و در گردش به سمت زنانه کردن بیکاری نمایان است. از نظر کیفی زنان از نابرابری در فرصت که در نحو? استخدام نمایان است، دستمزد و تبعیض شغلی جنسیت-محور رنج می­برند. جامعه به عنوان یک کل، از اینکه بخش عظیمی از توان تولیدی­اش راکد است، رنج می­کشد و نتیجه آن درآمد کمتر خانواده و پایین بودن استانداردهای زندگی است.

 

اذهان لگام زده و قوای غل و زنجیر شده

          حدود 65 میلیون نفر از افراد بالغ عرب بی­سواد هستند که دو سوم آنها را زنان تشکیل می­دهند. نرخ بی­سوادی بسیار بالاتر از خیلی از کشورهای فقیرتر است. این چالش به نظر نمی­رسد به این زودی از بین برود. 10 میلیون کودک بین سنین 6 تا 15 سال اکنون به مدرسه نمی­روند. اگر این روند ادامه یابد، این میزان در پایان سال 2015 به 40 درصد بالغ خواهد شد. این چالش بسیار فراتر از فائق آمدن بر کمبود دانش افراد است. مسال? به همان اندازه با اهمیت فائق آمدن بر کمبود افراد آگاه و مطلع است، مشکلی که به خاطر کیفیت پایین آموزش همراه با فقدان مکانیزمهایی برای توسعه و کاربرد سرمایه فکری تشدید می­شود.(41)

سرانجام اینکه :

فرهنگ و ارزشهای سنتی از جمله فرهنگ و ارزشهای سنتی عرب احتمالاً در تضاد با فرهنگ و ارزشهای جهان در حال جهانی شدن باشد.(42)

و:

          حرکت به سوی تکثرگرایی که برای مشارکت پایدار واقعی و ایجاد هماهنگی با الزامات جهان امروز و فردا بسیار سودمند است، باید به یک الویت برای کشورهای عربی بدل شود.(43)

          در سراسر این گزارش اصلاً ذکری از اسلام به عنوان یک عامل به هر نحو تاثیرگذار بر توسعه اقتصادی برده نمی­شود اما گزارش از جنگ و اشغال در خاورمیانه به عنوان عوامل عمده در توسعه نیافتگی اقتصادی آن نام می­برد. بعلاوه اقتصادهای اسلامی شدیداً وابسته به واردات علم و تکنولوژی از غرب بوده و هستند – موضوعی که به طور مختصر در فصل دوم مورد بحث قرار گرفت و اکنون نیز به آن باز می­گردیم.

 

آموزش، علم و تکنولوژی در جوامع سنتی اسلامی و اسلامگرا

          آموزش به طور مختصر در فصل دوم مورد بحث قرار گرفت اما اکنون به طور مفصل­تر به آن می­پردازیم چه اینکه این مساله برای موضوعات اصلی این اثر از اهمیت محوری برخوردارند.

          علی رغم شکوفایی ابتدایی مطالعات علمی در بغداد دوران عباسی به دنبال ترجمه بسیاری از متون کلاسیک یونان موانع قابل ملاحظه­ای برای استمرار رشد و شکوفایی آن در درون اسلام وجود داشت. بر اساس نظر هوف:

          ... علوم که ما آنها را علوم طبیعی می­خوانیم توسط مسلمانان علوم بیگانه خوانده می­شدند. در مقابل آنچه که علوم اسلامی خوانده می­شود عبارت بودند از آنهایی که اختصاص داشتند به مطالعه قرآن، سنت، دانش فقه، کلام شعر، و زبان عربی ...(44)

این به معنی:

          ... راه ندادن علوم متعلق به باستانیان در برنامه درسی مراکز تحقیقات عالیه بود.(45) اساس آموزش عبارت بود از فقه همراه با مطالعات قرآنی، عربی، صرف و نحو، حدیث و علم حساب به قدر کفایت برای تجهیز حقوقدانان و متصدیان امور تقسیم ارث و میراث.(46)

          هوف همچنین استدلال می­کند که «مدارس» - در آن زمان مهمترین موسسات اسلامی تحصیلات عالیه – (47) مراکز خیریه اسلامی­ای بودند که تحت لوای قوانین اسلامی تنها می­توانستند منابع و دارایی­ها را برای اهداف و مقاصد اسلامی صرف کنند:

          ... آنها موقوفات مذهبی بودند که قانوناً مجبور به پیروی از خواسته، مذهب یا دیگر ملاحظات بنیانگذاران آنها بودند. اما قوانین وقف به طور خاصی اموال و اعتبارات تخصیصی را به کمک مراکز وقف برای مقاصدی غیر از آنچه که توسط اسلام تقدیس شده اجازه نمی­دادند. این مشروط سازی ... یک مانع قانونی عمده برای رشد کامل تحول فکری و سازمانی در جهان اسلام محسوب می­شود ...(48)

بر اساس نظر صبرا (Sabra ):

          در اسلام در قرن نهم و دهم بغداد، قرن یازدهم مصر و آسیای مرکزی، قرن دوازدهم اسپانیا، قرن سیزدهم مراغه در شمال غربی ایران، یا قرن پانزدهم سمرقند، آثار علمی عمده که با نامهای کسانی که در آن دوران و در آن مکانها فعال بودند گره خورده، تحت تشویق و گشاده دستی حاکمانی صورت می­گرفت که دلبستگی اصلی آنها در منافع عملی­ای نهفته بود که توسط شاغلان در امر پزشکی و ستاره­شناسی و طالع بینی و ریاضیات کاربردی وعده داده می­شد.(49)

نوآوری­های تکنیکی زیادی که سریعاً در اروپا گسترش یافت در کشورهای اسلامی با محدودیت مواجه شد و یا حتی ممنوع بود. یک نمونه عبارت است از ماشین چاپ که برای قرنهای متمادی بعد از ظهورش در غرب در سرزمینهای اسلامی ممنوع بود.(50)

کشورهای اسلامی همچنین بی­میلی قابل ملاحظه­ای برای اقتباس تکنولوژیهای جدید نشان می­دادند حتی آنهایی که به جنگ مربوط می­شدند.

بر اساس نظر لوئیس:

          گرچه باروت قرنها پیش­تر در چین کشف شده بود، اما اعتبار مشکوک شناخت و درک پتانسیل نظامی آن به اروپای مسیحی تعلق دارد. ممالک اسلامی در ابتدا نسبت به پذیرش این ابزار جدید بی­میل بودند. به نظر می­رسد که سلاحهای آتشین در دفاع از شهر حلب زمانی که توسط تیمور لنگ محاصره شده بود مورد استفاده قرار گرفت، اما به طور کلی مملوکان مصر و سوریه سلاحی را که ناجوانمردانه یافتند و فکر می­کردند ویران کننده نظم اجتماعی­شان باشد، نپذیرفتند. عثمانی­ها خیلی سریع­تر به ارزش سلاحهای آتشین پی­بردند، و عمدتاً به خاطر کاربرد جنگ افزارهای شمخال مانند و توپ بود که قادر بودند دو رقیب بزرگ مسلمان خود یعنی سلطان مصر و شاه ایران را شکست بدهند. کاربرد موثر توپ در فتح قسطنطنیه در سال 1453 و دیگر پیروزیهایی که عثمانی­ها در برابر حریفان اروپایی و هم مسلمان خود به دست آوردند سهم عمده­ای داشت. جالب اینکه اکثریت اسلحه­سازان و تفنگداران آنها مسیحیان مسلمان شده یا سربازان مزدور اروپایی بودند. در حالی که عثمانی­ها به خوبی قادر بودند که این سلاح جدید را مورد استفاده قرار دهند، در خصوص علم و حتی تکنولوژی لازم برای تولید آن همچنان به خارجیان وابسته بودند ... نتیجه محتوم این شد که با گذشت زمان توپ و رسته توپخانه عثمانی به تدریج از رقبای اروپایی خود عقب افتاد.

بعدها:

          ... زمانی که قایق جنگی ونیزی در آبهای ترکیه بر ساحل تکیه زد، مهندسان دریانوردی عثمانی با علاقه زیاد آن را مورد بررسی قرار داده و خواستار این شدند که اجزایی از ساختار و تجهیزات نظامی آن را به کشتی­های خود ضمیمه کنند. مساله نزد مفتی اعظم پایتخت مطرح شد – اینکه آیا کپی ابزارهای کافران در چنین مواردی مشروع است؟ پاسخ این بود که برای شکست کافران روا است که از سلاحهای آنان نسخه­برداری کنیم.

          این پرسش یک مساله قابل ملاحظه و مهم است. در سنت اسلامی بدعت معمولاً امری است مضموم، مگر اینکه ثابت شود سودمند ومفید است. واژه بدعت، دلالت دارد بر عدول از قواعد و رسوم مقدسی که توسط پیامبر اسلام، اصحابش و مسلمانان نخستین به دست بشر رسیده است. سنت امری است نیکو و پیام خداوند به بشریت را بزرگ می­دارد. از این رو عدول از سنت مضموم است و بالاخره اینکه واژه بدعت در میان مسلمانان تقریباً دارای همان بار معنایی کفر در میان مسیحیان است.(51)

هوف با عنایت به دوران جدیدتر اظهار می­دارد که:

          ... در همین اواخر یعنی اواسط دهه 1980، متفکران مسلمانی که نگران مساله هستند از این واقعیت که علم مدرن در کشورهای اسلامی جهان ریشه ندوانیده و این نتایجی داشته و آن اینکه ما شاهد هنگ کنگ، سنگاپور و یا ژاپن اسلامی نیستیم، اظهار تاسف کرده­اند.(52) طبق نظر عبدالسلام رئیس آکادمی جهان سوم «از تمام تمدنهای این سیاره خاکی، علم در ممالک اسلامی از همه جا ضعیف­تر است.(53) دلیلی که برای این امر اقامه می­شود این است که علم و تکنولوژی «سکولار» «غربی» و «شرقی» هیچ مبنایی در باورهای اسلامی و فرهنگ مسلمانان ندارد. پذیرش آنها از اسلامیت مسلمانان می­کاهد.(54) به عبارت ساده­تر علم مدرن امری غیر اسلامی پنداشته می­شود و آنهایی که آن را بپذیرند تصور می­شود که گام نخست و مهلک را به سمت ناپارسایی برداشته­اند. به این دلیل بود که مسلمانان هم فکر انجمن اسلامی برای پیشرفت علم را در سال 1985 بنیان نهادند. بر اساس نظر این مسلمانان، تمام ایده­های علمی باشد نشان داده شود که اگر نه ناشی از شریعت که با آن سازگار است.(55)

          اینها برخی از دلایلی هستند که نشان می­دهند چرا فیزیکدان برنده جایزه نوبل پاکستانی عبدالسلام زندگی و کار در خارج از کشورش را برگزید.(56)

          سابقه اعطای جوایز نوبل در فیزیک، شیمی و پزشکی نشان می­دهد که از حدود یک میلیارد و دویست میلیون نفر مسلمان که تقریباً 20 درصد جمعیت جهان را تشکیل می­دهند بیشتر از نصف یک دوجین از این جوایز را دریافت نکرده­اند. اما در مقابل در حدود 14 میلیون نفر یهودی، تقریباً 2 درصد جمعیت جهان، نزدیک به یک صد بار این جوایز را به خود اختصاص داده­اند – نزدیک به 20 برابر به طور مطلق و بیشتر از هزار برابر به نسبت جمعیت.


جدول شماره 2: جوامع غربی و جوامع ایدئولوژیک طرح مختصر نمونه­های آرمانی

موارد مورد مقایسه

جوامع غربی

جوامع اسلامی سنتی و اسلامگرای ایدئولوژیک

جوامع مارکسیست

ایدئولوژیک

اجتماعی و سیاسی

جوامع غربی تمرکزدا هستند. حوزه­های سیاسی، آموزشی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادی زندگی انسان به طور نسبی از یکدیگر مجزا هستند و تکثرگرایی تشویق و به رسمیت شناخته می­شود. دارای احزاب سیاسی متعدد و انتخابات آزاد از طریق رای­گیری مخفی هستند.

جوامع ایدئولوژیک اسلامی/اسلامگرا یکپارچه، نامتساهل در برابر مخالفت و در عمل فاقد آزادیهای فردی هستند. نظارت و کنترل به نام اسلام بر تمام جنبه­های زندگی اعمال می­شود. قوانین اساسی که در این جوامع وجود دارند، اغلب در ظاهر دارای اصول لیبرال هستند اما این اصول تحت الشعاع اصولی قرار دارند که بر مطابقت و پیروی از قوانین شریعت تاکید دارند. مذهب و سیاست کاملاً در هم تنیده­اند به نحوی که تنوع احزاب سیاسی رقابتی همانند مدل غربی بسیار نامحتمل است.

جوامع مارکسیستی متمرکز و یکپارچه هستند و می­کوشند تا بر تمام جنبه­های زندگی از طریق ایدئولوژی رسمی مارکسیستی اعمال کنترل کنند. برنامه­های سیاسی بدیل در عمل خیانت یا اغتشاش فکری تلقی می­شوند. در انتخاباتها تنها فهرستی واحد از نامزدهای حزب کمونیست ارائه می­شود. قوانین اساسی در ظاهر دارای اصول لیبرال هستند اما این اصول تحت الشعاع اصولی قرار دارند که هر گونه مخالفت با حزب یا ایدئولوژی را محکوم می­کنند.

حقوقی

در این جوامع پارکندگی قدرت با تفکیک نسبی قوای مقننه، مجریه و قضائیه وجود دارد. هم قانون مدون و هم عرف قابل جرح و تعدیل هستند و در طی زمان تکامل می­یابند همینطور قانون مقدس یا شرع.

هیچ نظارت موثری بر اعمال قدرت توسط «علما» یا گروه حاکم وجو ندارد. نظام حقوقی تحت سلطه شریعت است که از قرآن و حدیث اقتباس می­شود. هیچ قسم قانون دیگر وجود ندارد.

نظامهای قضایی و حقوقی کاملاً تسلیم و مطیع حزب کمونیست هستند و از آنها برای تقویت همنوایی ایدئولوژیکی از طریق اعمال مجازاتهای جسمی و روانی استفاده می­شود. نتیجه عبارت بوده از میلیونها نفر کشته و حبس نامحدود میلیونها نفر که بیشتر در اردوگاههای کار اجباری به سر می­برند.

 

 

کاربرد زور

حکومتها برای دفاع در برابر دشمنان خارجی و حفظ نظم دارای حق انحصاری کاربرد زور و قو? قهریه هستند، اما این حق انحصاری تابع و تحت کنترل و نظارت قوه مقننه و قوه قضائیه مستقل است.

جهاد تکلیفی است – که خداوند بر عهده همه مسلمانان گذاشته است – برای اینکه بی­وقفه تلاش کنند تا غیر مسلمانان را وادار به اسلام آوردن کنند یا آنها را تحت سلطه خود در آورند. جهاد فاقد محدودیت زمانی و مکانی است و تا زمانی که کل جهان اسلام را بپذیرد یا تسلیم و مطیع حکومت اسلامی شود همچنان ادامه دارد. کاربرد زور و قوه قهریه ذاتاً منوط به شریعت است.

حکومتها برای حفظ نظم و دفاع در برابر دشمنان خارجی دارای حق انحصاری کاربرد زور و قهریه هستند. قوه مقننه و یا قضائیه که تابع محض حکومت یا حزب هستند، هیچ مانع و محدودیت موثری بر نحوه کاربرد زور و قوه قهریه ایجاد نمی­کنند.

ایدئولوژیهای بدیل و

مخالفت

ارزشهای تکثرگرایی، سعه صدر و تساهل بر حوزه­های فرهنگی، مذهبی و اخلاقی حاکم هستند، آزادی دینی در این جوامع وجود دارد و مذاهب متعددی که به طور مسالمت­آمیز در کنار هم ادامه حیات می­دهند- بعلاوه همین آزادی برای بی­دینان نیز وجود دارد.

اهل زمه یا شهروند طبقه دوم در جوامع اسلامی به طور سنتی به یهویان و مسیحیان اطلاق شده است. اهل زمه مالیات ویژه­ای می­پردارند و حقوق قانونی بسیار محدودتری دارند. مرتدین انتخاب سختی دارند – یا بازگشت به اسلام یا مرگ.

گروههای مذهبی و ملی یا قومی شدیداً سرکوب می­شوند در صورتی که هژمونی حزب را به چالش بکشند. جنبشهای تجربی در هنر یا ادبیات، ضد انقلابی تلقی شده و سرکوب می­شوند.

نابرابری

تعهداتی نسبته به برابری در مقابل قانون و برابری سیاسی برای تمام شهروندان وجود دارد. با این وجود نابرابریها در موقعیت، فرصت و پاداش ادامه دارند.

قانون شریعت قائل به نابرابریهایی بین مسلمانان و: الف) یهویان/مسیحیان (یهود و نصاری)، ب) تمام غیر مسلمانان دیگر، همچنین بین مردان و زنان است. بردگی در جهان اسلام برای قرنها وجود داشته و هنوز ادامه دارد. نابرابریهای اساسی فرصت و پاداش پا بر جا هستند.

اعضای حزب از امتیازات فراوان اقتصادی، اجتماعی و آموزشی برخوردارند. نابرابریهای بسیار زیادی علی رغم تعهد ایدئولوژیکی نسبت به برابری وجود دارد و محدودیتهای بسیار بیشتری بر آزادی در مقایسه با آنچه در جوامع غربی وجود دارد، اعمال می­شود.

رسانه­های

ارتباطی

آزادی بحث و تبادل نظر عمومی، انتقاد آزاد و تکثرگرایی در مطبوعات، تلویزیون، رادیو، سینما، انواع هنرها و چاپ و نشر وجود دارد و تابع محدودیتهای قانونی افترا و تحریک به انجام خشونت و خصومت نژادی است.

آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات اغلب شدیداً محدود است یا از آن جلوگیری می­شود زیرا مطابقت و همنوایی با ایدئولوژی مسلط ارزش محوری است.

تمام منابع اطلاعاتی – از جمله ادبیات، هنر و کتابهای درسی آموزشی – کاملاً توسط مراکز تبلیغاتی حزب کمونیست کنترل می­شوند. رسانه نه برای فراهم آوردن اطلاعات بلکه برای تبلیغ ایدئولوژی حزب وجود دارند.

اقتصاد

در این جوامع پراکندگی قدرت اقتصادی بین دولت و بخش خصوصی وجود دارد. آزادیهای اقتصادی در درون بازاری آزاد اعمال می­شود که عملکرد آن کاملاً به آزادی اطلاعات و آزادی مسافرت و تغییر شغل و آزادی انتخاب محل زندگی وابسته است.

اصول اسلامی سنتی واسلامگرایی مستلزم آزادی اقتصادی محدودی است که به موفقیت اقتصادی اندکی در مقایسه با بسیاری از کشورهای غیر اسلامی منتهی می­شود. اقتصادهای اسلامی شدیداً به واردات علم و تکنولوژی از غرب و در برخی موارد به صنایع وارداتی مربوط به نفت وابسته هستند.

مالکیت دولتی همه ابزار تولید و برنامه­ریزی مرکزی اقتصاد به ناکارایی و تنگناهای اقتصادی منتهی می­شود که لزوم محدود کردن اطلاعات را برای جلوگیری از به وجود آمدن نارضایتی تقویت می­کند. اقتصادهای کمونیستی شدیداً به واردات علم و تکنولوژی از غرب متکی هستند.

 ادامه دارد ...

سید مهدی میرمیران