دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

جدایی دین از سیاست


یک تابلوی تبلیغاتی از «موسسه آزادی از مذهب» که در آن نوشته شده: بترسید از عقاید تعصب‌آمیز دینی.

جدایی دین از سیاست نوعی نگرش سیاسی و مدنی است. بر طبق این نگرش، دین و سیاست بایستی جدای از یکدیگر بوده و در امور یکدیگر دخالت نورزند.[1] این مفهوم با سکولاریسم تفاوت‌هایی دارد.

در توجیه و یا رد این نظریه تا کنون بسیار کتاب‌ها و مقالات نوشته شده. برخی آن را موجب شیوع یافتن درگیری و خصومت میان مذهب و قانون دانسته‌اند، و یا اینکه از نتایج هراس انگیز و احتمالی آن، دخالت کردن نیروهای انتظامی در امور جامعه به نام مذهب را یاد کرده‌اند.[2]

 

 

پیشینه

با ایمان آوردن کنستانتین امپراتور رم، دین مسیحیت برای نخستین بار رسما وارد حیطه سیاست و حکومت گردید. تابلو از پیتر روبنز، قرن هفدهم میلادی.

برخی جان لاک را مبدع این نظریه در فرم مدرن و امروزی آن دانسته‌اند.[3]

روابط بین دین و سیاست در جوامع امروزی

روابط بین دین و سیاست امروزه دارای اقسام و طیف گسترده‌ای در میان حکومت‌های جهان است. از یک سو در برخی کشورها همانند ترکیه و فرانسه، جدایی دین از سیاست تا حدی پیش رفته‌است که از ورود دین و مذهب در دولت به شدت حراست می‌گردد و از سوی دیگر، در برخی دیگر از کشورها همانند ایران قوانین و زمامداری کشور بر اساس شریعت و قوانین اسلام پایه‌گذاری گردیده‌است. البته در بسیاری از کشورها همانند ایالات متحده آمریکا، این روابط کمابیش حد واسطی بین این دو دیدگاه هستند.

حتی در کشورهای به ظاهر سکولار نیز، روابط دین و سیاست همچنان دیده می‌شود. در انگلستان، بر طبق قوانین مرسوم، ملکه این کشور رهبر کلیسای انگلیس نیز هست، و در آلمان کلیساها رسماً از دولت کمک دریافت می‌کنند. حتی در هندوستان نیز، بعد از گذشت نیم قرن از درگذشت گاندی، دولت واجپایی خود را دولتی هندو خوانده‌است.

در ایالات متحده آمریکا

 در ایالات متحده آمریکا، جدایی دین از سیاست در سطوح فدرال توسط قوانین مدنی این کشور تضمین شده‌است، به‌طوری‌که در اصلاحیه اول قانون اساسی ایالات متحده آمریکا نوشته شده:

«هرگونه قانونگذاری که در آن هر دین و مذهبی چه مورد حمایت و چه منع گردد توسط مجلس قانونگذاری آمریکا ممنوع خواهد بود.»

در حقیقت این قانون را بنیانگذاران آمریکا وضع نمودند. توماس جفرسون در این باب از ایجاد «دیواری میان دین و سیاست» در نامه‌ای در سال 1802 سخن به میان آورد[4]، و جیمز مدیسون از عبارت «جدایی دین از سیاست» در نامه‌های خود استفاده می‌نمود.[5]

با این حال، از آن‌جایی که هر یک از ایالات در وضع قوانین خود تا حدودی اختیاراتی دارند، بسیاری از قوانین ایالتی آمریکا کماکان متاثر از دین و مذهب هستند. از این دسته می‌توان قوانین مناطق خشک الکلی را نام برد.

در ایران

  • مخالفان

پیوند دین و سیاست در ایران پیشینه‌ای کهن دارد. در زمان هخامنشیان، کورش بزرگ خود را صاحب فر، و حکومت خویش را از این‌رو منشا یافته از آهورا مزدا می‌دانست.[6]

در دوران صفوی نیز، شاه هم رئیس دولت و هم رهبر دینی بود[7]. در دوره مشروطیت، قانون اساسی مشروطه به سال 1906 نیز سلطنت را «موهبتی خدادادی» دانست، و در زمان حکومت پهلوی مقام شاهنشاه «سایه خدا بر روی زمین» نامیده می‌شد.[7]

اما حکومت توسط مقام روحانیت چنانکه در ایران امروز دیده می‌شود پدیده‌ای است که پیشتر هم در کشور هایی مانند پاکستان و افغانستان به عنوان جمهوری اسلامی دیده شده است، ولی مقامات جمهوری اسلامی ایران بر این باورند که جمهوری اسلامی ایران چه در عالم تسنن، چه در عالم تشیع سابقه نداشته است.[8]

سید روح الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در طول عمرش و به‌ویژه در سال‌های پایانی از نظریه جدایی دین از سیاست به‌عنوان «اسلام آمریکایی» نام می‌برد، تا جایی که در مورد دخالت نکردن دین در سیاست اظهار داشت:

«اسلام آمریکایی این بود که ملاها باید بروند درسشان را بخوانند، چه کار دارند با سیاست...از بس تزریق شده بود در این مغزها که باورشان آمده بود که باید برویم توی مدرسه درس بخوانیم و چه کار داریم به این که به ملت چه می‌گذرد...امر حکومت با قیصر است به ما چه ربطی دارد!»

ودر دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جماران در ششم خرداد 1360 همچنین گفت:

«این را بدانید که تنها روحانیت می‌تواند در این مملکت کارها را از پیش ببرد. فکر نکنید که بخواهید کنار بگذارید روحانیت را.»

جدایی‌ناپذیر بودن دین از سیاست در حقیقت از ارکان کنونی نظام جمهوری اسلامی ایران است. امروزه، از میان 192 عضو سازمان ملل متحد، ایران تنها کشوری در جهان است که بنا و اساس آن بر مبنای دین‌سالاری می‌باشد.[9][10][11][12][13]

  • موافقان

عده ای از علما و اندیشمندان تاریخ شیعه عدم دخالت دین در سیاست را توصیه نموده اند. از معاصران آنها میتوان به سید علی سیستانی اشاره نمود، همچنین از افرادی مانند مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش و حائری یزدی که در ابتدا با جمهوری اسلامی همکاری داشته اند در نوشته ها و گفته های بعدی آنها آثار موافقت این جدائی مشهود است. حائری یزدی در کتاب خود حکمت و حکومت بخوبی این نظر را بیان کرده است:

خلاصه کلام این است که نه از مفهوم نبوت و نه از مفهوم امامت، هیچ ایما واشاره ای به تشکیل یک نظام سیاسی که مسئولیت اجرای تکالیف را بر عهده بگیرد استنباط نمیشود، تنها این خود مردم و مکلفین اند که باید همانگونه که در تدبیر بهزیستی خود و خانواده خویش می کوشند به همان نحو، فرد اکمل واصلح جامعه خود را که احیانا پیامبر ویا امام است شناسائی کرده و برای زمامداری سیاسی کشور خود انتخاب نمایند....آئین کشور داری نه جزوی از نبوت است و نه در ماهیت امامت که همه دانائی است، مدخلیت دارد. [14]

همچنین مهدی بازرگان مینویسد:

گرچه در احادیث و کلمات پیامبران توصیه هائی در زمینه های مختلف زندگی وجود دارد، خطبه های نهج البلاغه و نامه های حضرت امیر، ضمن آنکه شامل خداشناسی، دین شناسی و تعلیم و تربیت است نسبت به اخلاق و تربیت اجتماعی و مسائل حکومتی واداره حکومت عنایت وافر دارد، اما آنان علاوه بر وظایف رسالت وامامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند....تعلیماتی که از این نظر ها داده اند در عین ارزنده و ممتاز بودن، جز دین وشریعت حساب نمی شود و مشمول ان هو الا وحی یوحی نمی گردد.


میرمیران

جدایی‌خواهی

جدایی‌خواهی تقاضای جدایی یک فرهنگ؛ قبیله، دین، نژاد دولت یا جنیست برای جدایی از گروه بزرگتر است. گرچه اغلب از آن برای اشاره به تجزیه طلبی کامل سیاسی استفاده می شود، گروههای جدایی طلب ممکن است خواهان چیزی بیشتر از خودمختاری بیشتر نباشند

 

 

میرمیران


جدایی جنسیتی

جدایی جنسیتی جداسازی افراد بر مبنای جنسیت آن‌هاست. حمام‌های عمومی، استخرها، خوابگاه‌ها، رختکن‌ها و زندان‌ها اغلب از نظر جنسیتی جداسازی می‌شوند.

 

 

در ادیان

در یهودیت

در کنیسه‌ها، بخش مردان زنان با پرده‌ای به نام مهیتزا جدا می‌شود.

هم‌چنین یهودیان ارتدوکس معتقدند که زنان باید لباس‌های کاملاً پوشیده به تن داشته باشند و در اماکن عمومی، جدا از مردان بنشینند و یا بایستند.[1]

در اسلام

در اسلام، تنها بودن زن و مردی که خویشاوندی نزدیک با هم ندارند(محرم هم شناخته نمی‌شوند)، ممنوع است؛ اما ارتباط زن و مرد مطلقاً ممنوع نشده است. در قرآن، سخن گفتن موسی با دختران شعیب [2] و سلیمان با بلقیس ملکه سبا [3]؛ نمونه‌هایی از این ارتباط به شمار می‌رود. در سنت، نیز نمونه‌هایی از ارتباط زن و مرد دیده می‌شود؛ خدیجه دختر خویلد پیش از ازدواج با محمد، مال‌التجاره‌ای را در اختیار او قرار داد و او را برای یک سفر تجاری به شام فرستاد. با این حال در قرآن و حدیث، شواهدی از جدایی جنسیتی موجود است؛ قرآن و سنت محدودیت‌هایی را برای ارتباط زنان و مردان در نظر گرفته‌اند. از جمله این محدودیت‌ها، حجاب برای زنان است؛ که برخی آن را پوشانیدن تمام بدن زن و برخی آن را پوشانیدن بدن زن به جز چهره و کف دست دانسته‌اند. همچنین نظر به نامحرم، در برخی روایات زنای چشم نامیده شده‌است.[4]

 

 

میرمیران


 


توسعه‌طلبی

توسعه‌طلبی بطور کلی شامل سیاست‌های توسعه‌طلبانه دولت‌ها و کشورهاست. ممکن است این واژه به معنی ترویج رشد اقتصادی نیز بکار رود، ولی معمولاً توسعه‌طلبی اشاره به گسترش نواحی ارضی (یا نفوذ اقتصادی) معمولاً، هر چند نه لزوماً، به وسیله تجاوز نظامی دارد.

گاهی اوقات الحاق‌گرایی، الحاق و یا پان ناسیونالیسم برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به توسعه‌طلبی مورد استفاده قرار گیرد، اما تنها هنگامی این لفظ صادق است که برای الحاق سرزمین‌های از دست رفته و یا سرزمین‌های آبا و اجدادی باشد. معمولاً اختلاف ساده? ارضی مانند اختلافات مرزی، به عنوان توسعه طلبی نامیده نمی‌شوند.

 

 

میرمیران


تمامیّت‌خواهی، یا توتالیتاریسم (به انگلیسی: Totalitarianism)‏ اصطلاحی در علوم سیاسی و توصیف‌گر نوعی از حکومت است که معمولاً دارای این شش خصوصیّت می‌باشد: یک ایدئولوژی کلّی، یک سیستم تک حزبی متعهّد به آن ایدئولوژی کلّی که معمولاً توسط یک نفر رهبری می‌شود، دارای پلیس مخفی گسترده، انحصار در سلاح‌های مورد استفاده، انحصار وسایل ارتباط جمعی، انحصار اقتصادی که ممکن است لزوماً و به طور مستقیم توسّط حزب صورت نگیرد.[1]

این نوع حکومتی به نوبه خود به گونه‌های مختلفی تقسیم می‌شود که از جمله می‌توان به خودکامگی، استبداد، جبّاریّت، حکومت مطلقه، یکّه سالاری و... اشاره نمود. نمونه‌هایی چون نازیسم، فاشیسم، مائوئیسم، لنینیسم و... در حقیقت زیرگونه‌های این گونه‌های حکومتی می‌باشند.

در این نوع حکومت‌ها دولت تقریباً بر تمام شئون زندگی عمومی و رفتارهای خصوصی شهروندان نظارت و کنترل دارد. به تعریف سیاست‌دانان برجسته یک دولت تمامیّت‌خواه می‌کوشد تا همه جمعیّت زیر دست خود را برای تحقّق بخشیدن به اهداف دولتی بسیج کند و فعالیّت‌هایی که همسو با این اهداف نباشند از جمله فعالیّت‌هایی مانند تشکیل اتحادیه‌های کارگری، نهادهای مذهبی تأئید نشده از سوی دولت یا احزاب سیاسی مخالف، تحمّل نمی‌شوند.افلاطون در کتاب جمهوری، حکومت تمامیّت‌خواه را از بهترین انواع حکومت دانسته‌است.استالین واژه تمامیت‌خواه را برای توصیف حکومتش به کار برد. حکومت استالین در شوروی، حکومت ولایت فقیه در ایران[2]، هیتلر در آلمان، پولپوت در کامبوج، موسولینی در ایتالیا از مهم‌ترین نمونه‌های حکومت‌های تمامیت‌خواه هستند.

 

 

تعریف

نظامی سیاسی که در آن حکومت تقریباً تمام جنبه‌های زندگی عمومی و خصوصی افراد را کنترل می‌کند. رژیم‌های توتالیتر اغلب استقرار و حفظ قدرت سیاسی را از طریق استفاده از یک ایدئولوژی فراگیر رسمی و تبلیغات فراوان حکومتی از راه رسانه‌هایی که عمده آن‌ها در انحصار دولت است، برقراری کیش شخصیت (مقدس کردن یک نفر در راس حکومت) محدود کردن و ممانعت از بحث آزاد و نقد حاکمیّت، استفاده از فضای سانسور و استفاده از تاکتیک‌های ایجاد رعب محقّق می‌سازند.

علایم تشخیص یک حکومت توتالیتر

  1. بسته شدن روزنامه‌های منتقد حکومت
  2. وجود سانسور شدید در تمام ابعاد، از جمله اطّلاعات، رسانه‌ها، مطبوعات و کتب
  3. زندانی شدن افرادی که از حکومت انتقاد می‌کنند
  4. پناهندگان سیاسی فراوان در کشورهای دیگر
  5. اقتصاد دولت مدار
  6. وجود رهبری مقتدر و اغلب کاریزماتیک در راس حکومت
  7. شخصیت پرستی (کیش شخصیت)
  8. وجود ایدئولوژی فراگیر رسمی و حکومتی که همه چیز با آن سنجیده می‌شود
  9. سرکوب شدن حقوق اقلیّت‌های سیاسی، مذهبی، قومی
  10. قرار داشتن انحصار رسانه‌های فراگیر، از جمله رادیو و تلویزیون، در اختیار دولت
  11. دولتی بودن تمام نظام‌های ارتباطی، از جمله پست، تلفن و اینترنت
  12. مقدّس شماری آرمان‌های رسمی حاکمیّت
  13. برخورد سبعانه و بی‌رحمانه با مخالفان حکومت
  14. محدود شدن آزادی‌های فردی، به ویژه آزادی بیان

 

میرمیران


 تکثرگرایی سیاسی

Publicum.jpg

تکثرگرایی سیاسی (به انگلیسی: Pluralism as a political philosophy)‏ یک نوع نگرش فلسفی و سیاسی است که در فرم پایه‌ای بیانگر تنوع در افکار و پذیرش نظرات متعدد است.

 

 

مقدمه

 تکثرگرایی در واقع یک مفهوم کلی و به معنای پذیرفتن گوناگونی است. این مفهوم به روش‌های مختلف و در مباحث گسترده‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرد. در سیاست تکثرگرایی به معنای پذیرش گوناگونی علایق و عقاید در بین مردم است و می‌توان گفت تکثرگرایی سیاسی یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های مردم‌سالاری مدرن به شمار می‌رود.

در سیاست مردم‌سالارانه، تکثرگرایی یک اصل راهنماست که به همزیستی مسالمت آمیز علایق و عقاید مختلف می‌انجامد. برعکس اقتدارگرایی و پارتیکولاریسم (دلبستگی به مرامی خاصی)، تکثرگرایی با پذیرش گوناگونی عقاید بر این اصل پافشاری می‌کند که اعضای یک جامعه می‌توانند اختلافات خود را با استفاده از گفتگو همسو سازند.


نوشتار فدرالیست از ارکان سیستم سیاسی ایالات متحده آمریکا است. نسخه در تصویر متعلق به جلد نسخه سال 1788 میلادیست.

یکی از ابتدایی‌ترین استدلال‌ها در مورد تکثرگرایی سیاسی را جیمز مدیسون در مقالات «فدرالیست» ارائه کرده‌است. در این نوشتارها، مدیسون این بیم را ایجاد کرده که تحزب‌گرایی[1] در نهایت به یک جنگ داخلی می‌انجامد و در ادامه گفتارش به جستجوی بهترین راه برای جلوگیری از وقوع چنین رخدادی پرداخته‌است. مدیسون این نکته را به اثبات رسانده که بهترین راه برای جلوگیری از حزب‌گرایی، ایجاد فضایی است که در آن به هیچ یک از احزاب اجازه مسلط شدن بر سیستم سیاسی را ندهیم. این عقیده تا حد زیادی تکیه بر تغییر دائم تاثیر گروه‌های سیاسی دارد به طوری که از تسلط یک گروه جلوگیری کرده و در نهایت به یک رقابت دائمی بینجامد.

تکثرگرایی سیاسی و مصلحت عمومی

تکثرگرایی سیاسی امیدوار است که فرایندهای تعارض و گفتگو در نهایت به مشخص شدن و متعاقب آن به درک بهترین راه برای تک تک افراد جامعه یا همان «مصلحت عموم» بینجامد. چنین اصلی بر این نکته دلالت دارد که در یک چهارچوب پلورالیستی مصلحت عموم یک مفهوم معین قیاسی نیست بلکه وسعت و مضمون مصلحت عمومی تنها می‌تواند در سایه گفتگو کشف شود.

در نهایت، نتیجه مهم این فلسفه این است که عقیده هیچ گروه خاصی نمی‌تواند به عنوان «حقیقت مطلق» مورد تائید باشد. بنابراین وجود هیچ گروهی که بتواند دو مفهوم «مصلحت عمومی» و «حقیقت مطلق» را با هم داشته باشد ممکن نیست.

در نهایت ممکن است که یک گروه موفق شود تا عقیده خود را به صورت عقیده پذیرفته شده مطرح کند که البته این امر به جز با ایجاد مذاکرات در یک چهارچوب تکثرگرایانه محقق نخواهد شد و باید به صورت یک اصل کلی، به این نکته اشاره کرد که متصدیان یک چهارچوب تکثرگرایانه سالم نباید به صورت جانبدارانه عمل کنند و برای یک گروه خاص منافع نامتناسبی را ایجاد کنند.

طرفداران تکثرگرایی سیاسی بر این عقیده هستند که استفاده از فرایند مذاکره بهترین راه برای رسیدن به مصلحت عمومی است چراکه زمانی که همه بتوانند در تصمیم‌گیری‌ها و قدرت شریک شوند (و بتوانند حق خود از نتایج استفاده از قدرت را طلب کنند) مشارکت همه جانبه و همچنین حس تعهد بیشتری در جامعه شکل خواهد گرفت و در نهایت نتایج بهتری در طرح‌ها حاصل خواهد شد. در مقابل در جوامع استبدادی که قدرت در دست فرد یا گروهی متمرکز شده و تصمیمات به وسیله عده اندکی گرفته می‌شود امکان کارشکنی بیشتر است.

 

میرمیران


به معنای حسن تفاهم است که افراد و گروه‌ها و نهادهای اجتماعی با شناخت کامل یکدیگر، یک نوع روح هم‌زیستی و همکاری مشترک در پیشبرد اهداف اصلی جامعه به وجود آورند و جو حاکم تفاهم باشد.

در اصطلاح سیاسی نوعی بردباری و تحمل در رجال سیاسی و احزاب است که با اندکی عقب‌نشینی از منافع و عقاید رخ می‌دهد، مشروط بر اینکه در اصل هدف اختلافی نداشته باشند.

 

 

میرمیران


تعیین سرنوشت

اصل حق ملت‌ها برای تعیین سرنوشت خود (از آلمانی: Selbstbestimmungsrecht der Völker) یا به اختصار حق تعیین سرنوشت از اصول اساسی حقوق بین الملل است که بنا بر سازمان ملل متحد به عنوان مرجع تفسیر هنجارهای منشور، الزام آور است.[1][2]

این اصل اظهار می‌دارد که برای احترام به اصل حقوق برابر و برابری منصفانه? فرصتها حق دارند حاکمیت و وضعیت سیاسی بین المللی خود را بدون هرگونه اجبار یا مداخله? خارجی برگزینند[3] که می‌توان سابقه? آن را تا منشور آتلانتیک که فرانکلین روزولت رییس جمهور آمریکا و وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا در 14 اوت 1941 امضا کردند و به هشت نکته? اصلی منشور متعهد شدند تعقیب کرد.[4] این اصل بیان نمی‌کند که تصمیم گیری یا نتیجه? آن چگونه باید باشد، خواه استقلال باشد، یا فدراسیون، تحت الحمایه، نوعی خودمختاری یا حتی همسان سازی کامل.[5] نه بیان می‌کند مرزهای بین ملت‌ها چه باید باشد - یا نمی‌گوید چه چیز یک ملت را تشکیل می‌دهد. در واقع تعاریف و معیارهای حقوقی متعارضی برای تعیین گروه‌هایی که می‌توانند به طور مشروع ادعای حق تعیین سرنوشت بکنند وجود دارد.[6]

در 14 دسامبر 1960 مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامه? 1514 (XV) را با عنوان اعلامیه اعطای استقلال به کشورهای و مردمان مستعمراتی را به منظور اعطای استقلال به کشورهای مستعمراتی و مردمان تصویب کرد تا بین تعیین سرنوشت و هدف استعمار زدایی آن یک پیوند حقوقی اجتناب ناپذیر برقرار شود، و یک حق نوین مبتنی بر حقوق بین الملل مبنمی بر آزادی تعیین سرنوشت اقتصادی را لازم بداند. در ماده? 5 بیان می‌گردد: گام‌های فوری باید برای مناطق غیرخودگردان،[7] یا همه? دیگر مناطقی که هنوز به استقلال دست نیافته‌اند برداشته شود تا همه? قدرت‌ها در انطباق با خواست آزادانه ابراز شده? آنان بدون هرگونه تمایز نسبت به نژاد، تیره یا رنگ، بدون شرایط یا پیش فرض به مردمان آن مناطق منتقل شود تا آنان را قادر سازد از استقلال و آزادی کامل برخوردار شوند، اضافه بر این مجمع عمومی سازمان ملل در 15 دسامبر 1960 قطعنامه? 1541 (XV) را با عنوان اصولی که باید اعضا را در تعیین وجود یا عدم وجود الزام انتقال اطلاعات خواسته شده تحت ماده? 73ئی منشور ملل متحد در ماده? سوم با ا لحاظ این که ناآمادگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا آموزشی هرگز نباید زمینه‌ای برای تأخیر در استقلال شود تصویب کرد[8] تا انطباق کامل استعمارزدایی با اصل تعین سرنوشت در 1541 (XV) تضمین کند.

با بسط لفظ تعیین سرنوشت به معنای انتخاب آزاد کنش‌های شخصی بدون اجبار خارجی درآمده است.

 

میرمیران


پیوند تمدن‌ها

پیوند تمدن‌ها که از آن با عنوان «نظریه پیوند تمدن‌ها» هم یاد می‌شود نظریه‌ای است درباره علوم سیاسی و روابط بین‌الملل و آینده تمدن‌ها. این نظریه توسط پیمان فتاحی (ایلیا میم)، بنیانگذار انجمن متفکران و محققان آزاد (اِم و ما)[1] و پس از نظریه برخورد تمدن‌های ساموئل هانتینگتون مطرح شد. همچنین این نظریه با نظریه گفتگوی تمدن‌ها که از سوی سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران مطرح شد متفاوت است.[2]

 

 

معرفی نظریه

 در این نظریه آمده است، «انسان متولد می‌شود، رشد می‌کند، به بلوغ می‌رسد، ازدواج می‌کند، صاحب فرزند می‌شود و سپس به میانسالی و کهنسالی رسیده و در نهایت دوران عمرش به پایان می‌رسد.[3] از این نگاه، یکی از مراحل اساسی در فرایند تحول تمدن‌ها، مرحله پیوند یا ازدواج مابین تمدن‌ها است، مرحله‌ای که برای اغلب تمدن‌ها پس ازبلوغ‌شان اتفاق می‌افتد. سیر تاریخی تحولات تمدن‌ها اکنون به نقطه پیوند آنها رسیده است، به عبارتی می‌توان عصر کنونی را عصر پیوند تمدن‌ها و ازدواج فرهنگ‌ها و ادیان نامید. بعضی تمدن‌ها در این ازدواج، مذکر خواهند بود و برخی مؤنث (همانطور که در وضعیت موجود هم تمدن‌ها مذکر، مؤنث یا شبیه به خنثی هستند). مذکرها نقشی فعال، تصمیم‌گیرنده و پیشرونده را خواهند داشت و مؤنث‌ها نیز نقشی انفعالی‌تر، تصمیم‌ساز و پذیرا را به عهده دارند. بر این اساس حتی ممکن است بعضی از تمدن‌های مؤنث پس از ارتباط جدید، تغییر حالت دهند و نقشی معکوس به عهده گیرند».[4] از نگاه این نظریه، تمدن‌ها مانند انسان که موجودی ارتباطی و جویای برقراری ارتباط و پیوند است، بدون پیوند قادر به ادامه حیات نیست. به عبارتی تمدن‌ها نیز در طول تاریخ همین مسیر پیوند را طی کرده‌اند و حال که به دوران بلوغ خود رسیده‌اند، زمان پیوند آنهاست. به طور مثال درباره مسیحیان یهودی، مسیحیان هندو این اتفاق افتاده است، و درمورد تمدن‌ها نیز وقوع آن رو به افزایش است. ازدواج تمدن غرب و شرق و شکل‌گیری تمدنی جدید، که نه این است و نه آن، نمونه‌ای است از این واقعیت. این به معنای اضمحلال و انحلال تمدن‌های پیشین و ظهور و بروز تمدن‌های نوین است. این نظریه نتایج، ثمرات و پیامدهای ازدواج مابین فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف را هم پیش بینی می‌کند. بر اساس این نظریه، طیف وسیعی از احتمالات مختلف پس از ازدواج دو تمدن ممکن است رخ دهند. از این نگاه، تمدن نوین ویژگی‌هایی را از تمدن پدر و مادر به ارث می‌برد اما غالباً با آن دو متفاوت است. یک فرزند می‌تواند خلف یا ناخلف باشد، سالم یا ناقص‌الخلقه باشد، تولد آن بهنگام یا نابهنگام باشد و حالات مشابه دیگر نیز وجود دارند و همین واقعیت در پیوند تمدن‌ها نیز صدق می‌کند. حتی بعضی از تمدن‌های جدید از سنخ ضد تمدن هستند و در تضاد با تمدن‌های سازنده خود موجودیت می‌یاشند. بعضی از تمدن‌هایی که پیش از این پیوند خورده‌اند از همدیگر جدا خواهند شد زیرا بعضی از پیوندها با همدیگر همخوانی یا ناهمخوانی دارند. یک مرد یا زن ممکن است در طول عمر خود بیش از یک ازدواج را تجربه کنند و همین تعدد ازدواج چه بسا درباره برخی تمدن‌ها نیز رخ دهد همانطورکه پیش از این نیز رخ داده است.[5]

نتایج نظریه پیوند تمدنها

 یکی از مهم‌ترین نتایج این نظریه، پیش بینی آینده و سرنوشت جهان است که به طور کامل با پیش بینی هانتینگتون در نظریه برخورد تمدن‌ها و همینطور پیش بینی پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما متفاوت می‌باشد. این نظریه به مفهومی ورای برخورد یا گفتگو اشاره دارد و نقطه تمرکز آن بر پیوند است. طبق این نظریه ازدواج بین دو فرهنگ یا تمدن ممکن است حتی بدون مقدمه گفتگو یا برخورد هم رخ دهد، اما آنچه به طور قطع رخ خواهد داد، پیوند است. گذشته از این، نظریه پیوند تمدن‌ها پیش بینی فوکویاما را نیز که نظام لیبرال دموکراسی را نقطه پایان سیر تحولی تمدن‌ها می‌داند، تأیید نمی‌کند چراکه معتقد است به واسطه ازدواج مابین تمدن‌ها حتی مفهوم و روال دموکراسی و آنچه بدان وابسته است نیز تغییر خواهد کرد. این نظریه می‌گوید رفتار تمدن‌ها شبیه به رفتار خانواده‌هاست. یکی دومی را در خود می‌بلعد اما آنکه بلعیده شده نابود نمی‌شود بلکه اولی را از درون تغییر می‌دهد. وقتی دو تا از همدیگر تغذیه می‌کنند هر دو تغییر می‌کنند. پیوند تمدن‌ها به بیانی دیگر شراکت تمدن‌هاست، در این آمیزش، آمیزندگان از یکدیگر قابل تفکیک و تشخیص نیستند. این پیوند به گونه‌ایست که به هم پیوستگان دچار جهش خواهند شد ولی معلوم نیست که این جهش برای هر دو یکسان باشد و چه بسا جهش در جهتی متضاد رخ دهد. وقتی یک تمدن جذب یکی دیگر می‌شود این می‌تواند به آن معنا باشد که این تمدن، تمدن سومی را دفع می‌کند و یا ترکیب تمدن سومی و چهارمی، ترکیب تمدن اولی و دومی را دفع می‌کند. پس بعضی تمدن‌ها یا ترکیب‌های جدید، تمدن‌های دیگر را دفع خواهند کرد. از نگاه این نظریه این رفتار (دفعی و جذبی) متفاوت با رفتارهای پیشین بوده و جهت‌گیری آن به سوی جنگ نیست بلکه به سوی صلح است، صلح بزرگی که حرکت به سوی آن پس از یک اتفاق بزرگ، بسیار قدرتمند خواهد شد.[6]

نظریات و دیدگاههای مرتبط

  • در ارتباط با سرنوشت تمدنها و جهان، نظریه‌ها، دیدگاهها و ایده‌های مختلفی در سطح جهان مطرح شده است. از جمله نظریه‌های موجود می‌توان به نظریه امواج تمدن تافلرها اشاره کرد. به عقیده الوین تافلر متفکر آمریکایی و تئوریسین «تمدن موج سوم»، تمدنهای صنعتی[7](موج دوم) که تمدن کشاورزی[8] (موج اول) را پشت سر گذاشته سرانجام به نوع سومی از تمدن به نام تمدن عصر اطلاعات (موج سوم)[9] متحول خواهند شد.[10]
  • فرانسیس فوکویاما نیز در نظریه‌ای موسوم به پایان تاریخ که برای نخستین بار آن را در سال 1992 در کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان مطرح کرد، به مقوله سیر تحول تاریخی تمدنها پرداخته و متعقد است، «لیبرال دموکراسی نقطه پایانی است که به نظر می‌رسد بسیاری از جوامع خواهان رسیدن به آنند.»[11]
  • ساموئل هانتینگتون در سال 1993 در واکنش به نظریه پایان تاریخ فوکویاما نظریه «برخورد تمدنها» را مطرح کرد، که طبق این نظریه سیر تحولی تمدنها به سوی درگیری‌ها و اختلافات بزرگ بین تمدنی پیش خواهد رفت.[12]ریشه و سابقه نظریه برخورد تمدنها در نظریات «توینبی‏» موجود است. وی در سال 1947 در کتابی به نام «تمدن در بوته آزمایش‏» در مقاله‌ای به نام «اسلام آینده و غرب‏» به بیداری اسلام در آینده گوشزد و از آن به عنوان یک تهدید یاد می‌کند.[13]
  • محمد خاتمی رئیس جمهور وقت ایران، در سال 1997 در مقابل نظریه برخورد تمدنها، طرح گفتگوی تمدن‌ها را در سازمان ملل مطرح کرد که منجر به نام گذاری سال 2001 میلادی از سوی سازمان ملل متحد به عنوان سال گفتگوی تمدن‌ها شد.[14]
  • عطاالله مهاجرانی در ارتباط با نظریه گفتگوی تمدنها، با استناد به سخنان هانس کونگ بیان می‌کند: «گفتگوی تمدن‌ها اگر بر بنیاد گفتگوی ادیان سامان پیدا نکند، پیداست که راه به جایی نمی‌برد»[15]
  • از نظر هانس کونگ نویسنده، کشیش کاتولیک سوئیسی و الهی دان، «بدون صلح در میان ادیان صلحی در میان ملت‌ها تحقق پیدا نمی‌کند. بدون گفتگوی میان ادیان صلحی در بین ادیان اتفاق نمی‌افتد.»[16]
  • مجید تهرانیان استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاوایی و مدیر پژوهشکده صلح «تودا» می گوید، سابقه گفتگوی تمدنها به دوران باستان باز می‌گردد، «هنگامی که در 1972 از افغانستان دیدن کردم، در کمال حیرت شهری یونانی را با ترکیب بندی هندسی، تالارها و ستونها دیدم، در موزه کابل، شاهد اشکال هنری شگفت انگیز و بی نظیری بودم که ترکیب تاثیرات یونانی و بودایی در آنها هویدا بود». دایساکو ایکدا رهبر سازمان سوکاگای جهانی، در کتاب «در تکاپوی تمدن جهانی» مصداقهایی از تاثیر تمدن اسلامی بر اروپا آورده است. بسیاری از واژه‌های علمی مانند الکل، آمونیاک و ... سیستم دهدهی و اعداد از یک تا صفر از تمدن اسلامی وارد اروپا شده است. همچنین تاثیر فلاسفه مسلمانی همچون ابن سینا و ابن رشد تا جایی که نامهای لاتینی بر آنان نهادند.[17]
  • در همین خصوص ایده دیگری به نام ائتلاف تمدن‌ها نیز وجود دارد که به پیشنهاد خوزه لوئیز رودریگز زاپاترو، نخست‌وزیر وقت اسپانیا در پنجاه ونهمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل در سال 2005 و با همفکری و همراهی رجب طیب اردوغان، نخست‌وزیر ترکیه مطرح شده است.[18]
  • اشپنگلر تمدن و جامعه بشری را شبیه ارگانیسمی دانسته، برای آن مراحل مختلف رشد مثل بلوغ، جوانی و پیری را در نظر می‌گیرند.[19]
  • ابن خلدون تمدن را چون موجود زنده‌ای می داند که متولد می‌شود، رشد می‌کند، تغذیه می‌نماید، به دوره شباب و شکوفایی می‌رسد. کامل می‌گردد و بعد از آن آهسته آهسته به کهولت و ضعف می‌رود و پس از آن می‌میرد.[20]
  • یوهان گوتفرید نیز در این ارتباط می‌گوید، «هر تمدنی در حکم یک موجود جاندار وگیاهی است که در خود مراحل ولادت، جوانی، بلوغ، انحطاط و مرگ دارد.»[21]
  • دالایی لاما در این رابطه چنین می‌گوید، «من بودایی‌ام، پس آیین بودایی یگانه دین و یگانه حقیقت است و آیین بودانی نزد من بهترین است، اما نمی‌توانم بگویم که برای دوست مسیحی من نیز آیین بودایی حقیقت و دین یگانه باشد. مسیحیت حقیقت و دین یگانه دوست مسیحی من است. ما هر دو باید دو دین و دو حقیقت را بپذیریم. در سطح جامعه باید چند حقیقت و چند دین مورد قبول واقع شود. وقتی مسلمانان در میان خود از خدایی نام می‌برند – که خدای یگانه است و این کاملاً بجاست، اما این را نمی‌توانند به همه دنیا بقبولانند، ایجاد ناراحتی خواهد کرد. من اگر بخواهم به همه دنیا بقبولانم که آیین بودایی برترین است، موجب ناراحتی خواهد شد. وانگهی اصلا واقع‌بینانه نیست. خود بودا هم هرگز تلاش نکرد که همه جهان را به آیین بودایی بکشاند. بعضی از مسیحیان تلاش کردند تا تمام دنیا را به مسیحیت بگروانند، بعضی از مسلمانان نیز چنین کردند، اما هر دو ناکام ماندند. در اینجا نیز به عقل سلیم نیاز است. درست است که حضرت مسیح گفته بود که آموزش‌های من به دورترین نقاط خواهد رسید، یعنی گرویدن بشریت به مسیحت، اما در عصر حضرت مسیح دنیای شناخته‌شده محدود به مساحت کوچکی بود. آن گفته در آن عصر واقع‌بینانه بود. باید عقل سلیم را به‌کار گیریم. پس اگر بگوییم به جای یک دین و یک حقیقت چندین دین و چندین حقیقت وجود دارد، هیچ تضادی در این گفته نیست. غالبا مثال دارو را ارائه می‌دهم. نمی‌توان گفت که فقط یک دارو درمان همه دردهاست، اما اگر بیمار شدید، آن دارو ممکن است خوب یا بد باشد. برای سردرد آن دارو مناسب است. برای درد مفاصل دارویی دیگر، هر دارویی متناسب با بیمار و بیماری خاص تجویز می‌شود.»[22]
  • اوشو راجنیش در این رابطه چنین گفته است، «انسان مذهبی یک مسیحی؛ یک محمدی یا هندو یا یک بودایی نیست. تمام این‌ها راه‌های دانستن هستند.»[23]
  • ماهاتما گاندی نیز در این باره چنین گفته است، «در تصور من، بیش از یک مذهب در جهان وجود ندارد، اما همچنین می‌اندیشم که این مذهب، درخت تنومندی است که دارای شاخه‌های فراوان است و همچنانکه تمام شاخه‌ها شیره مورد نیازشان را از یک منبع می‌گیرند، تمام مذاهب نیز جوهره خود را از یک چشمه می‌گیرند که منبع همه آنهاست. به طور طبیعی اگر یک مذهب وجود دارد، یک خدا بیشتر نمی‌تواند وجود داشته باشد. اما او نادیدنی و غیر قابل توصیف است و در نتیجه، از نظر ادبی می‌توان گفت، او نامهایی به تعداد همه انسانهای روی زمین دارد. این که ما او را به چه اسمی می‌نامیم، اهمیت چندانی ندارد. او یکی است و دوّمی ندارد.»[24]
  • جبران خلیل جبران، «ادیان مختلف برای من گل‌های زیبای یک باغند، یا شاخه‌های یک درخت با عظمتند، و ادیان گوناگون همچون برگ‌های یک درخت اند. هیچ دو برگی شبیه یکدیگر نیستند، در عین حال هیچ دشمنی میان آنها یا میان شاخه‌هایی که این برگ‌ها برآنها روییده‌اند وجود ندارد. چنین تعابیری نشانگر آن است که اولاً موجودیت و گوناگونی همه دین‌ها امری قابل پذیرش است. ثانیاً دین‌ها همه گل هستند، آن هم گل زیبا، نه خار و خاشاک و یا علف هرز؛ و به این ترتیب همه اصالت دارند و حاوی ارزش‌های متعالی اند. ثالثاً از زمین یک باغ یا بر اندام یک درخت روییده‌اند. پس منشأی واحد دارند و از یک منبع تغذیه می‌شوند و سرانجام این که میان ادیان خصومتی نیست. به بیان دیگر، درگیری‌ها و مشکلات به نفس دین‌ها باز نمی‌گردد، بلکه از آن دین داران است». همچنین وی در کتاب عاشقانه‌ها چنین می‌نویسد :در افکار من فقط یک آئین جهانی جای دارد که راههای گوناگونش صرفاً انگشتان مختلف دست آن وجود متعالند.»[25]
  • جبران خلیل جبران، «تو برادر منی و من تو را دوست دارم. من تو را دوست می‌دارم، زمانی که در مسجدت به سجده می‌افتی، در کلیسایت زانو می‌زنی و یا در کنیسه ات دعا می‌خوانی. من و تو فرزاندان یک کیش هستیم؛ کیش مهر. آنان که در رأس شاخه‌های گوناگون این کیش قرار گرفته‌اند به مثابه انگشتانیند که در دست واحد اولوهیت؛ دستی که به کمال روح اشارت دارد.»[26]
  • جبران خلیل جبران، «ای کاش می‌توانستیم امور غیر ضروری ادیان گوناگون را کنار بگذاریم، آنگاه خود را متحد می‌یافتیم؛ بهره‌مند از یک ایمان بزرگ، مؤمن به یک دین بزرگ و سرشار از احساس برادری.»[27]
  • برناردشاو، «مذهب نیروی بزرگی است. تنها نیروی محرکه جهان. اما شما بایستی دیگران را از طریق مذهب خودشان به حرکت وادارید نه از طریق مذهب خودتان.»[28]
  • باباجی، «تمامی مذاهب به یک نقطه اشاره می‌کنند که آن خداوند است. بنابراین از هر مذهبی که متابعت و پیروی کنید سرانجام به خدا می‌رسید، ساناتانادارما (مذهب جاویدان) است. این مذهب از زمان خلقت وجود داشته و زمان آغازین آن مشخص نیست. ساناتانادارما همانند یک اقیانوس بزرگ است که هر کشوری آمده و کانال آبی را بنابر احتیاج خود و اهدافش حفر کرده است… تا این زمان مردم تنها دانش شناخت کانال‌های خود را داشته‌اند؛ اما حالا خداوند به ما نشان می‌دهد که ما فقط حبابهای روی کانال آب نیستیم بلکه حباب‌های اقیانوس عظیم هستیم. تا زمانیکه فردیت خود را نگه داریم به شکل حباب دیده‌می‌شویم و هنگامیکه محو و نابود شویم، با اقیانوس یکی هستیم.»[29]
  • ویوکاناندا، «روح مذهب متعلق به هیچ زمان و مکان خاصی نیست. به اندازه خدایی که از او صحبت می‌کند نامحدود است و خورشید آن برفراز همه گلهای کریشنا ومسیح و همه قدیسان و حتی گناهکاران می‌درخشد و امکان نامحدودی برای توسعه دارد. به واسطه آزادگی خود، همه انسانها را در آغوش لایتناهی خویش می‌پذیرد. روح مذهب الوهیت نهفته در همه، زنان و مردان را به رسمیت می‌شناسد و هدف اصلی و قصد نهایی آن یاری رساندن به انسانها در درک طبیعت راستین و الهی خویش است.»[30]

مواضع و واکنش‌ها


این تصویر، قسمتی از طرح روی جلد کتاب جریان هدایت الهی - که گردآوری سخنرانی‌های ایلیا میم (پیمان فتاحی)، بنیانگذار انجمن متفکران و محققان آزاد است - را نشان می‌دهد.

ارائه نظریه پیوند تمدن‌ها از سوی پیمان فتاحی (ایلیا میم) با واکنش‌های انتقادی از سوی طیف تندروی روحانیت داخل ایران و نهادهای ذیربط مواجه شد تا جائیکه او با اتهاماتی نظیر ترویج پلورالیزم دینی[31] و تلاش برای تلفیق دین اسلام با مسیحیت و یهودیت بازداشت شد، وی در این باره اینطور توضیح می‌دهد، «یکی از اتهاماتی که درباره ما مطرح می‌شد این بود که می‌خواهیم اسلام را با ادیان دیگر و بویژه دین مسیحیت و یهود تلفیق کنیم. طرح این اتهام عللی داشت و مثل بخش اعظم شایعات که بی‌پایه و کذب بودند، چندان بی اساس نبود. یکی از علل به وجود آمدن چنین اتهامی محتوای دو سخنرانی عمومی از بنده بود.»[32] مشابه این مفهموم را می‌توان در سخنانی از دالای لاما،اوشو، ماهاتما گاندی، باباجی، برنارد شاو، ویوکاناندا و جبران خلیل جبران یافت. وی درمورد شبهه پیش آمده برای مخالفان درمورد تلاش خود و شاگردانش برای تلفیق ادیان چنین توضیح می‌دهد: «مخاطبان ما از اقشار و ادیان مختلف بودند بنابراین در حرف‌هایم علاوه بر آیات قرآن به آیات کتاب مقدس، انجیل، گیتا و کتب مقدس ادیان دیگر هم اشاره می‌کردم و این رفتار، مولد این تصور بود که نکند ما می‌خواهیم ادیان را با هم تلفیق کنیم.» وی در ادامه مطلب می‌گوید، «دلیل دیگر آن، مأموریت رسمی و آشکاری بود که ما در شرح وظیفه بسیاری از مراکز و موسسات و تشکل‌های وابسته به انجمن متفکران و محققان آزاد تعریف کرده بودیم. طوری که یکی از خطوط شرح وظیفه اکثر این مراکز و افراد، نزدیکی ادیان مختلف به ویژه ادیان بزرگ و مذاهب درونی آنها به همدیگر بود. در تعدادی از جلسات عمومی هم به تدریج به همین موضوع پرداختیم. واحد متمرکزی هم برای آن فعال شد. یک مرکز راهبردی برای نزدیکی ادیان و مذاهب به یکدیگر. این مرکز در کنار مراکز راهبردی دیگر فعال شد. واحدهایی مانند مرکز راهبردی بررسی فرقه‌ها و جریانات معنوی، بر اساس این رویکرد، ما عموماً از اشتراکات ادیان حرف می‌زدیم تا از اختلافات؛ و واقعاً اشتراکات ادیان برای کسانی که می‌خواهند ببینند، آنقدر زیاد است که با اختلافات اندک میان آنها قابل مقایسه نیست. کتاب‌هایی هم که مؤسسات ما چاپ می‌کردند مربوط به معلمان همه ادیان بود. اسلام، مسیحیت، یهود، هندوئیسم و بودیسم.»

 

 

میرمیران


پادشاهی مطلقه به حکومت پادشاهی‌ای گفته می‌شود که در آن شخص پادشاه تا زمان مرگ حکومت کرده و بعد از خودش جانشین انتخاب می‌کند و هیچ گونه حقی برای اشخاص دیگر و مردم قائل نیست. پادشاهی مطلقه گونه‌ای از انواع حکومت‌های تمامیت‌خواه است.

 

 

میرمیران