دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا
عنوان مقاله
کاوشی در اندیشه سیاسی حکیمان مسلمان (مشائی، اشراقی و حکمت متعالیه)
نگارنده :
عبدالرضاباقی
پایه تحصیلات:
دکتری فلسفه تطبیقی
محل اشتغال علمی :
دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا
مرتبه ی علمی :
استاد یار
آدرس کامل پستی :
شهرضا ، انتهای خیابان پاسداران ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا، دانشکده ی علوم انسانی ،طبقه ی دوم ،اتاق 211
همراه:
09133213268
ایمیل:
Ar_baghi88@yahoo.com
نمابر:
3213111-032
کاوشی در اندیشه سیاسی حکیمان مسلمان (مشائی، اشراقی و حکمت متعالیه)
عبدالرضا باقی
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا
Ar_baghi88@yahoo.com
چکیده :
این مقاله عهده دار کاوشی دروجوه اندیشه سیاسی حکیمان مسلمان یااستلزامات سیاسی تفکرآنها می باشد . در این راستا ادعای محوری مقاله این است نزد حکیمان مسلمان فلسفه سیاست از شاخه های حکمت عملی است از این روسعی نموده انددراین زمینه از یونانیان فاصله گرفته و در این زمینه خاستگاه آنرادربطن ومتن تعالیم اسلامی جستجونمایند. از سوی دیگرحکیمان مسلمان رفتارهایی از خود ظهور داده اند که حاکی از نوعی زندگی سیاسی است که برای این زندگی، غایاتی سیاسی را تصویر نموده اند و برای وصول به این غایات، اندیشه ها و تاملاتی داشته اند؛ لذا نه تنها به سیاست عالمانه نگریسته اند؛ بلکه دارای اندیشه سیاسی نیز بوده اند.
دراین مقاله سعی شده است دیدگاه نمایندگان برجسته سه مکتب فلسفی مشاء ، اشراق و حکمت متعالیه در باب فلسفه سیاست و اندیشه سیاسی مورد کاوش و پژوهش قرار گیرد . تلاش حکیمان مسلمان در این راستامعارض و در عرض هم نبوده است ؛بلکه مکمل و در طول هم بوده است و هر کدام به وجه یا وجوهی از موضوع پرداخته و توجه نموده اند
سیاست مورد توجه حکیمان مسلمان، سیاستی خدامرکز ، انسان محور و هدایت مدار بوده است ،از این رو در تمامی دوره ها تلقی آنها از سیاست با شریعت ، اخلاق و سعادت نه تنها در چالش نبوده بلکه در هم تنیده است .
جامع ترین و گسترده ترین نگاه که شاید بتوان گفت الهام بخش حکومت اسلامی در ایران معاصر است نگاه صدرالمتالهین شیرازی به سیاست می باشد که در آثار گوناگون خود به آن پرداخته است چندهر در هرکدام از آثارش از زاویه ای بدین موضوع ورود نموده است که نگاه امام خمینی(ره)نیز در بعد فلسفی متاثر از حکمت سیاسی صدرای شیرازی است .
کلید واژه : سیاست ، اندیشه سیاسی ، حکمت مشاء ، اشراق ، متعالیه ، مدینه فاضله ،
1- مقدمه
1 - حکمای اسلامی حکمت را ، به دو شاخه نظری و عملی تقسیم نموده اند . این دو شاخه خود از میوه های عقل نظری و عملی است . یکی از قسمت های اساسی در شاخه حکمت عملی را، سیاست مدن نامیده اند ؛ گرچه اغلب فقها نیز ابواب فقه را بر چهارقسمت تقسیم نموده اند یعنی : عبادات ، عقود ، ایقاعات ، سیاسات ، و بر این اساس یکی از ابواب مهم تحقیقات فقهی خود را به مبحث سیاسات اختصاص داده اند (محمد بن مکی : 6 به نقل ازجعفری، 1385 :53) متکلمان و دانشمندان علم اخلاق نیز نسبت به این مقوله بی تفاوت نبوده اند .
2-نه تنها حکما و فقها ، متکلمان و علمای علم اخلاق در ضمن مباحث خود به بحث از سیاست نیز توجه داشته اند بلکه در فلسفه سیاسی اسلام نیز به طور مستقل کتابهایی نوشته اند
3-اگر معتقدیم که جهان اسلام دارای تمدنی بوده است ، هر چند این تمدن فراز و فرودی را طی نموده است و در مقاطعی از تاریخ به اعتلا و ترقی بسیار با اهمیتی نیز رسیده است ، حال چگونه می توان وجود چنین تمدنی را قبول نمود اما نظام سیاسی معقولی را در ورای این تمدن نپذیرفت ،
.پس فی الجمله می توان گفت : در جهان اسلام نزد دانشمندان مسلمان توجه به سیاست مغفول و غایب نبوده است .
2- بیان مساله:
مقدمتاً باید گفت :که اولا آئین مقدس اسلام به دلیل اینکه تعالیمش شامل حوزه فردی و اجتماعی می شود به مولفه هایی که در این دو حوزه باید مورد اعتنا واقع شود ، اشاره نموده است .
ثانیا نمی توان تصور نمود که دینی به احکامی اشاره کند اما به لوازم اجرای این احکام بی توجه باشد از این رو لازمه صدور احکام اجتماعی از ناحیه دین مقدس اسلام اجرای آنهاست .
ثالثا اجرای احکام ،بستر اجرا می طلبد و این بستر جز حکومت و وجود حاکمی مسلمان نمی تواند باشد و همین خود حاکی از ضرورت حکومت وحاکم مسلمان است .
بر این اساس از یکسو توجه به سیاست را همواره هم در تعالیم پیشوایان دینی می بینیم تا جایی که ملکداری و استواری یک ملت و پایندگی ریاست ، در گرو سیاستمداری دانسته شده و اساس سیاست عدالت معرفی شده است(ری شهری ، 1387 : 340) و از دیگر سوی توجه به امر سیاست و حکومت و دولت در اندیشه اندیشمندان طراز اول جهان اسلام به ویژه در مکتب تشیع توجهی پررنگ و دغدغه مندانه است .آنها به گونه ای فی الجمله یا بالجمله به این موضع پرداخته اند و در ضمن مباحث تحقیقی خود یا به صورت مستقل، به بعد سیاسی و اجتماعی انسان توجه نموده اند.آن هم سیاستی که شاخه ای از حکمت عملی ایشان است از این رو فیلسوفان مسلمان در طول مباحث تئوریک و نظری خود ، همواره دارای دغدغه های عملی نیز در حوزه فردی و اجتماعی بوده اند. بر این اساس عموم دانشمندان و فیلسوفان مسلمان اولا مطلقا به قسمت حکمت عملی یونانیان در هنگام نقل و ترجمه علوم به جهان اسلام ،توجه جدی نکردند؛ ثانیا توجه آنها به علوم عقلی و فلسفی برای این بود که این علوم را در استخدام حکمت عملی اسلامی قرار دهند هماهنگونه که مباحث هستی شناسی فلسفی خود را (الهیات بالمعنی الاعم )در استخدام خداشناسی و معادشناسی (الهیات بالمعنی الاخص )قرار دادند . (فارابی ، 1359 :29)
مستند اساسی حکمت عملی اسلام، نخست قرآن مجید است و سپس اخبار و روایات و سیره نبی اکرم و ائمه معصومین واصحاب و صحابه ، که همه آنها نیز متاثر از روش و سیره حضرت رسول است . استخراج و تدوین و تنظیم و ارائه این اندیشه ها می تواند در باروری و رشد علوم انسانی با تلقی اسلامی آن بسیار موثر باشد . ما در ادامه بدنبال آن هستیم که اندکی از رخ این اندیشه های بکر و خلاق پرده برگیریم تا دریابیم معنا و مبنای سیاست در اندیشه اندیشمندانی که در متن و بطن اسلام روییده اند چیست؟ مولفه های سیاست از منظر ایشان کدام است؟ وجه تمایز معنا و مبنا و مولفه های سیاست نزد آنها با معنا و مبنا و مولفه های سیاست با تلقی مدرن آن چیست ؟ ازبحث وفحص درحیات علمی وعملی فیلسوفان مسلمان، تا چه میزان اندیشه های سیاسی اسلامی قابل اصطیاد است؟ دراینجاقبل ازورودبه اصل بحث لازم است، مفهوم پربسامدسیاست دراین نوشتارموردایضاح قرارگیرد.
3- تعریف سیاست در اسلام : در اینجا لازم است قبل از ورود به موضوع ،میان دو مفهوم "سیاست "و "اندیشه سیاسی"، تمایز قایل شویم؛کانون توجه در اندیشههای سیاسی ،مسائل مربوط به زندگی سیاسی است. زندگی سیاسی در میان هر جماعتی، ویژگیهای خاص خود را دارد. از نظر کلی، جوامع غایاتی را برای خود تصویر کرده و به دنبال آن هستند که، با تلاش و برنامهریزی به آن غایات برسند. در واقع غایات و اهداف سیاسی، علت رفتارهای سیاسی انسان است. (لک زایی،1381: 61)
مراد از سیاست در این مباحث دانشی است که موضوع آن بررسی و تحقیق درباره حکومت و انواع آن و پدیدهها، تأسیسات و غایات سیاسی است. سیاست به این معنا شاخهای از حکمت عملی است که به آن «تدبیر مدن و علم مدنی» نیز گفته میشود. وبراین اساس می توان به تعریف ذیل رهنمون شد :
" سیاست به معنای حقیقی آن عبارت است از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی انسانها در مسیر حیات معقول "(جعفری ، 85 : 47)
دراین تعریف اولا مدیریت و توجیه انسانها با نظر به واقعیت انسان" آن چنان که هست "و "آن چنانکه باید باشد" مد نظر قرار گرفته است. ثانیا هدف های عالی مادی و معنوی در آن لحاظ گردیده است. ثالثا در دل چنین تعریفی از سیاست، نوعی تربیت و هدایت محوری هم وجود دارد ،آن هم با این پیش فرض که به فرموده حضرت علی(ع)" هر که نفس خود را سیاست(تربیت) کند به سیاست کردن مردم دست یابد" و در جای دیگر می فرماید : "بر فرمانروا است که بیش از سیاست سپاهیان خود، نفس خود را سیاست کند"(ری شهری ، 340) رابعا: سیاست براین اساس از واجب ترین عبادات و وظایف انسانی است که ،دارای شرایط بدوش کشیدن آن است زیرا بدون مدیریت صحیح است که حرکت انسانها در مسیر حیات معقول با اختلال مواجه می شود. لذا اگر کسی با داشتن قدرت و صلاحیت لازم مدیریت، از این وظیفه شانه خالی کند، در حقیقت اوست که موجب اختلال حیات انسانها گشته است و گویی آنان را از حیات ساقط نموده است چه اینکه " من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا"" (مائده: 32) و اگر با داشتن شرایط مدیریت این وظیفه را عهده دار شود در حقیقت چنین شخصی همه انسانها را احیا کرده است، چه اینکه " و من احیاها احیا الناس جمیعا " (مائده 32) این همان سیاستی است که مرحوم شهید، سید حسن مدرس درباره آن می گفت : " دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست ".
اما کلمه سیاست مانند بسیاری از واژه های دیگر از قبیل آزادی ، علم ، عدالت احتماعی ، عشق ، چنان قربانی هوسبازی بشری گشته است که ،حتی آن قداست و عظمتی را در که درمفهوم آن وجود داشته ،مقلوب ومغلوب نموده است، به گونه ای که عموم مردم با شنیدن این کلمه احساس خوشایندی به آنها دست نمی دهد و البته هر کلمه دیگری نیز اگر مورد سوء استفاده قرار گیرد ؛چنین زشت و منفور و مورد کراهت می نمایدو وحشت انگیز جلوه می کند. گویی آن کلمه که جز قالبی برای معنی نیست ، خود یک پدیده زشتی است . کلمه سیاست هم از آن کلماتی است که به جهت شیوع استعمال آن در فرصت طلبی ها ، نیرنگ بازی ها ، دروغها ، زورگویی ها ، بازی با جان و مال و نوامیس مردم ، استخدام هر گونه وسایل در راه وصول به هرگونه هدفی که برای قدرتمندان خودکامه مطلوب تلقی شده است ، نقض پیمانها و زیر پا گذاشتن هر گونه اصول و مسائل مذهبی و اخلاقی و در یک عبارت مختصر : "جهان و انسان را وسیله و خود را هدف تلقی کردن"خبیث ترین و وحشتناک ترین مفهوم را به ذهن شنونده متبلور می سازد چنانکه با شنیدن کلمه سیاستمدار چهره یک حقه باز ، شیاد، نابکار و کسی که برای ربودن یک دستمال آتش به قیصریه می زند در ذهن انسان خطور می نماید. (جعفری:49)
آیا به راستی چنین است و چنین باید ؟ یعنی آیا واقعا نوع بشر چنان حقیر و بدبخت و ناتوان است که نمی تواند زندگی خود را با واقعیات تطبیق دهد و برای اجرای مقاصد خود با کمال خلوص و صفا با واقعیات ارتباط برقرار کند و از نیرنگ بازی ها و دروغها اجتناب ورزد ؟زور نگوید بلکه حق بگوید و حق بشنود ؟
همین معنای مقلوب از سیاست در ذهن فردی مانند "معاویه" است که بر اساس آن حضرت علی(ع) را به ناتوانی و غیرزیرکی متهم می کند و حضرت در قبال این اتهام اینگونه از خود دفاع می نماید که :
« به خدا سوگند معاویه زیرکتر از من نیست ، لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنهکاری است . اگر پیمان شکنی ناخوشایند نمی بود زیرکتر از من کسی نبود اما هر پیمان شکنی به گناه برانگیزاند و هر که به گناه برانگیزاند دل را تاریک گرداند . روز رستاخیز پیمان شکن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته، مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیری ناتواننم نتوانند شمرد. (نهج ، 1368 ، خ 200 : 236)
از همین روست که معاویه ، معاویه بوده و معاویه خواهد ماند و علی ابن ابیطالب (ع) با آن ایده های اعلای انسانی خود ، علی بود و علی خواهد ماند. هیچ انسان سلیمی به بازی گرفتن عدالت و دیگر اصول عالی انسانی را هیچگاه تصدیق نخواهد کرد . اگر تعاریف ارایه شده از سیاست را در چارچوب دو پارادایم" قدرت محوری" و " هدایت محوری" دسته بندی کنیم . اصطلاح سیاست در زبان عربی و فارسی مفهومی وسیع تر از "politics" دارد زیرا اصطلاح پلیتیک در مورد "کل سازمان حکومت" به کار رفته و بدین معناست که هیات حاکمه به برقراری نظم بر اساس قانون در جامعه موظف اند تا امکان زندگی آسوده و سعادت مندانه برای شهروندان فراهم گردد اما تربیت و هدایت فکری ، معنوی ، رشد و تعالی انسان: از حدود مسئولیت سازمان حکومت خارج است(جمعی از نویسندگان ، 1376 : 330-329) در حالیکه در فرهنگ اسلامی رهبری و امامت عبارت از: "سیاستی که اساس آن متکی بر وحی بوده و شامل همه روابط انسانی می گردد و سیاستی هدایت محور است" (لک زائی ، 1381 :86)
4- رابطه خلافت و حکومت :
در این نکته شکی نیست که اگر دین در عرصه سیاست و اجتماع تجلی و ظهور نداشته باشد، ابعاد سیاسی و اجتماعی دین معطل می ماند و دین در قلمرو جامعه پایگاه و جایگاه بایسته و شایسته ای پیدا نمی کند ، از سوی دیگر تا میان سیاست با دین قرابت و پیوند برقرار نشود ؛مدیریت جامعه به تدریج از مسیر اخلاقی و انسانی خارج خواهد شد، از این رو در تعالیم اسلامی اعم از قرآن و سنت و اندیشه عالمان و اندیشمندان مسلمان همواره با این آموزه ها مواجهیم که جوهر سیاست و مردم داری عدالت است . عدالت در اینجا شامل عدالت حقوقی و فقهی ، اخلاقی و فلسفی می شود. از همین رهگذر میان سیاست و عدالت از یکسو و اخلاق و سیاست از سوی دیگر ربط و نسبت برقرار می شود.هرجا سیاست از عدالت و اخلاق فاصله گرفته است، استبداد و دنیا گروی و خود هدفی سیاست،ظاهر شده است که؛ خاستگاه این ظهور و منطق را باید در اظهار نظرهایی جستجو نمود که بر اساس آن ادعا می شود خلافت و حکومت دینی با سیاست مملکت داری و عمران سازش ندارد و می نویسند که :
"علمای علم اجتماع معتقدند که ادامه آن نوع حکومت دینی ( که جامعه اسلامی را پدید آورد و بر مبنای آن حکومت انسانهایی توانستند در مدت کوتاهی ممالک وسیعی را فتح کنند و دیانت خود را در سراسر جهان انتشار دهند ) جز برای همان مدت کوتاه و جز بدست همان رجال معدود امکان پذیر نبود و انتقال خلافت دینی به حکومت سیاسی موضوعی بود که به موجب قانون تکامل امری حتمی شمرده می شد (که باید رخ می داد) ، سنت دیرین الهی است که قابل تغییر نیست و باید ادامه یابد ". (زیدان ، 1386 : 679)
این ادعا از همان تز " کار مسیح را به مسیح واگذار و کار قیصر را به قیصر" سرچشمه می گیرد .از همان ایده ای که قلمرو دین را به دایره شخصی محدود و محصور می نماید و دست دین را از حوزه اجتماع قطع می کند. بر همین اساس است که هر آنچه رنگ دیانت و مذهب بدهد ،امری شخصی قلمداد می شود و با ظهورات اجتماعی آن مقابله و مبارزه می شود .
در اسلام اگر میان مفاهیم خلافت ، حکومت ، سیاست و دولت وجه تمایزاتی وجود دارد اما همه این مفاهیم حاکی از مصداق واحدی است و هر کدام ناظر به وجهی است و جدایی افکندن میان خلافت دینی و حکومت سیاسی مسبوق به انگیزه های دیگری است که به طور قطع این انگیزه ها بیش از آنکه دینی باشد ،دنیوی است؛ بیش از آنکه معنوی باشد ،مادی است؛ بیش از آنکه اجتماعی باشد، فردی و فردگرایانه است .
غایت حکومت دینی، احقاق حق و ابطال باطل است و اندیشه ای که ناظر بر این غایت است، هم به حق تکوینی می اندیشد، هم به حق تشریعی، هم به حقوق انسان ها توجه دارد هم به مسئولیت آن ها و چنین نگاهی با تلقی های اومانیستی و لیبرالیستی و سکولاریستی سرسازش ندارد. با توجه به همین نگاه به کندوکاو مقوله سیاست و اندیشه سیاسی در بیان و بنان فیلسوفان مسلمان پرداخته میشود.
5- سیاست ازمنظرحکمای مسلمان :
در اینجا به برجسته ترین نمایندگان حکمای اسلامی در جهان اسلام در قالب سه مکتب فلسفی اشاره می گردد .
ادامه دارد