سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

همایش صهیونیزم شناسی

 

محورهای همایش :
  • صهیونیزم، تاریخچه و مبانی.
  • صهیونیزم و یهود.
  • صهیونیزم و ادیان.
  • صهیونیزم و فرقه های سری.
  • صهیونیزم و آخرالزمان.
  • صهیونیزم و رسانه.
  • صهیونیزم و اقتصاد.
  • صهیونیزم، خاورمیانه و جهان عرب.
  • صهیونیزم و انقلاب اسلامی.
  • صهیونیزم و فلسطین.
  • صهیونیزم و نظام سلطه.
  • صهیونیزم و هولوکاست.
  • صهیونیزم و آینده پیش رو.
  • و موضوعات مرتبط ... .

تا 24 اذر تمدید شد

http://qazvin.basijasatid.ir/?q=node/968

 

سید مهدی میرمیران


جَناحیه‌، فرقه‌ای‌ از غالیان‌، پیروان‌ عبداللّه ‌بن‌ معاویة بن‌ عبداللّه ‌بن‌ جعفربن‌ ابی‌ طالب‌ هستند.


وجه تسمیه



چون‌ جدّ عبداللّه ‌بن‌ معاویه‌ ، جعفر بن‌ ابی‌طالب‌ ، ملقب‌ به‌ ذوالجناحین‌ بوده‌ است‌، این‌ فرقه‌ را جناحیه‌ خوانده‌اند. [1] [2] نام‌ معاویه‌، منسوب‌ به‌ پدر عبداللّه‌، نیز برای‌ این‌ فرقه‌ ذکر شده‌ است‌. [3]

علت پیدایش جناحیه

درباره پیدایی‌ این‌ فرقه‌ اقوال‌ متعددی‌ مطرح‌ شده‌ است‌.

← دیدگاه عبدالقادر بغدادی
به‌ نوشته عبدالقاهر بغدادی‌ در الفرق‌ بین‌ الفرق، [4] وقتی‌ مُغیریه‌، پیروان‌ مغیره بن‌ سعید (از غالیان‌ قرن‌ دوم‌)، از وی‌ تبرّی‌ جستند و در طلب‌ امام‌ از کوفه‌ به‌ مدینه‌ رفتند، در آن‌جا با عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ برخورد کردند.
عبداللّه‌ با این‌ ادعا که‌ بعد از علی‌ علیه‌السلام‌، کسانی‌ که‌ از صلب‌ او هستند، شایسته امامت‌اند، آنان‌ را به‌ سوی‌ خود دعوت‌ کرد.
آنان‌ نیز با او بیعت‌ کردند و به‌ کوفه‌ بازگشتند؛

← دیدگاه نوبختی و سعد بن عبدالله
اما، برخی‌ منابع‌ دیگر [5] [6] پیدایی‌ جناحیه‌ را با بروز اختلاف‌ میان‌ پیروان‌ ابوهاشم‌ عبداللّه‌ بن‌ محمد بن‌ حنفیه‌ پس‌ از مرگ‌ وی‌ توضیح‌ داده‌اند.
پس‌ از درگذشت‌ ابوهاشم‌، گروهی‌ از پیروانش‌ قائل‌ شدند که‌ وی‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ را وصی‌ و امام‌ پس‌ از خود معرفی‌ کرده‌، اما چون‌ عبداللّه‌ در هنگام‌ وفات‌ وی‌ کودک‌ بوده‌، ابوهاشم‌ این‌ راز را به‌ صالح‌ بن‌ مدرک‌ گفته‌ است‌ تا زمانی‌ که‌ عبداللّه‌ بالغ‌ شد راز را با وی‌ در میان‌ بگذارد.

حربیه و پیوستن به جناحیه

گروهی‌ دیگر، که‌ حربیه‌ خوانده‌ می‌شوند، پیرو عبداللّه‌ بن‌ عمرو بن‌ حرب‌ کندی‌ شدند که‌ خود را امام‌ نامید، اما وقتی‌ علم‌ و دیانتی‌ را که‌ شایسته امام‌ بود در او ندیدند، برای‌ یافتن‌ امام‌ به‌ مدینه‌ رفتند و با عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ ملاقات‌ کردند. او آنان‌ را به‌ سوی‌ خود دعوت‌ کرد و آنان‌ نیز امامت‌ وی‌ را پذیرفتند. [7] [8] [9]

دیدگاه ابوالفرج اصفهانی و ابن کثیر

قول‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ به‌ کوفه‌ رفت‌ و در آن‌جا جماعتی‌ از کوفیان‌، که‌ عقیده‌ داشتند بنی‌هاشم‌ برای‌ خلافت‌ سزاوارتر از بنی‌امیه‌اند، او را به‌ خروج‌ بر امویان‌ تحریک‌ کردند.
وی‌ پس‌ از خروج‌، در کوفه‌ در سال‌ 127 ادعای‌ امامت‌ نمود و عده‌ای‌ از مردم‌ کوفه‌ و مدائن‌ با او بیعت‌ کردند. [10] [11]

فرقه هایی که به جناحیه ملحق شدند

با توجه‌ به‌ این‌ اقوال‌، می‌توان‌ گفت‌ پس‌ از آنکه‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌، با ادعای‌ امامت‌، مردم‌ را به‌ سوی‌ خویش‌ دعوت‌ کرد، گروههای‌ مختلفی‌ چون‌ مغیریه‌ و حربیه‌ و افرادی‌ از بنی‌هاشم‌ (مانند ابوجعفر منصور سفاح‌ و عیسی ‌بن‌ علی‌) و بنی‌امیه‌ [12] به‌ او پیوستند. [13] [14] [15]

نصب امام

جناحیه‌ نصب‌ امام‌ را از طریق‌ وصایت‌ می‌دانستند و معتقد بودند همان‌ طور که‌ امامت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ با وصیت‌ پیامبر ثابت‌ شده‌ است‌، امامت‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ نیز با وصیت‌ ابوهاشم‌ ثابت‌ می‌شود [16] [17]).

اعتقادات

آنان‌ همچنین‌ به‌ حلول‌ و تناسخ‌ معتقد بودند و می‌گفتند ارواح‌ از بدنی‌ به‌ بدنی‌ دیگر منتقل‌ می‌شوند.
به‌ گمان‌ آنان‌ روح‌ خدا در آدم‌ حلول‌ کرد و از او به‌ دیگر پیامبران‌ رسید تا به‌ حضرت‌ رسول‌ صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌، سپس‌ در علی‌ و فرزندانش‌ حسن‌ و حسین‌ علیهم‌السلام‌ و محمد بن‌ حنفیه‌ و از محمد بن‌ حنفیه‌ در فرزندش‌ ابوهاشم‌ و از او در عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ حلول‌ کرد. [18] [19] [20] [21]
عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ نیز ادعای‌ نبوت‌ و در عین‌ حال‌ الوهیت‌ می‌کرد. [22]
همچنین‌ جناحیه‌ بر این‌ باور بودند که‌ ارواح‌ یاران‌ پیامبر در تن‌ ایشان‌ جای‌ گرفته‌ است‌ و ازاین‌رو نام‌ آنها را بر خویش‌ می‌نهادند [23] [24]).
بر همین‌ اساس‌، اعتقاد به‌ فنا ناپذیری‌ جهان‌، نفی‌ معاد و بهشت‌ و دوزخ‌ اخروی‌، و منحصر دانستن‌ ثواب‌ و عقاب‌ به‌ زندگی‌ دنیوی‌، از اعتقادات‌ ایشان‌ شمرده‌ شده‌ است‌.

آخرت

آنان‌ معتقد بودند که‌ آخرت‌ همان‌ آسمان‌ است‌ و کسانی‌ که‌ عمل‌ صالح‌ انجام‌ داده‌اند به‌ آسمان‌ می‌روند و زمین‌ نیز برای‌ بدکاران‌، جای‌ عذاب‌ است‌. [25] [26] [27] [28] [29]
گفته‌اند که‌ آنان‌ با تأویل‌ آیه «لَیسَ عَلَی‌الَّذینَ امَنُوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فیما طَعِمُوا.
» [30] محرّماتی‌، از قبیل‌ گوشتِ مردار و شراب‌ و زنا و لواط‌، را حلال‌ شمردند و آیه مذکور را ناسخ‌ آیه سوم‌ سوره مائده‌ دانستند. [31] [32] [33]

دیدگاه جناحیه در عبادات

همچنین‌ وجوب‌ عبادات‌ را ساقط‌ و برای‌ عبادات‌ و محرّمات‌ مصادیقی‌ ذکر کردند، چنانکه‌ گفتند عبادات‌ (مثلاً نماز، روزه‌، حج‌) همان‌ کسانی‌ هستند که‌ دوستی‌ آنها واجب‌ است‌ (یعنی‌ اهل‌ بیت‌ علی‌ علیه‌السلام‌) و محرّمات‌ مذکور در قرآن‌، کنایه‌ از قومی‌ است‌ که‌ کینه‌ و بغض‌ داشتن‌ به‌ آنها واجب‌ است‌ [34]

شناخت امام

از دیگر اعتقادات‌ آنان‌، همچون‌ اکثر غالیان‌، این‌ بود که‌ هرکس‌ امام‌ را بشناسد، هر چه‌ بخواهد می‌تواند انجام‌ دهد و هرگونه‌ تکلیف‌ از او برداشته‌ می‌شود و به‌ کمال‌ و بلوغ‌ می‌رسد. [35] [36]
پیروان‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ این‌ ادعای‌ وی‌ را که‌ علم‌ غیب‌ می‌داند، باور داشتند. [37] [38] [39] [40]
پس‌ از مرگ‌ عبداللّه ‌بن‌ معاویه‌، جناحیه‌ به‌ چند فرقه‌ تقسیم‌ شدند.
برخی‌ از پیروان‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ معتقد بودند که‌ او نمرده‌ است‌ و در کوهی‌ در اصفهان‌ به‌ سر می‌برد و باز خواهد گشت‌ تا رهبری‌ بنی‌هاشم‌ را برعهده‌ گیرد.

عبدالله بن معاویه همان مهدی منتظر از دیدگاه پیروانش

عده‌ای‌ می‌گفتند او همان‌ مهدی‌ منتظر است‌ که‌ امور مردم‌ را اصلاح‌ و زمین‌ را پر از عدل‌ خواهد کرد ( [41] [42] [43] [44]
دسته‌ای‌ از ایشان‌ معتقد بودند که‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌ وفات‌ یافته‌ و کسی‌ را نیز به‌ جانشینی‌ خود برنگزیده‌ است‌ ( [45]).

فرقه‌های منشعب شده

از جمله‌ فِرقی‌ که‌ از جناحیه‌ منشعب‌ شدند، اسحاقیه‌ بودند که‌ از اسحاق‌ بن‌ زید بن‌ حارث‌ (از یاران‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌) پیروی‌ می‌کردند.
بنا بر گزارش‌ فخررازی‌ (متوفی‌ 606)، [46] این‌ فرقه‌ دست‌ کم‌ تا اواخر قرن‌ ششم‌ در حلب‌ و برخی‌ نواحی‌ شام‌ حضور داشتند.
ایشان‌ را نیز اهل‌ اباحت‌ و اسقاط‌ تکالیف‌ دانسته‌اند.

اعتقادات اسحاقیه و شریکیه

همچنین‌ گفته‌اند که‌ آنان‌ حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ را در نبوت‌ شریک‌ رسول‌ اکرم‌ می‌دانستند. [47]
این‌ فرقه‌ با فرقه‌ای‌ به‌ نام‌ شریکیه‌ که‌ چنین‌ اعتقادی‌ داشته‌اند تطبیق‌ داده‌ شده‌ است‌. [48]
از دیگر اعتقادات‌ آنان‌ این‌ بود که‌ نبوت‌ تا روز قیامت‌ متصل‌ و همیشگی‌ است‌ و هر کس‌ علم‌ اهل‌ بیت‌ را داشته‌ باشد، نبی‌ است‌. [49]
چنانکه‌ در الملل‌ و النحل‌ شهرستانی‌ [50] آمده‌ است‌ که‌ این‌ فرقه‌ با نُصَیریه‌ در بسیاری‌ از مسائل‌ هم‌ عقیده‌ بودند.
از جمله این‌ عقاید، حلول‌ است‌ که‌ برای‌ تأیید آن‌ به‌ متمثل‌ شدن‌ جبرئیل‌ یا ظهور شیطان‌ یا جنّ به‌ صورت‌ بشر متوسل‌ می‌شدند و آن‌ را مؤید ظهور امر روحانی‌ در جسم‌ می‌خواندند.
ایشان‌ قائل‌ به‌ ظهور حق‌ در حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و اولادش‌ بودند و تفاوتی‌ بین‌ پیامبر اکرم‌ و حضرت‌ علی‌ قائل‌ نبودند، مگر اینکه‌ پیامبر اکرم‌ سابق‌ است‌ و حضرت‌ علی‌ لاحق‌، مانند دو نوری‌ که‌ یکی‌ بر دیگری‌ پیشی‌ گرفته‌ باشد. [51]
این‌ فرقه‌ را نباید با سه‌ فرقه دیگر، که‌ آنها نیز اسحاقیه‌ نامیده‌ می‌شوند، اشتباه‌ کرد: اسحاقیه‌ از فرق‌ کیسانیه‌ که‌ منسوب‌اند به‌ اسحاق ‌بن‌ عمرو [52] اسحاقیه‌ از فروع‌ فرقه عَلیائیه‌/ عَلبائیه‌ که‌ پیروان‌ ابویعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ محمد بن‌ احمد بن‌ اَبان‌ نخعی‌، معروف‌ به‌ احمر (متوفی‌ 286)، هستند [53] [54] [55] اسحاقیه‌ از فروع‌ فرقه کرامیه‌، که‌ پیروان‌ عبداللّه ‌بن‌ محمد بن‌ کرّام‌اند. [56]

فرقه حارثیه

فرقه غالی‌ دیگری‌ که‌ از جناحیه‌ منشعب‌ شده‌، حارثیه‌ است‌.
در باره پیدایی‌ این‌ فرقه‌ گفته‌ شده‌ که‌ بعد از مرگ‌ عبداللّه‌ بن‌ معاویه‌، برخی‌ اصحاب‌ او از یکی‌ از یارانش‌، یعنی‌ عبداللّه‌ بن‌ حارث‌، پیروی‌ کردند که‌ اهل‌ مدائن‌ بود و از زنادقه‌ شمرده‌ می‌شد.
او و پیروانش‌ قائل‌ به‌ تناسخ‌، اظلّه‌ یا صور ظلّی‌ (اعتقاد به‌ وجود سایه‌ و ظلّ در عالم‌ مجردات‌) و دَوْر بودند [57] [58]).
وی‌ این‌ عقاید را به‌ جابر بن‌ عبداللّه‌ انصاری‌ (صحابی‌ پیامبر) و جابر بن‌ یزید جعفی‌ (از اصحاب‌ امام‌ محمدباقر و امام‌ جعفر صادق‌) نسبت‌ می‌داد ( [59].
عبداللّه‌ بن‌ حارث‌ جزو هفت‌ تنی‌ است‌ که‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ آنها را لعن‌ کرده‌ و کذاب‌ نامیده‌ است‌. [60]
شهرستانی‌ [61] حارثیه‌ را همان‌ فرقه اسحاقیه‌ منسوب‌ به‌ اسحاق ‌بن‌ زید بن‌ حارث‌ انصاری‌ دانسته‌ است‌. [62]
این‌ فرقه‌ را با حارثیه‌ای‌ که‌ از فروع‌ خوارج‌ و منسوب‌ به‌ حارث‌ اِباضی‌اند [63] نباید اشتباه‌ کرد.
شهرستانی‌ [64] و نوبختی‌ ( [65]) نوشته‌اند که‌ دو فرقه خرّمدینان‌ و مزدکیان‌ از این‌ فرقه‌ پدید آمده‌اند.

میرمیران

 


تَعْلیمیّه، عنوانی برای اسماعیلیان نزاری ایران در دور? دعوت جدید (483-654ق/1090-1256م)، برگرفته از نظری? تعلیم بود.


معنای تعلیم



تعلیم در اینجا به این معنا بود که در شناخت خداوند و استنتاج آموزه‌های دینی، عقل کافی نبوده، چنین معارض نیاز به آموزش از امامی دارد که در حکم «معلم صادق» است.

دعوت جدید

رای نزاریان ایران پس از گسستن از فاطمیان مصر ، لزوم داشتن رهبری متمرکز و قوی که بتواند جامع? نزاری را در مقابل دشمنان حفظ کند، تأثیر مستقیم در مبانی نظری آنان داشت و باعث می‌شد تا توجه خاصی به عقید? امامت داشته باشند. از این رو مبانی نظری خود را بر محور مسئل? امامت بسط دادند. آنان اساس دعوت مستقل خود را بر نظری? تعلیم بنا نهادند و این دعوت به «دعوت جدید» مشهور شد. از آن‌جا که نزاریان توانسته بودند در میان عام? مردم نفوذ کنند و با گسترش قلمرو نفوذ خود تهدیدی جدی برای ترکان سلجوقی و خلافت عباسی به شمار آیند، نقد و رد آموزه‌های تعلیمیه از سوی اندیشمندان و متکلمان اهل سنت وجه? همت قرار گرفته بود.

حسن صباح و نظریه‌پردازی تعلیم

شیعیان قائل به امام منصوص، از دیرباز مبانی اعتقادی خود را از امام فرا می‌گرفتند. برای اندیشمندان شیعی مرجعیت نهایی در امور دینی از آن امام معصوم بوده، و عقل کارکرد ثانوی داشته است. [1] [2] [3] با این وجود، این سابقه، پرداخت نظری? تعلیم آن گونه که نزد اسماعیلی? نزاری مطرح است، برپای? احیاء و بازخوانی نظری? کهن شیعی به حسن صباح (د 518ق/1124م) بازمی‌گردد. حسن در رساله‌ای فارسی که اصل آن برای ما باقی نمانده است، با بیانی جدلی کوشیده بود تا نشان دهد که استنتاج عقلی به تنهایی نمی‌تواند به معرفت خداوند ــ به عنوان وجه شاخص معرفت دینی ــ منجر شود و تنها راه صحیح دستیابی به معرفت خداوند، تعلیم از طریق «امام معصوم» است. اینکه حسن بسیار مختصر می‌نوشته است، [4] [5] زمینه‌ساز آن بوده تا نظری? تعلیم در آغاز پرداخت آن، به گونه‌ای عاری از تفصیل بیان شده و زمین? گفت‌و‌گوهای بعدی را فراهم آورد، اگرچه بیان حسن همواره بنیانی‌ترین بیان از نظری? تعلیم بوده است. گرچه رسال? مورد نظر که شهرستانی آن را الفصول الاربعه (چهار فصل) می‌نامد، پیدا نشده است، ولی ملل و نحل‌نویسان و مورخـان ایرانی قسمت‌هایی از آن را برای ما باقی گذارده‌اند. [6] [7] [8] [9] از این میان کامل‌ترین گزارش به کتاب الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی مربوط می‌شود که در حدود سال 521ق/1127م، پس از مرگ حسن صباح، نوشته شده است. شهرستانی در انتهای جزء اول کتاب خود قسمت‌هایی از الفصول حسن را آورده است. [10] در این رساله حسن در 4 فصل می‌کوشد تا نشان دهد که عقل انسان به تنهایی قادر به شناخت خداوند نیست و برای معرفت به خدا نیاز به «معلمی صادق» است و این معلم کسی جز امام معصوم نیست.

فصول اربعه حسن صباح

نظری? تعلیم با پیش کشیدن یکی از مسائل مهم کلامی آغاز می‌شود: آیا با تکیه بر عقل می‌توان به معرفت خداوند رسید؟ بنا بر آنچه به ما رسیده، حسن در فصل اول از رسال? خود، با حصری دو وجهی نشان می‌دهد که با تکیه بر عقل نمی‌توان به معرفت خداوند رسید. مقدمات فصل اول، معرفت به خداوند را یا از طریق عقل، یا از طریق تعلیم ممکن می‌داند. حال اگر بنا باشد که عقل به تنهایی به معرفت خداوند راه یابد، هیچ عقید? مبتنی بر عقل دربار? معرفت خداوند قابل رد و تردید نخواهد بود. حسن خاطرنشان می‌کند که اختلاف مکاتب فلسفی و کلامی نشان درستی مدعای اوست و نتیجه می‌گیرد که معرفت خداوند به تعلیم معلم صادق امکان‌پذیر است. او در بخش اول قصد دارد تا ادعای فلاسفه را دربار? معرفت خداوند مردود اعلام کند؛ از این رو راه‌های دیگر رسیدن به معرفت خداوند را در مقدمات قضی? خود در نظر نمی‌گیرد.
در فصل دوم، دربار? صلاحیت معلم بحث می‌شود و بیان این‌که هر معلمی می‌تواند تعلیم دهد، یا تنها معلم صادق است که صلاحیت تعلیم را دارد. در صورت تساویِ صلاحیت معلم به فصل اول برمی‌گردیم، یعنی در صورتی که مبنایی برای ترجیح معلمی بر معلم دیگر نباشد، کسی حق ندارد تا معلم دیگران را انکار کند و انکار معلم خصم نشان از تأیید تعلیم معلم صادق دارد. فصل دوم، در واقع نقدی بر عقید? کسانی است که قائل به تساوی مراجع هستند. در فصل سوم حسن مسئله‌ای طرح می‌کند که به ادعای شهرستانی اختلاف دیدگاه حسن را با شیعه (امامیه) نشان می‌دهد، او می‌گوید وقتی نیاز به معلم صادق ثابت شد، چاره‌ای نیست تا نخست صلاحیت معلم را تشخیص داد و پس از تعیین او، از وی تعلیم گرفت. به عبارت دیگر حسن، تشخیص صلاحیت معلم صادق را وظیف? عقل می‌داند. در این قسمت مشکلی آشکار می‌شود؛ چطور عقلی که تا به حال اعتبار نداشت، می‌تواند صلاحیت امام را تشخیص دهد، امامی که قرار است به کمک او به معرفت خداوند رسید.
در فصل چهارم، حسن گوید: اکنون مردم بر دو دسته هستند، گروهی وجوب تعیین و تشخیص معلم صادق در معرفت خداوند را لازم دانسته، بعد به تعلّم از او می‌پردازند و گروهی تعلیم را از هر کسی جایز می‌دانند. با توجه به مقدمات گفته شده معلوم می‌شود که حق با گروه نخست است. حال که حق با این گروه است، پس رهبر آنان معلم صادق و بر حق است و بقیه باطل هستند. حسن اضافه می‌کند که با این روش عقلی ما می‌توانیم جانب حق (معلم صادق) را تشخیص بدهیم و پس از تشخیص معلم صادق می‌توانیم به کمک او حق (؟) و معرفت به خداوند را دریابیم. به عبارت دیگر عقل تا جایی اعتبار دارد که بتواند نیاز به معلم را آشکار سازد و در تشخیص او به ما کمک کند. پس از آن با یافتن معلم صادق می‌توان با تعلیم از او به معرفت خداوند رسید.

نقادان نظری? تعلیم

گسترش اندیشه‌های تعلیمیه برای حکومت‌های سنی‌مذهب تهدید مهمی به شمار می‌آمد و آنان را بر آن داشت تا پاسخی برای رد عقاید تعلیمیه طرح کنند. از این رو ابوحامد غزالی (د 505ق/1111م) به سفارش خلیفه المستظهر بالله (حک 487-512ق/1094-1118م) کتاب فضائح الباطنیه و فضائل المستظهریه معروف به المستظهری را تألیف کرد. غزالی علاوه بر فضائح الباطنیه در دیگر آثار خود از جمله حجة الحق، مفصل الخلاف، الدرج، القسطاس المستقیم و المنقذ من الضلال به رد عقاید تعلیمیه پرداخته است. [11]

← محور انتقاد غزالی
محور انتقاد غزالی را می‌توان در رد تعلیم و تقلید از امام معصوم دانست. غزالی در فضائح پس از گزارشی از عقاید اسماعیلیان و نظری? تعلیم، تلاش دارد تا ناکافی بودن دلایل تعلیمیه و مبانی این نظریه را نشان دهد. او می‌گوید التزام به مقدمات تعلیمیان آن‌چنان که آن‌ها بیان می‌کنند، لزومی ندارد و رسیدن به معرفت نیازمند تعلیم از معلم صادق نیست. غزالی می‌کوشد تا نشان دهد که مقدمات نظری? تعلیم حجیت برهانی ندارند و پس از تحلیل نظری? تعلیم به گزاره‌های جدا از هم و بررسی تک تک آن‌ها نشان می‌دهد که این گزاره‌ها همواره صحیح نیستند. غزالی برای آن‌که بتواند نادرستی مقدمات حسن را نشان دهد، آن‌ها را بدون ارتباط باهم و فارغ از یک نظام کلی برای نتیج?‌ خاص طراحی شده است، مورد نقد قرار می‌دهد. برای نمونه غزالی می‌گوید: خدا شناسی به عقل ممکن است و ما می‌توانیم با نظر در آفریده‌های خداوند به او معرفت بیابیم. دربار? ادعای امام معصوم اضافه می‌کند که هر کسی می‌تواند ادعا کند که خود امام معصوم است؛ چطور ممکن است، امامی را به ادعای او بشناسیم و بعد حق را به کمک امام تشخیص دهیم؟ این مسئله مستلزم آن است که حقانیت ادعای امام را پس از شناختن امام دریابیم که ناممکن می‌نماید. [12]

← واکنش‌ محافل اسماعیلی به نقد های غزالی
انتشار نقادی‌های غزالی، واکنش‌هایی را در محافل اسماعیلی پدید آورد. به‌خصوص کوتاه‌ زمانی پس از انتشار آن‌ها، یک داعی یمنی به نام علی بن محمد ابن ولید (د 612ق/1215م) ردیه‌ای با عنوان دامغ الباطل و حتف المناضل در پاسخ به کتاب فضائح الباطنیه نوشت و در آن‌ به‌طور مفصل به رد نظریات غزالی پرداخت. نظری? تعلیم از سوی دیگر دانشمندان و مورخان اهل سنت نیز نقد شده است. [13] [14] [15] فخرالدین رازی (د 606ق/1209م) از مهم‌ترین منتقدان نظری? تعلیم است.

← نقد نظریه تعلیم توسط فخرالدین رازی
فخرالدین رازی نخست عقید? مشهور منتقدان را نقل می‌کند که اگر دریافت علم نیازمند معلم باشد، خود معلم نیز نیازمند معلم دیگری خواهد شد و بدین ترتیب تسلسل لازم می‌شود. علاوه بر این ــ با برداشتی پیامبرگونه از جایگاه معلم ــ صدق معلم در صورتی درست خواهد بود که خداوند او را با دادن معجزه تصدیق کرده باشد، حال اگر علم به خداوند فقط از طریق امام حاصل شود، در نتیجه دور پدید می‌آید. فخرالدین رازی توضیح می‌دهد که این نقد مشهور چندان معتبر نیست، چرا که ممکن است عقل نبی و امام از عقل دیگران کامل‌تر باشد و در دریافت حقایق نیازمند معلم نباشند. از سوی دیگر ردی? فوق بر این پیش‌فرض استوار است که عقل به کلی نادیده انگاشته شود، در حالی که تعلیمیان معتقدند که عقل لازم است، اما کافی نیست؛ چرا که معلم در مواردی که تشخیص عقلی دشوار است، می‌تواند آن را توضیح دهد. فخرالدین رازی به ردی? غزالی هم همین ایراد را می‌گیرد. [16] [17]

خواجه نصیرالدین طوسی و نظری? تعلیم

نظری? تعلیم در آثار نویسندگان الموت، شرح و دوباره‌خوانی شده است و افرادی چون خواجه نصیرالدین طوسی (د 672ق/1273م) که قسمتی از عمر خود را در میان اسماعیلیان سپری کرد، در آثار اسماعیلی خود تقریری دقیق‌تر از نظری? تعلیم داده‌اند. خواجه نصیرالدین در روضة التسلیم با تقسیم علم به ضروری، نظری، تعلیمی و تأییدی می‌گوید: در بحث معرفت خداوند از طریق آثار قدرت او، و برای جلوگیری از تشبیه و تعطیل و جلوگیری از تصور کثرت در ذات خداوند، به تعلیم معلم کلی نیاز است. [18]خواجه نصیرالدین در سیر و سلوک، اثر دیگر خود، با بیانی منسجم‌تر نظری? تعلیم را تبیین می‌کند. وی نخست لزوم پی بردن به معرفت خداوند و دستیابی به سعادت اخروی را به عنوان مهم‌ترین مسئله مطرح کرده، بعد لزوم فعلیت علم را در میان مردم به تعلیم می‌بیند. سپس می‌گوید که معلم نمی‌تواند علم خود را از قوه به فعل رسانده باشد، زیرا این کار نیازمند تعلیم معلم دیگری است. پس علمِ معلم کلی بالفعل است؛ علم معلم کلی نمی‌تواند از جنس علم معلول به علت خود باشد. نفس معلم کلی بی واسطه به حقایق و معارف راه می‌یابد و میان او و خداوند هیچ واسطه‌ای نیست، زیرا وجود واسطه به معنی تعلیم است، در حالی که امام از کسی تعلیم نمی‌گیرد. [19]

← استفاده از قرآن و احادیث برای تبیین مبانی اعتقادی
نویسندگان دور? الموت و به‌ویژه شخص خواجه، برای تبیین مبانی اعتقادی خود علاوه بر استنتاج عقلی، از قرآن و احادیث نبوی هم استفاده کرده‌اند. تقریر آنان را این گونه می‌توان گفت که به استناد حدیث قدسی لَولَاکَ لَماَ خَلَقتُ الاَفلاکَ [20] [21] و آی? وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی? آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فی الْبَرِّ وَ الْبَحرِ [22] [23]، آدمی برترین موجودات است و بر او واجب است تا مبدأ و معاد خود را بداند. دانستن مبدأ و معاد جز با معرفت به خداوند درست نمی‌شود. با تکیه بر آی? اِنّیِ جاعِلٌ فی الْاَرضِ خَلیفَةً [24] [25] و احادیث نبوی «لوخلت الارض من امام ساعة لمادت باهلها» [26] [27] و «من مات و لم‌یعرف امام زمانه فمات میته جاهلیة»، [28] معرفت آفریدگار منوط به معرفت رسول او و فرزندان به حق رسول است. حال پس از شناخت امام ، به استناد آی? «وَ ماخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدونِ» [29] [30] بر او واجب است تا بندگی خدا را به جای آرد، پس بندگی خداوند به تعلیم از امام بسته شده است. [31]بدیهی است خواجه نصیرالدین در دور? تألیف خود به عنوان یک عالم امامی، در سلک منتقدان نظری? تعلیم پای به عرصه نهاده است. وی در تعلیقات خود به کتاب محصل افکار، اشاره می‌کند که بسیاری از مردم به توحید خداوند اقرار دارند، ولی تا وقتی عبارت شهادتین را به زبان نیاورند، از آن‌ها پذیرفته نمی‌شود. همین‌طور هم ممکن است تا کسی با تکیه بر عقل صرف بتواند به معرفت خداوند نایل شود، ولی مادام که تعلیم از «معلم صادق» را نپذیرد، معرفت او وسیل? نجات نخواهد بود. [32]

مبانی نظری تعلیمیان

چنان که دیدیم، مبانی نظری تعلیمیان به گونه‌ای طراحی شده بود که مؤمنان اسماعیلی با جان و دل به امام ایمان بیاورند و دستور امام را، هر چه که باشد، مای? سعادت و رستگاری خود بدانند. به این ترتیب چندان دور از انتظار نیست که اسماعیلیان الموت از هرگونه فداکاری و جان‌فشانی برای امام خود دریغ نکنند. مبانی تعلیم، مقدمه‌ای برای اعلام دور? قیامت از سوی امامان الموت نیز به شمار می‌آید. جامع? نزاری ایران در دور? الموت، بقای خود را مرهون تأملات اندیشمندانی چون حسن صباح و جانشینان او می‌داند.

میرمیران

 


بَشیریّه، گروهی از غالیان شیعه، پیرو محمد بن بشیر کوفی از موالی بنی اسد بودند. در برخی منابع نام وی محمد بن بشر نیز آمده است. [1] [2]


پیشینه محمد بن بشیر



وی در آغاز از شیعیان معاصر امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام بود و سپس به غلوّ گرایید. [3] [4] در پی ادعاهایش کسانی به او پیوستند، اما از تعداد پیروان او و امتداد تاریخی آنان اطلاعی در دست نیست؛ محمد بن بشیر در کوفه به دنیا آمد و همان‌جا زیست.

پیشینه پیدایش انحراف در محمد بن بشیر

زمینه‌های انحراف در محمد بن بشیر از زمان امام صادق علیه‌السلام پدیدار شد. به همین سبب، طبق روایت کشی، امام صادق علیه‌السلام او را لعنت کرد. [5] امام کاظم علیه‌السلام نیز وی را لعن و طرد کرد [6] و امام رضا علیه‌السلام وی را دروغگو شمرد. [7] وی در زمان امام کاظم علیه‌السلام برای منحرف کردن مردم از امامت آن حضرت و ایجاد تردید در مردم تلاش می‌کرد، تا آن‌جا که مدعی شد این موسی بن جعفر آن موسی بن جعفر مذکور در سخنان امام صادق علیه‌السلام نیست. [8] ولی اوج انحراف وی، پس از شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام [9] بوده است. او با پیدایش فرقة واقفه ، خود را با آن‌ها همراه نشان داد، و به دلیل نپذیرفتن امامت امام رضا علیه‌السلام، برخی او را از واقفه شمرده اند [10] چند تن از شاگردان امام صادق علیه‌السلام، از جمله هشام بن سالم، با محمد بن بشیر مناظره کردند. وی در این مناظرات صریحاً به عقاید خویش اقرار کرد و منکر آن‌ها نشد. [11] [12] این رفتارها و عقاید عجیب و غریب، سرانجام محمد بن بشیر را به کشتن داد. [13] [14] [15] [16]

عقاید محمد بن بشیر

به نقل منابع، عقاید مهم وی عبارت بوده است از: ادّعای خدایی برای پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلّم و امامان علیهم‌السلام و این‌که روح خدا در پیامبر و امامان حلول کرده است؛ اعتقاد به تناسخ، و این‌که روح پیامبر در امام بعدی و سپس در امام دیگر ظهور می‌کند؛ دو بعدی بودن انسان که ظاهرش از خاک و باطنش ازلی است؛ اعتقاد به دو خدایی؛ ادعای نبوت برای خویشتن؛ اشتراکی بودن اموال در میان پیروانش؛ اینکه امام کاظم علیه‌السلام زندانی نشده و از دنیا نرفته، بلکه غایب و پنهان شده است و قائم مهدی هموست؛ و این ادعا که امام کاظم علیه‌السلام خود را بر اهل ظلمت، ظلمانی و بر اهل نور، نورانی نشان می‌دهد؛ و امام نزد او (بشیر) است و هرگاه بخواهد او را می‌بیند. می‌گویند مجسمه ای به صورت امام کاظم ساخته بود و آن را به برخی از دوستانش نشان می‌داد و می‌گفت که این موسی بن جعفر است؛ ادعای این‌که خود وی جانشین امام کاظم علیه‌السلام و پس از وی پسرش، سمیع بن محمد، جانشین اوست و این زنجیره تا قیام امام موسی کاظم علیه‌السلام ادامه خواهد یافت؛ ادعای این‌که هر کس پس از امام کاظم علیه‌السلام ادعای امامت یا انتساب به خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم کند، کافر و دروغگوست و جان و مالش حلال است، و در نادرستی نسب وی باید تردید کرد. این ادعا را درباره امام رضا علیه‌السلام نیز مطرح کرد؛ انکار برخی از احکام دین، چون زکات و حج، و حلال شمردن کارهای حرام می‌باشد. [17] [18] [19] [20] [21]

شعبده بازی محمد بن بشیر

او را صاحب شعبده و مخاریق خوانده اند، زیرا کارهای خارق عادت از او سر می‌زد و ظاهراً از آن‌ها برای جلب توجه مردم استفاده می‌کرد؛ از جمله هنگامی که خلیفه هارون عباسی او را بازداشت کرد، از خلیفه خواست تا آزادش کند و او در عوض چیزی برای خلیفه بسازد که خوشایند او باشد. سپس برای او چرخ چاهی ساخت که با استفاده از جیوه، بی آن‌که کسی با آن کار کند؛ از چاه آب می‌کشیدو باغچه‌ای را آبیاری می‌کرد. اندکی بعد، یکی از چرخ‌ها شکست و دستگاه از کار افتاد. [22]

سرانجام بشیریه

پس از محمد بن بشیر، هاشم بن ابی هاشم، معاصر امام جواد علیه‌السلام همان فنون را که از او فرا گرفته بود به کار بست و به تبلیغ آیین وی پرداخت. [23] از این تاریخ به بعد، نامی و یادی از پیروان این فرقه جز به عنوان ذکر تاریخ گذشته در میان نیست؛ چنانکه اشعری و نوبختی و کشی و مفید و شیخ طوسی اشاره ای به وجود آن‌ها در عصر خود نکرده اند.

 

میرمیران

 


بَزیغیّه (یا بَزیعیّه)، پیروان بَزیغ (یا بَزیع) بن موسی، و یکی از فرق غلات خطابیه می‌باشد.


فرقه بزیغیه در کتب ملل ونحل



نام او در مقالات الاسلامیین اشعری و الفَرقُ بَینَ الفِرَق بغدادی و البَدءُ والتّاریخ مقدسی ، با «غ» و در کتب شیعه و ملل و نحل شهرستانی با «ع» آمده است. اشعری [1] بزیغیه را فرقه سوم از خطّابیّه و فرقه هشتم از غالیه یا غُلات خوانده است.

اعتقادات بزیغیه

به گفته اشعری ، اعتقادات این فرقه چنین است :
1) امام صادق علیه‌السلام را خدا می‌دانند؛
2) خدا بدان صورت که در امام صادق دیده می‌شود نیست، بلکه برای مردم به این صورت در آمده است (تَشَبَّهَ لِلنّاس) و یا امام صادق آن نیست که مردم می‌بینند بلکه برای مردم به این صورت در آمده است؛
3) هر چه به دل آن‌ها می‌رسد و می‌آید وحی است و همه مؤمنان چنین‌اند و از جانب خداوند به ایشان وحی می‌رسد، و برای این اعتقاد آیه 145 سوره آل عمران را دلیل آورده اند: وَ ماکانَ لِنفسٍ اَن تَموتَ اِلاّ بِاذِنِ اللّه (برای هیچ‌کس مرگ نیست مگر به اذن خدا). شاید وجه استدلال این باشد که ظاهر آیه شریفه، مرگ را در اختیار انسان می‌گذارد و می‌گوید هیچ نفسی نباید بمیرد، مگر آن‌که خداوند به او رخصت دهد و رخصت یا اجازه‌ای که خداوند به انسان می‌دهد به صورت وحی است؛ و نیز می‌فرماید: وَ اِذ اَوحَیتُ اِلی الحوارییّنَ... [2] که چون حواریون عیسی مؤمن بودند خداوند بر ایشان وحی کرده است؛
4) معتقد بودند که در میان ایشان، کسانی از جبرئیل و میکائیل و محمد صلی اللّه علیه وآله وسلّم بهترند؛
5) نیز معتقد بودند که کسی از ایشان نمی‌میرد و اگر یکی از ایشان به مرحله کمال عبادت رسید به عالم ملکوت می‌رود ( تأویلی که از آیه «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن اللّه» کرده‌اند این اعتقاد را تأیید می‌کند)؛
6) مدعی بودند که مردگانِ خود را هر بامداد و شام می‌بینند.

پیدایش این فرقه

شهرستانی [3] بزیغیه (بزیعیه) را ذیل خطّابیه آورده و گفته است که عده ای پس از کشته شدن ابوالخطّاب ، محمدبن ابی زینب الاسدی الاَجدَع ، «بَزیع» را امام دانستند و گفتند که خداوند به صورت جعفربن محمد علیه‌السلام بر مردم ظاهر شد. شهرستانی [4] این عقیده را که جعفربن محمد (یا خداوند) آن شخصِ محسوس مرئی نیست بلکه ظهور او در این صورت است به خودِ ابوالخطّاب نسبت می‌دهد.
همین مطلب را نوبختی [5] نیز آورده است.

ادعاهای بزیغ

مقدسی [6] شغل بزیغ را حائک (بافنده) گفته و افزوده است که بزیغ مدعی شد که به آسمان رفته و خداوند دستی بر سرش کشیده و آب در دهانش انداخته است و نیز مدعی شد که حکمت از دل او مانند قارچ از زمین می‌روید و علی علیه‌السلام را دیده که بر دست راست خداوند نشسته است.

برخورد امام صادق با بزیغ

بنا به روایاتی، حضرت صادق علیه‌السلام بریغ را لعنت کرده و بنا به روایتی دیگر، پس از شنیدن خبر قتل بزیع، خدا را شکر کرده است [7] این روایت، حضرت صادق علیه‌السلام را از مُغیریّه ، اصحاب مُغیرة بن سعید عِجْلی ، خوانده است. در کافی روایتی با سندی قوی موجود است که براساس آن، حضرت به کسی که شنیده بود خود را نبیّ می داند، فرموده بود که اگر بار دیگر این ادعا را از او شنید وی را بکشد. [8]

فهرست منابع

(1) علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980.
(2) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت (بی تا)، ص248.
(3) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره 1367ـ 1368/1948ـ 1949، چاپ افست بیروت (بی تا).
(4) محمدبن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد 1348 ش.
(5) محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، چاپ علی اکبر غفاری، بیروت 1401.
(6) مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البَدءُ و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899 ـ 1919، چاپ افست تهران 1962.
(7) حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، چاپ محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف 1355/1936.

میرمیران

 



برکوکیّه فرقه‏ای از ابو مسلمیه و حلولیه در مرو بودند که از شیعیان آل عباسی بشمار می‏روند و ظاهرا همان اسحاقیه هستند که بنابر الفهرست ابن ندیم، در ماوراء النهر ظهور کردند و به اسحاق نامی که در میان ترکان پیدا شده بود منسوب‏اند. [1]

 

 

میرمیران

 

بِدْعِیّه یا بِدَعِیّه، نام گروهی از خوارج است.


عقاید و آراء



اطّلاع مبسوط و دقیق از عقاید ایشان و کسی که این فرقه به او منسوب است، در دست نیست.
سخنان بدعیّه مانند اَزارِقه است، جز آن‌که می‌گویند: نماز دو رکعت در بامداد و دو رکعت در شامگاه است، [1] [2] و از قرآن دلیل می‌آورند که «وَأَقِمِ الصَّلو"ه طَرَفیِ النَّهارِ وَ زُلَفا مِنَ اللَّیْلِ. . . » [3] و در جواز اسیرکردن زنان (مسلمان) و قتل کودکان کفّار، به دلیل قول نوح «لا تَذَر عَلَی الاْ َرضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً» (بر روی زمین هیچ‌یک از کافران را مگذار) [4] با ازارقه موافق‌اند. [5]
نَشْوان حِمْیَری (متوفی 573) [6] همان سخن بدعیّه درباره نماز و استدلالشان به آیه مذکور را می‌آورد و می‌گوید که بر خودشان و موافقانشان (در اصل به جای «موافقیهم»، «موافقتهم») بقطع گواهی می‌دهند که از اهل بهشت‌اند، بدون شرط و استثنا.
ابوالمعالی محمدحسینی علوی از رجال قرن پنجم گوید: «بدعیّه: اصحاب یحیی بن اَصْرَم و بر خویشتن تقطیع بهشت گواهی دهند» [7] که درستِ آن، مطابق گفته نشوان، باید «بقطع به بهشت» باشد.

رئیس بدعیه

آنچه در بیان الادیان تازگی دارد نام رئیس بدعیّه است که به قول مؤلف آن، «یحیی بن اصرم» بوده است.
از این یحیی بن اصرم اطلاعی به دست نیامد، جز آن‌که تقی الدّین مقریزی (متوفی 845) [8] گوید: «والاصْوَمیّه أتباع یحیی بن اَصوَم» که قطعاً اَصْرَم و اَصْرَمیّه است؛ و شاید غلط چاپی طبع بولاق (1270) باشد که در دسترس نگارنده است.
بنابراین، باید گفت که بدعیّه را اصرمیّه نیز می‌خوانده‌اند.

احکام بدعیه

احمد بن یحیی مهدی لِدین الله (متوفی 840) می گوید که بدعیّه نماز را سه رکعتی می‌دانند و می‌گویند در نماز یک رکعت یا دو رکعت وجود ندارد و حج را در هر سال جایز می‌شمارند (ظاهراً در هر ماه از سال) و به زن حائض امر می‌کنند که روزه بگیرد. [9]

پیروان ابواسماعیل

ابن حَزم (متوفی 456) [10] از جمله خوارج ابواسماعیل بطیحی و یارانش را نام می‌برد که می‌گفتند: نماز واجب فقط یک رکعت در بامداد و یک رکعت در شامگاه است.
ابن حزم گوید: این ابواسماعیل بَطیحی از ازارقه بود؛ جز آن‌که چیزهای دیگری بر عقاید ایشان افزود.
از مقایسه گفته ابن حزم با گفته اشعری، این احتمال پیش می‌آید که ممکن است فرقه بدعیّه و پیروان بطیحی یکی باشند؛ جز آن‌که در بیان الادیان ـ که ذکر کردیم ـ بدعیّه را اصحاب یحیی بن اصرم خوانده است.

پیروان ابواسماعیل و بدعیه

ابن حزم عقاید دیگری هم به ابواسماعیل بطیحی نسبت می‌دهد، از جمله این‌که حج در همه ماه‌های سال جایز است، گوشت ماهی بدون ذبح حرام است، از «مجوس» نباید جزیه گرفت، خواندن خطبه در عید اضحی و عید فطر کفر است، و دوزخیان در آتش، در لذت و نعمت باشند.
این عقاید همه بدعت‌های بزرگ محسوب می‌شود و شاید به همین جهت معتقدان آن با بدعیّه یکی هستند.

بدعیه جزو ازارقه

نتیجه آن‌که بدعیه دسته‌ای از خوارج‌اند که جزو فرقه بزرگ اَزارقه (اصحاب نافع بن ازرق) بوده‌اند و در آن فرقه بزرگ، عقاید خاصی برای خویش بدعت نهاده و به همین جهت بدعیه خوانده شده‌اند و ایشان را اَصْرمیّه نیز می‌خوانده‌اند و احتمال هم هست که پیروان بطیحی و یحیی بن اصرم یا یکی یا به یکدیگر خیلی نزدیک بوده باشند.
و قول احمد بن یحیی مهدی لدین الله تا اندازه‌ای این معنی را تأیید می‌کند.

 

میرمیران

 


احمدیه نام فرقه‌ای تجدید نظر طلب در عقاید و احکام اسلامی است.


مؤسس فرقه احمدیه



مؤسس این فرقه غلام احمد قادیانی است، غلام احمد در سال 1839 در روستایی به نام قادیان از شهرستان گرداس پور پنجاب از توابع هند متولّد شد و در سال 1908 در شهر لاهور در پاکستان از دنیا رفت و جسد او به قادیان منتقل و در آن‌جا به خاک سپرده شد. [1]

زندگی غلام احمد



غلام احمد بیش‌تر وقت خود را صرف فراگیری علوم اسلامی، مباحث علمی و موعظه مردم می‌کرد. منطق، فلسفه، علوم دینی وادبی را نزد اساتید خود فرا گرفت، و علم طبابت را نزد پدرش که طبیب ماهری بود آموخت. [2]
وی زمانی که کشیشان مسیحی به تبلیغات گسترده‌ای در شبه قاره هند اقدام کرده بودند، به مبارزه با آن‌ها پرداخت و در این باره کتاب «براهین احمدیه» را به نگارش درآورد.

آثار غلام احمد



از غلام احمد بیش از هفتاد جلد کتاب، رساله و مقاله به زبان اردو، عربی و فارسی بر جای مانده است که در مجموعه‌ای به نام «روحانی خزائن» در بیست و دو جلد گردآوری شده و توسط پیروان وی در پاکستان به چاپ رسیده است. برخی از مهم‌‌ترین کتاب های وی عبارتند از: «براهین احمدیه» در اثبات حقانیت قرآن، پیامبر و دین اسلام، «سیرة الابدال» درباره علامات و نشانه‌های عبادالرحمان؛ «مواهب الرحمان» در بیان معجزات و عقاید غلام احمد و حمایت‌های الهی از وی؛ «نجم الهدی» در معرفی غلام احمد و دلایل دعوت و بعثت وی؛ «حقیقة المهدی» حاوی دلایل مسیح و مهدی بودن غلام احمد؛ «لُجّة النور» مشتمل بر رساله‌ها و نامه‌های وی برای علمای عرب، شام، عراق و خراسان؛ «خطبة الهامیه» بیانگر الهامات و وحی خداوند بر او و مطالبی در مورد دلایل بعثت وی و این‌که او مسیح موعود است؛ «اعجاز مسیح» در تفسیر سوره حمد؛ «تبلیغ اسلام» حاوی نامه‌های وی به بزرگان عرب و فارس، تأیید دولت انگلستان، تبلیغ، دعوت و پذیرش مردم نسبت به سخنان و ادعاهای وی.

تاریخ پیدایش فرقه احمدیه



تاریخ پیدایش احمدیه به سال 1889 برمی گردد که وی در چهل سالگی اعلام کرد مورد وحی و الهام الهی قرار دارد و از کسانی است که خداوند هر صد سال یکی را برمی‌انگیزد تا دین اسلام را تجدید کند و ادعا کرد که از طرف خداوند مأمور است از مردم بیعت بگیرد.
← دلایل حقانیت غلام احمد از نظر خودش
وی معتقد بود مخالفانش به صورت غیرطبیعی کشته شده و هنگامی که بیماری طاعون انتشار یافته بود، به واسطه او بیماران به صورت معجزه‌آسا شفا یافتند، و این امور را دلیل حقانیت خود می‌دانست. غلام احمد پذیرفت که بیش‌تر عمر خود را در تأیید و پیروزی دولت انگلستان سپری کرده است [3] و در زمان استعمار هندوستان توسط انگلیس چندین رساله و کتاب در تجلیل و حمایت از دولت انگلستان به نگارش درآورد. وی بر این باور بود که دولتِ بریتانیا همه اقشار مردم را از جهت حریت و آزادی با دیده یکسان می‌بیند و در این باب کمال انصاف و دادگری را رعایت می‌کند، ملت‌ها در زیر سایه رأفت آن‌ها به آرزوی خود رسیده‌اند و از وقتی که دست به دامان آنان زده‌اند در راحتی به سر می‌بردند، بدین جهت برای سران و بزرگان انگلیس دعا می‌کرد و اطاعت از دولت انگلستان را واجب می‌دانست. [4]

← سپاسگزاری او از دولت بریتانیا
او در کتاب حقیقة المهدی مدعی است که اگر ترس از شمشیر دولت بریتانیا نبود وی را می‌کشتند، لذا از دولت بریتانیا سپاسگزار بود.
این ارتباط و دلبستگی بعد از غلام احمد نیز ادامه داشت تا جایی که خلیفه دوم این فرقه، بشیرالدین محمود احمد کتابی به نام «تحفه شاهزاده ویلز» به پادشاه انگستان «ویلز نجل جورج پنجم» به نگارش درآورد و به وی هدیه داد. اما رهبران کنونی این فرقه خود را مخالف انگلستان، آمریکا و اسرائیل می‌دانند و معتقدند هیچ گونه تفاهمی در گذشته و حال با انگلستان نداشته و ندارند.

جانشین اول غلام احمد



پس از مرگ غلام احمد در سال 1908م حکیم نور الدین بهیروی، از شاگردان غلام احمد به عنوان جانشین و خلیفه اول غلام احمد معرفی شد. وی پس از شش سال رهبری فرقه، در سال 1914م درگذشت.

← انشعاب در فرقه
پس از فوت حکیم نور الدین بهیروی، در فرقه احمدیه اختلاف و انشعاب پدید آمد. عده اندکی به محمد علی لاهوری روی آوردند که به انجمن «لاهوریه» و «مجددیه» معروف شدند. «محمد علی لاهوری» دارای تألیفات زیادی از جمله ترجمه قرآن به زبان انگلیسی است. انجمن لاهوریه معتقدند غلام احمد هیچ گاه مدعی پیامبری نبود و تنها خود را مجدد دین اسلام معرفی کرد. [5]

جانشین دوم غلام احمد



اکثر قادیانی‌ها ریاست «میرزا بشیر الدین محمود احمد» فرزند بیست و پنج ساله غلام احمد را پذیرفتند و بر اعتقاد به مهدویت و مسیح بودن غلام احمد باقی ماندند. مرکز این فرقه ابتدا در قادیان بود و بعد از تشکیل دولت پاکستان به این کشور منتقل و در قصبه ربوه استقرار یافت.
محمود احمد به عنوان خلیفه دوم احمدیه تا سال 1965 به مدت پنجاه و یک سال رهبری جنبش را به عهده داشت. از جمله کتاب‌های وی تفسیر کبیر قرآن است. [6] [7]
جانشینان محمود احمد



بعد از محمود احمد فرزندش میرزا نصیر احمد به جای وی خلافت را به عهده گرفت و در سال 1982 درگذشت. سپس میرزا طاهر احمد، پسر عموی میرزا نصیر احمد، خلیفه چهارم فرقه احمدیه شد که تاکنون خلافت این فرقه را در انگلستان به عهده دارد و در مسجد الفضل لندن به اقامه نماز جماعت و جمعه می‌پردازد.

عقاید غلام احمد



عقاید غلام احمد قادیانی را می‌توان در محورهای ذیل خلاصه کرد:
1) حضرت عیسی (علیه‌السلام) روی صلیب از دنیا نرفت، بلکه بی‌هوش گردید و پایین آورده شد و هنگامی که جراحت‌های او بهبود یافت به هند رفت وپس از مدتی به مرگ طبیعی از دنیا رفت. قبر مسیح (علیه‌السلام) نزدیک خطه پنجاب در «سرینگر» کشمیر واقع است. اعتقاد مسیحیان به رستاخیز عیسی در آخرالزمان را قبول ندارد، لذا احادیث مربوط به رجوع دوباره عیسی مسیح را تأویل کرده و گفته است منظور خود عیسی نیست بلکه فردی شبیه به عیسی و تجلی اوست.. [8]
به دلیل ضلالت بیش از حد مسیحیان و انحراف مردم از دین حق و فراگیری فساد، تباهی، ظلم و کذب در سراسر جهان، خداوند حضرت عیسی (علیه‌السلام) را از فتنه‌های امتش مطلع کرد و وقتی حضرت مسیح (علیه‌السلام) فهمید امتش همه اهل زمین را هلاک و از راه حق دور می‌سازند، ناراحت شد و برای کمک به ستم‌دیده‌ها و مظلومان نائبی از خداوند درخواست کرد که متحد و مشابه با حقیقت و جوهر او و به رنگ اعضا و جواهرش باشد و خداوند نیز وی را (غلام احمد قادیانی) به نیابت حضرت مسیح (علیه‌السلام)، انتخاب کرد، تا صلیب را که مسیحیان تعظیم و تمجیدش می‌کنند بشکند و خنزیر را بکشد. [9]
2) غلام احمد احادیثی که درباره مهدی موعود آمده و ایشان را از اولاد فاطمه دختر پیامبر معرفی می‌کند ضعیف می‌داند. غلام احمد با توجه به حدیثی که در بعضی از کتب اهل سنت آمده و اکثر علمای اهل سنت آن را معتبر نمی‌دانند بر این عقیده است که مهدی و عیسی یکی می‌باشند. [10]
3) غلام احمد قادیانی در مورد مبعوث بودنش از جانب خداوند در مراحل مختلف، ادعاهای گوناگونی را مطرح کرده است. ابتدا بدون ادعای نبوت یا ولایت مدعی شد که از جانب خداوند به او الهام می‌شود. پس از مدتی قائل شد که خداوند هر صد سال یک بار کسی را برمی‌انگیزد تا دین این ملت را تجدید کند [11] سپس مدعی شد همچنان که سلسله نبوت بر پیامبر اسلام خاتمه یافت سلسله ولایت نیز بر وی خاتمه یافته است، وی خود را خاتم اولیا معرفی نمود و این‌که هیچ ولی‌ای بعد از او نیست، مگر آن‌که بر عهد او باشد. [12] وی معتقد است همچون سلسله‌های خلافت بنی اسرائیل، در اسلام هم خلافت خواهد بود. از آن‌جا که خداوند او را از نام خلیفه‌های قبلی آگاه نکرده است نام آن‌ها را نمی‌داند و اجمالاً به آن‌ها ایمان دارد. [13]
تا این مرحله، او خود را نبی نمی‌دانست، اما خود را محدث و کلیم‌اللّه می‌شمرد [14] پس از چندی مدعی شد فرشته وحی بر او نازل می‌شود و زمان نزول وحی بر او به اندازه زمان نزول وحی بر رسول خداست. [15]
او در آخرین مرحله ادعای خود، معتقد شد که عنایات الهی اقتضا کرده نبی یا محدثی را مبعوث کند که به دین الهی خدمت کند. آن هم در وقت ضرورت که همه جا را فساد و تباهی فرا گرفته است. او خود را نبی مبعوث دانست. [16]
مراد غلام احمد از لفظ ختم نبوت، کمالات نبوت بود. او خود را کاملاً مطیع قرآن و شریعت پیامبری می‌دانست. [17]
4) احمدیه معتقدند حکم جهاد مخصوص دوران صدر اسلام است، چرا که تعداد مسلمانان اندک بود و آنان برای حفظ جان خود ناگزیر به جنگیدن با مخالفان و کشتن آنان بودند. [18] اکنون زمان جهاد با شمشیر گذشته است و هنگامه جهاد با قلم و دعوت است. از این رو حتی امام مهدی در هنگام ظهور با شمشیر به جنگ کفار نمی‌رود. [19]

احکام ویژه قادیانیه



برخی از احکام ویژه قادیانیه عبارت است از:
1) در نماز جماعت اقتدا به غیراحمدیه حرام است. [20]
2. تزویج دختر احمدیه به غیراحمدیه حرام است، اما مرد احمدی می‌تواند دختر غیراحمدیه را به ازدواج خود درآورد.
3. نماز بر جنازه مسلمان غیراحمدی ممنوع است. [21]
4. پیروان احمدیه درصدی از اموال خود را باید به عنوان زکات به رهبر خود بپردازند.

تبلیغات فرقه احمدیه



فرقه احمدیه، فعالیت و تبلیغات گسترده‌ای دارند، از جمله:
1) بنا کردن هزاران مسجد در سراسر جهان.
2) تألیف و ترجمه کتب و قرآن به بیش از ده‌ها زبان زنده دنیا.
3) کمک‌های مادی، علمی و بهداشتی که بیشترین فعالیت‌های آنان در این زمینه در کشورهای فقیر از جمله در کشورهای آفریقایی متمرکز است. به عنوان نمونه بسیاری از مدارس اسلامی موجود در فریتاون سیرالئون توسط احمدیه بنا و اداره می‌شود. هشتاد مسجد بزرگ و کوچک، چهار بیمارستان مجهز با دکتر و جراح معتقد به این فرقه وچندین درمانگاه در این کشور به این فرقه متعلق است.
4) تصدی پست‌ها و مسئولیت‌ها در مراکز علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشورها؛ به عنوان نمونه وزیر امور خارجه سابق پاکستان، چندین وزیر و معاون وزیر در بعضی کشورهای آفریقایی وابسته به این فرقه بوده‌اند. [22]
5) اعـزام مبلـغ فـرقـه به کشورهای مختلف.
6) تأسیس شبکه ماهواره‌ای در لندن که هر روز به چندین زبان برنامه پخش می‌کند.
7. فعـالیت‌هـای مطبـوعاتی و اداره چنـدین سایت اینترنتی به بیش از ده زبان زنده دنیا.

← مجلات و روزنامه‌های فرقه احمدیه
بـرخـی از مهـم‌‌ترین مجلات و روزنامه‌های ایـن فرقه عبارت‌اند از:
مجله ماهانه التقوی به زبان عربی؛
مجله مقارنه الادیان (Reviwe of Religions به زبان انگلیسی؛
مجله الرساله (Lemessage به زبان فرانسه؛
مجله Derislas به زبان آلمانی؛
مجله Sinar Islam به زبان اندونزیایی؛
روزنامه الاسلام؛
روزنامه الفضل الیومیه به زبان اردو؛
هفته نامه الفصل الاسبوعیه العالمی به زبان اردو؛
هفته نامه بدر به زبان اردو.

تعداد پیروان فرقه احمدیه



رهبران احمدیه تعداد پیروان خود را در سال (2000 میلادی) 41 میلیون نفر و در سال (2002) 81 میلیون نفر اعلام کردند. [23]با توجه به افزایش چهل میلیونی این آمار در ظرف دو سال، در صحت آن تردید وجود دارد.

مخالف بودن عقاید غلام احمد با عقاید مسلمانان



اعتقادات غلام احمد درباره حضرت مسیح (علیه‌السلام) و مهدی موعود (عج) و دعاوی او درباره ملهم بودن از جانب خداوند و مأموریت ویژه برای تجدید اسلام و دیگر عقاید و دعاوی او با معتقدات و باورهای مسلم و مورد اجماع مسلمانان مخالف است. بدین جهت، همه مذاهب اسلامی ادعای میرزا غلام احمد را رد کرده، و صدها کتاب، مقاله، فتوا و سخنرانی و تجمع بر ضد این فرقه در اکثر کشورهای اسلامی نوشته و صادر شد.
از جمله کتاب‌های منتشر شده عبارت‌اند از:
القادیانی و القادیانیه (جمعی از علمای پاکستان)،
دفع اوهام توضیح المرام فی الرد علی القادیانیه (شیخ سلیمان ظاهر عاملی)،
موقف الامة الاسلامیة من القادیانیه (جمعی از نویسندگان) و... .
در سال 1363هـ. ق از سوی تمام علمای مذاهب اسلامی در شبه قاره هند، فتوای تکفیر قادیانی‌ها صادر شد و در سال 1394هـ. ق (1974م) کنفرانس بزرگی با شرکت علمای تمام مذاهب و فرق اسلامی در مکه مکرمه تشکیل گردید و طی بیانیه‌ای، فرقه احمدیه تکفیر گردید و وجود آنان خطر بزرگی برای اسلام دانسته شد. [24]

 

میرمیران

م


اباحیهذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اباحیه فرقه‌هایی که رفتار خلاف شرع را مباح می‌دانند.


معنای لغوی اباحیه



اباحیّه، از ریشه بَوح و بُوْح به معنای مباح کردن، حلال دانستن، و جایز شمردن است [1] [2]

معنای اصطلاحی ابحیه



و در اصطلاح ، به فرقه‌هایی گفته می‌شود که اعتقاد به وجود تکلیف نداشته و ارتکاب محارم را روا می‌دانند [3]

ریشه اباحیه



برخی از نویسندگان کتاب‌های ملل و نحل مدعی‌اند که این فرقه‌ها متأثر از دین مجوس و مزدک‌اند و یا باقی‌مانده آنان می‌باشند، زیرا آنان اکثر اعمالی را که در اسلام حرام و در آیین مزدک حلال بوده مباح می‌شمردند. [4] [5]

پیدایش فرقه اباحیه



اباحیه‌ را در اسلام ‌ نمی‌توان‌ فرقه‌ای‌ مستقل‌ با مبانی‌ اعتقادی‌ خاص‌ به‌ شمار آورد، بلکه‌ در میان‌ فرق‌ مختلف‌ مسلمانان ‌ گروههایی‌ پیدا شده‌اند که‌ بر اساس‌ تأویل ‌ ظواهر قرآن ‌ و حدیث‌ و یا بر مبنای‌ معاذیر دیگر بعضی‌ از تکالیف‌ شرعی‌ را از خود ساقط شمرده‌اند. از این‌ روست‌ که‌ مثلاً در فرقة اسماعیلیه ‌، با وجود اشتراک‌ در مبانی‌ عقیدتی‌، گروهی‌ موسوم‌ به‌ نزاریه ‌ به‌ اباحه‌ منسوب‌ شدند و گروه‌ دیگر به‌ نام‌ مستعلویه ‌ همچنان‌ برپای‌ بندی‌ نسبت‌ به‌ احکام ‌ شریعت ‌ باقی‌ ماندند، و افتراق‌ این‌ دو گروه‌ از یکدیگر هیچگاه‌ به‌ اعتبار اباحی‌ بودن‌ یکی‌ و پای‌ بندی‌ دیگری‌ به‌ احکام‌ شرع ‌ نبوده‌، بلکه‌ عمدتاً به‌ لحاظ اختلاف‌ در تعیین‌ امام ‌ بوده‌ است‌. در میان‌ برخی‌ از غُلات‌ شیعه‌ نیز اگر اباحه‌ راه‌ یافته‌ است‌ هیچگاه‌ این‌ امر عامل‌ تمایز آن‌ها به‌ صورت‌ فرقه‌های‌ جداگانه‌ نشده‌ است‌.
بررسی‌ اجمالی‌ فرق‌ مختلف‌ مسلمانان‌ این‌ نکته‌ را آشکار می‌سازد که‌ اکثر طوایف‌ اباحیه‌ با استناد به‌ اینکه‌ قرآن‌ کریم‌ علاوه‌ بر ظواهر، معانی‌ باطنی‌ نیز دارد، اهمال‌ در رعایت‌ احکام‌ را زیر پوشش‌ توجه‌ به‌ باطن‌ و تأویل‌ احکام‌ شرع‌ قرار داده‌ و بر نظریات‌ یا اغراض‌ خود سرپوش‌ دین‌ نهاده‌اند.

علت اباحه



اعتقاد به‌ اباحه‌ در میان‌ شیعیان ‌ معلول‌ امید به‌ آخرالزمان ‌ و ظهور حضرت‌ مهدی ‌ علیه‌السلام و در میان‌ صوفیان ‌ نتیجه تجربه عارفان‌ و مکاشفه ‌ دانسته‌ شده‌ است‌، در حالی‌ که‌ به‌ گواهی‌ کتابهای‌ ملل‌ و نحل ‌ در هیچ‌ یک‌ از فرق‌ شیعه‌ ، و حتی‌ در میان‌ غلات ‌، امید به‌ ظهور حضرت‌ مهدی‌ علیه‌السلام سبب‌ اباحه‌ نبوده‌ است‌. البته‌ برخی‌ از فرق‌ اسماعیلیه‌ مثل‌ نزاریه‌ به‌ اعتقاد خود، تحقق‌ ظهور امام‌ قائم‌ ( محمد بن‌ اسماعیل ‌) را دستاویز اباحه‌ قرار داده‌اند، ولی‌ این‌ نوع‌ اعتقاد به‌ اباحه‌ نیز مبتنی‌ بر امید به‌ ظهور امام‌ قائم‌ نیست‌. در میان‌ صوفیه‌ نیز تجربه عارفانه‌ و مکاشفه‌ موجب‌ بروز اباحه‌ نبوده‌ است‌، بلکه‌ گاهی‌ کسانی‌ از متصوفه‌ به‌ بهانه اینکه‌ پس‌ از وصل‌ به‌ حقیقت‌، تمسک‌ به‌ وسیله‌ یعنی‌ شریعت‌ ضرورت‌ ندارد، از زیر بار برخی‌ از تکالیف‌ شرعی‌ شانه‌ خالی‌ کرده‌اند.

اباحیه نزد صوفیه



و در نزد صوفیه به کسانی گفته می‌شود که خود را مقید به قیود و وظایف شریعت نمی‌دانند و می‌گویند تقید به احکام شریعت کار عوام است . [6] [7] و از آن به اباحتی نیز تعبیر شده است. [8]

مرجئه مروج اباحی گری



در میان مسلمانان نخستین فرقه‌ای که اباحه گری را ترویج نمود « مرجئه » بود. این فرقه مدعی است با وجود ایمان ، هیچ گناهی زیان نمی‌رساند؛ چنان که با کفر ، هیچ طاعتی مفید نیست . [9] [10] ین فرقه با چنین عقیده‌ای عملاً زمینه را برای ترویج گناهکاری در میان مسلمانان فراهم آوردند.

← برخورد ائمه با فرقه مرجئه
ائمه (علیهم‌السلام) آنها را مورد لعن قرار دادند، امام صادق (علیه‌السلام) به شیعیان توصیه کرد، به خاطر خطر تفکر مرجئه ، فرزندانشان را حدیث بیاموزند. [11] [12] امام صادق (علیه‌السلام) در نقد ایمان بدون عمل فرموده است: « ملعون ملعون من قال: الإیمان قول بلا عمل». [13]

فرقه‌های اباحیه



گرایش‌های‌ اباحی‌ را می‌توان‌ عمدتاً در گروه‌هایی‌ از غلات‌ شیعه‌ ، خوارج اسماعیلیه ‌، کیسانیه ‌، راوندیه ‌، صوفیه ‌، و برخی‌ دیگر از فرق‌ پیدا کرد.

← غلات‌ شیعه‌
ویژگی‌ اصلی‌ غلات‌ شیعه‌، اعتقاد به‌ حلول‌ ذات‌ الهی‌ در علی ‌ علیه‌السلام و برخی‌ از ائمه ‌ علیها‌السلام و سایر پیشوایانشان‌ می‌باشد. برخی‌ از غلات‌ شیعه‌ از اهمیت‌ معرفت‌ نسبت‌ به‌ مقام‌ امام‌ معصوم‌ در تشیع‌، سوء استفاده‌ کرده‌، بین‌ پیروان‌ خود چنین‌ شایع‌ کردند که‌ هر کس‌ امام‌ را بشناسد از عمل‌ به‌ واجبات ‌ و ترک‌ محرمات ‌ بی‌ نیاز است‌. در کتب‌ روایات‌ شیعیان‌ دوازده‌ امامی‌ روایات‌ متعددی‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ موجب‌ آنها ائمه شیعه‌ از قائلان‌ به‌ چنین‌ عقیده‌ای‌ تبری ‌ جسته‌ و آنان‌ را از خود ندانسته‌اند. [14] در میان‌ غلات‌ شیعه‌ کسانی‌ بوده‌اند که‌ با داشتن‌ گروهی‌ از پیروان‌، هرگز نتوانسته‌اند فرقة مستقلی‌ تشکیل‌ دهند، مانند علی‌ بن‌ مسعود حسکه ‌ و قاسم‌ بن‌ یقطین‌ . [15]


←← خطابیه
یکی‌ از فرق‌ اباحی‌ مذهب‌ غلات‌ شیعه‌، خطابیه ‌ است‌، که‌ از ابوالخطاب‌ محمد بن‌ ابی‌ زینب‌ اجدع‌ اسدی‌ (د 138ق‌/755م‌) پیروی‌ می‌کردند. خطابیه‌ معتقد به‌ الوهیت‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام و رسالت‌ ابوالخاطب‌ بودند و ارتکاب‌ بعضی‌ از محرمات‌ را جایز دانسته‌، در عمل‌ نسبت‌ به‌ واجباتی‌ چون‌ نماز ، روزه ‌، حج ‌ و زکات ‌ تسامح ‌ روا داشته‌ و بر این‌ عقیده‌ بودند که‌ اگر کسی‌ از دوست‌ خود بخواهد که‌ علیه‌ دشمن‌ او شهادت ‌ دروغ ‌ دهد، باید بپذیرد. آنان‌ محرمات‌ و واجبات‌ احکام‌ را تأویل‌ به‌ مردانی‌ می‌کردند که‌ باید از آن‌ها دوری‌ گزید یا به‌ ایشان‌ نزدیک‌ شد، و به‌ استناد آیه «یُریدُ الّه‌ُ أن‌ یخفّف‌َ عَنْکُم‌ و خُلِق‌َ الاِنْسان‌ُ ضَعیفاً» [16] گفته‌اند که‌ خداوند به‌ دست‌ ابوالخطاب ‌ بار سنگین‌ واجبات‌ شریعت‌ را از دوش‌ ما برداشته‌ است‌. [17] [18] محمد بن‌ عمر بن‌ عبدالعزیز کشی ‌ در کتاب‌ رجال ‌ خویش‌ نامه‌ای‌ از امام‌ صادق‌ علیه‌السلام خطاب‌ به‌ ابوالخطاب‌ نقل‌ می‌کند که‌ در آن‌ امام‌ صادق‌، ابوالخطاب‌ را بدین‌ دلیل‌ که‌ زنا ، خمر ، نماز، روزه‌ و گناهان ‌ را نماد اشخاص‌ دانسته‌، محکوم‌ کرده‌ است‌. [19] [20]

←← معمریه
گروی‌ دیگری‌ از خطابیه‌ موسوم‌ به‌ معمریه ‌، معتقد به‌ الوهیت‌ معمر بن‌ عباد سلمی‌ (د 215ق‌/830م‌) بودند. معمر معتقد بود که‌ خداوند هیچگاه‌ بندگان ‌ خود را از نعمت‌هایی‌ که‌ برای‌ استفاده آنان‌ آفریده‌ است‌، منع‌ نخودهد کرد. بنابراین‌ هیچ‌ غذای‌ حرام ‌ و هیچ‌ عمل‌ ممنوعی‌ وجود ندارد و زنا، دزدی ‌، نوشیدن‌ شراب ‌، خوردن‌ گوشت‌ خوک ‌، ازدواج ‌ با محارم ‌ و لواط جایز می‌باشد. او غسل ‌ جنابت ‌ را با این‌ استدلال ‌ که‌ نطفه‌ پاک‌ و مایه آفرینش‌ آدمیان‌ است‌ از پیروان‌ خود برداشته‌ و مانند اکثر غلان‌ اباحی‌ مذهب‌ محرمات‌ و واجبات‌ شرع‌ را اسامی‌ اشخاص‌ می‌دانست‌ که‌ باید از آنان‌ دوری‌ جست‌ یا به‌ آنان‌ تقرب‌ نمود. [21] [22]

←← بشیریه
یکی‌ دیگر از فرق‌ اباحی‌ مذهب‌ غلات‌ شیعه‌ بشیریه ‌ یا بشریه ‌ [23] بودند که‌ از محمد بن‌ بشیر کوفی‌ (ح‌ 180ق‌/796م‌) یکی‌ از موالی‌ بنی‌ اسد ، پیروی‌ می‌کردند. بشیریه‌ (یا ممطوریه ‌) از واجبات‌ شریعت‌ اسلام‌ تنها به‌ نمازهای‌ پنجگانه‌ و روزه ماه‌ رمضان ‌ معتقد بودند و بقیه احکام‌ را انکار می‌کردند، و به‌ استناد این‌ سخن‌ خداوند که‌ «اَویُزَوَّجُهُم‌ ذُکْراناً و اِناثاً...»، [24] هم‌ بستر شدن‌ با محارم‌ و لواط را جایز می‌شمردند. بشیریه‌ در اموال‌ و ازدواج‌ اشتراکی‌ مذهب‌ بودند و رعایت‌ مساوات‌ در مال‌ و همسر را ضروری‌ می‌دانستند. [25] [26]

←← نصیریه
گروهی‌ دیگر از غلات‌ شیعه‌ پیروان‌ محمد بن‌ نصیر نمیری ‌ بودند که‌ در روزگار امام‌ حسن‌ عسکری ‌ علیه‌السلام (232-260ق‌/846 -874م‌) پدید آمدند و به‌ نصیریه ‌ یا نمیریه ‌ شهرت‌ داشتند. محمد بن‌ نصیر ارتکاب‌ محرمات‌ را جایز می‌شمرد، و از آن‌ جمله‌ ازدواج‌ با محارم‌ را مجاز و لواط را نشانه فروتنی ‌ می‌دانست‌. [27]

←← مخمسه‌ و علیائیه
از دیگر گروه‌های‌ اباحی‌ مذهب‌ این‌ فرقه‌ مخمسه ‌ و علیائیه ‌ (پیدایش‌: ح‌ 140ق‌/757م‌) را می‌توان‌ ذکر کرد که‌ پیرو ابوالخطاب‌ و بشار شعیری‌ بودند. از ویژگی‌های‌ مشترک‌ هر دو گروه‌ تعطیل‌ فرائض‌ سنن‌ اسلامی‌ بوده‌ است‌. [28] [29]

← خوارج‌
در میان‌ خوارج ‌ گروه‌هایی‌ بودند که‌ برخی‌ از محرمات‌ دینی‌ را مباح‌ می‌دانستند، همچون‌ میمونیه ‌ (پیدایش‌: نیمة اول‌ قرن‌ 2ق‌/8م‌) که‌ نکاح ‌ دخترِ پسر و دخترِ دختر و دخترِ برادر و دختر خواهر را جایز می‌شمردند، [30] [31] و بیهسیه ‌ (ح‌ 90ق‌/709م‌) که‌ ترک‌ نماز و دشنام ‌ گفتن‌ به‌ انبیاء را در حال‌ مستی‌ مباح‌ می‌شمردند. [32] علاوه‌ بر دو گروه‌ فوق‌، فرقه‌ای‌ موسوم‌ به‌ یزیدیه ‌ نیز در میان‌ خوارج‌ وجود داشت‌ که‌ بسیاری‌ از محرمات ‌ را مباح ‌ می‌دانستند. [33]

میرمیران