لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) در معنای لغوی به معنی آزادی خواهی میباشد (البته لازم به ذکر است کاربرد کلمه لیبرال برای شخصی در ایران و در ادبیات سیاسی به معنای پیروی آن شخص از مکتب لیبرالیسم بوده و معنای لغوی آن منظور نمیشود) به آرایه وسیعی از ایدهها و تئوریهای مرتبط دولت اطلاق میشود که آزادی شخصی را مهمترین هدف سیاسی میداند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنگری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخههای مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولتها، نقش قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرالها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند.
لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشه? سیاسی، معانی زیادی داشته است، اما هرگز از اصل لاتین کلمه liber، به معنی آزاد، جدا نبوده است. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خط مشیهای کسانی که گرایش اولیهشان در سیاست و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی از قید نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای اراده? انسانی نامطلوب به شمار آید. لیبرالیسم به طور سنتی جنبشی بوده است برای تامین این نظر که مردم به طور کلی تابع حکومت خودکامه نیستند، بلکه در زندگی خصوصی شان مورد حمایت قانون قرار میگیرند و در امور عمومی بتوانند قوه? مجرب حکومت را از طریق یک هیآت قانونگذاری که آزادانه انتخاب شده باشند کنترل کنند. لیبرالیسم در زمینه? نظریه? ناب متمایل به پیروی از جان لاک فیلسوف انگلیسی بوده است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق میشد که هیچ کس نباید به سلامتی، زندگی، و اموال دیگران آسیبی برساند.[1]
تعریف کلی
لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق میشد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایهداری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه میکرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد. لیبرالها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقهای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب میکردند، میخواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق میشود. در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشههای "مارکسیسم – لنینیسم"، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار میرود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصتطلبی و فردگرایی است.
تاریخچه
لیبرالیسم به عنوان یک جنبش سیاسی در چهار قرن اخیر سیطره داشته است، گرچه واژه لیبرالیسم به عنوان ارجاع به این مکتب تا قرن نوزدهم رسمیت نیافته بود. شاید اولین دولت مدرنی که بر پایه? اصول لیبرالی بنیان نهاده شد، ایالات متحده امریکا بود که در اعلامیه استقلال خود اعلام کرد: تمام انسانها برابر آفریده شدهاند و توسط خالق شان از یک سری حقوق بهره مند شدهاند، از جمله? این حقوق: زندگی، آزادی و پی گیری سعادت و خوشبختی است. که یادآور این عبارات جان لاک است که از اهمیت بالایی در نظریههای وی برخوردار بودند: زندگی، آزادی و مالکیت.
چند سال بعد این بار انقلاب فرانسه بود که بر میراث اشرافی گری این کشور با شعار آزادی، برابری و برادری، غلبه کرد و تبدیل به اولین کشور در تاریخ شد که حق رای فراگیر برای همه? مردان قائل شد.[2] اعلامیه? حقوق مردان و شهروندان اولین بار در سال 1789 در فرانسه تدوین شد و بعد ترها تبدیل به سندی بنیادین هم برای لیبرالیسم و هم برای حقوق بشر شد.[3]
انعقاد انقلاب
ظهور رونسانس در قرن پانزدهم باعث پدید آمدن رویکرد متفاوتی به دانش و جامعه نسبت به دوران قرون وسطی شد.[4] در قرن شانزدهم اصلاحات پروتستانی باعث کم تر شدن قدرت و سیطره? کلیسای کاتولیک شد و به همین منوال ساختار فئودالی و بارونی جامعه? اروپا رو به تضعیف گذاشت.[5] به عنوان نقطه عطف تلاشهایی که در جنگهای سی ساله? قرن هفدهم در انگلستان شکل گرفت به همراه جنگهای داخلی که به اعدام شاه چارلز اول در 1649 منجر شد نهایتن باعث شد تا پارلمان موفق شود و پادشاهی مشروطه را به عنوان نظام این کشور اعلام کند، این اقدامات که در سال 1688 به ثمر نشست با نام انقلاب شکوهمند معروف است.[6]
مستعمرات امریکایی هم که برای دورهای طولانی به بریتانیا وفادار بودند در 1776 استقلال خود را از نظام پادشاهی اعلام کردند و اصلی ترین دلیل خود را نداشتن نماینده در اداره? دولت خود میدانستند، دولتی که برای مدتها با تصمیم عدهای از نمایندگان مردم دیگر در فرسنگها دور تر اداره میشد. و این مستعمرات سیاستهای مالیاتی که توسط دیگران بر آنها تحمیل میشد را نقض حقوق طبیعی خویش میدانستند. انقلاب امریکا در آغاز انقلابی سیاسی و مدنی بود ولی نهایتن به اقدامات نظامی کشیده شد تا اینکه دست آخر به پیروزی رسید و اعلامیه? استقلال خود را صادر کرد و این اعلامیه که در تضاد با ظلم و ستم پادشاهی بریتانیا نوشته شده بود نمایانگر تمام اصول آزادی خواهی و منصفانه? انسانی یا در یک کلمه لیبرالیسم بود.
بعد از به ثمر رسیدن انقلاب، ملت جدید در سال 1787 یک کنوانسیون قانون اساسی به راه انداخت تا به حل مشکلات و تاسیس دولت جدید فدرال بپردازد. نتیجه? این امر قانون اساسی ایالات متحده شد که بر پایه ساختار جمهوری و فدرال بنا نهاده شد. منشور حقوق ایالات متحده به سرعت در سال 1789 پی گرفته شد که حقوق طبیعی بنیادین مشخصی را بر اساس ایده آلهای لیبرال به شهروندان اعطا میکرد.
انقلاب فرانسه


صحنهای از حضور زنان در انقلاب فرانسه - سال 1789
سه سال بعد از وقوع انقلاب فرانسه، نویسنده? آلمانی، گوته در حین گزارش شکست سربازان پروسی در جنگ والمی مینویسد: از این مکان و از این زمان چهارمین دوره در تاریخ جهان شروع شد، و همه? شما میتوانید بگویید که در هنگام تولد این دوره? جدید حضور داشتهاید.[7] تاریخ نگاران متفق القول انقلاب فرانسه را یکی از مهم ترین اتفاقات در تاریخ بشر می دانند،[8] این انقلاب انقلابی بود که به دوران پیشا مدرن پایان داد.[9] دست آوردهای این انقلاب در پیروزی ارزشها و اصول لیبرالی نقش به سزایی داشت. برای لیبرالها این انقلاب لحظه? هویتی آنان در نظر گرفته میشود، انقلابی که بعد ترها نیز نه تنها نتایج آن بلکه خود این انقلاب توسط تمام لیبرالها مورد تایید قرار گرفت.[10] پس از به ثمر رسیدن انقلاب فرانسه در 1789 انجمنهای لیبرال گوناگونی شکل گرفتند که به همراه یک گروه سلطنت طلب محافظه کار قصد اصلاحات بنیادین در فرانسه داشتند. پس از این دوره دوران حکمفرمایی ترور شروع شد که توسط روبسپیرها انجام یافت و بعد از سقوط ایشان ژاکوبنهای رادیکال کنترل فرانسه را در 1795 در دست گرفتند و تا سال 1799 در قدرت ماندند، زمانی که ناپلئون بر سر قدرت آمد.
ناپلئون بار اول برای پنج سال به قدرت رسید، و در این مدت سعی کرد قدرت را هر چه بیشتر مرکزی کرده و به نظام اداری نظم بخشد. جنگهای ناپلئونی که نشان گر ایستادن یک کشور انقلابی در مقابل نظامهای پادشاهی قدیمی اروپا بود، در سال 1805 شروع شد و برای یک دهه ادامه داشت. چیزهایی که به همراه شمشیرها و چکمهها در این جنگها به سراسر اروپا منتقل شد، بر هم چیده شدن نظام ملوک الطوایفی، آزاد سازی قوانین مالکیت، پایان یافتن حقوق ویژه? امراء و شاهان، لغو اتحادیهها، قانونی شدن طلاق، فروپاشی محلههای یهودی نشین، فرو پاشی دادگاههای تفتیش عقاید، محو کامل و نابودی امپراتوری مقدس روم، محو دادگاههای کلیسایی و اختیارات ویژه? مذهبی، استقرار سیستم اندازه گیری متریک، و برابری در پیشگاه قانون برای تمام افراد بود.[11] ناپلئون نوشت "مردم آلمان به مانند مردم فرانسه، ایتالیا و اسپانیا خواستار ایدههایی برابرانه و آزادای طلبانه هستند."[12] آنگونه که برخی تاریخ نویسان اشاره میکنند، شاید ناپلئون اولین شخصی بوده که از کلمه? آزادی در معنای سیاسی آن استفاده کرده است.[13] او هم چنین از طریق شیوهای حکومت میکرد که یکی از تاریخ نویسان آن را دیکتاتوری مدرن نامیده است، شیوهای که وی مشروعیت قانونی خود را از مشورت مستقیم با مردم در شکل یک همه پرسی به دست میآورد.[14] با این وجود ناپلئون همیشه به دنبال پیاده کردن ایده آلهای آزادانه که خود از آنها یاد میکرد و به آنها تاکید داشت نبود. بزرگ ترین و پایا ترین دستاورد وی، قانون مدنی بود که با نام خود وی نیز از آن یاد شده و گهگاه آن را کد ناپلئون مینامند. این قانون به عنوان نمونهای برای تدوین قوانین مدنی در سراسر جهان شیوع یافت.[15] البته این قانون هم چنین تبعیضات مختلفی را علیه زنان اعمال میکرد و آن تبعیضات را تحت نظم طبیعی توجیه میکرد.[16]
عواقب انقلاب فرانسه


ژنرال توسیانت لاورتور، یکی از افرادی که با الهام از انقلاب فرانسه توانست هائیتیها را از برده داری رها سازد
لیبرالها و آزادی خواهان در قرن نوزدهم خواستار توسعه? جهانی بودند که در آن دولتها از مداخله در امور شهروندان ممنوع باشد یا حداقل میزان دخالتهایش خیلی زیاد نباشد.[17] ایشان قهرمانانه از آزادیهای منفی دفاع کردند که به معنی فقدان هر گونه اجبار و فقدان موانع خارجی بر سر اراده? شهروندان است. به عقیده? آنها دولت در همه چیز دخالت میکرد و خواست ایشان این بود که دولت را از زندگی خصوصی افراد خارج نگاه دارند.[18] لیبرالها به طور پیوستهای برای گسترش حقوق مدنی و برای توسعه? بازار آزاد و تجارت آزاد در تلاش بودند. این دست عقاید اقتصادی کمی بعد تر در کتاب معروف آدام اسمیت، سرمایه ملل (1776) تدوین شد و به رشته? تحریر درآمد که باعث تحولی انقلابی در زمینه? اقتصاد شد و درباره? دست نامرئی بازار آزاد در ساز و کار تنظیم خویش حرف میزد که نیازی به دخالت هیچ المان خارجی نداشت.[19] در سایه? لیبرالیسم، اقتصاد بازار آزاد در جهان به سختی فراوان در قرن نوزدهم ظهور یافت و از همه جا بیشتر در ایالات متحده و بریتانیای کبیر مورد اعمال قرار گرفت.[20]


صحنهای مربوط به دوران قبل از انقلاب صنعتی و گسترش سرمایه داری که نشانگر رنج مردم در آن زمان است، این انقلاب توانست شرایط کاری کارگران را بهبود بشخیده و استانداردهای کاری را بالاتر برد تا خانوادهها دیگر مجبور نباشند کودکانشان را بر سر کارهایی طاقت فرسا بفرستند.
میرمیران