دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

مسئله عمده در موضوع فلسفه مارکسیستی عبارت است از چگونگی پاسخی که به مسئله اساسی فلسفه داده می‌شود. فلسفه مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیک است. فلسفه مارکسیستی از یک سو ماتریالیسم است یعنی هم معتقد است که ماده بر شعور تقدم دارد و هم معتقد است که شعور انسانی می‌تواند جهان را بشناسد و شناخت انسانی از لحاظ محتوی واقعی خود معتبر است. این فلسفه در همه جهات جهان را آن طور که در واقع هست می بیند. فلسفه مارکسیستی از سوی دیگر دیالکتیکی است زیرا که جهان مادی را در حال حرکت و تکامل و تجدد دائمی می نگرد و اسلوب علمی او در شناخت و تغییر طبیعت و جامعه دیالکتیک ماتریالیستی است. فلسفه مارکسیستی علمی است که بر پایه حل صحیح مسئله اساسی فلسفه، عام‌ترین و کلی‌ترین قوانین تکامل جهان مادی و راه‌های شناخت آن و طرق تغییر و تحول آن را مطالعه می‌کند.

 

 

 

 

 

 

 

میرمیران


فلسفه سیاست مطالعه مسائلی همچون سیاست، آزادی، عدالت، مالکیت، حقوق، قانون و شیوه اجرایی کردن آن توسط قوای حاکم است، در این مطالعه به سوالاتی نظیر این که این مسائل چه هستند؟ چرا مورد نیاز می باشند؟ چه چیزی به یک دولت مشروعیت می بخشد؟ چه حقوق و آزادی هایی باید پاس داشته شوند و چرا؟ چه شکلی باید برای حکومت اتخاذ شود و چرا؟ قانون چیست؟ و شهروندان چه وظایفی را در یک دولت مشروع بر عهده دارند؟ (اگر به کل وظیفه ای داشته باشند) و در چه زمانی به گونه ای مشروع می توانند دولت را به زیر بکشند؟ به معنایی عام تر فلسفه سیاست اشاره به یک دیدگاه کلی یا یک اخلاقیات مشخص دارد. هم چنین می توان از آن با عنوان یک عقیده یا رفتار سیاسی نیز یاد کرد که البته در عمل سیاست لزومن از فلسفه خویش پیروی نمی‌کند.[1]


ارسطو و افلاطون در حال قدم زدن. دو تن از تاثیر گذارترین فلاسفه سیاسی. تابلو مشهور به مکتب آتن

 تاریخچه

باستان

چین باستان

فلسفه سیاست چینی باز می گردد به دوره بهار و پاییز در این کشور، و به ویژه با عقاید کنفوسیوس در قرن ششم پیش از میلاد شناخته می شود. فلسفه سیاست چینی به عنوان عکس العمل و پاسخی به شکست و ضعف های سیاسی و اجتماعی این کشور در دوره بهار و پاییز و زمانه جنگ های داخلی، رشد و توسعه یافت. عمده ترین فلسفه های در این دوران کنفوسیانیسم، قانون گرایی، موهیسم، برابری گرایی و تائویسم بودند که هر یک به بعد خاصی از سیاست در مکتب فکری خود می پرداختند. فلاسفه ای نظیر کنفوسیوس، منسیوس و موزی بر روی اتحاد سیاسی و ثبات سیاسی به عنوان پایه هایی برای فلسفه هایشان متمرکز بودند. کنفوسیانیسم از دولتی سلسله مراتبی و شایسته سالار حمایت می کرد که بر پایه همدلی، وفاداری و روابط داخلی شکل گرفته است. قانون گرایی از یک دولت به شدت مقتدر حمایت می کرد که بر پایه مجازات ها و قوانینی سخت و بی رحمانه شکل گرفته است. موهیسم از یک دولت اشتراکی و تمرکز زدایی شده حمایت می کرد که بر پایه های صرفه جویی و ریاضت استوار شده است. برابری گرایان هم از ایده هایی اشتراکی آرمان گرایانه و برابری طلبانه حمایت می کردند.[2] تائویسم نیز حامی آنارشیسم یا همان هرج و مرج گرایی بود. قانون گرایی فلسفه سیاسی چیره در زمان حکومت کین دیناستی بود ولی در دوره حکومت هان دیناستی جایش را با کنفوسیانیسم عوض کرد. پیش از این که چین کمونیسم را به عنوان نظام حاکم خود انتخاب کرده و اعمال کند، کنفوسیانیسم حکومتی، فلسفه سیاسی چیره در این کشور تا قرن بیستم باقی‌ماند.[3]

یونان باستان

ریشه فلسفه سیاست در غرب به فلسفه یونان باستان باز می گردد، جایی که فلسفه سیاست با کتاب جمهوری افلاطون در قرن چهارم پیش از میلاد شروع شد.[4] یونان باستان توسط شهر-دولت هایی احاطه شده بود که هر یک از آن ها شکل خاص و مختلفی از سازمان سیاسی را در شهر خود اعمال می کردند. این اقسام حکومت ها توسط افلاطون به چهار گروه دسته بندی شد: تیموکراسی، استبداد، دموکراسی و اولیگارشی. یکی از مهم ترین کارهای کلاسیکی که در زمینه فلسفه سیاست انجام شده است، جمهوری افلاطون است،[4] که توسط ارسطو در کتاب سیاست پی گیری و ادامه داده شد.[5] فلسفه سیاسی رومی نیز به شدت از رواقیون تاثیر پذیرفته است که توسط فیلسوف و سخنران رومی، سیسرو کامل و مدون شد.[6]

شبه قاره هند باستان و فلسفه هندو

فلسفه سیاست در هند باستان در متن مانوسمرتی هندو یا قوانین مانو و آرثاشاسترا چانکایا ریشه دارد. در آرثاشاسترا، چانکایا دیدگاه هایی را مطرح می کند که بعد ها هم در اندیشه های قانون گرایان و هم در اندیشه های نیکولو ماکیاولی دیده می شوند.[7]

مسیحیت قرون وسطایی

سنت آگوستین

فلسفه مسیحیت مقدم آگوستین به شدت تحت تاثیر آرای افلاطون بود. اصلی ترین تغییری که اندیشه های مسیحی در آن وارد کردند معتدل کردن آرای رواقیون و نظریه عدالت رومیان، و تاکید بر نقش حکومت در اعمال عفو و بخشش به عنوان یک عمل اخلاقی بود. آگوستین هم چنین می گفت وقتی که یک فرد عضویی از جامعه یا شهر حاکم نباشد ولی شهروندی از جامعه خدا یا جامعه انسان باشد، حقوقش باید محترم شمرده شوند. کتاب شهر خدا نوشته آگوستین یکی از کارهای تاثیر گذاری است که تا مدت ها بر آرای اندیشمندان بعد از وی اثر گذار بوده است، حتا بعد از فروپاشی امپراتوری روم این ایده توسط متفکران بسیاری محترم شمرده شده و مورد بحث و تفسیر قرار می گرفت.[8]

سنت توماس آکویناس

در فلسفه سیاست، آکویناس شخصی است که در مواجهه با انواع و اقسام قوانین به شدت دقیق و باریک بین است. بر طبق نظر آکویناس چهار نوع مختلف از قوانین وجود دارند:

  1. قانون کیهانی خدا
  2. قانون شرعی خدا
  3. قانون طبیعی یا قواعد که به طور فراگیر قابل اعمال منطقی هستند
  4. قانون انسانی یا قواعد مشخصی که تحت شرایط خاص قابل اعمال می باشند.

دوران طلایی اسلامی

معتزله در مقابل اشاعره

ظهور اسلام که هم بر پایه قرآن و هم پیامبر آن، محمد، بود به شدت توازن قوا را در نواحی مدیترانه ای درباره منشا قدرت تغییر داد. فلسفه مقدم اسلامی بر رابطه ای شدید میان دانش و دین تاکید داشت، و ساز و کار اجتهاد برای یافتن حقیقت بر تمام فلسفه های سیاسی که در پی یافتن منشا واقعی برای حکومت داری بودند، اثر گذاشت. این دیدگاه توسط فلاسفه منطق گرای معتزله به چالش کشیده شد، که دیدگاه هایی بیشتر یونانی داشتند و منطق را بالای وحی و مکاشفه قرار می دادند و در دید دانشمندان امروز به عنوان اولین شک گرایان نظری اسلامی شناخته می شوند. این دسته از دانشمندان معتزلی توسط عده ای از اشراف که آزادی عمل و فعالیت را مستقل از خلافت می دانستند، مورد حمایت واقع شدند. با این وجود در اواخر دوران باستان، دیدگاه های سنت گرایان اشعری درباره اسلامی پیروزی را در کل از آن خود کرد و بر آرای معتزلیان فائق آمد. بر طبق آرای اشعریان، منطق باید تحت فرمان و مطابق با قرآن و سنت باشد.[9]

فلسفه سیاسی اسلامی، در واقع ریشه در منابع اولیه اسلام دارد، مانند قرآن و سنت که حرف ها و اعمال محمد بود. با این وجود، در آرای غربی این حوزه، حوزه ای بود که توسط فلاسفه بزرگ مسلمان مورد توسعه و رشد قرار گرفت، فیلسوف هایی نظیر کندی، فارابی، ابن سینا، ابن باجه، ابن رشد و ابن خلدون. مفاهیم سیاسی اسلام مانند قدرت، سلطان، امت، تعهد و حتا هسته های مرکزی قرآن مانند عبادت، دین، رب و الله ریشه های تحلیل های این دسته از اندیشمندان را در بر می گیرد. از این رو نه تنها آرای فلاسفه سیاسی مسلمانان بلکه بسیاری دیگر از آرای قضات و علما از آرا و اندیشه هایی سیاسی تشکیل شده‌اند. برای مثال، ایده های خوارج در اوایل تاریخ اسلام درباره خلافت و امت و آرای اسلام شیعی درباره مفهوم امامت، همه و همه به عنوان مستنداتی برای اندیشه های سیاسی در این دوران در نظر گرفته می شوند. درگیری های میان اهل سنت و شیعه ها در قرون هفتم و هشتم میلادی نیز ریشه هایی واقعی در ویژگی های سیاسی و به دست آوردن قدرت دارد.

ابن خلدون

در قرن چهاردهم میلادی یکی از فلاسفه عرب با نام ابن خلدون به عنوان یکی از بزرگ ترین نظریه پردازان علم سیاست در نظر گرفته می شود. فیلسوف و مردم شناس بریتانیایی، ارنست گلنر تعریف ابن خلدون از دولت که می گفت؛نهادی است که از بی عدالتی جلوگیری می کند و خود نیز به چنین اعمالی دست نمی‌زند، را به عنوان بهترین تعریف این نهاد در تاریخ نظریه های سیاسی در نظر می گیرد. در نظر ابن خلدون، دولت باید محدود و حداقلی باشد و آن را به عنوان یک شر لازم می بیند که از وقوع ظلم بر انسان توسط انسان های دیگر جلوگیری می کند.[10]

اروپای قرون وسطا

فلسفه سیاست در قرون وسطا در اروپا به شدت تحت تاثیر آرای مسیحیان بود. این فلسفه با آرای معتزلیان مسلمان نقاط اشتراک بیشتری داشت تا با آرای کاتولیک رومی که فلسفه را به انقیاد الهایت در می آوردند و منطق را در راستای وحی و مکاشفه معتبر می شناختند و از این بابت شبیه اشاعره مسلمان بودند که منطق را تحت فرمان ایمان می دانستند. این مکتب فکری فلسفه ارسطو را با ایده های مسیحی سنت آگوستین مخلوط کرد و بر هماهنگی احتمالی میان منطق و وحی تاکید داشت.[11] احتمالن تاثیرگذارترین فیلسوف سیاسی در اروپای قرون وسطا، توماس آکویناس بوده است که به معرفی دوباره کارهای ارسطو یاری بسیاری رساند، کارهایی که از طریق اسپانیای مسلمان به همراه تفسیر های ابن رشد به اروپای کاتولیک راه پیدا کرده بودند. استفاده و تفسیر های آکویناس از کار های ارسطو به عنوان منطق چیره در تمام این دوره باقی‌ماند و حتا تا زمان رنسانس نیز ادامه پیدا کرد.[12]

فلاسفه سیاست در قرون وسطا همچون آکویناس این ایده را گسترش دادند که شاهی که مستبد است شاه نیست و باید به زیر کشیده شود.

مگنا کارتا (یا منشور کبیر) توسط بسیاری از دانشمندان انگلیسی-امریکایی به عنوان سنگ بنای آزادی سیاسی دیده می شود که به صراحت حقوق مختلفی را برای شهروندان قائل می شود و جلوی تعقیب غیر قانونی آنها را می گیرد. دیگر اسنادی که شبیه مگنا کارتا هستند در دیگر کشور های اروپای قرون وسطا یافت شده‌اند، کشور هایی نظیر اسپانیا و مجارستان.

رنسانس اروپایی

در دوره رنسانس فلسفه سیاسی سکولار بعد از حدود یک قرن سیطره اندیشه های سیاسی الهی در اروپا شروع به ظهور کرد. در حالی که در قرون وسطا نیز اندیشمندان سکولار تحت امپراتوری مقدس روم مشغول فعالیت بودند ولی رشته آکادمیک این فلسفه هم چنان تحت سیطره اندیشه های مسیحی بود و طبیعتی مسیحی داشت.

نیکولو ماکیاولی

یکی از تاثیر گذار ترین کارها در زمان جوانه زدن رنسانس کتاب شهریار ماکیاولی بود که در سال های 1511-1512 به رشته تحریر در آمد و در سال 1532، بعد از مرگ ماکیاولی منتشر شد. این کتاب مانند کتاب مباحثات، به تحلیل دقیق دوره کلاسیک پرداخته و تاثیر زیادی را بر اندیشه های مدرن سیاست در غرب داشته است.[13] گرچه این کتاب برای یکی از خانواده هایی نوشته بود که ماکیاولی را در تبعید نگاه داشته بودند و هدف از نگاشته شدنش این بود تا شاید ایشان وی را از بند تبعید رها کنند، اما باز هم ماکیاولی حامی جمهوری فلورانس بود تا این که بخواهد از اولیگارشی خانواده مدیکی حمایت کند. ماکیاولی در این کتاب رویکردی عمل گرایانه را تشریح کرده بود و معتقد بود باید در سیاست به حدی نتیجه گرا بود، به زعم وی سیاست جایی بود که نهایتن خیر و شر به یک سرانجام می رسیدند و برای مثال به یک حکومت امن و قدرتمند منجر می شدند. توماس هابز که برای نظریه قرارداد اجتماعی خویش به خوبی شناخته شده است، در پی گسترش این ایده در اوایل قرن هفدهم در دوره رنسانس انگلیسی بود. گرچه هیچ کدام ماکیاولی یا هابز به قدرت الهی پادشاهان معتقد نبودند، ولی هر دو به طبیعت خودخواه انسان ها اعتقاد داشتند. لزومن این عقیده بود که منجر شد ایشان یک قدرت مرکزی قوی را در اندیشه های خود در نظر بگیرند به عنوان تنها وسیله ای که باعث جلوگیری از به هم ریختن نظم اجتماعی می شود.[14]

جان لاک

جان لاک مثال بارز اندیشمندان این دوره است به گونه ای که آرای این عصر را در کتابش دو رساله درباب دولت می توان دید. در این کتاب لاک حکومتی طبیعی را پیشنهاد می دهد که مستقیمن در راستای نظرات وی است که چگونه توسعه سیاسی اتفاق می افتد و چگونه می تواند از طریق تعهد قراردادی یافت شود. لاک در مقابل سر رابرت فیلمر می ایستد تا با نظریه پدرسالارنه وی مبنی بر نظریه سیاسی طبیعی و نظام طبیعی است و درباره نظام هایی است که در آن زمان موجود بوده‌اند، مخالفت کند. نظریه حق‌الهی پادشاهان –که مورد نظر و بحث اندیشمندان پیش از وی، از جمله فیلمر بود- با برخوردی که لاک با آن می کند به یک فانتزی تبدیل می شود و به گونه ای مسخره آمیز جلوه می کند. برخلاف ماکیاولی و هابز و مانند آکویناس، لاک این نظر ارسطو که انسان ذاتن در پی خوشبختی و شادی است و این را در یک موقعیت اجتماعی به مثابه یک حیوان اجتماعی به دست می آورد را می پذیرد. بر خلاف نظریه چیره آکویناس درباره رهایی روح انسان از گناه اصلی، لاک معتقد بود که انسان به مانند لوحی سفید در این دنیا پا می گذارد. در نظر لاک دانش نه ذاتی و مادرزاد و آشکار است و نه بر پایه قدرت و اقتدار است بلکه موضوع عدم قطعیت و بر پایه منطق، شکیبایی و اعتدال است. بر طبق نظر لاک یک حاکم مطلق که توسط هابز پیشنهاد داده شده بود، در قانون طبیعی که بر پایه منطق و جستجوی صلح و آرامش برای نجات انسان است، غیر لازم است.


تابلویی از موزه لوور کشیده شده به سال 1830 با نام فرانسوی آزادی مردم را هدایت می کند. نمادی از دوره روشنگری در اروپا

ادامه دارد............


دوره روشنگری در اروپا

در دوره روشنگری، اندیشه های جدید پیرامون انسان درباره تعریف واقعیت و روشی بود که جریان داشت، به همراه کشف دیگر جوامع و مناطق در قاره امریکا و تغییری که برای جوامع سیاسی مورد نیاز بود (به ویژه در پرتو جنگ های داخلی انگلستان و انقلاب امریکا و انقلاب فرانسوی) منجر به مطرح شدن سوال هایی جدید توسط متفکرانی چون ژان ژاک روسو، مونتسکیو و جان لاک شد.

این نظریه پردازان دو سوال اساسی را مطرح کردند: یک، مردم توسط چه حق یا نیازی حکومت را تشکیل می دهند؛ و دو، بهترین شیوه برای یک حکومت چه می تواند باشد. این سوالات بنیادین تمایزی اساسی را میان مفاهیم دولت و حکومت برقرار می سازند. پس تصمیم بر این شد که حکومت به دسته ای از نهاد ها اطلاق شود که از طریق آن ها قدرت توزیع شده و استفاده از آن توجیه می شود. واژه دولت نیز به گروه مشخصی از مردم اشاره دارد که نهاد های حکومت را در دست میگیرند و ایجاد کننده قوانین و مقرراتی هستند که تمام مردم، من‌جمله خودشان، را محدود و ملزم به پیروی میکند. این تمایز مفهومی به علم سیاست نیز راه می یابد، گرچه بعضی از دانشمندان علم سیاست، فلاسفه، تاریخ دانان و انسان شناسان فرهنگی بحث کرده‌اند که بیشتر اقدامات سیاسی در هر جامعه ای خارج از فضای حکومت اتفاق می افتد و جوامعی نیز وجود دارند که به عنوان حکومت سازمان دهی نشده اند و نمی توان آنها را داخل در چنین تعاریف سیاسی ای دانست. تا زمانی که مفهوم نظم طبیعی معرفی نشده بود، علوم اجتماعی نمی توانست مستقل از دیگر نظریه پردازان اعلام ماهیت کند. از زمان انقلاب فرهنگی در قرن هفدهم انگلستان که به فرانسه و باقی اروپا نیز شیوع پیدا کرد، جامعه به عنوان موضوع قوانین طبیعی وابسته به دنیای مادی در نظر گرفته شد.[15]

ارتباطات سیاسی و اقتصادی به شدت تحت تاثیر چنین نظریه هایی قرار گرفت و باعث به وجود آمدن مفاهیمی چون اصناف، بازار و تجارت آزاد شد. هم چنین در این دوره سیطره کاتولیک های رومی توسط مکتب در حال رشد پروتستان و کلیسای آن به شدت و کرات مورد مناقشه و چالش قرار گرفت و این مکتب در تمام حکومت ملت های آن زمان که تا بدان موقع تحت سیطره کلیسای کاتولیک بودند، مورد تبلیغ و نشر قرار گرفت، که البته با برخورد شدید و غضبناک کلیسای کاتولیک هم در بیشتر موراد مواجه شد. به هر رو در دوره روشنگری نوک تیز پیکان حمله ها به سمت مذهب و به ویژه مسیحیت بود. انتشار دائرةالمعارف دیدرو و دالامبر در این دوره یک دستاورد بزرگ برای روشنفکران در نظر گرفته می شود. بیشتر انتقاد ها به کلیسا در فرانسه در این زمان توسط فرانسیس ولتر که شخصیتی بود که روشنگری را در فرانسه نمایندگی می کرد، انجام می شد. بعد از ولتر مذهب دیگر هیچ گاه مانند آن چیزی که پیش از آن در فرانسه بود، نشد.[16]

در امپراتوری عثمانی چنین اصلاحات اندیشه ای تا مدت ها بعد تر رخ نداد و چنین اندیشه هایی وارد خرد جمعی مردم این امپراتوری نشد. هم چنین این اندیشه ها و نظریات وارد اندیشه های اقوام بومی دنیای جدید –قاره امریکا- نیز نشد و تمدن های این سرزمین از جمله آزتک، مایا، اینکا، موهیکان، دلاوار، هورون و به ویژه ایرکوییز ها هم چنان بر نسق سابق خویش باقی‌ماندند. در این میان به ویژه فلسفه ایرکوییز ها موارد زیادی را وارد اندیشه های مسیحی در آن زمان کرد و در واقع در موارد بسیاری بر بعضی از نهاد هایی که در نظام ایالات متحده بر گرفته شدند، تاثیر گذاشت؛ برای مثال، بنجامین فرانکلین به شدت از بعضی از روش های کنفدراسیونی ایرکوییز ها تمجید می کرد، و بسیاری از ادبیات امریکایی در اوایل بر فلسفه سیاسی بومیان تاکید داشتند.[17]

صنعتی سازی و دوران جدید

مطرح طرین اندیشه های قرن بیستم، لیبرالیسم، فاشیسم و مارکسیسم بودند. مارکسیسم در این میان به واسطه انتقاد های کارل مارکس از سرمایه داری پدید آمد و توسط فردریش انگلس توسعه یافت. انقلاب صنعتی باعث وقوع انقلابی در زمینه اندیشه سیاسی شد. در این دوره شهر نشینی و سرمایه داری شکل جوامع بشری را به کل تغییر داده بودند. در این دوره جنبش های سوسیالیستی شروع به شکل گیری کردند و در اواسط قرن نوزدهم مارکسیسم توسعه یافت و سوسیالیسم توانست مقداری از حمایت های مردمی را به دست آورد که البته بیشتر طرفداران آن طبقه کارگران بودند. اصولی که مارکس در اندیشه های خود ترسیم کرده بود در قرن بیستم توسط افرادی چون ولادیمیر لنین، مائو زدونگ، هو چی مین و فیدل کاسترو به کار بسته شد. گرچه می توان گفت که فلسفه تاریخ هگل شبیه به فلسفه تاریخ کانت بود و نظریه انقلابی مارکس بر پایه دیدگاه کانت از تاریخ بود ولی برخلاف مارکس که به مادی گرایی تاریخی معتقد بود هگل به پدیدار شناسی روح معتقد بود.[18] با ادامه این اوضاع در اواخر قرن نوزدهم سوسیالیسم و اتحادیه های تجاری پای ثابت فضای سیاسی بودند. به علاوه، شاخه های متعدد آنارشیسم با متفکران نظیر میخائیل باکونین، پیر جوزف پرودهون و پیتر کروپوتکین و اصناف گرایی نیز پا به عرصه وجود گذاشتند. در دنیای انگلو امریکایی در فاصله زمان قرن های نوزدهم تا بیستم نظریات ضد امپریالیستی از سویی و پلورالیستی از سوی دیگر نیز وارد ادبیات و فضای سیاسی شدند.

جنگ جهانی اول نقطه عطفی در تاریخ بشریت بود. انقلاب 1917 روسیه (و دیگر انقلاب های مشابه کم و بیش موفق در اروپا) باعث پدیدآیی کمونیسم شدند و در منطقه روسیه به ویژه باعث پیدایش لنینیسم شدند، و در مقیاسی کوچک تر نیز لوکزامبورگیسم پا به عرصه وجود گذاشت. در همین زمان احزاب سوسیال دموکرات برای اولین بار توانستند برنده انتخابات ها باشند و دولت هایی را تشکیل دهند.[19] با این وجود گروهی از اقتصاددانان اروپای مرکزی که توسط اعضای مکتب اتریش از جمله لودویگ فون میزس و فردریش هایک، هدایت میشدند، ایده هایی جدید را در مقابله با اندیشه کمونیسم مطرح کردند و با تعاریف و مطالعات دقیق بسیار کمونیسم و سوسیالیسم را نمونه هایی جدید از دیکتاتوری و تمامیت خواهی معرفی کردند.[20][21]

فلسفه سیاسی معاصر

بعد از پایان جنگ جهانی دوم تا سال 1971، وقتی جان راولز کتاب نظریه عدالت خویش را منتشر کرد، فلسفه سیاسی در دنیای دانشگاهی انگلو امریکایی مورد شک قرار گرفت که تمام مباحث تحلیلی آن را نباید حول محور قضاوت های معمولی و مفاهیم شناختی دانست. در نتیجه علم سیاست شروع به استفاده از روش های آماری و شیوه های رفتارگرایانه کرد. در طرف دیگر، در اروپای قاره ای دهه های بعد از جنگ شاهد شکوفایی عظیم فلسفه سیاسی بود. اندیشمندان مطرح این دوره در اروپا، ژان پل سارتر و لوئیس آلتوسر بودند. هم چنین یکی از وقایع مطرح این دوره وقوع انقلاب می 1968 در فرانسه بود که علاقه را به رفتار های انقلابی به ویژه در میان چپ های جدید افزایش داد. در این دوره بسیاری از اندیشمندان مطرح اروپایی از اروپا به انگلستان و امریکا مهاجرت کردند از جمله، هانا آرنت، کارل پوپر، فردریش هایک، لئو اشتراوس، آیزایا برلین، اریک وئگلین و جودیث شاکلار که همه و همه میل به ادامه مطالعات شان در زمینه علم و فلسفه سیاست در فضای امریکایی-انگلیسی داشتند و نمی‌خواستند در فضای کمونیستی آن زمان اروپا باقی بمانند و توانستند با مهاجرت خویش به امریکا و انگلیس شاگردان مطرح و موفقی را تربیت کرده و به دنیا معرفی کنند.

هم چنین مواردی چون استعمارگری و نژادپرستی موضوعات مهمی بودند که در این دوره ظهور کردند. به طور کلی یک رویه شاخص به سمت رویکرد عمل گرایانه در رویارویی را موضوعات سیاسی نسبت به رویکرد فلسفی در مواجهه با آن ها وجود داشت. بیشتر مناظرات و مباحث دانشگاهی حول محور یک یا هر دوی این موضوعات عملگرایانه بود: چگونه و تحت چه شرایطی باید فایده گرایی را در رویارویی با مشکلات سیاست گذاری اعمال کرد و چگونه و تحت چه شرایطی باید مدل های اقتصادی را (هم چون نظریه انتخاب منطقی) در اقتصاد پیاده کرد.

از دیگر مواردی که در این دوره رشد و ظهور یافتند فمینیسم و جنبش های اجتماعی همجنس گرایان بود، به همراه پایان یافتن حکومت های استعماری و لغو مجزا کردن اقلیت هایی نظیر سیاهپوستان امریکایی و اقلیت های جنسی از حضور در سیاست. در این دوره هم چنین اندیشه های فمینیستی، پسا استعماری و چند فرهنگی اهمیت قابل توجهی یافتند. این تغییرات منجر به به چالش کشیده شدن قرارداد اجتماعی توسط فیلسوفی به نام چارلز دبلیو میلز در کتابش، قرارداد نژادی و هم چنین کتاب قرارداد جنسی نوشته کارول پاتمن شد که می گفتند قرارداد اجتماعی باعث منحصر کردن افراد رنگین پوست و زنان از حضور در عرصه اجتماع و سیاست می شده است.

در فلسفه سیاسی محیط های دانشگاهی انگلو امریکایی، انتشار کتاب جان راولز با نام نظریه عدالت در سال 1971 به عنوان نقطه عطفی در نظر گرفته می شود. راولز در این کتاب از آزمایش اندیشه ها و موقعیت اصلی صحبت می کند که در آن احزاب نماینده اصول عدالت را برای برپایی پایه های جامعه از پس پرده جهل انتخاب می کنند. راولز همچنین نقدی بر رویکرد فایده گرایانه را در این کتاب ارائه می کند و از عدالت سیاسی پرسش می کند. رابرت نوزیک در کتاب آنارشی، حکومت و آرمانشهر که در سال 1974 منتشر شد و برنده جایزه ملی کتاب شد، به راولز از دیدگاهی لیبرتارینی پاسخ می دهد و به خاطر پاسخ های خویش در این کتاب صاحب جایزه دانشگاهی برای دیدگاه های لیبرتارینی خود می شود.[22]

همزمان با رشد اندیشه های تحلیلی در فضای فکری انگلو امریکاییی، در اروپا نیز مکاتب جدید فلسفی پایه گذاری شدند و شروع به انتقاد از وضعیت موجود جوامع آن زمان اروپا در میان سال های 1950 تا 1980 کردند. بیشتر این مکاتب المان هایی را از تحلیل های اقتصادی مارکسیستی گرفته و آن ها را با تاکید های بیشتر فرهنگی و نظری همراه کردند. یکی از شاخص ترین این مکاتب، مکتب فرانکفورت بود که اندیشمندانی نظیر هربرت مارکوزه، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و یورگن هابرماس را داشت و سعی در تلفیق دیدگاه های مارکسیستی و فرویدی داشتند. جدا از این اندیشمندان در سراسر اروپا اندیشمندان دیگری نیز بودند که از بازگشت به هگل دم می زدند و پیرو و بانیان مکتب ساختارگرایی بودند، متفکرانی نظیر ژیل دلوز، میشل فوکو، کلود لیفورت و ژان بودریار.

اندیشمند دیگر که اندیشه ای مهم در این دوره از خود ارائه کرد، چارلز بلتبرگ بود که میان چهار فلسفه سیاسی معاصر تمایز قائل شد: بی طرفی گرایی، پست مدرنیسم، پلورالیسم یا کثرت گرایی و میهن پرستی.

در این زمان رابطه ای مفید میان اندیشمندان فلسفه سیاسی و نظریه پردازان روابط بین‌الملل وجود داشت. ظهور جهانی سازی ایجاد کننده نیاز برای یک چهارچوب معمول بین‌المللی بود و نظریه های سیاسی پا به عرصه گذاشتند تا خلا موجود را پر کنند.

یکی از اصلی ترین موضوعات در فلسفه معاصر سیاسی، نظریه دموکراسی مشورتی است. کار اولیه توسط یورگن هابرماس در آلمان پایه ریزی شد ولی حجم عمده ادبیات حول محور این موضوع به زبان انگلیسی تهیه شد و توسط نظریه پردازانی چون جین مانسبریدج، جاشوآ کوهن، امی گوتمان و دنیس تامپسون پی گرفته شد.[23]

فلسفه سیاست در تحصیلات مدرن

مطالعه نظریه سیاست یک شاخه رایج در دانشکده های علم سیاست در دانشگاه های امریکایی است. با این وجود مهم است که جایگاه دقیق آن را در محیط مورد مطالعه بشناسیم. برای این که به طور اختصار خلاصه ای از آرای نظریه پردازان علم سیاست را بشناسیم باید توجه داشته باشیم که این آشنایی لزومن به معنی آشنایی با علم سیاست نیست. این مسئله نشان می دهد که حوزه اندیشه و فلسفه در علم سیاست حوزه ای کاملن متمایز و متفاوت از خود این علم است.

فلاسفه تاثیر گذار علم سیاست

برای معرفی آرا و اندیشمندان علم سیاست فهرست بسیار طویل تری مورد نیاز است اما فهرستی که در زیر می بینید، فهرستی از مهم ترین نظریه پردازان و صاحب نظران این علم است، در این فهرست سعی شده است که عمده توجه بر آن دسته از متفکرانی باشد که بیش از سایرین بر فلسفه سیاست تمرکز داشته‌اند و کما بیش صاحب و راه انداز یک مکتب فکری به شمار می آیند.

  • ارسطو: وی نویسنده کتاب سیاست است و در این کتاب سعی کرده نظام اخلاقی مطلوب خویش برای سیاست را تبیین کند. این اندیشمند به خاطر نظریه‌اش درباره انسان ها که حیواناتی اجتماعی هستند، قابل توجه است و این که شهر ها برای این به وجود آمده‌اند که شرایط زندگی مناسب و خوب را برای این دسته از حیوانات فراهم کنند. نظریه سیاسی وی بر پایه اخلاقیات و نظام ایده‌آل گرایی تدوین شده‌اند.
  • توماس آکویناس: وی متفکری بود که سعی در هماهنگ کردن الاهیات مسیحی با عمل گرایی ارسطوییان داشت. آکویناس معتقد بود که هدیه خدا به انسان منطق برتر است، و این منطق باید پایه گذار قوانین انسانی و عقلانی باشد که نشات گرفته از قوانین الاهی خواهند بود، اگر قوانین به این شکل تدوین شوند پایه گذار یک دولت به حق و خوب خواهند بود.
  • میخائیل باکونین: بعد از پیر جوزف پرودهون، باکونین تبدیل به مهم ترین اندیشمند آنارشیسم شد. گونه آنارشیسم منحصربه‌فرد وی آنارشیسم اشتراکی خوانده می شود.
  • جرمی بنتام: وی اولین متفکری بود که که عدالت اجتماعی را با در نظر داشتن بیشینه کردن منفعت افراد، تحلیل کرد. و می توان گفت وی پایه گذار مکتب فکری، اخلاقی، اجتماعی فایده گرایی بود.
  • آیزایا برلین: وی توسعه دهنده تمایز میان آزادی مثبت و آزادی منفی بود.
  • ادموند بروک: عضو ایرلندی پارلمان بریتانیا که به خاطر توسعه اندیشه های محافظه کارانه معروف است. مشهور ترین کتاب وی که در آن از انقلاب فرانسه حرف می زند، بازتاب های انقلاب فرانسه است. بروک یکی از بزرگ ترین حامیان انقلاب امریکا بود.
  • کنفوسیوس: اولین متفکری که اخلاقیات را به نظم سیاسی مرتبط کرد.
  • ویلیام ای کانلی: وی به معرفی فلسفه پست مدرن در زمینه نظریه های سیاست کمک شایانی کرد، و مروج نظریه های پلورالیسم (کثرت گرایی) و دموکراسی مجادله ای بود.
  • جان دیوئی: یکی از بنیان گذاران عمل گرایی بود و دست به تحلیل اساسی نقش آموزش در برقراری یک حکومت دموکراتیک زد.
  • هان فیزی: شخصیت اصلی مکتب قانون گرایی چین، حامی دولتی که قوانین را اجرا کرده و روش های دقیقی برای اداره کشور دارد.
  • میشل فوکو: نقاد مفهوم مدرن قدرت بر پایه مجموعه های زندان و دیگر نهاد های مجازات. که انتقاد های وی بعد تر ها بعد وسیع تری یافت و ثابت کرد که انقلاب ها بر پایه خواست یک طبقه مشخص انجام نمی‌پذیرند.
  • آنتونیو گرامشی: متفکری که باعث شد مفهوم هژمونی معنایی تازه یابد. وی بحث می کرد که حکومت و طبقه حاکم از فرهنگ و ایدئولوژی استفاده می کنند تا رضایت طبقاتی که بر آن ها حکومت می کنند را به دست آورند.
  • توماس هیل گیرین: یک متفکر مدرن لیبرال و از اولین مدافعان آزادی مثبت.
  • یورگن هابرماس: یک جامعه شناس معاصر و مروج دموکراسی. وی از پیشگامان ابداع مفاهیمی چون، فضای عمومی، اقدامات ارتباطی، و دموکراسی مستقیم بود. کارهای ابتدایی وی به شدت بر مکتب فرانکفورت تاثیر گذاشته‌اند.
  • فردریش هایک: وی بحث می کرد که برنامه ریزی مرکزی ناکارآمد است به این خاطر که اعضای مرکزی حکومت درک کافی از شرایط گوناگون منطقه ای ندارند و نمی‌توانند برنامه مناسبی برای کار و بازار بریزند. هایک می گوید برنامه ریزی مرکزی اقتصادی گونه ای از سوسیالیسم است و منجر به پدیدآیی حکومتی می شود که قدرتی خطرناک خواهد داشت. وی از سرمایه داری بازار آزاد حمایت می کند که در آن نقش دولت برقراری حکومت قانون است تا اجازه دهد نظم خود به خودی پدید آید.
  • هگل: تاکید بر تکرار تاریخ داشت و می گفت تاریخ یک سیر منطقی را طی می کند. این ایده بر متفکران بعد وی همچون مارکس، کیرکگارد، نیچه و اوکشات تاثیر بسیاری گذاشت.
  • توماس هابز: وی بیش از همه چیز بر این موضوع متمرکز بود که قرارداد اجتماعی که توجیه کننده اقدامات حاکمان است، می تواند داخل در مفهوم حاکمیت تعبیر شود.
  • دیوید هیوم: وی از منتقدین قرارداد اجتماعی جان لاک و سایرین بود که معتقد بودند زندگی انسان بر پایه یک قرارداد واقعی است. هیوم یک واقع گرا بود. وی هم چنین معرف مفهوم فایده بود که بعد تر ها توسط جرمی بنتام مورد تفسیر و تفصیل قرار گرفت.
  • توماس جفرسون: یک سیاستمدار و یک متفکر علم سیاست در دوره روشنگری امریکا بود که فلسفه توماس پین را با تکیه بر جمهوری خواهی در ایالات متحده گسترش داد. وی بیش از همه به خاطر اعلامیه استقلال ایالات متحده معروف است.
  • ایمانوئل کانت: وی می گفت که مشارکت در جامعه مدنی نه آن چنان که هابز می گفت به خاطر برآوردن منافع شخصی، بلکه به خاطر یک وظیفه اخلاقی است. وی اولین متفکر مدرن است که تمام و کمال به تحلیل ساختار و معنای تعهد و وظیفه دست زد. وی معتقد بود که نهاد های بین‌المللی برای برقراری صلح جهانی مورد نیاز هستند.
  • پیتر کروپوتکین: یکی از متفکرین کلاسیک آنارشیست و مشهورترین نظریه پرداز آنارکوکمونیسم.
  • جان لاک: مانند هابز وی به تشریح نظریه قرارداد اجتماعی بر پایه حقوق بنیادین شهروندان و قانون طبیعت دست زد. وی در اینجا با هابز تفاوت می یابد که معتقد است ارزش های اخلاقی در جامعه ماهیتی مستقل از قوای دولتی دارند و می گوید نقش و وظیفه دولت محدود به پاسداری از مالکیت خصوصی است. ایده های وی به شدت بر قانون اساسی ایالات متحده تاثیر گذار بوده‌اند.
  • نیکولو ماکیاولی: وی اولین تحلیلگر نظام مند این بود که یک، چگونه رضایت مندی مردم نقش عمده ای در تشکیل یک دولت مطلوب خواهد داشت تا این که آن دولت بخواهد از راه طبیعی یا الهی به منصه ظهور برسد؛ دو، پیشگام در تعریف مفهوم ایدئولوژی در تعیین شناسایی ساختار دستورها و قوانین.
  • جیمز مدیسون: سیاستمدار امریکایی و یکی از همراهان جفرسون که به عنوان پدر قانون اساسی امریکا و پدر اعلامیه حقوق ایالات متحده شناخته می شود. به عنوان یک نظریه پرداز سیاست وی به تفکیک قوا معتقد بود و پیشنهاد دهنده راه کار هایی برای جلوگیری از بروز استبداد اکثریت و حفظ آزادی های فردی بود.
  • هربرت مارکوزه: وی پدر چپ جدید نامیده می شود. یکی از اصلی ترین متفکرین مکتب فرانکفورت که به خاطر تلاش هایش در زمینه نشر آرای فروید و مارکس مشهور است. وی معتقد بود که نظارت اجتماعی نه تنها از طریق کنترل مستقیم قابل تحقق است بلکه می توان آن را از طریق دست کاری امیال مردم نیز انجام داد. کتاب وی، اروس و تمدن به شدت بر متفکرین دهه 1960 و جنبش های اجتماعی آن دوره تاثیر گذار بود.
  • کارل مارکس: وی به طور عمده نگاهی تاریخی را به جامعه، فرهنگ و اقتصاد بشری افزود. مارکس مبدع مفهومی از ایدئولوژی بود که (درست یا غلط) مقرر می داشت که اقدامات اجتماعی باید مورد نظارت و شکل دهی قرار بگیرند. وی دست به تحلیل ساختار طبقات اجتماع به عنوان ساز وکاری برای حکومت داری و مداخله های اجتماعی زد. ایدئولوژی که تحت تاثیر وی ایجاد شد، کمونیسم نام گرفت.
  • منسیوس: یکی از مهم ترین متفکرین مکتب کنفوسیوسی، وی اولین متفکری است که بحثی عمیق را پیرامون فرمان برداری حاکمان از قوانین خویش ساخته، شکل می دهد.
  • جان استوارت میل: یک فایده گرا و شخصی که این نظام با نام او شناخته می شود. وی بسیار فراتر از بنتام گام برداشت و در مخالفت با لیبرالیسم کلاسیک، کوشید تا هر چه بیشتر فایده گرایی را در لیبرالیسم مدرن جای دهد و آزادی فردی را در چهارچوب فایده گرایی تعریف و تبیین کرد.
  • بارون د مونتسکیو: وی دست به تحلیل تعادل قوا در حکومت ها دست زد تا راهکاری باشد برای حفظ حقوق شهروندان.
  • موزی: از بنیان گذاران اصلی مکتب موهیسم که طرفدار و حامی عاقبت گرایی بودند.
  • رابرت نوزیک: وی حامی لیبرتارینیسم و از منتقدین جان راولز بود و با تمام گفته های پیش از خود در محدود سازی مالکیت شهروندان مخالفت می کرد.
  • توماس پین: نویسنده دوران روشنگری که از لیبرال دموکراسی، انقلاب امریکا، انقلاب فرانسه و حقوق مردم حمایت می کرد.
  • افلاطون: به همراه استاد خویش، سقراط و شاگرد خویش، ارسطو به پایه ریزی فلسفه و دانش غربی کمک شایانی کرد.
  • پیر جوزف پرودهون: معمولن به عنوان پدر آنارشیسم مدرن شناخته می شود.
  • آین رند: خالق فلسفه عینی گرایی
  • جان راولز: دانشگاه های انگلیسی امریکایی تا مدت ها به شدت تحت تاثیر کتاب وی؛ نظریه عدالت بودند که در سال 1971 منتظر شد و از گونه ای متفاوت از نظریه قرارداد اجتماعی استفاده می کرد تا سوال های بنیادین درباره عدالت را پاسخ داده و فایده گرایی را نقد کند.
  • ژان ژاک روسو: وی قرارداد اجتماعی را به عنوان گونه ای از ابراز خواست عمومی مردم تحلیل می کرد و تمام قامت طرفدار دموکراسی مطلق بود که مردم در مقیاسی بزرگ قادر به حکومت بر خود بودند.
  • کارل اشمیت: نظریه پرداز آلمانی علم سیاست که با نازی ها پیوند محکمی دارد. وی کسی بود که مفهوم تمایز میان دوست و دشمن در کشور ها را مطرح کرد. گرچه تاثیر گذارترین کتاب وی در دهه 1920 نگاشته شده است ولی وی به طور مداوم تا زمان مرگش در 1985 به نوشتن ادامه داد. وی به شدت بر متفکرین قرن بیستم، چه متفکرین مکتب فرانکفورت و چه خارج از آن تاثیر گذاشته است، متفکرانی نظیر ژاک دریدا، هانا آرنت و جورجیو آگامبن.
  • آدام اسمیت: معمولن گفته می شود که وی پدر علم اقتصاد مدرن است؛ وی بروز منافع اقتصادی را از فعالیت های خود عناصر بازار توضیح می دهد و از آن با عنوان دست نامرئی یاد می کند. اسمیت هم چنین به مسئله تاثیر صنعتی شدن بر کار کارگران می پردازد و در این زمینه هم چهارچوب هایی اخلاقی ارائه می کند.
  • سقراط: وی به خاطر خطابه هایش در میان آتنیان به عنوان پدر فلسفه سیاست غرب در نظر گرفته می شود؛ از آن جا که سقراط هیچ وقت چیزی بر روی کاغذ نیاورد، بیشتر چیزی که از وی و روش هایش می دانیم از طریق مشهور ترین شاگردش افلاطون به ما رسیده است.
  • باروخ اسپینوزا: وی اولین تحلیل ها را بر مفهوم خودخواهی منطقی ارائه کرد و در آن می گفت منافع منطقی فرد با منطق محض در تطابق هستند. در نظر اسپینوزا در جامعه ای که منطق راهنمای تمام افراد آن است، قدرت سیاسی چیزی زائد به نظر می رسد.
  • ماکس استیرنر: یکی از مهم ترین اندیشمندان آنارشیسم و نماینده اصلی جریانی از آنارشیسم که در جریان است و به عنوان آنارشیسم فردگرایانه از آن یاد می شود.
  • لئو اشتراوس: وی به شدت مدرنیته را پس می زد، بیشتر به این خاطر که وی باور داشت فلسفه سیاسی مدرن تمام تمرکز خود را بر منطق گذاشته در حالی که جای اخلاقیات و ارزش ها در این میان خالی است. وی می گفت به جای فلسفه سیاسی مدرن ما باید به دنبال اندیشمندان پیشا مدرن برویم تا بتوانیم جواب مسائل روز را از آن ها در یابیم. فلسفه وی بر شکل گیری نو محافظه کاری تاثیر عمده ای داشت و بسیاری از دانشجویان وی بعد تر ها اعضای کابینه رئیس جمهور بوش شدند.
  • هنری دیوید تورئو: یک متفکر امریکایی تاثیر گذار که بر روی مسائل مهمی هم چون، صلح، آنارشیسم، حفاظت از محیط زیست و نافرمانی مدنی کار کرده است و بعد تر بر روی بسیاری از فعالان سیاسی مهم تاثیر گذار بوده است، فعالانی نظیر؛ مارتین لوتر کینگ، مهاتما گاندی و لئو تولستوی.
  • ولتر: یک نویسنده، شاعر و فیلسوف فرانسوی دوره روشنگری که به خاطر حمایت هایش از آزادی های مدنی شامل آزادی مذهبی و آزادی تجارت، مشهور است.
  • برنارد ویلیامز: یک فیلسوف اخلاقی بریتانیایی که به طور مداوم انتشاراتی در زمینه فلسفه سیاست داشته است. وی به همراه همکار های خویش آثاری ارزشمند در زمینه واقع گرایی سیاسی دارد.

 

میرمیران


فردگرایی (به انگلیسی: individualism)‏ دیدگاه اخلاقی، فلسفه سیاسی، ایدئولوژی یا مرام اجتماعی است که بر ارزش اخلاقی فرد تأکید می‌کند.[1][2] فردگرایان اعمال اهداف و خواسته‌های شخص را ترویج می‌کنند و بنابراین برای استقلال و اتکای به نفس ارزش قائل می‌شوند[3] و از این دفاع می‌کنند که منافع فرد باید نسبت به حکومت یا یک گروه اجتماعی در اولویت باشد،[3] و در عین حال با دخالت خارجی در امور شخصی توسط جامعه یا نهادهایی چون دولت مخالفت می‌کنند.[3]

فردگرایی فرد را مرکز توجه خود قرار می دهد[1] و بدین ترتیب «با بنیان اساسی شروع می کند که فرد بشر در تقلای خود برای آزادی دارای اهمیت اساسی است.»[4] لیبرالیسم، اگزیستانسیالیسم و آنارشیسم مثال هایی از جنبش های هستند که فرد بشر را چون واحدی مرکزی برای تحلیل در نظر می گیرند.[4] بنابراین فردگرایی «حق فرد برای آزادی و رسیدن به استعداهای نفس خویش» است.[5]

این لفظ همچنین برای اشاره به «کیفیت فرد بودن؛ فردیت» مربوط به داشتن «مشخصه فردی؛ یک ویژه‌خو» مورد استفاده قرار گرفته است[3] [3] زین رو فردگرایی با منافع هنری و بوهمی و شیوه های زندگی که در آن گرایشی برای خویش آفرینی وجود دارد و همچنین با مواضع فلسفی و اخلاقیات اومانیستی.[6][7] مرتبط است تا سنت یا دیدگاهها و رفتارهای توده‌ای مردمی [3][8]

فردگرایی را می‌توان جهان‌بینی‌ای تصور کرد که فرد در مرکز آن قرار دارد. اهدافِ فردی، ویژگی‌های منحصربه‌فرد، فرمان راندن بر خویشتن، کنترلِ شخصی و بی‌تفاوتی به مسائلِ پیرامون از خصوصیاتِ این نوع جهان‌بینی است. جمع گرایی را نیز می‌توان وجودِ یک سری تعهدهای گروهی و متقابل میان اعضای گروه بدانیم که افراد موظف به اجرای آن‌ها هستند.[9]

اغلب پنداشته می‌شود آن‌چه در یک فرهنگ صادق است برای تک تکِ افرادِ درون آن فرهنگ نیز درست می‌باشد. به عبارتِ دیگر افراد درونِ یک فرهنگِ فرد گرا همگی فردگرا بوده (فرد محوری) و آنهایی که در فرهنگِ جمع گرا زندگی می‌کنند همگی جمع گرا هستند (جمع محوری). باید گفت که این دیدگاه همیشه صحیح نیست. تریاندیس و همکارانش (2001) چندین فرهنگ را مطالعه کردند و به این نتیجه رسیدند که تنها حدود % 60 افرادی که در یک فرهنگِ فرد گرا زندگی می‌کنند فرد محور هستند. در فرهنگ‌های جمع گرا نیز حدود %60 از افراد جمع محور بودند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که بینِ خصوصیاتِ یک فرهنگ و افراد درون فرهنگِ مزبور رابطه? کاملاً مستقیم وجود ندارد.[9]

هر انسان ادراکی از وجود خویشتن دارد که آن را می‌توان هویت شخصی یا خود نام نهاد. مجموعه این تصورات در یک کلیت کم وبیش منسجم وحدت می‌یابند و خودپنداشت فرد را می‌سازند. خودپنداشت مجموعه تصورات انسان درباره ویژگیهای درونی و برونی خویش است[10]. همانگونه که انسان واجد خودپنداشت فردی می‌شود، بتدریج واجد تصوراتی از جامعه و فرهنگی که درآن زیست می‌کند؛ می‌شود که می‌توان آن راخودپنداشت جمعی نامید. خودپنداشت فردی ناظر به هویت شخصی و خودپنداشت جمعی ناظر به هویت جمعی و یا ملی است.[11].

به عقیده بسیاری، فردگرایی رابطه بسیار نزدیکی با خودپرستی (egoism) دارد. افراد فردگرایی که به خودپرستی گرایش دارند، معمولاً از خودپرستی خود به صورتی ذاتی دفاع نمی‌کنند ولی با این وجود بسیاری بر این عقیده استوار اند که فردگرایان هم می‌توانند مانند دیگر افراد جامعه روش زندگی خود را خود انتخاب کرده و نسبت به اجبارهای اجتماعی برای تطابق با دیگر افراد، هیچ واکنشی نشان ندهند. دیگر افراد نیز مانند «آین راند» با سنت‌های قبیله‌ای جنگیده و معتقدند که فردگرایی برابر با عفت و پاکدامنی است.

 

 

ریشه یابی

واژه فردگرایی برای اولین بار توسط یک جامعه شناس فرانسوی به نام سن سیمونین استفاده شد. او که به دنبال ریشه یابی دلایل شکست انقلاب فرانسه در سال 1789 می‌گشت، از این واژه برای توضیح در مورد روحیه رهبران انقلاب استفاده کرد. آن زمان بسیاری مانند ژوزف د میستره که به مدرسه دینی آزادی خواهان فرانسه وابسته بودند از این واژه به صورتی توهین آمیز استفاده می‌کردند و کلاً بار این کلمه را منفی تلقی می‌کردند. سن سیموتین برخلاف گفته‌های مخالفین که ریشه‌های شکست انقلاب را در آزادی خواهی می‌دیدند، ریشه آن را در «فردگرایی» , «خودپرستی» و یا «آنارشی» می‌دانست چیزی که خود با جمله: ظلم استثمار انسان به وسیله انسان در قرن جدید صنعتی آن را توضیح می‌داد. در همان حال نیز بسیاری از افرادی که موافق با مکتب مساوات بشر بودند، توسط گروه‌های ضد-فردگرایی که توسط انقلاب به وجود آمده بودند مورد حمله قرار می‌گرفتند. فردگرایی هسته متا فیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم است[12]. با این وجود سن سیموتین به اقتصاد لیبرالیسمی (لیبرالیسم) می‌تاخت و به خاطر سیاست‌های آنها که نه تنها مرز بین فقیر و غنی را نابود نکرده بود بلکه به آن شدت نیز بخشیده بود می‌تاخت و برای همین نیز دست به ابداع سوسیالیسم زد و می‌توان گفت او اولین واضع فلسفه سوسیالیسم است.

در انگلیس نیز اولین کاربرد واژه فردگرایی توام با تمسخر و توسط فردی به نام اوونیتن در سال 1830 بود. کاملاً مشخص نیست که این فرد از گفته‌های سن سیمینتون اطلاعی داشته‌است یا نه ولی عاقبت او نیز نتوانست با فلسفه دارایی‌های اشتراکی که توسط جمع گرایان عنوان می‌شد کنار بیاید و آن را رد کرد. البته در اینجا باید به این نیز اشاره کرد که بیشترین مخالفان فردگرایی را روحانیون تشکیل می‌داده‌اند و آن را مخالف فرامین الهی ارزیابی می‌کرده‌اند.

فردگرایی و جامعه

فردگرایی بر این است که شخصی که در جامعه شرکت می‌کند سعی می‌کند منافع خودش را به پیش ببرد یا اقلاً این حق را مطالبه می‌کند که بدون لحاظ کردن منافع جامعه منافع خود را پی بگیرد (فردگرا الزاماً اگوییست نیست). هیچ فلسفه‌ای که قربانی کردن منافع شخصی فرد را برای اهداف بالاتر اجتماعی قربانی کند مطلوب فردگرا نیست. به هر روی، ژان ژاک روسو، ادعا می‌کند که مفهوم خواست عمومی در قرارداد اجتماعی[13] تنها مجموعه? خواست‌های فردی نیست و منافع فرد را به پیش می‌برد (قید قانون به خودی خود برای فرد مفید خواهد بود، چنان که فقدان احترام به قانون، از نظر روسو، الزاماً مستلزم شکلی از نادانی و تسلیم شدن به شور فرد به جای خودمختاری مرجح عقل است)

جوامع و گروه‌ها ممکن است در میزان اتکا به رفتار «متوجه به خود» (فردگرایانه، و شاید خودخواهانه) به جای «متوجه به دیگری» (معطوف به گروه، و با ذهنیت گروهی یا جامعه‌ای) متفاوت باشند. روث بندیکت بین جوامع «گناه» (مثل اروپای قرون وسطی) و جوامع «شرم» (مانند ژاپن، «شرمسار کردن نیاکان خود») با یک «استاندارد مرجع خارجی» تمایز قائل می‌شود، که در آن مردم به همتایان خود می‌نگرند تا فیدبک بگیرند که چه عملی «مقبول» هست یا نه (به عنوان فکر گروهی هم شناخته می‌شود).[14]

فردگرایی اغلب در تضاد با اقتدارگرایی یا با جمع‌گرایی قرار می‌گیرد، ولی در واقع طیفی از رفتارها در سطح جامعه‌ای وجود دارد که از جوامع شدیداً فردگرایانه تا جوامع مختلط تا جوامع جمع گرایانه امتداد دارد.

ویژگی‌های شخصیتی فردگرایان

  1. علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده می‌شوند
  2. ارزشها و هنجارها، مبنای فردی دارند (خودانگارشت هستند)
  3. کسب لذت فردی، در اولویت است.
  4. باورهای فردی، متمایز کننده فرد از گروه‌است
  5. استقلال و هویت فردی اهمیت دارند
  6. راهبردهای مستقیم و مواجه رو در رو ترجیح داده می‌شوند
  7. ارتباط بین اعضاء متکی به افراد است. رابطه اعضاء با فاصله زیاد صورت می‌گیرد.
  8. روابط اجتماعی در بین اعضاء داوطلبانه بوده و اندازه گروه‌ها کوچکتر است
  9. ورود و خروج به گروه براحتی صورت می‌گیرد
  10. دوستی‌ها رنگ کمتری داشته، رفاقتها و وفاداری به گروه و شخص دیگر کمتر است.[15]

فردگرایی سیاسی

تاریخ بشر پر است از قهرمانان و شیاطین فردگرا که یکدسته برای غرور خود قهرمان شده‌اند و دسته دیگر برای نفع جویی پیوسته خود شیطان. این نهاد دوپهلوی فردگرایی است که اگر به اصول اخلاقی انسان معتقد نباشد، به سرعت راه منفعت شخصی را می‌پیماید و چه بسا وقایع تلخی را نیز برای دیگران رقم می‌زند. بخصوص در فلسفه فردگرایی سیاسی، این آثار منفی پر رنگ تر می‌شوند. یک سیاست مدار فردگرا اگر تنها به منفعت خود بیندیشد برای رسیدن به این منفعت ممکن است ملتی را زیر پای خودش له کند. برای همین سیستم‌های دموکراتیک ابزارهای کنترلی بسیار قدرتمندی (مانند روزنامه، دادگاه‌های بین‌المللی، مجلس و..) را برای مقابله با فردگرایی سیاسی بنیان گذاشته‌اند.[16]

روح فردگرایی بالنفسه بد نیست بلکه باید تحت کنترل باشد[17]. در فلسفه سیاست، تئوری فردگرایی دولتی به این اشاره دارد که دولت باید حافظ آزادی فردگرایان باشد این مصونیت تا زمانی وجود دارد که این افراد نخواهند مانع آزادی دیگران گردیده و یا از دیگران به منظور نفع خود سوء استفاده کنند. این تقابل با تئوری سیاسی جمع گرایان درجایی که زندگی فردگرایان تحت فشار قرار می‌گیرد و به آنها تحمیل بیرونی صورت می‌گیرد، رد شده و دو گونه تعریف را برای این منظور به وجود آورده‌است که «قریحه فردگرایی» و «آزادی فردگرایان» از آن جمله‌اند. فردگرایان به صورت عمده نگرانند که حقوقشان در تحمیل‌های محیط و جامعه تحت فشار قرار گیرد و برای همین نیز خواستار حمایت از حقوق فردگرایان هستند.

اقتصاد

این اصل از اصول اولیه و پذیرفته شده نظامهای اقتصادی سرمایه‌داری می‌باشد. بر مبنای این بینش شالوده اصلی جامعه فرد است که از وجود حقیقی برخوردار است و در واقع اجتماع چیزی جز مجموع اجزای تشکیل دهنده? آن که تک تک افراد هستند نیست که با حفظ استقلال و هویت خود آن را بوجود آورده‌اند. بدین ترتیب اجتماع از وجود حقیقی برخوردار نیست و وجود آن اعتباری است و وابسطه به حضور اجزا تشکیل دهنده? خود که همان افراد هستند می‌باشد. همان طوری که اجزا تشکیل دهنده هر شی ای با حفظ هویت خود آن شی را بوجود می‌آورند و در واقع خواصی که آن شی دارد به اعتبارخاصیت آن اشیا می‌باشد. همین طور اجتماع نیز به اعتبار اجتماع افراد حقیقی شکل گرفته‌است و خود فاقد هر گونه وجود حقیقی است و وجود حقیقی متعلق به افراد است و جامعه در واقع پیکره‌ای فرضی دارد و خود وجودی مستقل ندارد. اولویت فرد و تقدم منافع فرد بر منافع جامعه در مکاتب سرمایه داری از همین بینش ناشی می‌شود.

از آنجایی که فرد قبل از وجود اجتماع بوجود آمده پس وجود فرد به لحاظ تاریخی نیز مقدم بر وجود اجتماع می‌باشد پس خواسته‌های او نیز به لحاظ اخلاقی مقدم بر خواسته‌های اجتماع می‌باشددر نتیجه فرد گرایی هستی شناختی مبنای فلسفی فردگرایی اخلاقی و سیاسی را تشکیل می‌دهد. فرد گرایی اخلاقی لیبرالی ارزش را به دنیای واقعیت وابسته نمی‌داند بلکه آن را ناشی از اراده انسان می‌داند. بنابراین سود جویی شخصی و منافع فردی جایگزین ارزشهای اخلاقی شده و یکی از وجوه تقابل لیبرالیسم با مذهب از اینجاست. چون در حالی مذهب سعی در اشاعه? ارزشهای اخلاقی و تقدم منافع کل جامعه بر مثلاً یک نفر دارد اما لیبرالیسم دقیقاً بلعکس این موضوع را بیان می‌کند.[18]

انتقادها از مفهوم فردگرایی و جمع گرایی

1- نیاز به مفاهیمی دقیق تر: در انتقاد از مفهوم فردگرایی فیسک (2002) می‌گوید:[9]

  • در مورد فردگرایی" با این نوع دسته بندی رینهولد مسنر، وان گوگ، مهاتما گاندی، مایکل جردن و آدولف هیتلر همگی به عنوان انسان‌هایی فردگرا در یک ستون قرار می‌گیرند"![9]
  • در مورد جمع گرایی نیز " این نوع دسته بندی تعهدات اجتماعی را با همه نوع گروه و شبکه‌های ارتباطی ترکیب می‌کند. در حالی که اشکالِ گوناگونی از جامعه وجود دارد و دلیلی ندارد که یک جامعه به دلیلِ تاکیدِ فرهنگی بر یک نوعِ رابطه، عضو پذیری و یا وظایف لزوماً سایر خصوصیاتِ دسته بندیِ اویزرمن را نیز دارا باشد. "[9]

2- رابطه? فردگرایی و جمع گرایی: در سال 1993 توسطِ تیمِ تحقیقاتیِ تریاندیس و در سال 1996 توسط گلفاند، تریاندیس و چان، تحقیقاتِ هافس تد (1980 و 1983) را مورد حمله قرار داد. تریاندیس و هکارانش، به مشاهده ی درجاتِ مختلفِ فرد گرایی و جمع گرایی در فرهنگ‌های مختلف پرداختند. یافته? کلیدی آنها این بود که فرد گرایی و جمع گرایی اساساً مستقل از یکدیگر بوده و با یکدیگر همبستگی ندارند! این یافته فرضِ هافستد مبنی بر وجودِ یک همبستگی کاملاً منفی بینِ فرد گرایی و جمع گرایی را رد می‌کرد

 

میرمیران


فراکسیون

فراکسیون، جناح[1]، گروهی که درون حزب یا گروهی سیاسی تشکیل شود و اعضایش در زمینه چگونگی اجرای برنامه‌ها و سیاست‌های کلی آن حزب یا سازمان، نظریات و عقایدی متفاوت ابراز کنند.

در مجالس قانون‌گذاری، جناح مجلسی (پارلمانی) به گروه‌های نمایندگان «احزاب» اطلاق می گردد. جناح‌های مجلسی جمهوری اسلامی ایران، از آن جمله هستند.

 

 

میرمیران


فدراسیون

فدراسیون (از واژه لاتین fœdus به معنای عهد یا میثاق)

فدراسیونهای رسمی کنونی دنیا

الف - یا حکومت فدرال در فرهنگ سیاسی به اتحاد چند کشور یا چند ایالت، فدراسیون گفته می‌شود البته با این شروط:

    1. واحدهای کوچکتری که فدراسیون از آنها به وجود می‌آید در امور داخلی حق خودمختاری و خودگردانی دارند ولی امور خارجی زیر نظر فدراسیون است.
    2. قانون اساسی فدراسیون، حدود اختیارات داخلی واحدهای تشکیل دهنده فدراسیون را معین می‌کند و تغییر قانون اساسی با موافقت شمار معینی از ایالتها صورت می‌گیرد، تفاوت فدراسیون و کنفدراسیون در همین مسئله است، در فدراسیون سازمان مرکزی بر تمامی واحدهای متشکله فدراسیون نظارت و فرمانروایی دارد اما در کنفدراسیون دولتهای عضو در سیاست داخلی و خارجی خود آزاد می‌باشند و جنگ میان خود را نیز ناروا می‌دانند.
    3. واحد سیاسی متشکل از چند واحد سیاسی کوچکتر، دارای حکومتی بنام حکومت فدرال است. در حکومتهای فدرال هر یک از واحدهای کوچک که معمولاً ایالت نامیده می‌شوند پاره‌ای از اختیارات خویش از قبیل: روابط خارجی، ضرب سکه، اعلان جنگ و صلح را به حکومت مرکزی واگذار می‌کنند.

ب - در ورزش به سازمانی گفته می‌شود که اداره کننده یک رشته ورزشی است مثل: فدراسیون کشتی، فدراسیون فوتبال.

 

میرمیران


فالانژ (ارتش)


چیدمان سربازان فالانچ در هنگام نبرد

فالانژ (به یونانی: Φ?λαγγα)‏ نام نیروی جنگجویی بود که در یونان باستان و سپس در میان مقدونیان در جنگ‌ها به کار گرفته می‌شد. فالانژها پیاده‌نظام‌هایی سنگین‌اسلحه بودند که از نیزه، ژوبین و جنگ‌افزارهایی همانند آن بهره می‌بردند و از شیوه? آرایش رزمی فالانژ که آرایشی مستطیل‌گونه بود پیروی می‌کردند.

فالانژ از واژه? یونانی phalangos گرفته‌شده که به معنای انگشت است و شیوه? آرایشی فالانژها هم نمادی از جای گرفتن انگشت‌های دست و پا در کنار یکدیگر بود.

 

 

میرمیران


فاشیسم روحانیون (به انگلیسی: Clerical fascism)‏ نوعی تفکر است که از آمیختن و تلفیق مبانی فاشیسم و الهیات منتج می‌گردد.

این نوع نگرش نخستین بار در اروپای دهه 20 میلادی قرن بیستم سابقه پیدا نمود.

 

 

میرمیران


غوغاسالاری به معنای حکومت عوام زورمند (اوباش) و رهبری جاهلین بر جامعه است. در این زمان پست‌های مهم حکومتی و کارهای اداره کشور به دست عوام و علی‌الخصوص اوباش زورمند می‌افتد.

 

شکل‌گیری

غوغاسالاری معمولاً در خلال بحران‌ها، انقلاب‌ها، شورش‌ها و تحولات سیاسی - حکومتی در جامعه رخ می‌دهد و غالبا مدتی محدود و قلیل شکل گرفته و بعد از مدتی از هم می‌پاشند.

غوغاسالاری و دموکراسی

دموکراسی اگر چه می‌تواند به عنوان عالی‌ترین نوع حکومت در جامعه مطرح شود؛ اما در عین حال ممکن است به ورطه غوغاسالاری و به طبع آن عدم ثبات سیاسی و اقتصادی منجر شود.

حکومتی دموکراسی که در آن انسان‌های نالایق بر سر کار آمده و غیرمتخصصین در حکومت راه پیدا کند، ممکن است تا رهبری عوام و جاهلین سقوط کند.[1]

 

میرمیران


عوام‌گرایی


نگاره‌ای از 1896 که در آن رهبر حزب عوام‌گرای آمریکا در حال بلعیدن نماد حزب دموکرات آمریکا است.

عَوام‌گرایی یا پوپولیسم (به انگلیسی: Populism)‏ آموزه و روشی سیاسی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه.[1] در قرن بیستم بیشتر جنبش‌های «عامه‌گرا» با جنبش‌های آمریکای لاتین و هند شناخته می‌شد اما از دهه 1980 به بعد این جنبش‌ها در کشورهای کانادا،‌ایتالیا، هلند، اسکاندیناوی و ایالات متحده نیز درجاتی از موفقیت را به‌دست آورده است.

 

مفهوم

بزرگداشت مفهوم مردم (یا توده) تا حد مفهومی مقدس، و باور به اینکه هدفهای سیاسی را می‌باید به خواست و نیروی مردم جدا از حزبها و نهادهای موجود پیش برد. عوام‌گرایی خواست مردم را عین حق و اخلاق می‌داند و بر آن است که می‌باید میان مردم و حکومت رابطه? مستقیم وجود داشته باشد. هم چنین با ایمانی ساده فضایل مردم را در برابر منش فاسد طبقه? حاکم یا هر گروهی که موقعیت سیاسی و منزلت اجتماعی برتر داشته باشد قرار می‌دهد و می‌ستاید. یکی از ویژگی‌های عوام‌گرایی یافتن «توطئه‌های ضد مردمی» در هر جاست و این برداشت معمولاً به دشمنی‌های نژادی و قومی دامن می‌زند.[2]

ریشه

نظریه عوام‌گرایی فلسفی بر آرای هربرت شیلر و بر این فرض اولیه مبتنی است که عامه? مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف می‌پندارد. تاریخچه? آن را به اواسط سده? نوزدهم و به جنبش‌های مختلفی که در سرزمین‌هایی مثل شوروی سابق به وقوع پیوسته‌است، می‌رسانند شاید در برابر عوام‌گرایی سیاسی این‌ها هیچ نباشند. ریشه? عوام‌گرایی در میان روشنفکران تندرو روسیه در دهه 1860با ظهور نارودنیک‌ها (مردم‌باوران) پدید آمد. نارودنیک‌ها بر آن بودند که روسیه بی آنکه مرحله? سرمایه‌داری را بگذراند می‌تواند مستقیم به سوسیالیسم برسدو اساس آن را می‌توان بر کومون‌های روستایی گذاشت. در دهه 1870 دانشجویان نارودنیک به روستا(میان مردم) رفتند تا تخم انقلاب را بپراکنند.[3]

عوام‌گرایی در کشورهای مختلف

عوام‌گرایان در روسیه حزب آزادی و زمین را بنیان نهادند. عوام‌گرایی در آغاز اشاره به این اعتقاد داشت که انقلاب کار مردم است(که در روسیه معنای آن دهقانان بود)نه اقلیت مبارز انقلابی. در پایان قرن نوزدهم مارکسیست‌ها ی روسیه که به عمل سازمانی و حزب پیشرو باور داشتند به همه? روش‌های انقلابی رقیبان غیر مارکسیست خود بر چسب عوام‌گرایانه زدند واین عنوان به صورت تحقیر آمیز رواج یافت.

از 1945 در روش کسانی چون سناتور جوزف مک کارتی و جورج والاس می‌توان یافت. ظهور چپ نو را نیز برخی با شور و شوق پیروزی جهانی عوام‌گرایی شمردند.

عوام‌گرایی را در جنبش‌های روستایی اروپای شرقی پیش از 1939 و نیز در فاشیسم و نازیسم و در بسیاری ار جنبش‌های آزادی بخش جهان سوم می‌توان یافت.[4]

ویژگی کلی

پوپولیسم دارای چند ویژگی کلی به شرح زیر است:

1. جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعده های کلی و مبهم، و معمولاً تحت کنترل رهبر فرهمند و شعارهای ضد امپریالیستی.

2. پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده مردم به اعمال فشار مستقیم بر حکومت.

3. بزرگداشت و تقدیس مردم یا خلق، با اعتقاد به اینکه هدف های سیاسی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمان های سیاسی پیش برود.[5]

البته آیین و سنت سیاسی پوپولیستی، در هر کشوری شکل ویژه ای دارد. در نهضت های پوپولیستی، معمولاً ائتلافی آشکار یا ضمنی، میان طبقات مختلف با منافع متفاوت و گاه متعارض برقرار می شود. تداخل اقشار گوناگون در این نهضت ها، به طور عمده ناشی از عدم تشکل طبقاتی و عدم وجود مرزبندی روشن طبقاتی است. پوپولیسم دارای مشخصات عوام فریبی، تقدیس شخص رهبر فرهمند، تعصب، تکیه بر توده های محروم، نداشتن ایدئولوژی مشخص، اصلاح طلبی، بورژوایی بودن و عناصری از ضدیت با امپریالیسم و ملی گرایی است. توسعه خواهی و پر و بال دادن به نیروهای وابسته به بازار داخلی و گاه آزادی های سندیکایی و دموکراتیک از خصلت های عمده دوران پوپولیسم است.

 

 

میرمیران