دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

بین‌الملل‌گرایی یا انترناسیونالیسم (به انگلیسی: Internationalism)‏، مفهومی کلی است که بر عقاید و سیاست‌های منجر به منافع مشترک اقوام و ملت‌ها، تکیه دارد. این عقیده، با ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) پرخاشگر مخالفت دارد. اینترناسیونالیست‌ها برآن‌اند که در صورت امکان‌نداشتن همکاری میان حکومت‌ها، این مساعدت بین ملت‌ها قاعدتاً امکان پذیر است. این مکتب بر آن است که بشر را به این آگاهی برساند که هر فرد متعلق به یک جامعه جهانی است.

این باور همچنین تمایل به واگذاری درجه‌ای از حاکمیت ملی - از کمترین تا بیشترین - به موسسات بین‌المللی است. هواداران کمترین میزان واگذاری حاکمیت، آن را تا جایی می‌دانند که لازمه? حفظ و تقویت امنیت بین‌المللی است و هواداران بیشترین میزان واگذاری، از نوعی حکومت جهانی پشتیبانی می‌کنند و بین این دو نیز طیف‌های گوناگونی وجود دارد.

بین‌الملل‌گرایی و مارکسیسم

 مارکسیسم برداشت خاصی از بین‌الملل‌گرایی دارد. به عقیده‌ی مارکس، بورژوازی به کمک ماشین و داد و ستد آزاد جهانی مرزهای ملی را در هم شکسته و یک نظام اقتصادی جهانی پدید آورده است و این نظام میان طبقات محروم، به ویژه میان پرولتاریای کشورها همبستگی جهانی پدید می‌آورد که در اصطلاح به آن «بین‌المللی‌گرایی پرولتاریایی» گفته می‌شود. و این جریان یک شورش سراسری در جهان علیه بورژوازی پدید خواهد آورد که به ایجاد جامعه‌ی سوسیالیستی جهانی می‌انجامد. از این رو، مارکسیست‌ها به همبستگی جهانی طبقات محروم باور دارند و شعار معروف « زحمتکشان جهان متحد شوید»، شعار بین‌الملل‌گرایی پرولتاریایی است. پس از به وجود آمدن اتحاد جماهیر شوروری، و به ویژه در دوران استالین، این کشور مدعی بود که مرکز بین‌الملل‌گرایی پرولتاریایی است و عنوان «ستاد زحمتکشان جهان» به خود می داد. استالین در تفسیری از مفهوم بین‌الملل گرایی پرولتاریایی، آن را پیروی بی چون چرا از اتحاد جماهیر شوروری می‌دانست

 

میرمیران


بیخدایی حکومتی اجرای رسمی بیخدایی توسط حکومت گاهی به همراه سرکوب فعال آزادی دینی ست.[1]

حمایت حکومتی از بیخدایی اول بار در فرانسه بعد از انقلاب شروع شد و در مکزیک انقلابی و کشورهای کمونیستی تکرار شد[2]. اتحاد شوروی تاریخی طولانی از بیخدایی حکومتی دارد که در آن موفقیت اجتماعی منوط به اعتراف به بیخدایی و دوری کردن از کلیسا و حتی خرابکاری علیه آن بود.[3]

تنها کشوری که دینداری را ممنوع کرد و همه پرستشگاههای مذهبی را بست آلبانی در دوره انور خوجه بوده‌است.[4]

 

 

کشورهای کمونیستی

چین

 

 

Circle frame.svg

مذهب در چین بر اساس ارزیابیهای متعدد[5][6][7][8]      ادیان فولکی و تائوییسم (30?)     بودیسم (18?)     مسیحیت (4?)     دین اقلیتهای قومی از جمله وجره‌یانه و تراوالدا) (4?)     اسلام (2?)     ندانم گرا یا بیخدا (42?)


شوروی


شماره 1922 مجله بزبوژنیک (بیخدا). تا 1934، 28% کلیساهای ارتدوکس شرقی، 42% مساجد و 52% کنیساها در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بسته شدند.[9]

در اتحاد شوروی بی‌خدایی حکومتی سعی می‌کرد از پراکندگی باورهای مذهبی جلوگیری کند و بازمانده‌های پیشا انقلابی را از بین ببرد.[10] گرچه همه ادیان مورد آزار و اذیت قرار داشتمد، تلاش رژیم در خصوص بعضی ادیان خاص در گذر سالها متفاوت بود.

امروزه مذهب در کشورهای شوروی و کمونیستی سابق حضور مهمی دارد.

با وجود تلاشهای اتحاد شوروی برای محو دین، کشورهای سابق شوروی و ضد دین، نظیر[11][12][13]ارمنستان[14] قزاقستان,[15] ازبکستان,[16] ترکمستان,[17] قرقیزستان,[18] تاجیکستان,[19] بلاروس,[20][21] مولداوی,[22] آلبانی,[23] و گرجستان[24] جمعیتهایی بسیار مذهبی دارند.[25] نیلس کریستیان نیلسن نوشته که جمعیتهای پسا شوروی در مناطقی که سابقاً اکثراً ارتدوکس بودند اکنون تقریباً نسبت به دین بی سواد هستند. تقریباً فاقد جوانب روشنفکری و فلسفی آیین خود اند و تقریباً هیچ چیز از دیگر باورها نمی‌دانند.[26]

در روسیه بنا بر تحقیق وزارت خارجه امریکا در 2007 حدود 100 میلیون نفر خود را ارتدوکس شرقی می دانند.[27] بنا بر نظرسنجی مرکز تحقیقی روسیه 63% خود را ارتدوکس 6% مسلمان کمتر از 1% بودایی، کاتولیک، پروتستان یا یهودی دانستند. 12% گفتند به خدا باور دارند ولی دین خاصی ندارند و 16% گفتند که بی ایمانند.[28] در تحقیق 2005 در لیتوانی 79 درصد خود را متعلق به کلیسای کاتولیک رم می دانند.[29] ازجمله 96?1 اوکراینی‌ها مسیحی هستند.[30] 88?4 لهستانیها پیرو کلیسای کاتولیک رومی اند.

 

میرمیران


بُنیادگرایی اسلامی یا اصول‌گرایی اسلامی (به انگلیسی: Islamic fundamentalism)‏ معنا و مفهوم بازگشتن به اصول و اعتقادات اصلی اسلامی را در بر دارد. تعریف دقیق این واژه بسته به منبع آن متغیر و متفاوت بوده‌است.
بنیاد گرایی اسلامی اساساً نتیجه? خشونت تفکر اسلامی نیست بلکه التزام به منابع دینی بدون دستبرد، تحریف یا توجیه مبتنی بر دیدگاه شخصی است.

از گروه‌های بنیادگرای اسلامی می‌توان به گروه‌های القاعده، طالبان، جهاد اسلامی مصر، اخوان‌المسلمین، انصار حزب‌الله، حزب‌الله لبنان و جمعیت فدائیان اسلام اشاره کرد


بومی‌گرایی فلسفه‌های سیاسی را توصیف می‌کند که به امور بومی اولویت می‌دهند. بومی‌گرایی به طور کلی حامی تولید و مصرف محصولات بومی، بومی بودن کنترل دولت، و ترویج تاریخ بومی، هویت بومی و فرهنگ بومی است. بومی‌گرایی می‌تواند در تضاد با منطقه گرایی (سیاست) و دولت مرکزی باشد و متضاد آن را می‌توان در حکومت متمرکز یافت.

 

 

تاریخ

بومی‌گرایان معتقدند در سرتاسر تاریخ جهان، بیشتر مؤسسات اقتصادی در مقیاس بومی قرار داشتند تا منطقه‌ای، بین منطقه‌ای و جهانی (تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم). تنها امپریالیسم و انقلاب صنعتی بود که مقیاس‌های بومی را کمرنگ کرد. بیشتر حامیان بومی‌گرایی خود را مدافع جنبه‌های این شیوه زندگی قدیمی تر قرار می‌دهند و لفظ دوباره بومی سازی بدین منظور به کار می‌رود.

با شروع دهه 1980 جنبشی برای خرید محصولات بومی تولید شده نیروی مشهودی در بومی‌گرایی در ایالات متحده بود. این جنبش که از کشاورزی آلی نشأت می‌گرفت و ظاهراً با رشد نارضایتی از گواهی آلی و شکست مدل اقتصادی کشاورزی صنعتی برای خرده کشاورزان با اقبال مواجه شده است.

 

 

میرمیران


بنگاه مداری[1]، صنف باوری[2] یا کورپوراتیسم (انگلیسی: Corporatism) سازمان یافتن اجتماعی-سیاسی یک جامعه به وسیله گروه‌های ذی نفع عمده یا گروه‌های شرکتی نظیر وابستگی‌های کشاورزی، کسب و کار، قومی، کاری، نظامی، حمایتی یا علمی بر مبنای منافع مشترک است.[3]مبنای نظری آن تفسیر جامعه به عنوان یک بدن ارگانیک است.[4][5] واژه? کورپوراتیسم بر مبنای ریشه? لاتین "corpus" (جمع- "corpora") به معنای بدن است.[5]

شرکت گرایی به مفهوم جامعه جامعه‌شناسی کارکردگرایی ساختاری مرتبط است.[6]

در آغاز به شیوه سازماندهی میان دولت و گروه‌های اجتماعی در نظام‌های فاشیستی و اقتدار طلب به کار می‌رفت.

انواع آن

 این ایدئولوژی دو نوع اصلی داشته است: یکی نوع دولتی یا اقتدار طلبانه و دیگری نوع اجتماعی یا لیبرال است. نوع دولتی آن در دولتهای فاشیستی و اقتدارطلب پرتغال و اسپانیا یش از دوران دموکراسی در آن کشورها معمول بود.

نوع اجتماعی کورپوراتیسم که در برخی دموکراسی‌های امروز مثل سوئد و اتریش معمول است، در واقع نوع نمایندگی اصناف و گروه‌های سازمان یافته در سطح دولت است که در کنار نهادهای نمایندگی مرسوم یعنی پارلمان و احزاب جریان دارد.

با گسترش ایدئولوژی نئو لیبرالیسم و تعدیل ساختاری و خصوصی سازی در دهه 1980 کورپوراتیسم اجتماعی تا حدی رو به افول بوده است.

 

میرمیران


عقیده‌ای برای اداره حکومت منسوب به رژیم لویی بناپارت یا ناپلئون سوم.

 

 

پیدایش

 در سال 1851 میلادی، در جریان یک کودتای نظامی، نوعی رژیم سیاسی مدافع سرمایه‌داری با ویژگی‌های متفاوت از لیبرالیسم کلاسیک پدید آمد.

اصطلاح بناپارتیسم را اولین بار کارل مارکس در یکی از کتبش[1] به کار برد.

شاخصه‌ها

 این نوع حکومت‌ها علیرغم آنکه مظهری از اراده? کارخانه‌داران و سرمایه‌داران است، اما به لحاظ اجتماعی بر نیروی طبقاتی دهقانان و لمپن‌ها[2] تکیه دارد.

متخصصان علوم سیاسی و تاریخ با توجه به وضعیت دولت فرانسه در زمان لوئی بناپارت به این گونه اداره دولت در اصطلاح دولت استثنائی بورژوایی نیز می‌گویند. به این دلیل دولت بناپارتی را دولت استثنایی می‌نامند که در دفاع از منافع سرمایه‌داران حاکم، شیوه‌های معمول و رایج لیبرالیستی را به کار نمی‌گرفت. هر چند به عنوان دولتی مدرن، افق‌های سرمایه‌سالارانه را دنبال می‌کرد.

بناپارتیسم را می‌توان یکی از شاخص‌ترین نونمه‌های عصر لیبرال کلاسیک در قرن نوزدهم دانست.

 

میرمیران


انترناسیونالیسم پرولتری مفهومی مارکسیستی است. این مفهوم به طور کلی به این اشاره دارد که کارگران باید در همبستگی با کارگران همه? جهان به جای دنبال کردن منافع ملی خود گام بردارند. می‌توان گفت که این مفهوم در خط آخر مانیفست کمونیست و شعار معروف "کارگران تمام کشورها، متحد شوید!" خلاصه شده است.

برداشت‌ها از این مفهوم بین گروه‌های مختلف بسیار متفاوت بوده‌است.

متضاد انترناسیونالیسم پرولتری، را می‌توان ناسیونالیسم بورژوایی دانست.

 

میرمیران


برخورد تمدن‌ها

 

نقشه تمدن ها بر پایه نظریه برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون      غرب      لاتین      ژاپنی ها      چینی      هندی      اسلامی      ارتدوکس      آفریقایی

برخورد تمدنها تئوری مطرح شده توسط متخصص علوم سیاسی ساموئل هانتینگتون می‌باشد که مطابق این تئوری پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه در گیری‌ها خواهد بود. اولین بار این تئوری در یک مقاله با نام «برخورد تمدن ها؟» در سال 1993 چاپ شد[1] که واکنشی به کتاب «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما منتشر شده در سال 1992 بود.

هانتینگتون در سال 1996 تئوری خود را با انتشار کتابی به نام «برخورد تمدن‌ها و تغییر جهان» گسترش داد.این اصطلاح اولین بار توسط برنارد لوئیس در مقاله با نام بنیان خشم مسلمانان مطرح شد.[2]

هانتینگتون در تئوری خود تمدن‌های جهان را به قسمت‌های مجزا تقسیم می‌کند که شامل تمدن غرب، تمدن اسلامی، ارتدوکس ها، تمدن شرق آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا، تمدن بودایی و هندوئیسم می‌شود.


نمودار برخورد تمدنهای هانتینگتون

هانتینگتون با اشاره به موضوعاتی چون جنگ یوگسلاوی ودرگیری هند و پاکستان، مذهب را به عنوان نقش کلیدی در این در گیرها مطرح می‌کند او ترکیه و ایران را به عنوان کشورهای نوظهور در عرصه بنیاد گرایی اسلامی مطرح می‌سازد. در مقابل این تئوری محمد خاتمی رئیس جمهور وقت ایران طرح گفتگوی تمدن ها رادر سازمان ملل مطرح نمود.

 

میرمیران



مجسمه برابری پاریس

برابری در برابر قانون یا برابری قانونی اصلی است که بر اساس آن همه? مردم تابع قوانین یکسانی هستند.(due process)[1]

اصل 7 اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان می‌دارد که «همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بی هیچ تبعیضی از حمایت یکسان قانون برخوردار شوند. همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه? حاضر باشد، و بر ضد هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید، از حمایت یکسان قانون بهره مند گردند.»[2]

بنا بر گفته سازمان ملل این اصل به طور خاص برای اقلیت‌ها و فقرا اهمیت دارد.[1]

زین رو قانون و قضات باید صرفنظر از نژاد، جنیست، جهت‌گیری جنسی، هویت جنسی، منشا ملی، رنگ، قومیت، دین، ناتوانی یا دیگر خصایص بدون هیچ امتیاز، تبعیض یا سوگیری برای همگان برابرانه اعمال شود.

برابری در برابر قانون از اولیه‌ترین اصول لیبرالیسم است.

 

میرمیران


اصطلاح اَمپـِریالیسم (به فرانسوی: Impérialisme)‏ خود از واژه? قدیمی‌تر empire (امپراتوری) آمده است[1]. از واژه? امپریالیسم تعاریف گوناگونی بدست داده شده‌است:

  • امپریالیسم به نظامی گفته می‌شود که به دلیل مقاصد اقتصادی و/یا سیاسی می‌خواهد از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمین‌ها و ملتها و اقوام دیگر را زیر سلطه? خود درآورد.[2]
  • سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است.
  • رژیمی که بر اثر از میان رفتن خرده‌سرمایه‌داری داخلی و پدید آمدن تراستها و کارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای به‌دست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.
  • این واژه در مفهوم امروزی به معنای کنترل کشوری از سوی کشور دیگر بکار می‌رود؛ فرایند تحمیل اراده? کشوری بر کشور دیگر. مثلاً گاهی گفته شده‌است نظارت آمریکا بر کشورهای خاورمیانه امپریالیسم آمریکایی است.[3]
  • امپریالیسم عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزه? ملی خود به تصرف سرزمین‌های دیگر پردازد و مردم آن سرزمین‌ها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی وانسانی آنها به سود خود بهره‌برداری کند.[4]

امپریالیسم فقط به معنای تصاحب قلمرو ارضی کشورها نیست بلکه به نحو گسترده‌تری با کسب کنترل سیاسی و اقتصادی بر مردم و اراضی، خواه با نیروی نظامی و خواه با ابزارهای زیرکانه تر، مرتبط است. موضوع امپریالیسم سیاست و شیوه‌های دولتی است که غالباً با ابزارهای اقتصادی، قدرت و سلطه? خود را گسترش می‌دهد.[5]

 

 

انواع

در یک دسته‌بندی می‌توان دو نوع امپریالیسم را از یکدیگر باز شناخت[6]: امپریالیسم مهاجر و امپریالیسم سرمایه‌گذار

میان امپریالیسم مهاجر قدیمی که جامعه? میزبان را به نسبت دست نخورده باقی می‌گذاشت، و امپریالیسم سرمایه دار-سرمایه گذار کنونی تفاوت قائل بود، امپریالیسمی که «در مقابل، از همان آغاز بر قلب مسائل درونی جوامع میزان تاثیر گذارده و مناسبات طبقاتی، ساختارهای اجتماعی و نهادهای سیاسی بنیادی آن را دگرگون می‌کند و به همین دلیل، همراه با خود خیزشهای عظیم و سریع را در سرزمین‌های میزبان و در سیاست‌های جهان که در تاریخ بشر بی سابقه‌است، پدید می‌آورد.[6]

تاریخچه

واژه? امپریالیسم در 1890 در انگلستان رواج یافت. به زودی در زبان‌های دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکش‌های قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزه? نفوذ در افریقا و دیگر قاره‌ها استفاده شد. این کشاکش‌ها که از دهه? 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره «عصر امپریالیسم» نامیده شود. هم انگلیسی‌ها و هم امپریالیست‌های اروپای قاره‌ای ادعا می‌کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست‌تر است. اما در بنیاد این «احساس رسالت» برای تمامی بشریت ایمان به برتری نژادی، مادی، و فرهنگی نژادهای سفید وجود داشت. پس از جنگ جهانی اول، ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئولوژی‌های فاشیسم و نازیسم به کمال خود رسید.[1]

این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آغاز می‌شود. تدوین تئوری مربوط به امپریالیسم و تجزیه و تحلیل پنج وجه مشخصه اساسی آن می‌گوید:

  1. تمرکز و تراکم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها (مونوپول‌ها) شد. انحصارها دراین مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی می‌کنند.
  2. ترکیب سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.
  3. صدور سرمایه به جای صدور کالا اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند.
  4. ایجاد اتحادیه‌ها و کنسول‌های انحصاری سرمایه‌داران، این اتحادیه‌ها به صورت کارتل‌ها، تراست‌ها و کنسرسیومها جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم می‌کنند.
  5. پایان تقسیم منطقه‌های سرزمین‌های جهان بین بزرگ‌ترین و ثروتمندترین دولت سرمایه‌داری و آغاز تجدید تقسیم آن‌ها.

اساس اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در رشته‌های مختلف کاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگ‌ترین کشورهای سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود می‌گیرند و رقابت آزاد از بین می‌رود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز افزون آن‌ها در زمینه سیاسی همراه است که دستگاه دولتی را زیر فرمان خود می‌کشند و تحت الشعاع منافع خود می‌سازند. در این مرحله سرمایه داری، انحصارها امپراتوران قدر قدرتی در همه شئون هستند. خود لغت امپریالیسم نیز از ریشه لاتینی ایمپریو (imperiu) به معنای امپراتوری مشتق می‌شود. در این مرحله اشاعه کم و بیش دوران سرمایه داری در سراسر کره زمین جای خود را به تکامل جهشی و فلاکت آور داد. این امر موجب شدت وحدت بی سابقه کلیه تضادهای سرمایه داری یعنی تضادهای اقتصادی، سیاسی، طبقاتی و ملی گردید. مبارزه دول امپریالیستی بر سربازار فروش و عرصه‌های سرمایه گذاری و بدست آوردن مواد خام و نیروی کار ارزان و احراز تسلط جهانی، حدت بی سابقه‌ای یافت که در دوران تسلط بلامنازع امپریالیسم، امپریالیسم ناگزیر کار را به جنگ‌های ویرانی آور می‌کشاند.

امپریالیسم در عین حال مرحله تلاشی سرمایه‌داری، مرحله پوسیدگی و احتضار آنست. در این مرحله در مجموع سیستم جهانی سرمایه‌داری، شرایط برای انقلاب اجتماعی نضج پیدا می‌کند. تضاد بین دول امپریالیستی و کشورهای وابسته و مستعمره، تضاد بین خود دول امپریالیستی هرچه بیشتر شدیدتر می‌شود. واضح است که تشدید تضادها و پوسیدگی ماهوی امپریالیسم به معنای رکود و جمود مطلق سرمایه داری نیست.

تضادهای امپریالیسم موجب تسریع پروسه تبدیل سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری انحصاری دولتی گردیده‌است. این شکل در حالی که سلطه انحصارها را بر زندگی مردم تقویت می‌کند نیروی انحصارها را با نیروی دولت در دستگاه واحدی متحد می‌سازد تا حداکثر سود برای بورژوازی تامین شود و نظام سرمایه داری حفظ گردد. ولی نه این شکل نه نظامی کردن حیات اجتماعی و اقتصادی کشور و نه انتگراسیون (یعنی در هم آمیختگی و ادغام و تشکیل سازمان‌های جدید مافوق ملی، سیاسی و اقتصادی به منظور پیوستگی دول و انحصارات سرمایه داری) نمی‌تواند پایه‌های سرمایه‌داری را نجات دهد. رشد تولید در برخی کشورهای سرمایه‌داری هرگز نتوانسته‌است جلوی حدت یافتن تضادهای ملی و بین‌المللی سرمایه‌داری را بگیرد.

انتقادها

  • در حالی که سود و مافوق انحصارها افزایش می‌یابد، اتوماسیون (استفاده از وسایل خودکار در تولید) در شرایط سرمایه‌داری مصائب جدیدی برای زحمتکشان به بار می‌آورد.
  • سلطه انحصارها نه فقط علیه کارگران و دهقانان و دیگر زحمتکشان متوجه‌است بلکه بر منافع قشرهای بورژوازی کوچک و متوسط زیان وارد می‌سازد. واقعیات پوچ بودن تئوری‌هایی نظیر سرمایه‌داری خلقی و دولت بهروزی همگانی را ثابت کرده‌است.

تحلیل و ساز و کار

نخستین انتقاد نظری منظم از امپریالیسم جدید را اقتصاددان انگلیسی هابسن (1940-1858) در کتاب خویش به نام امپریالیسم (1902) کرد و برای نخستین بار از این پدیده یک برداشت اقتصادی کرد. این نظریه را لنین گرفت و در کتاب امپریالیسم: عالی‌ترین مرحله? سرمایه‌داری (1915) بسط داد و این برداشت به نام «نظریه? اقتصادی درباره? امپریالیسم» نامدار شد

 

میرمیران